< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

94/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احکام جدید در دوران ظهور امام زمان #

ادامه بررسی سند روایت یازدهم:

ادامه بررسی وجاهت محمد بن سنان:

ادامه بیان و نظر مرحوم شوشتری:[1]

و إن أبيت عن حسنه في نفسه فأخباره معتبرة، حيث إن الشيخ في الفهرست روى أخباره إلّا ما كان فيها غلوّ أو تخليط؛ و كذا روى عنه جمع من العدول و الثقات من أهل العلم، كيونس بن عبد الرحمن، و الحسين بن سعيد الأهوازي و أخيه، و الفضل بن شاذان و أبيه، و أيّوب بن نوح، و محمّد بن الحسين بن أبي الخطّاب و غيرهم- كما مرّ عن الكشّي- فلا بدّ أنّهم رووا عنه السليم دون السقيم، فإنّهم كانوا نقّاد الآثار. و أما الأخبار: فقد عرفت أنّ فيها مادحة كما فيها ذامّة، و عمدة الذامّة ما اشتمل على ذمّ صفوان بن يحيى معه و هو يكفيها و هنا، فجلالة صفوان مسلّمة.

و أما قول المصنّف: إنّ رميهم له بالغلوّ لروايته ما هو اليوم من ضروريّات المذهب كنفي السهو عنهم عليهم السّلام ففي غاية السقوط، فإماميّة اليوم إماميّة الأمس، و الغلاة عندهم من لا يصلّي و يبيح المحرّمات اعتمادا على كفاية معرفة الأئمة عليهم السّلام فقد عرفت من خبر فلاح ابن طاوس أنّ الحسين المالكي لمّا قال لابن مليك الكرخي بأنّ ابن سنان يقال فيه الغلوّ أجابه ببراءته لأنّه علّمه الطهور و علّمه حبس العيال و كان نفسه متعبّدا؛ ثمّ أين روى نفي السهو عنهم عليهم السّلام؟ بل هو ممّن روى سهو النبي صلّى اللّه عليه و اله فراجع أخباره‌

اگر پا فشاری کنید و بگویید که شخص او حسن نیست پس اخبار ایشان معتبر است. چون شیخ طوسی در فهرست اخبار او را روایت کرده مگر آ‌ن‌هائی که در بردارنده‌ی غلو و تخلیط بوده است؛

و همچنین عده‌ای از عدول و ثقات از اهل علم از او نقل کرده‌اند، مانند: یونس بن عبد الرحمان، و حسین بن سعید اهوازی و برادر او، فضل بن شاذان و پدرش، و ایوب بن نوح، و محمد بن حسین بن ابی خطاب و غیر آن‌ها- همچنان که از کشی گذشت- پس چاره‌ای نیست که چنین افرادی که عادل‌اند از انسان سالمی نقل کنند و از کسی که مشهور به کذب است، نقل روایت نکنند. آن‌ها اهل نقد آثار بودند. (پس نقل این افراد از این شخصیت کاشف از حُسن این شخص و یا لااقل قبول اعتبار روایات او است.)

امّا اخبار: به تحقیق شناختی که هم روایت مادحه و هم روایت ذامه دارد (ولی به روایات ذامه نمی توان توجه کرد) زیرا عمده روایات ذامه روایاتی است که مشتمل بر مذمت ایشان و صفوان بن یحیی است و همین مقدار برای ضعف این روایات کافی است چون هرگز نمی توانیم از صفوان رفع ید کنیم و شکی در جلالت صفوان نداریم.

و امّا قول مصنف (مرحوم مامقانی): بدرستی که رمی به غلو ایشان به جهت روایاتی است که ایشان نقل می‌کند که در برگیرنده مطالبی است که درگذشته غلو و امروز جز ضروریات اعتقادات ماست، مانند نفی سهو از ائمه علیهم‌السلام،

این دفاع در غایت سقوط است، زیرا شیعه‌ی امروز همان شیعه‌ی دیروز است (ما دو اعتقاد و تشیع نداریم.) و غلات نزد آن‌ها کسی که نماز نخواند و محرمات را مباح بشمارد، به دلیل اعتماد بر کفایت معرفت ائمه علیهم‌السلام (به این افراد غالی می‌گفتند.)

ایشان در ادامه به خبر ابن طاوس در فلاح السائل استناد می کند، که حسین مالکی می‌گوید: به ابن ملیک گفتم: در مورد ابن سنان گفته می‌شود که ایشان غالی است، او گفت: ایشان از غلو مبرا است، زیرا او خود به من وضو را یاد داد.او اهل نماز بود؛ در کدام روایت، ابن سنان نفی سهو را نقل کرده است (که بگوییم به این جهت به او نسبت غلو داده‌اند)، بلکه ایشان جز کسانی است که سهو نبی را نقل کرده است.

عرض ما این است که شاید مرحوم مامقانی در مقام ذکر مثال بوده نه اینکه در مقام بیان خصوص مورد باشد، یعنی روایاتی را نقل می کرده است مثل نفی سهو، که دیروز غلو بوده است و امروز جزء اعتقادات ما است.

مرحوم شوشتری از محمد بن سنان دفاع کرده و ایشان را می‌پذیرند.

بررسی روایات مادحه و ذامه‌ی محمد بن سنان:

1. عن أبي طالب عبد الله بن الصلت القمي، قال: دخلت على أبي جعفر الثاني علیه‌السلام في آخر عمره‌ فسمعته يقول: جزى الله صفوان بن يحيى، و محمد بن سنان، و زكريا بن آدم عني خيرا، فقد وفوا لي، و لم يذكر سعد بن سعد، قال: فخرجت فلقيت موفقا، فقلت له: إن مولاي ذكر صفوان، و محمد بن سنان، و زكريا بن آدم، و جزاهم خيرا، و لم يذكر سعد بن سعد، قال: فعدت إليه، فقال: جزى الله صفوان بن يحيى، و محمد بن سنان، و زكريا بن آدم، و سعد بن سعد، عني خيرا، فقد وفوا لي

ابن صلت قمی گوید: در آخر عمر امام جوادعلیه‌السلام نزد ایشان رفتم. پس شنیدم که می‌فرماید: خدا به صفوان بن یحیی، و محمد بن سنان و زکریا بن آدم جزای خیر دهد. واقعا وفاداری کردند، و اسم سعد بن سعد را نبرد، گفتم اسم سعد را نبردید؟ پس فرمودند: خدا به صفوان بن یحیی، و محمد بن سنان و زکریا بن آدم و سعد بن سعد جزای خیر دهد. واقعا وفاداری کردند.

مرحوم خویی می فرماید: این روایت صحیح است.

2. حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ قُولَوَيْهِ، قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدٌ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ‌، أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ علیه‌السلام كَانَ لَعَنَ‌ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيَى وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنَانٍ، فَقَالَ: إِنَّهُمَا خَالَفَا أَمْرِي، قَالَ، فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام لِمُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ الْبَحْرَانِيِّ تَوَلَّ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيَى وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنَانٍ فَقَدْ رَضِيتُ‌ عَنْهُمَا.[2]

امام جوادعلیه‌السلام فرمودند: از این دو نفر پیروی کن،که از این دو راضی شدم.

مرحوم خویی می فرماید: الروایه صحیحة علی الاظهر

البته به نظر ما این روایت مشکل دارد. و اشکال آن احمد بن هلال عبرتائی[3] است که فاسد المذهب بوده و چند لعن و تبری از امام معصوم نسبت به ایشان وارد شده است. ولی نظر آقای خویی این است که ایشان ثقه است، هر چند فاسد المذهب باشد.

3. القمي، قال: سمعت أبا جعفر علیه‌السلام يذكر صفوان بن يحيى، و محمد بن سنان بخير، و قال: رضي الله عنهما برضاي‌ عنهما، فما خالفاني، و ما خالفا أبي علیه‌السلام قط، بعد ما جاء فيهما ما قد سمعه غير واحد

شنیدم امام جواد علیه‌السلام صفوان بن یحیی و محمد بن سنان را به خوبی یاد کرد و فرمود: خداوند از آن دو راضی باشد به رضای من از آن دو، هیچ با من و پدرم مخالفت نکردند.

مرحوم خویی این روایت را تضعیف می‌کند.

4. ذكر حمدويه بن نصير، أن أيوب بن نوح دفع إليه دفترا فيه أحاديث محمد بن سنان، فقال لنا: إن شئتم أن تكتبوا ذلك فافعلوا، فإني كتبت عن محمد بن سنان، و لا أروي لكم أنا عنه شيئا، فإنه قال له محمد قبل موته: كلما أحدثكم به لم يكن لي سماعة و لا رواية، إنما وجدته

حمدویه می‌گوید: ایوب بن نوح دفتری به او داد که در آن احادیث محمد بن سنان بود، پس برای ما گفت: اگر می‌خواهید آن را بنویسید، بنویسید، زیرا من از محمد بن سنان نوشتم، ولی من چیزی برای شما از او نقل نمی‌کنم، چون خود او قبل از رحلتش گفت: هر چه که نقل کردم، همه را یافتم نه اینکه خودم شنیده باشم.

به نظر ما این روایت اگر دلیل بر مدح نباشد دلیل بر ذم هم نیست.

5. قال محمد بن مسعود: قال عبد الله بن حمدويه: سمعت الفضل بن شاذان يقول: لا أستحل أن أروي أحاديث محمد بن سنان، و ذكر الفضل في بعض كتبه أن من الكاذبين المشهورين ابن سنان، و ليس بعبد الله.

ابن حمدویه گوید: شنیدم فضل بن شاذان می‌گوید: از او روایت کنم و در بعضی از کتاب‌هایش گفته که ابن سنان از کذابین مشهور است. (به این حرف فضل جواب داده شد که چطور می‌گوئی از کذابین مشهور است و حال آنکه خود شما از او روایت نقل می‌کنی)

ابن شاذان می‌گوید: چند نفر از کذابین هستند که یکی از آنها ابن سنان است، منظورم عبدالله نیست. بعضی گفته‌اند مراد ایشان محمد بن سنان برادر عبدالله بن سنان است نه محمد بن سنان مورد بحث. اگر این احتمال باشد نمی توانیم این را دلیل برای تضعیف قرار دهیم.

مرحوم خوئی این احتمال را نمی پذیرد و می فرماید: این احتمال بعید است.

6. فضل ابن شاذان گفته است: قال: لا أحب [أحل‌] لكم أن ترووا أحاديث محمد بن سنان عني ما دمت حيا، و أذن في الرواية بعد موته» احادیث ابن سنان را دوست ندارم تا زنده ام احادیث از من نقل کنید، و بعد از رحلتش را اذن داد.

از این هم استفاده ذم نمی‌شود زیرا اگر ضعیف است، قبل و بعد از مرگ او ضعیف است و فرقی نمی‌کند از طرفی لا احب دارد.

7. مرحوم کشی می‌فرماید: فضل، و پدرش، و يونس، و محمد بن عيسى عبيدي، و محمد بن حسين بن أبي الخطاب، و حسن و حسين دو فرزند سعيد اهوازي، و دو فرزند دندان، و أيوب بن نوح و غیر آن‌ها از عدول و ثقات از اهل علم از ایشان روایت نقل کرده‌اند.

8. يقول: إن عبد الله بن محمد بن عيسى الأشعري الملقب ببنان، قال: كنت مع صفوان بن يحيى بالكوفة في منزل، إذ دخل علينا محمد بن سنان، فقال صفوان: هذا ابن سنان لقد هم أن يطير غير مرة، فقصصناه حتى‌ ثبت‌ معنا.

عبدالله بن محمد بن عیسی اشعری می‌گوید: در کوفه با صفوان بودم که ابن سنان وارد شد، صفوان گفت: این ابن سنان است که قصد بلندپروازی داشت، و ما بال او را چیدیم، که همراه ما ثابت باشد.

این روایت دلالت بر مدح او است.

9. همچنین نقل می‌کند: وارد مسجد کوفه شدیم، دیدیم محمد بن سنان منبر می‌رود، به ما نگاه کرد، و گفت: اگر از معضلات می خواهید پیش من بیایید، و اگر احکام شرعی می خواهید سراغ صفوان بروید.

10. نَصٌّ آخَرُ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ‌ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ علیه‌السلام قَبْلَ أَنْ يُحْمَلَ إِلَى الْعِرَاقِ بِسَنَةٍ وَ عَلِيٌّ ابْنُهُ علیه‌السلام بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ فَقُلْتُ لَبَّيْكَ قَالَ إِنَّهُ سَيَكُونُ فِي هَذِهِ السَّنَةِ حَرَكَةٌ فَلَا تَجْزَعْ مِنْهَا ثُمَّ أَطْرَقَ‌ وَ نَكَتَ‌ بِيَدِهِ فِي الْأَرْضِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ وَ هُوَ يَقُولُ‌ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ قُلْتُ وَ مَا ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مَنْ‌ ظَلَمَ‌ ابْنِي‌ هَذَا حَقَّهُ وَ جَحَدَ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِي كَانَ كَمَن‌ ظَلَمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام حَقَّهُ وَ جَحَدَ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلی‌الله علیه و آله فَعَلِمْتُ‌ أَنَّهُ قَدْ نَعَى‌ إِلَيَّ نَفْسَهُ وَ دَلَّ عَلَى ابْنِهِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَئِنْ مَدَّ اللَّهُ فِي عُمُرِي لَأُسَلِّمَنَّ إِلَيْهِ حَقَّهُ وَ لَأُقِرَّنَّ لَهُ بِالْإِمَامَةِ وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِكَ حُجَّةُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ وَ الدَّاعِي إِلَى دِينِهِ فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ يَمُدُّ اللَّهُ فِي عُمُرِكَ وَ تَدْعُو إِلَى إِمَامَتِهِ وَ إِمَامَةِ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ مِنْ بَعْدِهِ فَقُلْتُ‌ مَنْ ذَاكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ قَالَ قُلْتُ فَالرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ قَالَ نَعَمْ كَذَلِكَ وَجَدْتُكَ فِي كِتَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه‌السلام أَمَا إِنَّكَ فِي شِيعَتِنَا أَبْيَنُ مِنَ الْبَرْقِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ ثُمَّ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ الْمُفَضَّلَ كَانَ أُنْسِي‌ وَ مُسْتَرَاحِي وَ أَنْتَ أُنْسُهُمَا وَ مُسْتَرَاحُهُمَا حَرَامٌ عَلَى النَّارِ أَنْ تَمَسَّكَ أَبَداً.[4]

محمّد بن سنان گويد: يك سال قبل از اينكه امام كاظم علیه‌السلام را به عراق ببرند، روزى بر ايشان وارد شدم، فرزندشان «عليّ» نيز مقابل حضرت بود، امام كاظم علیه‌السلام به من فرمودند: محمّد! عرض كردم: بفرمائيد، فرمودند:

امسال، تحرکاتی پيش خواهد آمد، مواظب باش با آن‌ها حرکت نکنی، سپس سكوت كردند و با دست به زمين زدند، سپس رو به من كرده و فرمودند: «خداوند ظالمين را گمراه مى‌كند و هر كارى بخواهد انجام مى‌دهد.[5] »

عرض كردم: قربانت گردم! قضيّه چيست؟ فرمودند: هر كس به اين فرزندم ظلم كند و حقّ او را ندهد و امامت او را بعد از من انكار كند مثل كسى خواهد بود كه به علىّ بن ابى طالب علیه‌السلام ظلم كرده و حقّ او را نداده و امامت او را بعد از حضرت محمّد صلی‌الله علیه و آله منكر شده است، راوى گويد: فهميدم كه حضرت با اين سخنان مى‌خواهند از مرگ خود و امامت فرزندشان خبر دهند

پس عرض کردم: بخدا، اگر خداوند به من طول عمر عنايت كند حقّ ايشان را خواهم داد و امامتشان را قبول خواهم نمود و شهادت مى‌دهم كه ايشان بعد از شما حجّت خداوند متعال بر مردم بوده، دعوت‌كننده به دين الهى مى‌باشند. حضرت فرمودند: محمّد! خداوند به تو طول عمر خواهد داد و تو مردم را به امامت او و امامت امام بعد از او دعوت خواهى كرد. عرض كردم: قربانت گردم، امام بعد از ايشان كيست؟ فرمودند: پسرش «محمّد». عرض كردم: به روى چشم! فرمودند: بله، من، تو را اين گونه در كتاب امير المؤمنين علیه‌السلام يافته بودم. تو در بين شيعيان ما از برق در شب ظلمانى روشن‌تر و آشكارتر هستى. سپس فرمودند:

اى محمّد! مفضّل مايه انس و راحتى و آرامش من بود، و تو انس و آرامش آن دو (امام رضا و امام جواد) خواهى بود. بر آتش حرام است كه تو را لمس كند.

این روایت جلالت ایشان را می رساند.

اشکال مرحوم خویی:

راوی این روایت خود او است. کسی که روایتی را نقل کند که دلالت بر مدح خودش داشته باشد، مستلزم دور است. (در شرح حال ابراهیم مهزیار می‌فرماید: من المضحکات.)[6]

مرحوم امام خمینی رحمه‌الله می فرماید: کسی که روایتی را نقل بکند که مدح خودش باشد سوء گمان نسبت به او پیدا می‌شود.

البته به طور کلی ممکن است که دور و سوء ظن باشد. ولی این بیان نسبت به دوران سختی که محبت اهل بیت و ولایت نسبت به امیرالمومنینعلیه‌السلام امتیازی برای شخص نبوده، بلکه به خطر می افتاد و از طرفی دوران امام کاظمعلیه‌السلام دوران شدت تقیه بوده و همین کفایت می‌کرد که بگویند او با امام ارتباط داشته است، نمی‌تواند درست باشد، در چنین دورانی دلیلی ندارد چیزی را جعل کند که نه تنها نفعی نداشته باشد بلکه برای او ضرر هم داشته باشد. لذا نقل این سنخ افراد نه تنها مایه سوء ظن به آنها نیست بلکه دلیل بر این است که ایشان جز موالیان بوده و از این تهدیدات و جوّ آن زمان ترسی نداشته است. او در دوران هارون الرشیدی بود که او امیر المومنینعلیه‌السلام را به عنوان خلیفه چهارم هم قبول نداشته است. در چنین دورانی شخصی بگوید که در صحیفه امیر المومنینعلیه‌السلام آمده است که من جزء دوستان اهل بیتعلیهم‌السلام هستم، چنین مطلبی برای او پر هزینه است و حتی ممکن است سبب اعدام او و سلب امتیازات اجتماعی از او شود.

لذا بر خلاف فرمایش مرحوم خویی که مستلزم دور است، ما این روایت را می پذیریم و این روایت دلیل بر مدح و حُسن او می‌باشد.

11. و رأيت في بعض كتب الغلاة و هو كتاب الدور: عن الحسن بن علي، عن الحسن بن شعيب، عن محمد بن سنان، قال: دخلت على أبي جعفر الثاني علیه‌السلام فقال لي: يا محمد كيف أنت اذا لعنتك و برئت منك و جعلتك محنة للعالمين أهدي بك من أشاء و أضل بك من أشاء؟ قال، قلت له: تفعل‌ بعبدك‌ ما تشاء يا سيدي أنت على كل شي‌ء قدير. ثم قال: يا محمد أنت عبد قد أخلصت للّه اني ناجيت اللّه فيك، فأبى الا أن يضل بك كثيرا و يهدي بك كثيرا.

محمد بن سنان گوید: بر امام جواد علیه‌السلام وارد شدم، فرمودند: ای محمد چگونه خواهد بود حال تو اگر من تو را لعن کنم و از تو بیزاری بجویم و تو را محنت برای عالمین قرار دهم هدایت کنم به تو کسی را که بخواهم و گمراه شود به تو کسی را که بخواهم؟ گفتم: آنچه می‌خواهی با عبدت انجام بده ای سرور من، شما بر هر کاری توانائی.

سپس فرمودند: ای محمد تو بنده‌ای که برای خداوند خود را خالص کردی

مرحوم خویی می‌فرماید: این روایت هم ضعیف است و روایت را هم خودش نقل می‌کند.

12. كش، رجال الكشي حَمْدَوَيْهِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْأَدَمِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْزُبَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: شَكَوْتُ إِلَى الرِّضَا علیه‌السلام وَجَعَ الْعَيْنِ فَأَخَذَ قِرْطَاساً فَكَتَبَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام وَ هُوَ أَقَلُّ مِنْ يَدِي وَ دَفَعَ الْكِتَابَ إِلَى الْخَادِمِ وَ أَمَرَنِي أَنْ أَذْهَبَ مَعَهُ وَ قَالَ اكْتُمْ فَأَتَيْنَاهُ وَ خَادِمٌ قَدْ حَمَلَهُ قَالَ فَفَتَحَ الْخَادِمُ الْكِتَابَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ فَجَعَلَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه‌السلام يَنْظُرُ فِي الْكِتَابِ وَ يَرْفَعُ‌ رَأْسَهُ‌ إِلَى‌ السَّمَاءِ وَ يَقُولُ نَاجٍ فَفَعَلَ ذَلِكَ مِرَاراً فَذَهَبَ كُلُّ وَجَعٍ فِي عَيْنِي وَ أَبْصَرْتُ بَصَراً لَا يُبْصِرُهُ أَحَدٌ فَقَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع جَعَلَكَ اللَّهُ شَيْخاً عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَا جَعَلَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ شَيْخاً عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ يَا شَبِيهَ صَاحِبِ فُطْرُسَ قَالَ فَانْصَرَفْتُ وَ قَدْ أَمَرَنِي الرِّضَا علیه‌السلام أَنْ أَكْتُمَ فَمَا زِلْتُ صَحِيحَ النَّظَرِ حَتَّى أَذَعْتُ مَا كَانَ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي أَمْرِ عَيْنِي فَعَاوَدَنِي الْوَجَعُ قَالَ ...[7]

محمّد بن سنان گوید: به حضرت رضا علیه‌السلام شكايت از درد چشم كردم نامه‌اى كه كوچك‌تر از كف دستى بود برداشت و براى حضرت جواد علیه‌السلام نوشت.

نامه را به خادم سپرد و به من دستور داد با او بروم و فرمود اين مطلب را كتمان كن، خدمت آن جناب رسيدم، خادم ايشان را در آغوش داشت و نامه را برايش گشود حضرت جواد علیه‌السلام نگاه به نامه مى‌كرد و سر به آسمان بلند كرده مى‌گفت: خوب شدي چندين مرتبه تكرار كرد تمام ناراحتى‌هاى چشم من بر طرف شد.

به حضرت جواد علیه‌السلام عرض كردم: خدا ترا رهبر اين امت قرار دهد همان طورى كه عيسى بن مريم رهبر بنى اسرائيل شد بعد عرض كردم: اى شبيه دوست فطرس.

گفت: مراجعت كردم حضرت رضا علیه‌السلام به من فرموده بود مطلب را پنهان بدارم. چشمم مدتها خوب بود تا جريان اعجاز حضرت جواد را در مورد چشم خود به ديگران گفتم باز مبتلا بدرد چشم شدم.

به نظر ما نقل این سنخ روایات سبب شده است که بعضی تحمل نکنند و او را متهم به غلو کنند.

نتیجه:

روایت کنز(گنج) از نظر سند مشکلی ندارد. مشکل و ایراد در همین محمد بن سنان است که ایشان هم با توجه به این که بیش از 800 روایت در کتب اربعه دارد و ثقات و عدول از فقها از ایشان روایت نقل می کنند لذا ما نمی توانیم از کنار او به سادگی بگذریم. لذا ایشان معتبر و یا حداقل روایات ایشان معتبر است.


[1] قاموس الرجال، ج‌9، ص315.
[2] رجال کشی، ص503.
[3] .معجم رجال الحدیث، ج2، ص354.
[4] عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‌1، ص32.
[5] . يُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمينَ ۚ وَيَفعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»ابراهیم ایه 27.
[6] . معجم الرجال الحدیث 16:158قاموس الرجال، ج9، ص306.
[7] . بحار الأنوار، ج‌50، ص66.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo