< فهرست دروس

درس مهدویت استاد طبسی

92/06/25

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه
بررسی دلائل اثبات ولادت امام زمان# موضوع بحث ما می باشد. در جلسه قبل روایتی [ روایت هجدهم] را از محمد بن على بن بلال نقل کردیم. متن روایت این بود:
«عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ× قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِه‌»[1]
اختلاف در محمد بن على بن بلال است. جهت اختلاف در محمد بن على بن بلال، انحراف وی می باشد.
البته مضمون چنین روایتی، روایات بسیاری است که ما را از بررسی سندی بی نیاز می کند، ضمن اینکه اگر نقل روایت از ایشان در زمان استقامتش بوده است، مشکلی در پذیرش روایتش نمی بینیم.
بیان مرحوم تستری در مورد محمد بن على بن بلال
مرحوم تستری، پس از اینکه نظرات رجالیون را در مورد محمد بن على بن بلال، ذکر می کند، می‌فرماید:
«وهو الأصح والصواب : أن الرجل كان مستقيما ثم زاغ (منحرف شده است)، ففي الغيبة : روى الحسين بن روح عن أبي طاهر بن بلال في حال استقامته (حسین بن روح قید می کند که نقل روایت از او در حالت استقامتش بوده است.)»[2]
* پس در مورد محمد بن على بن بلال، باید قائل به تفصیل شد. [ روایات منقول از وی در حال استقامت، قابل پذیرش می باشد] و یا طبق مبنای مرحوم خوئی، معتقد شویم که انحراف در اعتقاد با وثاقت جمع می شود. مرحوم خوئی می فرماید:
«والمتلخص من جميع ما ذكرنا، أن الرجل كان ثقة مستقيما، وقد ثبت انحرافه وادعاؤه البابية، ولم يثبت عدم وثاقته، فهو ثقة، فاسد العقيدة، فلا مانع من العمل برواياته، بناء على كفاية الوثاقة في حجية الرواية، كما هو الصحيح[3]
داستان محمد بن على بن بلال در بیان مرحوم خوئی
مرحوم خوئی جریانی را در مورد محمد بن على بن بلال، از شیخ طوسی نقل می کند.
«ثم قال الشيخ : وحكى أبو غالب الزراري، قال : حدثني أبو الحسن محمد ابن محمد بن يحيى المعاذي، قال : كان رجل من أصحابنا قد انضوى إلى أبي طاهر ابن بلال بعد ما وقعت الفرقة ثم إنه رجع عن ذلك و صار في جملتنا» شیخ طوسی می گوید که ابو غالب رازی برایم گفت که از معاذی شنیدم که یکی از رفقایش، تحت تاثیر حرف های ابن بلال قرار گرفت و این جریان زمانی بود که بین ما و ابن بلال جدایی افتاده بود. پس از مدتی رفیق ما از ابن بلال فاصله گرفت و به جمع ما پیوست.
فسألناه عن السبب قال : كنت عند أبي طاهر بن بلال يوما، وعنده أخوه أبو الطيب وابن حرز وجماعة من أصحابه» ما از رفیقمان علت روگردانی از ابن بلال را پرسیدیم. او گفت: روزی نزد ابن بلال بودم، در حالی که برادرش و جماعتی از یارانش هم نزد او بودند
إذ دخل الغلام، فقال : أبو جعفر العمري على الباب ففزعت الجماعة لذلك وأنكرته للحال التي كانت جرت» غلام ابن بلال وارد شد و به او گفت که عمری [نائب امام زمان×] پشت در است. جماعت پس از شنیدن این پیام حیران شدند.
وقال : يدخل، فدخل أبو جعفر، فقام له أبو طاهر و الجماعة و جلس في صدر المجلس، وجلس أبو طاهر كالجالس بين يديه» ابن بلال گفت: داخل شود. پس عمری داخل شد. در این هنگام ابوطاهر و یارانش به احترام او ایستادند و او را در بالای مجلس جای دادند و خود ابوطاهر بن بلال مؤدبانه مقابل او نشست
فأمهلهم إلى أن سكتوا، ثم قال : يا أبا طاهر نشدتك بالله ألم يأمرك صاحب الزمان عليه السلام بحمل ما عندك من المال إليه ؟ عمری پس از اینکه مجلس آرام شد به ابن بلال گفت: ای اباطاهر تو را قسم به خدا می دهم که آیا صاحب الزمان× تو را فرمان نداده است که اموالی که نزدت است، برگردانی؟
فقال : اللهم نعم، فنهض أبو جعفر ( رضي الله عنه ) منصرفا ووقعت على القوم سكتة » ابن بلال گفت: بله. در این هنگام، نماینده امام بلند شد و رفت و سکوتی بر مجلس حاکم شد.
فلما تجلت عنهم قال له أخوه أبو الطيب : من أين رأيت صاحب الزمان فقال أبو طاهر : أدخلني أبو جعفر( رضي الله عنه ) إلى بعض دوره، فأشرف عليّ من علو داره فأمرني بحمل ما عندي من المال إليه» وقتی سکوت برطرف شد ؟ برادرش به او گفت؟تو کی امام را دیدی؟ ابو طاهر گفت: همراه ابوجعفر عمری وارد خانه‌ای شدیم که در طبقه بالای یکی از خانه ها امام را دیدم، پس او مرا فرمان به برگرداندن اموال نمود.
فقال له أبو الطيب : ومن أين علمت أنه صاحب الزمان ؟ قال : قد وقع علي من الهيبة له، ودخلني من الرعب منه ما علمتُ أنه صاحب الزمان عليه السلام، فكان هذا سبب انقطاعي عنه»[4] برادرش گفت: از کجا دانستی که او صاحب الزمان است؟ ابوطاهر گفت: بر من هیبتی وارد شد و سراسر وجودم را وحشتی گرفت که دانستم او صاحب الزمان است. [رفیق ما گفت: این جریان] سبب جدایی من از ابن بلال شد.
بیان طبرسی در مورد محمد بن على بن بلال
«روى أصحابنا أن أبا محمد الحسن الشُريعي كان من أصحاب أبي الحسن علي بن محمد ×و هو أول من ادعى مقاما لم يجعله الله فيه من قبل صاحب الزمان×و كذب على الله و حججه×و نسب إليهم ما لا يليق بهم و ما هم منه براء ثم ظهر منه القول بالكفر و الإلحاد» أصحاب براى ما نقل كرده‌اند كه أبو محمّد حسن شريعى ابتدا از أصحاب امام هادى سپس امام حسن عسكرى× بود، و او نخستين فردى بود كه ادّعاى مقامى نمود كه خداوند براى او از جانب صاحب الزّمان قرار نداده و شايسته آن هم نبود و چيزهايى به آنان نسبت داد كه شايسته مقام والاى آنان نبود و آنان از آن بيزار بودند، سپس مطالبى از كفر و الحاد از او ظاهر و آشكار گشت.
و كذلك كان محمد بن نصير النميري من أصحاب أبي محمد الحسن ع فلما توفي ادعى البابية لصاحب الزمان ففضحه الله تعالى بما ظهر منه من الإلحاد و الغلو و التناسخ و كان يدعي أنه رسول نبي أرسله علي بن محمد × و يقول بالإباحة للمحارم‌» و همچنين محمّد بن نصير نميرى ابتدا از أصحاب امام حسن عسكرىّ × بود، و پس از شهادت آن حضرت، ادّعاى نيابت صاحب الزّمان را نمود، و خداوند به جهت الحاد و غلوّ و عقيده تناسخى كه از او ظاهر شد، وى را رسوا و مفتضح فرمود و او مدّعى شده كه پيغمبر است و امام هادى × او را فرستاده است و مدّعي خدائى امام هادى× شد، و نزديكى با محارم را جايز و مباح مى‌دانست
«و كان أيضا من جملة الغلاة أحمد بن هلال الكرخي و قد كان من قبل في عدد أصحاب أبي محمد× ثم تغير عما كان عليه و أنكر بابية أبي جعفر محمد بن عثمان فخرج التوقيع يلعنه من قبل صاحب الأمر و الزمان و بالبراءة منه في جملة من لعن و تبرأ منه» و همچنين از افراد غالى يكى: احمد بن هلال كرخى است. او قبلًا از جمله أصحاب امام هادى × بود، سپس عقيده‌اش تغيير يافته و منكر نيابت أبو جعفر محمّد بن عثمان شد، در پى اين حركت توقيعى از صاحب الأمر مبتنى بر لعن و برائت او در ميان افراد ديگرى كه لعن شده بودند، صادر شد.
و كذا كان أبو طاهر محمد بن علي بن بلال و الحسين بن منصور الحلاج و محمد بن علي الشلمغاني المعروف بابن أبي العزاقري لعنهم الله فخرج التوقيع بلعنهم و البراءة منهم جميعا على يد الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح و نسخته عَرِّفْ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاكَ وَ عَرَّفَكَ اللَّهُ الْخَيْرَ كُلَّهُ...»[5]
و همچنين بود أبو طاهر محمّد بن علىّ بن بلال، و حسين بن منصور حلّاج، و محمّد بن على شلمغانى معروف به ابن ابى العزاقر- لعنهم اللَّه-، براى تمام اينان توقيعى بر لعن و برائت از همه آنان به دست شيخ أبو القاسم حسين بن روح رحمه اللَّه بدين مضمون صادر شد: «خداوند عمر تو را طولانى گرداند و همه خوبيها را به تو بشناساند و سرانجام تو را به نيكى كامل گرداند...
نتیجه : پس روایت ابن بلال قابل پذیرش است.
منابع روایت هجدهم
· مرحوم کلینی در کافی، ج1، ص 328 ( بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ)
·شیخ صدوق در كمال الدين و تمام النعمة، ج‌2، ص 499، روایت در کمال الدین این‌گونه است:
« قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْكِنْدِيُّ قَالَ قَالَ[6] لِي أَبُو طَاهِرٍ الْبِلَالِيُّ التَّوْقِيعُ الَّذِي خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ × فَعَلَّقُوهُ فِي الْخَلَفِ بَعْدَهُ وَدِيعَةٌ فِي بَيْتِكَ فَقُلْتُ لَهُ أُحِبُّ أَنْ تَنْسَخَ لِي مِنْ لَفْظِ التَّوْقِيعِ مَا فِيهِ فَأَخْبَرَ أَبَا طَاهِرٍ بِمَقَالَتِي فَقَالَ لَهُ جِئْنِي بِهِ حَتَّى يَسْقُطَ الْإِسْنَادُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ فَخَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ × قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ بَعْدَ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِذَلِكَ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَحَدَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ حُقُوقَهُمْ وَ حَمَلَ النَّاسَ عَلَى أَكْتَافِهِمْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرا»[7]
بیان علامه مجلسی در ذیل روایت
«بيان قوله قال أبو عبد الله كلام سعد بن عبد الله و كذا قوله فقلت له و ضمير له راجع إلى الحسين و كذا المستتر في قوله فأخبر و الحاصل أن الحسين سمع من البلالي أنه قال التوقيع الذي خرج إليَّ من أبي محمد ع في أمر الخلف القائم هو في جملة ما أودعتك في بيتك و كان قد أودعه أشياء كان في بيته فأخبر الحسين سعدا بما سمع منه فقال سعد للحسين أحب أن ترى التوقيع الذي عنده و تكتب لي من لفظه فأخبر الحسين أبا طاهر بمقالة سعد فقال أبو طاهر جئني بسعد حتى يسمع مني بلا واسطة فلما حضر أخبره بالتوقيع و يؤيد ما وجهنا به هذا الكلام أن الكليني روى هذا التوقيع عن البلالي»[8]؛ يعني: حسين بن اسماعيل از بلالي شنيده: توقيع و نامه‌اي كه از امام عسكري راجع به امام زمان^ (جانشيني پس از خود) برايم رسيده آن را نزد تو به ودعيه و امانت سپردم ـ‌ ضمن امانات ديگر. حسين بن اسماعيل اين جريان را به وي ـ سعد بن عبدالله ـ بازگو كرد. سعد گفت: دلم مي‌خواهد كه اين نامه را شخصاً ببينيم و آن را برايم نسخه‌برداري كني چون خبر به ابوطاهر بلالي رسيد. گفت سعد را نزد من بياور تا شخصاً براي او نقل كنم و واسطه‌اي در نقل بيان من و سعد نباشد.
* پس امکان دارد که نامه دو طریق داشته باشد، 1- حسين بن علي اسماعیل کندی 2- سعد بن عبدالله
‌· ابو الصلاح حلبی در تقریب المعارف، ص 426 (اول روایت را نقل می کند)
· شیخ مفید در ارشاد، ص 349
· طبرسی در إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 413
· اربلی در كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج3، ص238[9]
· الفصول المهمه
· شيخ حر عاملى (1104) در إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات‌، ج3، ص 440
· بحرانی در حلیة الابرار، ج5، ص 195
· مجلسى در بحار الأنوار، ج51، ص 331
· صافی در منتخب الاثر، ص229


[1]كافي، الشیخ الکلینی، ج‌1، ص328.
[2]قاموس الرجال، شيخ محمد تقي التستري، ج9، ص430 – 432.
[3]معجم رجال الحديث، مرحوم خوئي، ج17، ص 335.
[4] معجم رجال الحديث، مرحوم خوئي، ج17، ص335.
[5]احتجاج، أبي منصور احمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي، ج2، ص 474.
[6]ظاهرا یک اسم جا افتاده است؛ یعنی قال در عبارت منظور: سعد بن عبدالله اشعری یا علان کلیني مي‌باشد.
[7]ابو عبد اللَّه حسين بن اسماعيل كندى گويد: ابو طاهر بلالى به من گفت: آن توقيعى كه از ابو محمّد × براى من صادر شده و آن را به جانشين پس از او ارجاع داده اند، وديعه‌اى از جانب من در بيت توست، و من ( سعد بن عبدالله) به حسین بن اسماعیل گفتم: دوست دارم عين لفظ توقيع را برايم استنساخ كنى. حسين بن اسماعيل كندى حرف مرا برای ابو طاهربلالی نقل کرد. پس ابوطاهر گفت: سعد را نزد من بیاور [ تا خودم برای او نقل کنم] و نیازی به سند نباشد.[ سعد بن عبدالله به نزد ابوطاهر بلالی آمد و او برایش گفت] توقيعى از ابو محمّد ×دو سال قبل از درگذشت او برايم صادر شد و مرا از جانشين پس از خود با خبر كرد و سه روز پس از درگذشت او نيز توقيعى به دستم رسيد كه مرا از آن خبر داده بود: پس لعنت خدا بر كسانى باد كه حقوق اولياء خدا را منكرند و مردمان را بر دوش آنان سوار مى‌كنند و الحمد للَّه كثيرا.
[8]بحارالانوا، العلامة المجلسي،ج51، ص335.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo