< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

96/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سرنوشت یهود در عصر ظهور

ادامه ترجمه روایت چهارمفقلت: يا رسول اللّه و هل يكون إيمان بهم بغير معرفة بأسمائهم و أنسابهم؟ فقال: لا، فقلت: فأنّى لي بهم و قد عرفت الى الحسين؟ قال: ثمّ سيّد العابدين عليّ بن الحسين، ثمّ ابنه محمّد الباقر علم الأولين و الآخرين من النبيّين و المرسلين، ثمّ ابنه جعفر بن محمّد لسان اللّه الصادق، ثمّ ابنه موسى بن جعفر الكاظم الغيظ صبرا في اللّه، ثمّ ابنه عليّ بن موسى الرضا لأمر اللّه، ثمّ ابنه محمّد بن عليّ المختار لأمر اللّه، ثمّ ابنه عليّ بن محمّد الهادي الى اللّه، ثمّ ابنه الحسن بن عليّ الصامت الأمين لسرّ اللّه، ثمّ ابنه محمّد بن الحسن المهدي القائم بأمر اللّه‌ثم قال: يا سلمان إنك مدركه، و من كان مثلك، و من تولاه هذه المعرفة فشكرت اللّه و قلت: و إني مؤجل إلى عهده؟ فقرأ قوله تعالى: فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولًا. ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً. قال سلمان فاشتد بكائي و شوقي، و قلت: يا رسول اللّه أبعهد منك؟ فقال إي و اللّه الذي أرسلني بالحق، مني و من علي و فاطمة و الحسن و الحسين و التسعة و كل من هو منا و معنا و مضام فينا، إي و اللّه و ليحضرن إبليس له و جنوده، و كل من محض الإيمان محضا، و محض الكفر محضا، حتى يؤخذ له بالقصاص و الأوتار و لا يظلم ربك أحدا، و ذلك تأويل هذه الآية: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ. قال: فقمت من بين يديه، و ما أبالي لقيت الموت أو لقيني).

عرض كردم: اى رسول خدا، آيا مى‌توان بدون شناختن نام‌ها و نسب‌هايشان به آنان ايمان داشت؟ فرمود: «نه، اى سلمان.» عرضه داشتم: يا رسول اللّه، چگونه به شناخت ايشان دست يابم درحالى‌كه تا حسين عليه السّلام را شناخته‌ام؟ فرمود:

پس از او، سيّد العابدين علىّ بن الحسين علیه‌السلام است؛ سپس پسرش محمّد بن على علیه‌السلام، شكافنده‌ى علم اوّلين و آخرين از پيغمبران و رسولان؛ سپس [پسرش‌] جعفر بن محمّد علیه‌السلام، زبان راست‌گوى خداوند؛ سپس [پسرش‌] موسى بن جعفر علیه‌السلام، آن فرونشاننده‌ى خشم خود در راه خداوند- عزّ و جلّ-؛ سپس [پسرش‌] علىّ بن موسى، آن راضى به امر خدا علیه‌السلام؛ سپس [پسرش‌] محمّد بن على علیه‌السلام، آن برگزيده‌ى خلق خداوند؛ سپس [پسرش‌] علىّ بن محمّد، آن هدايت‌كننده به سوى خداوند؛ سپس حسن بن على علیه‌السلام، آن صامت امين سرّ خداوند؛ سپس پسرش محمّد بن الحسن هادى مهدى علیه‌السلام، آن بيانگر و به‌پادارنده‌ى حقّ خدا.»

آن‌گاه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «اى سلمان، تو او را درك خواهى كرد و هر كس مانند تو باشد و نيز هركه با معرفت راستين از او پيروى كند، او را درك خواهد كرد.

سلمان گويد: پس خداى را (بسيار) شكر كردم. سپس گفتم: يا رسول اللّه، آيا من تا عهد و زمان او خواهم بود؟ فرمود: «اى سلمان، بخوان: (پس چون هنگام (انتقام) اوّل فرا رسد، بندگان سخت جنگ‌جوى خويش را بر شما برانگيزيم تا درون خانه‌هايتان را نيز جست‌وجو كنند و اين وعده حتما تحقّق خواهد يافت. سپس بار ديگر شما را بر آن‌ها مسلّط گردانيم و به وسيله‌ى مال و فرزند مدد رسانيم و تعدادتان را افزايش دهيم).» سلمان گويد: در اين هنگام، گريه و اشتياقم شدّت يافت. آن‌گاه عرض كردم: يا رسول اللّه، آيا شما متعهدید که من برگردم؟

فرمود: آرى، سوگند به خداوندى كه مرا به حق فرستاد، در روزگار من و على و فاطمه و حسن و حسين و آن نه (معصوم ديگر) و هركسى كه از ماست [و با ما] و در راه ما ستم‌ديده است.آرى، به خدا قسم- اى سلمان- ابليس و لشكريانش گردآورده مى‌شوند و تمامى آنان‌كه ايمانشان ناب بوده و نيز همه‌ى كافران خالص آورده شوند تا از يك‌ديگر قصاص كشند و خون‌خواهى كنند و خداوندگار تو بر احدى ظلم نمى‌كند و تأويل اين‌ آيه تحقّق مى‌يابد كه: (و مى‌خواهيم بر آنان‌كه در زمين مستضعف شدند منّت گذاريم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم و ايشان را در زمين مكنت و توان بخشيم و به فرعون و هامان و لشكريانشان آن‌چه را مى‌ترسيدند نشان دهيم).»

سلمان گويد: پس، از محضر رسول خدا صلی‌الله علیه و آله برخاستم؛ درحالى‌كه اهمّيّت نمى‌دهم كى به آغوش مرگ روم يا مرگ مرا در كام خود بركشد.

این روایت اشاره به رجعت و رجعت‌کنندگان و تفصیلات آن دارد. هیچ اشاره‌ای به سرنوشت یهود در این روایت نشده است. ولی چون در بعضی از کتابها آورده شده و به آن استدلال گردیده، ما هم آن را نقل و نقد کردیم.

منابع روایت:1. دلائل الإمامة، ص 237 (447- 450 ح 424 ط ج2. الهداية الكبرى، 73 و 92 (ص 375 ط ج كما في دلائل الإمامة، بتفاوت.3. مقتضب الأثر، ص 64. مصباح الشريعة، ص 63 ب 28 این کتاب به امام صادق نسبت داده شده است.5. المحتضر، ص 1526. الصراط المستقيم، ج 2 ص 142 ب 10 ف 17. نوادر الأخبار، ص 128- 130 ح 268. إثبات الهداة، ج 1 ص 708 ب 9 ف 18 ح 1459. البرهان، ج 2 ص 406 ح 210. حلية الأبرار، ج 5 ص 358 ب 45 ح 311. بحار الانوار، ج 25 ص 6 ب 1 ح 9و ج 53 ص 142 ب 29 ح 162 و ص 144 ب 29 ذيل حديث 16212. نفس الرحمن، ص 94 ب 11

13. معجم الأحاديث الإمام المهدی علیه‌السلام، ج‌7، ص323

ولی در کتب عامه آن را نیافتم.بررسی سند روایت:سند این روایت نیاز به بررسی ندارد زیرا اقرار از عامه است؛ چون در سند آن غالبا از عامه هستند؛ و ثانیا شواهد صدق در روایات دیگر دارد.

حدّثني أبو المفضّل عن عليّ بن الحسن المنقري الكوفي عن أحمد بن يزيد الدهّان عن مكحول بن إبراهيم عن رستم بن عبد اللّه بن خالد المخزومي عن سليمان الأعمش عن محمّد بن خلف الطاهري عن زاذان عن سلمان قال: قال رسول اللّه صلی‌الله علیه و آله:

سلیمان بن مهران:این شخصیت مورد قبول فریقین است.

ابن عماد حنبلی میگوید:

و في ربيع الأول توفي الإمام أبو محمّد سليمان بن مهران الأسديّ الكاهليّ مولاهم الأعمش. روى عن ابن أبي أوفى، و أبي وائل و الكبار. و كان محدّث الكوفة و عالمها. قال ابن المديني: للأعمش نحو ألف و ثلاثمائة حديث. و قال ابن عيينة: كان أقرأهم لكتاب الله، و أعلمهم بالفرائض، و أحفظهم للحديث. و قال يحيى القطّان: هو علّامة الإسلام و قال الخريبيّ: ما خلّف أعبد منه. و ما يرويه عنه مالك فهو إرسال، لأنه لم يسمع منه، و كتب إليه هشام بن عبد الملك، أن اكتب لي فضائل عثمان، و مساوئ عليّ، فأخذ كتابه و لقّمه شاة عنده، و قال لرسوله: هذا جوابك، فألحّ عليه الرّسول في جواب، و تحمّل عليه بإخوانه، و قال: إن لم آت بالجواب قتلني، فكتب:بسم الله الرّحمن الرّحيم أما بعد: فلو كان لعثمان مناقب أهل الأرض ما نفعتك، و لو كانت لعليّ مساوئ أهل الأرض ما ضرّتك، فعليك بخويصة نفسك، و السلام.

و قال في «المغني»: الأعمش ثقة، جبل، و لكنه يدلّس. قلت: و التّدليس ليس كله قادحا، و لنذكر تعريفه و ما يقدح منه و ما لا يقدح‌[1] [2]

امام ابو محمد سلیمان بن مهران اسدی کاهلی اعمش در ربیع الاول فوت کرد و او محدث و عالم کوفه بود.ابن مدینی گفت: اعمش هزار و سیصد حدیث داشت.

ابن عیینه گفت: او بهترین قاری کتاب خدا و عالمترین آنها به فرائض و حافظترین آنان نسبت به حدیث بود.

و یحیی قطان گفت: او علامه اسلام بود.

خریبی گفت: عابد تر از او نیافتم، و آنچه مالک از او روایت میکند مرسل است چون مالک از او نشنیده است.

و هشام بن عبد الملک به او نوشت، برایم فضائل عثمان و بدیهای علی را بنویس پس نامه او را گرفت و به گوسفندی داد بخورد و به فرستاده او گفت: این جوابت پس فرستاده بر جواب اصرار کرد و گفت: اگر با جواب برنگردم او مرا میکشد، پس نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان امام بعد: پس اگر مناقب اهل زمین برای عثمان باشد، نفعی به تو نمیرسد، و اگر بدیهای اهل زمین برای علی باشد، ضرری به تو نمیرسد پس بر تو که به حساب خود برسی و السلام.

و در مغنی گفت: اعمش ثقه و چون کوه بود لکن تدلیس میکرد.

سپس ابت عماد میگوید: همهی اقسام تدلیس مضر نیست بلکه برخی به اعتبار راوی ضرر میزند و برخی ضرر نمیزند.

مرحوم مامقانی میفرماید:

شیخ او را از اصحاب صادق علیه‌السلام شمرده است. و ابن شهر آشوب در مناقب جماعتی را از خواص اصحاب امام علیه‌السلام شمرده تا اینکه گفت: و سلیمان بن مهران ابو محمد اسدی اعمش.

ابن داود او را در قسم اول شمرده است، و به رجال مرحوم شیخ نسبت داده که او را از اصحاب صادق علیه‌السلام شمرده، و گفت: او مهمل است. و شاید غرض او از اهمال، اهمال اکثر رجالیون در ذکر او است نه اینکه او مجهول الحال باشد. اگر چنین نبود، او را در قسم ثقات مورد اعتماد ذکر نمی‌کرد. و به تحقیق عده‌ای از متأخرین اصحاب ما متعرض ذکر او و ثناء بر او شدند، و اکثر رجالیون عامه متعرض او شدند.

امّا خاصه؛ مرحوم شهید ثانی در تعلیق بر قول علامه حلی در خلاصه گفت: یحیی بن وثاب مستقیم العقیده بود چون اعمش او را ذکر کرده است... آنچه لفظ مرحوم شهید است: تعجب است از علامه حلی که از اعمش استقامت یحیی بن وثاب را نقل می‌کند امّا خود اعمش را اصلا در کتابش ذکر نمی‌کند و شایسته بود از او نیز ذکر به استقامت و فضل می‌کرد، و به تحقیق عامه او را در کتب‌شان ذکر کردند و او را ستایش کردند همراه اعتراف به شیعی بودن او.

و مرحوم میر داماد گفت: سلیمان بن مهران اعمش کوفی مشهور، مرحوم شیخ در رجال او را رد اصحاب صادق علیه‌السلام ذکر کرده است، و او ابو محمد سلیمان بن مهران اسدی معروف به فضل و ثقه و جلالت و تشیع و استقامت است و عامه هم او را مدح می‌کنند و بر فضل و وثاقت او متفق‌اند و به جلالت او اقرار و به تشیع او اعتراف دارند.

و عجب اینکه اکثر رجال در مورد او غفلت کردند، در حالی که شایسته به ذکر و مدح بود به جهت استقامت و وثاقت و فضل و اتفاق بر قدر و منزلت بالای او، او هزار و سیصد روایت دارد.

و شیخ بهائی در رسالهاش موسوم به توضیح المقاصد که متکفل بیان وقایع سالها و ماهها است نویسد: در 25 ربیع الاول سال 148 سلیمان بن مهران اعمش فوت کرد، کنیه او ابو محمد و او از زهاد و فقها بود و آنچه از تاریخ استفاده کردم اینکه او شیعی امامی است و عجب اینکه اصحاب ما در کتب رجال او را توصیف نکردند.

ابو حنیفه روزی به او گفت: ای ابا محمد! شنیدم میگویی: بدرستی که خداوند سبحان هنگامی که نعمتی را از عبدی بگیرد عوض آن نعمت دیگری دهد؟ گفت: بله گفت: خدا عوض نابینائی و سلب سلامتی به تو چه داده؟ گفت: عوض آن دو اینکه انسان سنگینی (یعنی: رذل و بدی) چون تو را نبینم.

این آنچه بود از کلمات خاصه بر آن دست یافتیم.

و بر آنچه مرحوم شیخ بهائی ذکر کرد از عدم وصف اصحاب ما او را به تشیع وارد است که ظاهر مرحوم شیخ در رجالش و ابن شهر آشوب در مناقبش اینکه او امامی است به جهت انچه تبیین کردیم در فوائد، بلکه این صریح حدیث مشهوری است که در کتب خاصه و عامه روایت شده که منصور از او سوال کرد: چه مقدار حدیث در فضیلت علی علیه‌السلام حفظ هستی؟ گفت: ده هزار حدیث یا هزار حدیث پس منصور به او گفت: بلکه ده هزار همانطور که اول گفتی. [3]


[2] شذرات الذهب، ج2، ص217.
[3] عدّه الشيخ رحمه اللّه‌ بهذا العنوان من أصحاب الصادق علیه‌السلام. و عدّ السروي في المناقب‌ جماعة من خواصّ أصحابه .. إلى أن قال: و سليمان بن مهران أبو محمّد الأسدي مولاهم الأعمش. و عدّه ابن داود في القسم الأوّل‌، و نسب إلى رجال الشيخ رحمه اللّه عدّه من أصحاب الصادق علیه‌السلام، و قال: إنّه مهمل. انتهى. و لعلّ غرضه إهمال أكثر أصحابنا الرجاليين ذكره، لا أنّه مجهول الحال، و إلّا لم يذكره في قسم الثقات المعتمدين‌. و قد تعرّض عدّة من أواخر أصحابنا لذكره و الثناء عليه، و تعرّض له أكثر الرجاليين من العامّة.أما الخاصّة؛ فقد قال الشهيد الثاني‌ رحمه اللّه معلّقا على قول‌ العلّامة رحمه اللّه في الخلاصة: كان يحيى بن وثّاب مستقيما ذكره الأعمش .. ما لفظه: عجبا من المصنف ينقل عن الأعمش استقامة يحيى بن وثّاب، ثمّ لم يذكر الأعمش في كتابه أصلا. و لقد كان حريّا بالذكر لاستقامته و فضله، و قد ذكره العامة في كتبهم، و أثنوا عليه مع اعترافهم بتشيعه، و قال سيّد الحكماء الداماد قدّس سرّه‌: سليمان بن مهران الأعمش الكوفي المشهور، ذكره الشيخ في كتاب الرجال في أصحاب الصادق عليه السّلام، و هو أبو محمّد سليمان بن مهران الأسدي [الأزدي‌] مولاهم، معروف بالفضل و الثقة و الجلالة و التشيع و الاستقامة، و العامّة أيضا مثنون عليه، مطبقون على فضله و ثقته، مقرّون بجلالته مع اعترافهم بتشيعه.و من العجب أنّ أكثر أرباب الرجال قد تطابقوا على الإغفال عن أمره، و لقد كان حريّا بالذكر و الثناء عليه لاستقامته و ثقته و فضله، و الاتّفاق على علوّ قدره، و عظم منزلته، له ألف و ثلاثمائة حديث‌. انتهى كلام الداماد. و قال الشيخ البهائي رحمه‌الله في محكي رسالته الموسومة ب: توضيح المقاصد المتكفّلة لما وقع في السنين و الشهور ما لفظه: في الخامس و العشرين‌ من ربيع الأوّل سنة ثمان و أربعين و مائة توفّي سليمان ابن مهران الأعمش، يكنّى: أبا محمّد، و كان من الزهاد و الفقهاء، و الذي استفدته من تصفّح التواريخ أنّه من الشيعة الإمامية، و العجب أنّ أصحابنا لم يصفوه بذلك في كتب الرجال.قال له أبو حنيفة يوما: يا أبا محمّد! سمعتك تقول: إن اللّه سبحانه إذا سلب عبدا نعمة عوّض عنها نعمة أخرى؟ قال: نعم، فقال: ما الذي عوّضك بعد أن أعمش عينيك، و سلب صحتهما؟ فقال: عوّضني عنهما أن لا أرى ثقيلا مثلك. انتهى.هذا ما وقفنا عليه من كلمات الخاصّة. و يتّجه على ما ذكره الشيخ البهائي رحمه‌الله من عدم وصف أصحابنا للرجل بالتشيع، أنّ ظاهر الشيخ رحمه اللّه في رجاله‌، و ابن شهرآشوب في مناقبه‌ كونه من الإماميّة، لما بينّاه في الفوائد، بل هو صريح الحديث‌ المشهور المروي في كتب الخاصّة و العامّة أنّه سأله المنصور: كم تحفظ من الحديث في فضائل علي علیه‌السلام؟ قال له: عشرة آلاف حديثا- في بعض الروايات على بعض النسخ- أو ألف حديث، فقال له المنصور: بل عشرة آلاف كما قلت أوّلا .تنقيح المقال في علم الرجال، المامقاني، الشيخ عبد الله، ج‌33، ص289.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo