< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

97/06/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: غیبت انبیاء/ حضرت یوسف (علیه السلام)

اسرار و علل غیبت امام زمان (عج) اسرار و علل غیبت امام زمان (عج)شباهت غیبت امام زمان(عج) با غیبت انبیاءغیبت حضرت یوسف(علیه السلام)

مرحوم صدوق می‌فرماید:

و أما غيبة يوسف (علیه السلام) فإنها كانت عشرين سنة لم يدهن فيها و لم يكتحل و لم يتطيب و لم يمس النساء حتى جمع الله ليعقوب شمله و جمع بين يوسف و إخوته و أبيه و خالته كان منها ثلاثة أيام في الجب و في السجن بضع سنين و في الملك باقي سنيه و كان هو بمصر و يعقوب بفلسطين و كان بينهما مسيرة تسعة أيام فاختلفت عليه الأحوال في غيبته من إجماع إخوته على قتله ثم إلقائهم إياه في غيابت الجب ثم بيعهم إياه بثمن بخس دراهم معدودة ثم بلواه بفتنة امرأة العزيز ثم بالسجن بضع سنين ثم صار إليه بعد ذلك ملك مصر و جمع الله تعالى ذكره شمله و أراه تأويل رؤياه‌[1] .

امّا غيبت يوسف (علیه السلام) بيست سال به طول انجاميد و در اين مدّت يعقوب (علیه السلام) روغن بر گيسوان نزده و سرمه نكشيده و عطر استعمال نكرده و به زنان نزديك نشده بود تا آنكه خداى تعالى پريشانى يعقوب را برطرف كرد و يوسف و برادرانش و پدر و مادر و خاله‌اش را به گرد يك ديگر جمع كرد. سه روز اين غيبت را در چاه و چند سال آن را در زندان و باقى سنوات را در امارت بود. يوسف در مصر بود و يعقوب در فلسطين و بين آنها نه روز مسافت بود و در دوران غيبتش احوال مختلفى بر وى عارض شد. برادرانش اتّفاق كردند او را بكشند، سپس او را به چاه عميقى انداختند، آنگاه او را به بهاى اندكى[2] كه چند درهم معدود بود فروختند، بعد از آن گرفتارى زن عزيز مصر و چندين سال در زندان به سر بردن پيش آمد و سپس امير مصر گرديد و خداى تعالى اوضاع پريشان او را سامان داد و تأويل خوابش را به وى نماياند.

سپس مرحوم صدوق روایاتی در مورد غیبت حضرت یوسف (علیه السلام) نقل می‌کند:

 

حدیث اول غیبت حضرت یوسف(علیه السلام)

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ عَنِ الْحَسَنِ الْوَاسِطِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَدِمَ أَعْرَابِيٌّ عَلَى يُوسُفَ لِيَشْتَرِيَ مِنْهُ طَعَاماً فَبَاعَهُ فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ لَهُ يُوسُفُ أَيْنَ مَنْزِلُكَ- قَالَ لَهُ بِمَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَقَالَ لَهُ فَإِذَا مَرَرْتَ بِوَادِي كَذَا وَ كَذَا فَقِفْ فَنَادِ يَا يَعْقُوبُ يَا يَعْقُوبُ فَإِنَّهُ سَيَخْرُجُ إِلَيْكَ رَجُلٌ عَظِيمٌ جَمِيلٌ جَسِيمٌ وَسِيمٌ فَقُلْ لَهُ لَقِيتُ رَجُلًا بِمِصْرَ وَ هُوَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنَّ وَدِيعَتَكَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَنْ تَضِيعَ قَالَ فَمَضَى الْأَعْرَابِيُّ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْمَوْضِعِ فَقَالَ لِغِلْمَانِهِ احْفَظُوا عَلَيَّ الْإِبِلَ ثُمَّ نَادَى يَا يَعْقُوبُ يَا يَعْقُوبُ فَخَرَجَ إِلَيْهِ رَجُلٌ أَعْمَى طَوِيلٌ جَسِيمٌ جَمِيلٌ يَتَّقِي الْحَائِطَ بِيَدِهِ حَتَّى أَقْبَلَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ أَنْتَ يَعْقُوبُ قَالَ نَعَمْ فَأَبْلَغَهُ مَا قَالَ لَهُ يُوسُفُ قَالَ فَسَقَطَ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ يَا أَعْرَابِيُّ أَ لَكَ حَاجَةٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ إِنِّي رَجُلٌ كَثِيرُ الْمَالِ وَ لِي ابْنَةُ عَمٍّ لَيْسَ يُولَدُ لِي مِنْهَا وَ أُحِبُّ أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي وَلَداً قَالَ فَتَوَضَّأَ يَعْقُوبُ وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرُزِقَ أَرْبَعَةَ أَبْطُنٍ أَوْ قَالَ سِتَّةَ أَبْطُنٍ فِي كُلِّ بَطْنٍ اثْنَانِ فَكَانَ يَعْقُوبُ (علیه السلام) يَعْلَمُ أَنَّ يُوسُفَ (علیه السلام) حَيٌّ لَمْ يَمُتْ وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ سَيُظْهِرُهُ لَهُ بَعْدَ غَيْبَتِهِ وَ كَانَ يَقُولُ لِبَنِيهِ‌ ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾[3] ‌ وَ كَانَ أَهْلُهُ وَ أَقْرِبَاؤُهُ يُفَنِّدُونَهُ عَلَى ذِكْرِهِ لِيُوسُفَ حَتَّى ﴿أَنَّهُ لَمَّا وَجَدَ رِيحَ يُوسُفَ قَالَ‌ أبوهم إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلالِكَ الْقَدِيمِ فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ وَ هُوَ يَهُودَا ابْنُهُ وَ أَلْقَى قَمِيصَ يُوسُفَ‌ عَلى‌ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‌.﴾[4] [5] [6] [7] و[8]

«هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) روايت كند كه فرمود: يك اعرابى به نزد يوسف آمد تا از او طعامى بخرد و یوسف هم به او فروخت و چون از آن كار فارغ شد يوسف به او گفت: منزلت كجاست؟ او گفت: در فلان مكان، فرمود: يوسف به او گفت: چون به فلان وادى رسيدى بايست و فرياد كن: اى يعقوب! اى يعقوب! مرد بزرگوار نيكو منظر و تنومند و خوش چهره‌اى خواهد آمد و به او بگو: من در مصر مردى را ملاقات كردم كه به شما سلام رسانيد و گفت: امانت تو نزد خداى تعالى ضايع نشده است. فرمود: اعرابى رفت و بدان موضع رسيد و به غلامانش‌ گفت: شترها را نگه داريد، سپس فرياد زد: اى يعقوب! اى يعقوب! مرد نابيناى بلند قامت و نيكو منظرى در حالى كه دستش به ديوار بود پيش آمد، مرد به او گفت: آيا تو يعقوبى؟ گفت: آرى، آنگاه پيام يوسف را به او رسانيد.

فرمود: يعقوب بيهوش بر زمين افتاد و چون به هوش آمد گفت: اى اعرابى! آيا از خداى تعالى حاجتى دارى؟ گفت: آرى، من مردى ثروتمندم و زنم دختر عموى من است و تا كنون فرزندى برايم نزائيده است، دوست دارم دعا كنى تا خداوند فرزندى به من عطا كند. فرمود: يعقوب وضو ساخت و دو ركعت نماز گزارد سپس به درگاه خداى تعالى دعا كرد و زنش چهار شكم يا فرمود شش شكم حامله شد و هر بار نيز دو قلو زائيد.

پس يعقوب مى‌دانست كه يوسف نمرده و زنده است و خداى تعالى پس از يك دوره غيبت او را به زودى ظاهر مى‌سازد و به فرزندانش مى‌گفت: من از جانب خداوند چيزى را مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد و خاندان و خويشانش به واسطه آنكه از يوسف ياد مى‌كرد او را خرفت مى‌شمردند تا آنگاه كه بوى يوسف را استشمام كرد و گفت: من بوى يوسف را مى‌يابم اگر مرا كم عقل و نادان ندانيد، گفتند: به خدا سوگند كه تو در بيراهه قديم خود هستى و چون بشير آمد كه همان پسرش، يهودا بود و پيراهن يوسف را به رويش انداخت و دو مرتبه بينا گرديد، گفت: آيا به شما نگفتم كه من از جانب خدا چيزى را مى‌دانم كه شما نمى‌دانيد؟»


[2] غزالی در کتاب سر العالمین عبارتی دارد و ذهبی هم در شرح حال غزالی آن عبارت را آورده است و آن عبارت این است: آن‌ها در غدیر شرکت کردند و آن دو به علی علیه‌السلام. گفتند: بخ بخ لک لقد اصبحت مولا کل مؤمن و مژمنة سپس هوای نفس بر آنان غلبه کرد و ریاست آنان را گول زد پس پشت گوش انداختند و غدیر را به ثمن بخسی فروختند و چه کار بدی کردند سپس ذهبی گوید: این کلام پوچ که رافضی‌ها ادعا می‌کنند را زد، نمی‌دانم عذر او چیست و گفته شده او رجوع کرد بدرستی که او از دریاهای علم بود

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo