< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

96/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تجدید حکومت عباسیان قبل از ظهور

ادامهی بررسی سند روایت نهم

عمرو بن شمر را بررسی کردیم و بیان کردیم که او نزد عامه از اعتباری برخوردار نیست امّا نظر علمای شیعه هم بر عدم اعتبار او است:نظر مرحوم نجاشی:

ضعيف جدا، زيد أحاديث في كتب جابر الجعفي ينسب بعضها إليه، و الأمر ملتبس[1]

او جدا ضعیف است، روایاتی را وارد کتاب جابر جعفی کرد، امر در مورد او مشتبه است.

همچنین مرحوم نجاشی او را در ترجمهی جابر جعفی تضعیف میکند.

نظر مرحوم خوئی:

الرجل لم تثبت وثاقته، فإن توثيق علي بن إبراهيم القمي إياه معارض بتضعيف النجاشي، فالرجل مجهول الحال‌[2]

وثاقت این شخص برای ما ثابت نمیباشد، و توثیق عام علی بن ابراهیم او را با تضعیف نجاشی تعارض میکند، پس این شخص مجهول الحال است.

البته این فرمایش مرحوم خوئی مربوط به قبل از بازگشت ایشان از مبنایشان در مورد کامل الزیارات است اما پس از بازگشت از مبنایشان در مورد کامل الزیارات، تضعیف نجاشی بلا معارض باقی میماند.

نظر مرحوم محدث نوری:

الفائدة الخامسة في شرح مشيخة الفقيه في طريق الصدوق إلى جابر بن يزيد الجعفي (نز) أي ، و اعتمد في ذلك على رواية الأجلاء و خمسة من أصحاب الإجماع عنه، و على اعتماد الشيخ المفيد عليه‌[3]

مرحوم محدث نوری در مستدرک به سه دلیل ایشان را توثیق میکند:

1- روایت أجلاء از او 2- روایت کردن پنج نفر از اصحاب اجماع از او 3- اعتماد کردن شیخ مفید بر او

مرحوم خوئی در جواب توثیق محدث نوری میفرماید:

و الجواب عن ذلك قد تقدم غير مرة و قلنا إن رواية الأجلاء، أو أصحاب الإجماع عن شخص، و كذلك اعتماد القدماء عليه لا تدل على وثاقته‌[4]

بدرستی که روایت کردن بزرگان یا اصحاب اجماع از شخصی و همچنین اعتماد قدما بر شخصی دلالت بر وثاقت آن شخص نمیکند.

البته از ایشان در کتب اربعه 167 روایت نقل شده است که این نشان از عدم ضعف و اعتبار و وثاقت او است چون صحیح نمیباشد که از یک شخص ضعیف این تعداد روایت در کتب اربعه نقل شود مگر اینکه بگوئیم این اماره نیست بلکه اصل است و اصل هم زمانی معتبر است که دلیل دیگری نباشد و حال آنکه در مورد ایشان تضعیف مرحوم نجاشی وجود دارد.

البته بر فرض قبول اعتبار عمرو بن شمر مشکل سند این روایت حل نمیشود چون در سند آن افراد مجهولی وجود دارد.

دلالت روایت:

يسكنها شرار خلق الله، و جبابرة أمّتي، أما إنّ هلاكها على يد السّفيانيّ: از این عبارت می‌خواهند استفاده کنند که قبل از ظهور، عباسیون به حکومت رسیده و به دست سفیانی به هلاکت می‌رسند چون هلاکت و از بین رفتن حکومت عباسیون به سال 656 ه به دست هلاکو خان مغول بود نه به دست سفیانی پس لازمه‌ی آنچه در این روایت بیان شده این است که عباسیون قبل از ظهور به حکومت می‌رسند و آنگاه توسط سفیانی از بین می‌روند.

بر فرض قبول دلالت روایت، اشکال سندی آن باقی می‌ماند.

 

روایت دهم

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ ابْنُ عُقْدَةَ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ أَبُو الْحَسَنِ الْجُعْفِيُّ مِنْ كِتَابِهِ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ وَ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ علیهما‌السلام أَنَّهُ قَالَ:

ثُمَّ قَالَ لِي إِنَ‌ ذَهَابَ‌ مُلْكِ‌ بَنِي‌ فُلَانٍ كَقِصَعِ الْفَخَّارِ وَ كَرَجُلٍ‌ كَانَتْ فِي يَدِهِ فَخَّارَةٌ وَ هُوَ يَمْشِي إِذْ سَقَطَتْ مِنْ يَدِهِ وَ هُوَ سَاهٍ عَنْهَا فَانْكَسَرَتْ فَقَالَ حِينَ سَقَطَتْ هَاهْ شِبْهَ الْفَزَعِ فَذَهَابُ مُلْكِهِمْ هَكَذَا أَغْفَلَ مَا كَانُوا عَنْ ذَهَابِهِ وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ قَدَّرَ فِيمَا قَدَّرَ وَ قَضَى وَ حَتَمَ بِأَنَّهُ كَائِنٌ لَا بُدَّ مِنْهُ أَنَّهُ يَأْخُذُ بَنِي أُمَيَّةَ بِالسَّيْفِ جَهْرَةً وَ أَنَّهُ يَأْخُذُ بَنِي فُلَانٍ بَغْتَةً وَ قَالَ ع لَا بُدَّ مِنْ رَحًى تَطْحَنُ فَإِذَا قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ ثَبَتَت‌ عَلَى سَاقِهَا بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا عَبْداً عَنِيفاً خَامِلًا أَصْلُهُ يَكُونُ النَّصْرُ مَعَهُ أَصْحَابُهُ الطَّوِيلَةُ شُعُورُهُمْ أَصْحَابُ السِّبَالِ‌ سُودٌ ثِيَابُهُمْ أَصْحَابُ رَايَاتٍ سُودٍ وَيْلٌ لِمَنْ نَاوَاهُمْ يَقْتُلُونَهُمْ هَرْجاً وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وَ إِلَى أَفْعَالِهِمْ وَ مَا يَلْقَى الْفُجَّارُ مِنْهُمْ وَ الْأَعْرَابُ الْجُفَاةُ يُسَلِّطُهُمُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ بِلَا رَحْمَةٍ فَيَقْتُلُونَهُمْ هَرْجاً عَلَى مَدِينَتِهِمْ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ الْبَرِّيَّةِ وَ الْبَحْرِيَّةِ جَزَاءً بِمَا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.[5]

ابو بصير از امام باقر علیه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

سپس آن حضرت به من فرمود: همانا از دست رفتن و سقوط حكومت فلان خاندان همانند شكستن كاسه سفالين است، و همچون مردى است كه در دستش كاسه‌اى سفالين بوده و او مشغول راه رفتن باشد كه ناگاه در حالى كه غافل است كاسه از دستش فرو افتد و بشكند، پس هنگامى كه فرو افتاد بگويد: آه، پس، از دست رفتن دولت آنان چنين است كه به كلّى از زوال آن بى‌خبر باشند. و امير المؤمنين علیه‌السلام بر منبر كوفه فرمود: «همانا خداى عزّ و جلّ ذكره در آنچه مقدّر فرموده و حكم كرده و محتوم داشته كه گزير از آن نيست و شدنى است مقدّر فرموده كه بني اميّه را آشكارا با شمشير فرو گيرد و اينكه فلان خاندان را ناگهانى دريابد».

إِنَ‌ ذَهَابَ‌ مُلْكِ‌ بَنِي‌ فُلَانٍ:

کسانی که به این روایت استناد میکنند، باید پاسخ دهند که از کجا احراز کردند که مراد بنی فلان مذکور در روایت بنی العباس است، در حالی که دوران امامت امام باقر علیه‌السلام مصادف با حکومت بنی امیه بود و بنی العباس هنوز به حکومت نرسیده بودند.

آنها چون در روایت از سقوط بنی فلان تعبیر به (سقوط بغتة) شده، چنین استفاده کردهاند سقوط اولیهی بنی العباس که دفعتا نبود، پس باید حکومت دوبارهای داشته باشند تا دفعتا از بین روند.

بررسی سند روایت:

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ ابْنُ عُقْدَةَ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ أَبُو الْحَسَنِ الْجُعْفِيُّ مِنْ كِتَابِهِ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ وَ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ علیهما‌السلام أَنَّهُ قَالَ

احمد بن یوسف بن یعقوب ابو الحسن جعفی:

ایشان مهمل است. مرحوم نمازی تصریح میکند: لم یذکروه

معلق کتاب الغیبة در مورد این روایت مینویسد:

هذه الأخبار و ما شابهها اخبار عما سيكون في طيلة الزمان من‌ الحوادث‌ الكائنة و ليس المراد منها علامات ظهور القائم علیه‌السلام، و حيث أن تأليف الكتاب كان في أواسط خلافة بني العباس، و كان انقراض دولتهم بيد الخراسانيّ في القرن السابع تعد كلها من المعجزات للاخبار بما سيكون، نظير ما نقله ابن الوردى عن ابن خلّكان أنّه قال في تاريخه: «ان عليا- كرم اللّه وجهه- افتقد عبد اللّه بن العباس وقت صلاة الظهر، فقال لاصحابه: ما بال أبى العباس لم يحضر الظهر؟ فقالوا: ولد له مولود، فلما صلى عليّ علیه‌السلام قال: امضوا بنا إليه، فأتاه فهنأه فقال: شكرت الواهب، و بورك لك في الموهوب، ما سميته؟ فقال: أو يجوز أن أسميه حتّى تسميه؟ فأمر به فأخرج إليه، فأخذه و حنكه و دعا له ثمّ رده إليه، و قال: خذ اليك أبا الاملاك قد سميته عليا و كنيته أبا الحسن، و دخل على- هذا- يوما على هشام بن عبد الملك و معه ابنا ابنه: السفاح و المنصور ابنا محمّد بن على المذكور، فأوسع له على سريره و سأله عن حاجته، فقال ثلاثون ألف درهم على دين، فأمر بقضائها، قال له: و تستوصى بابنى هذين خيرا، ففعل فشكره و قال: وصلتك رحم، فلما ولى على قال هشام لاصحابه:

ان هذا الشيخ قد اختل و أسن و خلط فصار يقول: ان هذا الامر سينقل الى ولده فسمعه على، فقال: و اللّه ليكونن ذلك و ليملكن هذان». و قال ابن الوردى: قال ابن واصل: أخبرنى من أثق به أنّه وقف على كتاب عتيق فيه ما صورته «ان عليّ بن عبد اللّه بن عبّاس بن عبد المطلب بلغ بعض خلفاء بني أميّة عنه أنّه يقول: ان الخلافة تصير الى ولده، فامر الاموى بعلى بن عبد اللّه، فحمل على جمل و طيف به و ضرب و كان يقال عند ضربه: هذا جزاء من يفترى و يقول: ان الخلافة في ولدى» و لا تزال فيهم حتى يأتيهم العلج من خراسان فينتزعها منهم فكان كما قال، و العلج المذكور هلاكو. و هو الذي جاء من قبل المشرق- انتهى.أقول: و المراد بالكوفة في الخبر العراق. و ابتداء دولة بني العباس سنة اثنتين و ثلاثين و مائة و هي السنة التي بويع فيها السفاح بالخلافة و قتل فيها مروان الحمار آخر خلفاء بني أميّة. و آخرها سنة ست و خمسين و ستمائة سنة استيلاء التتر و فيها قتل المستعصم باللّه آخر خلفاء بني العباس.

و أمّا السفيانى فيلزم أن يكون مع هلاكو حيث انه جاء في غير واحد من الأحاديث كما سيأتي أن السفيانى و القائم في سنة واحدة. و قد تقدم أن خروج السفيانى و الخراسانيّ و اليمانيّ في سنة واحدة. فكون المراد بالخراسانيّ هلاكو غير مسلم، نعم لا يبعد أن يكون المراد بالعلج هو. فيكون من باب الاخبار بالحوادث التي تحدث في طول الغيبة لا علائم الظهور.[6]

اين گونه اخبار در مقام بيان وقايعى است كه در طول زمان غيبت روى خواهد داد نه آنكه مخصوص آخر زمان و نزديك بظهور حضرت قائم علیه‌السلام باشد و چون تأليف كتاب در اواسط خلافت بنى عباس بوده و انقراض دولت عباسيين در قرن هفتم بدست خراسانىّ انجام گرفت از اين رو همه اين اخبار جزء اخبارى است كه از وقايع آينده خبر داده است و از معجزات بشمار مى‌آيد.

مانند آنچه ابن الوردى از ابن خلّكان نقل مي‌كند كه او در تاريخش گفته است: كه علىّ كرّم اللَّه وجهه روزى هنگام نماز ظهر نگاه كرد و عبد اللَّه بن عبّاس را نديد از حالش جويا شد و پرسيد چرا ابن عبّاس به نماز ظهر حاضر نشده است؟ عرض كردند: فرزند تازه‌ای برای او متولد شده است.

علىّ علیه‌السلام پس از اداى نماز فرمود: برويم به نزد ابن عبّاس، پس آن حضرت به منزل ابن عبّاس آمد و تبريك گفت و فرمود: سپاس خداى را كه اين مولود به تو عنايت فرمود و قدم نو رسيده هم مبارك باد، نامش را چه گذاشته‌اى؟ عرض كرد: چگونه روا است كه من پيش از شما براى او نامى بگذارم. پس دستور داد طفل را آوردند حضرت نوزاد را گرفت و كامش را برداشت و دعايش گفت و به ابن عبّاس باز پس داد و فرمود: بگير اين بچه را كه پدر پادشاهان است، نامش را علىّ و كنيه‌اش را ابو الحسن گذاشتم.

همين علىّ روزى بر هشام بن عبد الملك وارد شد در حالى كه دست نواده‌هاى خود سفاح و منصور فرزندان محمّد بن علىّ را گرفته بود هشام در كنار تخت خود براى او جا باز كرد و از نيازمنديش پرسيد او گفت: سى هزار درهم بدهكارم، هشام دستور داد بدهى او را پرداخت كردند آنگاه به هشام گفت تو را سفارش مي‌كنم كه در باره اين دو فرزندم نيكى كن، او نيز نيكى كرد و علی تشکر و سپاس‌گزاری نمود و گفت صله رحم بجا آوردى.

همين كه علىّ از نزدش بيرون شد هشام به اطرافيانش گفت: اين پير مرد در اثر سنّ زياد عقل خود را از دست داده و مي‌گويد: امر خلافت به فرزندش منتقل خواهد شد علىّ اين سخن شنيد و گفت: بخدا قسم حتما اين كار خواهد شد و اين دو پسر به حكومت خواهند رسيد.

ابن الوردى گويد: ابن واصل گفت: از كسى كه مورد اطمينانم بود شنيدم كه او در كتاب كهنه‌اى ديده بود كه نوشته است: از علىّ بن عبد اللَّه بن عبّاس بن عبد المطلب به گوش يكى از خلفاء رسيد كه او مي‌گويد: خلافت به فرزندان او خواهد رسيد آن خليفه اموى دستور داد علىّ را سوار بر شترى كردند و او را گرد شهر گردانيدند و او را مي‌زدند و مي‌گفتند سزاى كسى كه بدروغ بگويد: خلافت در فرزندان من خواهد بود همين است و بگويد خلافت همچنان در ميان آنان خواهد بود تا آنكه آن مرد نيرومند از خراسان بيايد و خلافت را از آنان بگيرد و همان طور هم شد و آن مرد نيرومند هلاكو بود كه از خاور آمد- پايان.

من مي‌گويم: مقصود از كوفه كه در اين خبر است عراق است و آغاز دولت عباسيّين سال يك صد و سى و دو بود همان سالى كه سفّاح براى خلافت بيعت شد و مروان حمار آخرين خليفه اموى كشته شد و پايان دولت عباسيّين به سال ششصد و پنجاه و شش بود كه تتار مسلّط شد و مستعصم باللَّه آخرين خليفه عبّاسى كشته شد.

پس این روایت مربوط به همان زمان سقوط اولیه بنی العباس می‌باشد و ربطی به حکومت مجدد آن‌ها قبل از ظهور ندارد و مرحوم نعمانی به این جهت این روایت را نقل کردند که خواستند معجزات امام در خبر دادن از آینده را بیان کنند نه به این جهت که روایت مربوط به قبل از ظهور باشد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo