< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

95/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: یاران امام زمان # در دوران ظهور

شعیب بن صالح

ادامه بررسی سند روایت هجدهم

نظر مرحوم شوشتری:

و روى الحلية عنه، قال: من‌ لم‌ يشرب‌ النبيذ و لم يمسح على الخفّين، فاتّهموه على دينكم‌. قلت: كان النبيّ | لا يشرب النبيذ، و لا يمسح على الخفّين، فعنده النبيّ | متّهم على الدين! لكن لك أن تقول: إنّه لم يقل: «على الدين» أي دين اللّه، بل قال: «دينكم» أي دين الثلاثة.

و روي أيضا عنه، قال: إنّي لآتي الدعوة و ما أشتهي النبيذ، فأشربه لكي يراني الناس‌. قلت: و كفاه ذلك خزيا. و روى أيضا عن الحماني، قال: سألت الثوري: من آل محمّد؟ قال: امّة محمّد. قلت: و كفاه ذلك جهلا. و روى عنه، قال: لا يجتمع حبّ عليّ و عثمان إلّا في قلوب نبلاء الرجال‌.

قلت: بل لا يجتمع حبّهما إلّا في قلوب المنسلخين عن الإنسانيّة، لأنّ تضادّهما من الامور الواضحة، و في صفّين و في الطفّ كان أراجيز أصحاب معاوية و أصحاب يزيد «نحن على دين عثمان» و أراجيز أصحاب أمير المؤمنين و أبي عبد اللّه ‘ «نحن على دين عليّ» ×. و روى أيضا: أنّ الثوري سئل عن الرجل يحبّ أبا بكر و عمر، إلّا أنّه يجد لعليّ من الحبّ ما لا يجد لهما، قال: هذا رجل به داء ينبغي أن يسقى دواء و قال: من قدّم عليّا على أبي بكر و عمر، فقد أزرى بالمهاجرين و الأنصار، و أخشى أن لا ينفعه مع ذلك عمل‌. قلت: و نحن أيضا نقول: من كان كما قال به داء ينبغي أن يداوى، و لا ينفعه عمل‌[1]

مرحوم شوشتری از سفیان ثوری مطلبی را نقل می‌کند که گفته است: کسی که مشروب نبیذ را نخورد و بر پاپوش مسح نکشد، او را متهم کنید که دین ندارد.

گویم: پیامبر اکرم | نبیذ نمی‌خوردند و بر پاپوش مسح نمی‌کشیدند پس نزد سفیان ثوری پیامبر در دین متهم است لکن این طوری بگوئی: کسی که نبیذ نخورد هم دین شماها (دین حکام) نیست.

و از او نقل شده است: من می‌خواهم مروج باشم و تبلیغ کنم از خوردن نبیذ لذا گاهی دعوتم می‌کنند بین مردم نشستم میلی هم به نبیذ ندارم ولی می‌گویم بیارید که بخورم تا مردم ببینند من نبیذ می‌خورم. همین مقدار شرمساری برای او کافی است. حمانی گوید: از ثوری سوال کردم آل محمد علیهم‌السلام چه کسانی هستند؟ گفت: امت محمد |؛ (در حالی که روایات بسیاری داریم که آل محمد علیهم‌السلام علی و فاطمه و حسن و حسین می‌باشند.) همین مقدار جهالت برای او بس است.

گفته است: انسان‌ها عاقل و کامل محبت علی و عثمان در دلشان جمع است.

گویم: آن‌هائی که از انسانیت جدا باشند محبت این دو در دلشان است چون تضاد این دو از امور واضح است.[2] در صفین و در کربلا دو طرف شعارهای آن‌ها این بود که یکی می‌گفت بر دین عثمان هستم و طرف دیگر می‌گفتند بر دین علی هستیم،

روایت شده که از ثوری راجع به کسی که ابو بکر و عمر را دوست داشت، ولی محبت او به علی× بیشتر از محبت به آن دو است، سوال شد؛ گفت: این مریض است و باید درمان شود. و گفته است: کسی که علی بن ابی طالب × را بر خلفا مقدم بدارد، مهاجرین و انصار را توهین و تحقیر کرده است و هیچ عملی برای او نافع نخواهد بود.

شوشتری: ما هم همین را می‌گوئیم ( که کسی که محبت آن دو را دارد) باید معالجه بشود و به خدا توهین کردند به پیامبر توهین کرده و عمل او برایش نفعی ندارد.

سفیان ثوری یک چنین شخصی است و نمی‌توان از مانند او روایات عقائدی را گرفت. لذا او و روایات او از نظر ما معتبر نیست و اگر سند به او برسد حتی اگر در روایات ما هم باشد، آن روایت را کنار می‌گذاریم مگر اینکه قوت متن یا شواهدی بر صدق داشته باشد.

روایت 19:

الف) متن روایت:

حدثنا سعيد أبوعثمان ، عن جابر ، عن أبي جعفر × قال: يخرج شاب من بني هاشم بكفه اليمنى خال من خراسان برايات سود، بين يديه شعيب بن صالح ، يقاتل أصحاب السفياني فيهزمهم[3] [4]

جوانی از بنی هاشم که در کف دست راست او خالی است همراه پرچم‌های سیاه خروج می‌کند، پیشاپیش او شعیب بن صالح است، با اصحاب سفیانی می‌جنگد پس آن‌ها را شکست می‌دهد.

ب) منابع روایت:

1. فتن ابن حماد، ج1، ص312، ح901

2. عقد الدرر، از ابن حماد، ص171، ب5

3. عرف السیوطی، از ابن حماد، ج2، ص68

4. برهان متقی، از ابن حماد، ص151، ب7

5. فتن ابن طاووس، از ابن حماد، ص53

6. ملحقات احقاق الحق، ج29، 411

7. معجم احادیث الامام المهدی، ج4، ص411

ج) بررسی سند روایت:

سعید ابو عثمان: ایشان همان سعید بن زکریا قرشی است و به او ابو عمرو مدائنی هم می‌گویند.

ایشان نزد عامه مورد اختلاف است:

احمد: لم یکن صاحب الحدیث یعنی شغل او این نیست.

ابن معین: لیس بشیء یعنی ضعیف است.

ساجی: ضعیف.

عثمان بن ابی شیبه

ایشان، برادر ابو بکر صاحب المصنف است: لم یکن یعرف الحدیث: اصلا حدیث بلد نیست.[5]

پس این روایت از حیث سند مشکل دارد و نزد ما مهمل است.

د) دلالت روایت

اما از نظر دلالت هم همین مقدار دلالت دارد که جوانی از بنی هاشم خروج می‌کند که فرمانده‌ی او شعیب است و در آن هیچ دلالتی بر مثبت بودن این جوان بنی هاشمی ندارد و به تبع هم هیچ دلالتی بر مثبت بودن شعیب بن صالح ندارد.

روایت 20

الف) متن روایت:

حدثنا سعيد أبوعثمان ، عن جابر ، عن أبي جعفر × قال:

يبث السفياني جنوده في الآفاق بعد دخوله الكوفة و بغداد فيبلغه فزعة من وراء النهر من أهل خراسان فيقتل أهل المشرق عليهم قتلا و يذهب جهم. فإذا بلغه ذلك بعث جيشا عظيما إلى إصطخر عليهم رجل من بني أمية ، فتكون لهم وقعة بقومش ، ووقعة بدولات الري ، ووقعة بتخوم زرع ، فعند ذلك يأمر السفياني بقتل أهل الكوفة وأهل المدينة ، وعند ذلك تقبل الرايات السود من خراسان على جميع الناس شاب من بني هاشم بكفه اليمنى خال ، يسهل الله أمره وطريقه ، ثم تكون له وقعة بتخوم خراسان ، ويسير الهاشمى في طريق الري فيسرح رجلا من بني تميم من الموالي يقال له شعيب بن صالح إلى إصطخر إلى الاموي ، فيلتقي هو و المهدي والهاشمي ببيضاء اصطخر ، فتكون بينهما ملحمة عظيمة حتى تطأ الخيل الدماء إلى أرصاغها ثم تأتيه جنود من سجستان عظيمة عليهم رجل من بني عدي فيظهر الله أنصاره وجنوده ثم تكون وقعة بالمدائن بعد وقعتي الري ، و في عاقر قوفا وقعة صيلمية يخبر عنها كل ناج ثم يكون بعدها ذبح عظيم بباكل ، ووقعة ، في أرض من أرض نصيبين ، ثم يخرج على الاخوص[6] قوم من سوادهم[7] ، وهم العصب ، عامتهم من الكوفة والبصرة حتى يستنقذوا ما في يديه من سبي كوفان[8]

سفیانی نیروهایش را به شرق و غرب عالم می‌فرستد بعد از اینکه کوفه و بغداد را تسخیر می‌کند پس به او خبر می‌رسد کمکی از وراء نهر از اهل خراسان هست پس از اهل مشرق جمع زیادی را می‌کشد. چون خبر کشتار و درگیری به سفیانی رسید، لشگر عظیمی را به فرماندهی مردی از بنی امیه به اصطخر (مرودشت) می‌فرستد، پس واقعه‌ای برای آن‌ها در قومش (دامغان) می‌باشد، و واقعه‌ای به دولات ری (از روستاهای ری)، و واقعه‌ای در اعماق زرع.[9]

پس در این هنگام سفیانی امر به قتل عام اهل کوفه و اهل مدینه می‌کند، در این موقع پرچم‌های سیاهی از خراسان می‌آید که فرمانده آن‌ها جوانی از بنی هاشم است که در کف دست راست او خالی است، خداوند امر و طریق او را آسان می‌کند، سپس واقعه‌ای در اعماق خراسان می‌باشد، و هاشمی از طرف ری می‌آید پس مردی از بنی تمیم که از موالی است و به او شعیب بن صالح گفته می‌شود را به اصطخر می‌فرستد، پس شعیب همراه امام زمان و هاشمی در بیضاء اصطخر (بین مرودشت و شیراز را گویند، در هیچ روایتی نداریم که امام به ایران یا شیراز بیایند) به همدیگر می‌پیوندند، پس بین آن‌ها و سفیانی‌ها جنگ عظیمی رخ می‌دهد و کشتار بسیاری می‌شود که پای اسب‌ها تا زانو در خون قرار می‌گیرد.


[2] در روایات هست که صیحه‌ی اول ((ألا ان الحق مع محمد و آل محمد)) و صیحه‌ی شیطانی ((إن الحق مع العثمان)).
[6] کسی را گویند که چشمانش گود رفته است.
[7] سرزمین سواد سرزمین نخیل را گویند. منظور عراق است.
[9] زرع: قریة کبیرة فیها عین فوارة قضیرة الماء ینبت فیه النیلوفر شرقی الموصل من اعماد نینوا-معجم البلدان.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo