< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

94/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی شخصیت زنان ذکر شده در روایت هفتم

پنجم) زبیدة

یکی دیگر از زنانی که در روایت امام صادقعلیه‌السلام به عنوان زنان رجعت کننده مطرح شده است، زبیده می‌باشد. در مورد ایشان در بین کتب رجالی تنها در تنقیح المقال مرحوم مامقانی مطالبی آمده است و مرحوم نمازی هم در مستدرک بحار الانوار[1] در مورد ایشان مطالبی دارد و مرحوم صدوق هم در مجالس فرمودند: ایشان شیعه است. امّا در کتب عامه چه در کتب رجالی و چه در کتب تراجم آن‌ها از ایشان تعریف و تمجید های فراوانی شده است مانند: ابن خلکان و ابن جوزی[2] در منتظم مفصل راجع به ایشان بحث می‌کند.

زبیده دختر جعفر و نوه‌ی پسری منصور دوانیقی و به چهار واسطه به عبدالله بن عباس می‌رسد. او مدتی همسر هارون خلیفه‌عباسی بود و امین فرزند او می‌باشد و وقتی که هارون متوجه مذهب او شد او را طلاق داد.

نکات بارز در زندگی ایشان عبارت است از خدمات او به مکه و مدینه (حرمین) و مهمان‌های خداوند عز وجل، صوت قرآن از خانه او قطع نمی‌شد، 100جاریه داشت که ساعات شبانه روز را در قرآن خواندن بین آن‌ها تقسیم کرده بود.

او آب را از فاصله 10 میلی (6کیلو متری) مکه با سختی‌هائی که داشت به مکه رساند در حالی که یک راویه آب (یک مشک آب) به پنج مثقال طلا در مکه فروخته می‌شد.

ابن جوزی در منتظم چنین نقل می‌کند[3] :

کانت معروفة بالخیر و الانفاق علی العلماء و الفقراء و لها آثار کثیرة فی طریق مکة و المدینة و ساقت الماء من امیال و وقفت اموالها علی امارة الحرمین الشریفین و بلغ انفاقها فی ستین یوما اربع و خمسین الف الف دینار فرفع الیها وکیلها حساب نفقته فنهته عن ذلک و قالت ثواب الله بغیر حساب

ایشان معروف به خیر بود و به علماء و فقراء مستمری می‌داد و کارهای خیر و آثار نیکویش در راه مدینه و مکه مشهود است و آب را از راه دور به مکه رساند و اموالش را برای حرمین شریفین وقف کرد. در مدت دو ماهی که در مکه و مدینه بود انفاق او به 54 ملیون دینار رسید پس وکیل او حساب خرجی که او کرده بود را به او داد. ولی او وکیل را از ارائه گزارش‌ها نهی کرد و گفت: ثواب خداوند به غیر حساب است.

ابن خلکان نیز همین مطالب را در مورد ایشان نقل می‌کند و می‌گوید که کوه‌ها را باید جابجا می‌کردند و سنگ‌ها را باید می‌شکافتند تا بالاخره آب را جاری و از حل به مکه رساند و یک باغ هم درست کرد. وکیل به او گفت: این خرج بسیاری دارد. زبیدة گفت: آن را انجام بده اگر چه هر کلنگی یک دینار باشد.

عبدالله بن مبارک می‌گوید: یک وقتی ایشان را در خواب دیدم سؤال کردم چگونه با شما برخورد شد؟ گفت: خداوند به اولین کلنگی که دستور دادم در راه مکه زدند من را بخشید گفتم: این علامتی که در صورتت است چیست؟ گفت: بشر مریسی را کنار من دفن کردند جهنم فریاد کشید و من نیز از عذاب او این آسیب را دیدم.

نتیجه:

زبیدة شیعه بوده است و ایمان خود را مخفی می‌کرده است و تحت تأثیر حاکمان متعصب آن روز قرار نگرفت و اهل خیرات و مبرات ونیکوکاری بوده است.

 

ششم) ام خالد

ایشان از کسانی است که در برابر حکومت و ظلم ظالمین قیام کرد و در کنار زید شهید قرار گرفت، او را دستگیر کردند و دو دست او را قطع کردند.

مرحوم خوئی در مورد ایشان چنین می‌آورد[4] :

قال الكشي أم خالد: حدثني محمد بن مسعود، عن علي بن الحسن قال: يوسف بن عمر هو الذي قتل زيدا و كان على العراق و قطع يد أم خالد و هي امرأة صالحة على التشيع و كانت مائلة إلى زيد بن علي علیه‌السلام.

از کشی نقل می‌کند که: یوسف بن عمر کسی بود که زید را شهید کرد و والی عراق بود و دست ام خالد را قطع کرد و او زنی صالح وشیعه بود و به قیام زید میل داشت و آن را تأیید می‌کرد.

همچنین مرحوم خوئی در معرفی کثیر النواء که انسان منحرفی بوده است روایتی را می‌آورد که بیانگر جلالت و مدح ام خالد است[5] :

حدثني محمد بن مسعود قال: حدثني علي بن الحسن بن فضال عن العباس بن عامر و جعفر بن محمد بن حكيم، عن أبان بن عثمان الأحمر عن أبي بصير قال: كنت جالسا عند أبي عبد الله علیه‌السلام إذ جاءت أم خالد التي كان قطعها يوسف تستأذن عليه قال: فقال أبو عبد الله علیه‌السلام أ يسرك أن تشهد كلامها؟، قال فقلت نعم جعلت فداك، فقال: أما الآن فادن، قال: فأجلسني على عقبة الطنفسة، ثم دخلت فتكلمت فإذا هي امرأة بليغة، فسألته عن فلان و فلان، فقال لها: توليهما، فقالت: فأقول لربي إذا لقيته إنك أمرتني بولايتهما، قال: نعم.

قالت فإن هذا الذي معك على الطنفسة يأمرني بالبراءة منهما، و كثير النواء يأمرني بولايتهما فأيهما أحب إليك، قال: هذا و الله و أصحابه أحب إلي من كثير النواء و أصحابه، إن هذا يخاصم، فيقول: من لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الكافرون، و من لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الظالمون و من لم يحكم بما أنزل الله فأولئك هم الفاسقون، فلما خرجت قال: إني خشيت أن تذهب فتخبر كثير النواء فتشهرني بالكوفة.

اللهم إني إليك من كثير النواء بري‌ء في الدنيا و الآخرة.

ابى بصير گويد: من نزد امام صادق علیه‌السلام نشسته بودم كه بى‌انتظار ام‌ خالد همان بانوئى كه يوسف بن عمر دست او را بريده بود اجازه شرفيابى خواست امام صادق علیه‌السلام به من فرمود: دوست داری سخن آن بانو را بشنوى؟ گويد گفتم آرى، امام اجازه ورود به او داد و مرا نزد خودش روى تشكى نشانيد سپس آن بانو وارد شد و بسخن آمد بانوئى سخنران و بليغه بود و از ایشان در باره آن دو تا (ابى بكر و عمر) پرسش كرد و امام صادق علیه‌السلام به او فرمود تو آن دو را خليفه و ولى بشناس (دوست بدار ) گفت: و هر گاه پروردگارم را ملاقات كنم به او بگويم شما بمن فرمودى آنان را والى شناسم؟ امام فرمود: آرى، آن بانو گفت: اين مردي كه به همراه شما روى تشك نشسته است به من می‌فرمايد از آنها بيزارى جويم و كثير النوا بمن دستور دهد به آنها بپيوندم و از آنها پيروى كنم كدام بهتراند و آن را دوست دارى، فرمود: اين مرد بخدا سوگند كه از كثير النوا و يارانش نزد من محبوبتر است راستى اين مرد مبارزه مي‌كند و احتجاج مي‌نمايد و مى‌گويد (44- المائده) و هر كس بدانچه خدا نازل كرده حكم نكند و بر خلاف آن حكم كند پس آنانند كه كافرند 45- و هر كس بدانچه خدا نازل كرده حكم نكند و بر خلاف آن حكم كند پس آنان ستمكارند 47- و هر كه حكم نكند طبق آنچه خداوند نازل كرده است پس آنان بزه‌كارانند.

مرحوم مجلسى عبارت «هذا و اللَّه احب الى» چنین شرح می‌دهد[6] :

بار نخست از راه تقيه به او فرمان دوستى ابى بكر و عمر را داد و سپس چون در پرسش مبالغه كرد به كنايه مطرود بودن آنها را ثابت نمود و متعرض خود آنها نشد كه مورد پرسش وى بود بلكه فرمود اين ابو بصير نزد من از كثير النوا محبوبتر است زيرا منطق او درست است و كثير النوا به ناحق ميان مردم قضاوت ميكند و به آيات قرآن كفر و ظلم و فسقش ثابت است و در ضمن كفر و وجوب برائت از آن دو را هم بدو وجه ثابت كرد:

1- محبوبيت ابو بصير مستلزم اينست كه در فرمان برائت از آنان راستگو باشد.

2- علت كفر كثير النوا شامل حال آنها هم مى‌شود و كفر و ظلم و فسق آنها را هم ثابت ميكند و اين خود نوعى از معاريض كلام است و ممكن است مقصود اين باشد كه گفته ابو بصير از گفته كثير النوا نزد من محبوب‌تر است زيرا او بكفر آن دو بدين آيات استدلال ميكند و در باره آن با مخالفان طرف مى‌شود و بر آنها چيره مى‌گردد ولى اين را به عبارت قابل توجهى ادا كرد.

در مورد ام خالد بیش از این مطلبی نیافتیم البته تحت عنوان ام خالد عبدیه روایت دیگری است[7] :

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَضَّاحٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: دَخَلَتْ أُمُ‌ خَالِدٍ الْعَبْدِيَّةُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام وَ أَنَا عِنْدَهُ فَقَالَتْ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّهُ يَعْتَرِينِي قَرَاقِرُ فِي بَطْنِي- [فَسَأَلَتْهُ عَنْ أَعْلَالِ النِّسَاءِ وَ قَالَتْ‌] وَ قَدْ وَصَفَ لِي أَطِبَّاءُ الْعِرَاقِ النَّبِيذَ بِالسَّوِيقِ وَ قَدْ وَقَفْتُ وَ عَرَفْتُ كَرَاهَتَكَ لَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ لَهَا وَ مَا يَمْنَعُكِ عَنْ شُرْبِهِ قَالَتْ قَدْ قَلَّدْتُكَ دِينِي فَأَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حِينَ أَلْقَاهُ فَأُخْبِرُهُ أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما‌السلام أَمَرَنِي وَ نَهَانِي فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَلَا تَسْمَعُ إِلَى هَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ هَذِهِ الْمَسَائِلِ لَا وَ اللَّهِ لَا آذَنُ لَكِ فِي قَطْرَةٍ مِنْهُ وَ لَا تَذُوقِي مِنْهُ قَطْرَةً فَإِنَّمَا تَنْدَمِينَ إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُكِ هَاهُنَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَنْجَرَتِهِ يَقُولُهَا ثَلَاثاً أَ فَهِمْتِ قَالَتْ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا يَبُلُّ الْمِيلَ يُنَجِّسُ حُبّاً مِنْ مَاءٍ يَقُولُهَا ثَلَاثاً.

ابو بصير گوید: امّ‌ خالد عبديّه، به خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام آمد و من، در خدمت آن حضرت بودم. گفت: فداى تو شوم! قراقرى در شكم من به هم مى‌رسد (بیماری زنانه دارم) و اطبّا فرموده‌اند كه نبيذ را با آردِ بو داده بخورم و من مى‌دانم كه تو به آن، راضى نيستى. خواستم كه اين معنى را از تو سؤال كنم. حضرت فرمود كه: چه چيز مانع تو شده از خوردن آن؟ گفت: من، دين خود را به گردن تو انداختم و در وقتى كه خداى تعالى را ملاقات كنم، خواهم گفت كه: جعفر بن محمّد علیهما‌السلام مرا امر و نهى فرمود. پس آن حضرت به من خطاب كرده، فرمود كه: يا ابا محمّد! نمى‌شنوى اين سؤال‌ها را؟ بعد از آن، به آن زن گفت كه: حتی يك قطره آن را میل نکن! زيرا وقتى پشيمان خواهى شد كه جانت به اين جا رسيده باشد، و به دست، اشاره به گلوى مبارك خود فرمود، و اين كلام را سه نوبت، اعاده فرموده، گفت: فهميدى؟! آن زن گفت: بلى. بعد از آن فرمود كه: [خمر] به قدر آن كه ميلى (سر سوزن) را تَر كند، يك خُم آب را نجس مى‌كند. و اين كلام را سه مرتبه فرمود.

مرحوم خوئی ام خالد را مطلق آوردند و در مورد او نقل روایت کردند امّا این روایت (روایت شرب نبیذ) را نیاوردند ولی در مستدرک نسبت به ام خالد عبدیه نقل می‌کنند امّا به عنوان ام خالد احمسیه کسی چیزی نقل نکرده است.

اگر چنانچه ام خالد عبدیه همان ام خالد مطرح در روایت باشد در این صورت کمال ایمان و ولایتمداری ایشان ثابت می‌شود به اینکه می‌گوید: وقتی به ملاقات خداوند رفتم می‌گویم من مقلد امام جعفر صادق علیه‌السلام هستم و اوامر و نواهی تو را از او گرفتم و وقتی امام به او می‌فرمایند: یک قطره آن را نخور با اینکه بیماری زنانه داشتند و اطبا به او توصیه کرده بودند حرف امام را اطاعت کرد که این کمال ایمان و تقوا و پایبندی او را می‌رساند.

 


[1] مسترک بحار، ج4، ص269.
[2] ابن جوزی بسیارمتعصب بود و او جد مادری سبط صاحب تذکرة الخواص می‌باشد.
[3] منتظم، ابن جوزی، ج6، ص251.
[4] معجم رجال الحدیث، ج23، ص176.
[5] معجم رجال الحدیث، ج14، ص110-الکافی، ج8، ص101.
[6] مرآة العقول، ج25، ص244.
[7] کافی، ج6، ص413-مرآة العقول، ج22، ص272.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo