< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

96/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سرنوشت یهود در عصر ظهور

ادامه بررسی سند روایت چهارمادامه تحقیق مرحوم مامقانی پیرامون سلیمان بن مهران اعمش:

صریحتر از آن آنچه در بحار الانوار نقل شده از حسن بن سعید نخعی از شریک بن عبد الله قاضی که گفت: خدمت اعمش در بیماری که در آن فوت شد بودیم که ابن شبرمه و ابن ابی لیلی و ابو حنیفه بر او وارد شدند و از حالش جویا شدند؛ پس شدت ضعف خود و ترس از خطاهایش را ذکر کرد پس او را رقت قلب فرا گرفت و گریه کرد، ابو حنیفه نزد او آمد و گفت: ای ابا محمد از خدا بترس و به وضع خودت نظر کن چون تو در آخرین روز از دنیایت و اولین روز از آخرتت هستی، و در حالی که احادیثی در مورد علی علیه‌السلام روایت کردهای اگر از آن‌ها برگردی برای تو خیر است.

اعمش گفت: مانند کدام روایت ای نعمان؟ گفت: مانند حدیث عبایة: « که حضرت علیعلیه‌السلام فرمودند: من تقسیم‌کننده آتش هستم» گفت: ای یهودی به مانند من ایراد می‌گیری، مرا بنشانید تا جواب او را دهم. قسم به آنکه بازگشتم به سوی او است، موسی بن طریف اسدی (که بهتر از او را در طائفه اسدی ندیدم) برایم روایت کرد: شنیدم عبایه بن ربعی (امام جماعت محل) گفت: شنیدم علی امیر المومنین علیه‌السلام می‌گوید: من تقسیم‌کننده آتش هستم، گویم: این دوست من است رهایش کن و این دشمن من است بگیرش.

و ابو متوکل ناجی در حکومت حجاج ( که جسارت بسیار به علی می‌کرد) برای من حدیث کرد از ابو سعید خدری که گفت: رسول الله صلی‌الله علیه و آله فرمودند: هنگامی که روز قیامت فرا رسد خداوند به من و علی دستور دهد کنار صراط بنشینیم و به ما گفته شود: داخل کنید در بهشت هر کسی که به من ایمان آورده و شما را دوست دارد و داخل در جهنم کنید هر کسی که به من کفر ورزید و بغض شما را دارد. ابو سعید گفت: رسول الله صلی‌الله علیه و آله فرمودند: کسی که ایمان به من نداشته باشد به خداوند ایمان ندارد، و کسی که پیرو علی علیه‌السلام نباشد به من هم ایمان ندارد و این آیه را تلاوت کرد: ﴿ أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ [1] ﴾.

راوی گوید: پس ابو حنیفه عبایش را روی سرش گذشت و گفت: برخیزید برویم نزد ابو محمد. مبادا با حدیث دیگری ما را هدف بگیرد. حسن بن سعید گفت: شریک بن عبد الله به من گفت: طولی نکشید که از دنیا رفت. و تشیع او از بعضی از روایات در فروع نیز ظاهر می‌شود مانند آنچه از امام صادق علیه‌السلام روایت کرده است: کسی که بر خُفین مسح کند، خدا و رسول او و کتاب او را مخالفت کرده است، و وضوی او تمام نیست و نمازش مجزی نیست.

و ابو الفرج اصفهانی در مقاتل قصه‌هائی در یاری کردن او زید بن علی علیه‌السلام و محمد و ابراهیم فرزندان عبد الله بن حسن نقل می‌کند که دلالت بر تشیع او می‌کند البته با احدی از آنان قیام نکرد. بلکه از رجال او روایت شده از شریک که گفت: فرستاده‌ای نزد او فرستاد که سلام مرا به او برسان، و به او بگو: اعمش به تو می‌گوید: فدایت شوم نسبت به تو بیمی ندارم بلکه از یاری مردم بیم دارم و اگر سیصد مرد می‌یافتیم همراه تو می‌شدیم و جوانب کار تو را تغییر می‌دادیم.

و روایت شده از عمار بن رزیق که گفت: شنیدم اعمش به مردم در ایام ابراهیم می‌گوید: چرا نشستید؟ من اگر بینا بودم خروج می‌کردم. (ما نسبت به این روایت تردید داریم چون نسبت به قیام ابراهیم نظر مثبتی نداشتند) و این روایت دلالت می‌کند بر اینکه او در آخر عمر نابینا گشته است. و گفته شده است: اصل او از طبرستان از قریه‌ای به نام دماوند است و او سال 61 به دنیا آمده و سال 148 رحلت کرده است. پس عامه بر اینکه او شیعی، جلیل و ثقه است، متفق هستند...و فضل آن چیزی است که اعداء به ان شهادت می‌دهند.[2]

زاذان:

ایشان از اصحاب امیر المومنین علیه‌السلام بود.

راوندی نقل میکند:

مَا رَوَى سَعْدٌ الْخَفَّافُ عَنْ زَاذَانَ‌ أَبِي عَمْرٍو قُلْتُ يَا زَاذَانُ‌ إِنَّكَ لَتَقْرَأُ الْقُرْآنَ فَتُحْسِنُ قِرَاءَتَهُ فَعَلَى مَنْ قَرَأْتَ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام مَرَّ بِي وَ أَنَا أُنْشِدُ الشِّعْرَ وَ كَانَ لِي خُلُقٌ حَسَنٌ فَأَعْجَبَهُ صَوْتِي فَقَالَ يَا زَاذَانُ‌ هَلَّا بِالْقُرْآنِ‌ قُلْتُ وَ كَيْفَ لِي بِالْقُرْآنِ فَوَ اللَّهِ مَا أَقْرَأُ مِنْهُ إِلَّا بِقَدْرِ مَا أُصَلِّي بِهِ قَالَ فَادْنُ مِنِّي فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَتَكَلَّمَ فِي أُذُنِي بِكَلَامٍ مَا عَرَفْتُهُ وَ لَا عَلِمْتُ مَا يَقُولُ ثُمَّ قَالَ لِي افْتَحْ فَاكَ فَتَفَلَ فِي فِيَّ فَوَ اللَّهِ مَا زَالَتْ قَدَمِي مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى حَفِظْتُ الْقُرْآنَ بِإِعْرَابِهِ وَ هَمْزِهِ وَ مَا احْتَجْتُ أَنْ أَسْأَلَ عَنْهُ أَحَداً بَعْدَ مَوْقِفِي ذَلِكَ قَالَ سَعْدٌ فَقَصَصْتُ قِصَّةَ زَاذَانَ‌ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ صَدَقَ زَاذَانُ‌ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام دَعَا لِزَاذَانَ بِالاسْمِ الْأَعْظَمِ الَّذِي لَا يُرَدُّ[3]

سعد خفّاف مى‌گويد: به زاذان‌ گفتم: تو قرآن را خوب تلاوت مى‌كنى، چگونه ياد گرفتى؟ تبسمى كرد و گفت: روزى امير المؤمنين علیه‌السلام از كنار من گذشت و من شعر مى‌خواندم و اخلاق خوبى داشتم. از صدايم خوشش آمد. فرمود: اى زاذان! چرا قرآن حفظ نكرده‌اى؟ گفتم: بيش از دو سوره كه در نماز مى‌خوانم، از قرآن چيزى نمى‌دانم. فرمود: نزديك بيا. پس نزديك او رفتم. در گوشم چيزهايى گفت كه نفهميدم چيست. سپس فرمود: «دهانت را باز كن، از آب دهان مبارك خود در دهان من انداخت» به خدا سوگند وقتى كه از كنار او برخاستم تمام قرآن را با اعرابش حفظ بودم، بعد از آن هيچ مشكلى نداشتم كه از آن بپرسم.

سعد مى‌گويد: داستان زاذان را براى امام باقر علیه‌السلام نقل كردم فرمود: زاذان راست مى‌گويد: على علیه‌السلام با اسم اعظمى كه هيچ وقت رد نمى‌شود، براى زاذان دعا نمود.

میفرماید: این روایت دلالت دارد بر اینکه ایشان از اجلای امامیه است که امام یک چنین کرامتی نسبت به او کردند و امام باقر هم آن را تأیید می‌کند لذا اگر ثقه نباشد از اعلا درجات حسن است.

پس راوی روایت چهارم این دو بزرگوار هستند که ما تردیدی در قبول روایات آن‌ها نداریم.


[2] أصرح منه ما رواه في البحار ( بحار الأنوار 39/ 196- 197 باب84 حديث 7)، عن الحسن بن سعيد النخعي، عن شريك بن عبد اللّه القاضي‌، قال: حضرت الأعمش في علّته التي قبض فيها، فبينا أنا عنده، إذ دخل عليه ابن شبرمة، و ابن أبي ليلى، و أبو حنيفة، فسألوه عن حاله؛ فذكر ضعفا شديدا، و ذكر ما يتخوّف من خطيئاته، و أدركته رقّة فبكى، فأقبل [عليه‌] أبو حنيفة، فقال: يا أبا محمّد! اتق اللّه، و انظر لنفسك، فإنّك في آخر يوم من الدنيا، و أوّل يوم من أيّام الآخرة، و قد كنت تحدّث في علي بن أبي طالب علیه‌السلام بأحاديث، لو رجعت عنها كان خيرا لك ..!قال الأعمش: مثل ما ذا يا نعمان؟ قال: مثل حديث عباية: «أنا قسيم النار». قال: أو لمثلي تقول يا يهودي!، أقعدوني .. سنّدوني‌ حدّثني- و الذي إليه مصيري- موسى بن طريف- و لم أر أسديّا كان خيرا منه- قال: سمعت عباية بن ربعي- إمام الحيّ- قال: سمعت عليّا أمير المؤمنين علیه‌السلام، يقول: «أنا قسيم النار، أقول: هذا وليّي دعيه، و هذا عدوّي خذيه». و حدّثني أبو المتوكل الناجي في إمرة الحجاج، و كان يشتم عليا علیه‌السلام شتما مفضعا- يعني الحجاج‌- عن أبي سعيد الخدري رضي اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله: «إذا كان يوم القيامة يأمر اللّه عزّ و جلّ فأقعد أنا و عليّ علیه‌السلام على الصراط، و يقال لنا: أدخلا الجنّة من آمن بي و أحبكما، و أدخلا النّار من كفر بي و أبغضكما».قال أبو سعيد: قال رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله: «ما آمن باللّه من لم يؤمن بي، و لم يؤمن بي من لم يتولّ- أو قال: لم يحبّ- عليا علیه‌السلام» و تلا: «أَلْقِيا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ». قال: فجعل أبو حنيفة إزاره على رأسه، و قال: قوموا بنا، لا يجيئنا أبو محمّد بأطمّ من هذا. قال الحسن بن سعيد: قال لي شريك بن عبد اللّه: فما أمسى- يعني الأعمش- حتى فارق الدنيا. انتهى‌.و يظهر تشيّعه من بعض أخباره في الفروع أيضا، مثل ما رواه عن الصادق علیه‌السلام من قوله: «و من مسح على الخفين خالف اللّه و رسوله و كتابه، و وضوؤه لم يتمّ، و صلاته غير مجزية» و أورد له أبو الفرج في المقاتل‌ أقاصيص في نصرة زيد بن‌ علي علیه‌السلام، و محمّد و إبراهيم ابني عبد اللّه بن الحسن، تدلّ على تصلّبه في التشيع، غير أنّه لم يخرج مع واحد منهم. بل روى عن رجاله‌، عن شريك أنّه قال لرسول زيد إليه ..: اقرأه مني السّلام، و قل له: يقول لك الأعمش: لست أثق لك- جعلت فداك!- بالناس، و لو أنّا وجدنا ثلاثمائة رجل نثق بهم لغيّرنا لك جوانبها. و روى‌ عن رجاله، عن عمّار بن رزيق‌ أنّه قال: سمعت الأعمش يقول للناس أيّام إبراهيم: ما يقعدكم؟ أما أنّي لو كنت بصيرا لخرجت. و هذا يدلّ على أنّه أضرّ في آخر عمره. و يقال: أصله: من طبرستان، من قرية يقال لها: دماوند. قال عمرو بن علي: ولد عمر بن عبد العزيز عام مقتل الحسين بن‌ علي علیهما‌السلام سنة إحدى و ستين، و ولد معه الأعمش، و مات سنة ثمان و أربعين و مائة. انتهى كلام المقدسي. و بالجملة؛ فالعامّة متفقون على كون الرجل شيعيّا جليلا ثقة .. و الفضل ما شهدت به الأعداء. تنقيح المقال في علم الرجال، المامقاني، الشيخ عبد الله، ج‌33، ص296.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo