< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

97/03/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: سوره ی توبه آیه ی 23

خداوند در آیه ی 23 می فرماید: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[1]

خداوند متعال در این آیه نهی می کند از اینکه اگر فرزندان، مؤمن هستند ولی پدران و بردارانشان کافر می باشند آنها را به عنوان ولیّ اتخاذ کنند که در غیر این صورت ظالم خواهند بود.

ابتداء باید دید مراد از «اولیاء» چیست؟ مترجمین غالبا آن را به معنای دوستی گرفته اند. ولی این ترجمه صحیح نیست زیرا محبت پدر و مادر و برادر امری قهری و طبیعی است زیرا انسان مدتها در کنار آنها زندگی کرده است و علاقه به آنها یک امر فطری است و قرآن جلوی چنین چیزی را نمی گیرد.

از این رو مفسرین برای این آیه چند احتمال مطرح کرده اند:

احتمال اول اینکه مراد آیه این است که مسلمانان به جنگ کافران نمی رفتند و می گفتند که در میان کفار، پدران و برادران ما هستند و ما نمی توانیم با آنها جنگ کنیم.

احتمال دوم اینکه مؤمنین گاه می رفتند ابوین و برادران کافر خود را کمک می کردند و آیه ناظر به این مورد است.

نقول: این دو احتمال صحیح نیست زیرا این آیه در سال نهم هجری نازل شده و در آن زمان مسأله ی جهاد در کار نبوده است همچنین تمامی شبه جزیرة العرب زیر پوشش اسلام قرار گرفت. فقط نجران به مسیحیت باقی مانده بود.

احتمال سوم اینکه این آیه ناظر به یکی از آیات ما قبل است که خداوند می فرماید: ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ[2] یعنی مؤمنان نباید کفار را رازدار خود قرار دهند بنا بر این مؤمنان نباید پدران و برادران خود را رازدار خود قرار دهند و اسرار مسلمانان را به آنها بگویند. مراد از «اولیاء» طبق این احتمال همان محرم اسرار قرار دادن کفار است.

این احتمال می تواند مورد قبول باشد.

احتمال چهارم اینکه آیه ناظر به مسلمانانی است که به مدینه هجرت نمی کردند و نزد پدران و برادران کافر خود بودند.

این احتمال قابل قبول نیست. زیرا پیغمبر اکرم (ص) بعد از سال هشتم فرمود: لَا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح[3] . یعنی بعد از اینکه مکه را فتح کردیم دیگر هجرتی بر کسی نیست و همه می توانند در مکه بمانند و لازم نیست به مدینه کوچ کنند.

احتمال پنجم احتمالی است که مرحوم علامه طباطبایی مطرح می کند و آن اینکه مراد این است مسلمانان نباید به کفار ولایت بدهند که آنها در امور مسلمانان دخالت کنند. یعنی به گونه ای به آنها نزدیک نشوید و با آنها دست دوستی دراز نکنید که در نتیجه در کار شما مداخله کنند همانند پدری که در کارهای صغیر مداخله می کند. طبق این احتمال، حتی امروزه نیز می توان مصادیقی برای آیه در نظر گرفت و خداوند می فرماید: ﴿وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ‌ سَبيلاً[4]

اگر در حدود صد و پنجاه سال پیش به قبل، سالیان متمادی عقب مانده بودیم به سبب همین دخالت های بیگانگان در امور کشورهای اسلامی بود. به عنوان نمونه به یکی از شاهان قاجار گفته بودند که این همه کبریت از کشور خارجه وارد می کنید ولی در عوض می توانیم در داخل کشور کارخانه اش را ایجاد کنیم ولی او در پاسخ گفته بود که آنها برای ما کار می کنند و ما آقا و سرور هستیم!

البته ارتباط با کفار اشکال ندارد ولی ارتباطی که به مداخله بینجامد صحیح نیست و آیه آن را نفی می کند. در قرن فعلی زندگی به تنهایی محال است و باید به دیگران رابطه داشت ولی باشد شرایط این ارتباط را حفظ کرد و سر نخ را به دست آنها نداد.

در سال 1337 قمری که حدود صد و دو سال قبل است در ایران قحطی عجیبی رخ داد و آمده است که کسی در شیراز به نقطه ای حرکت کرده بود و در کنار جاده جنازه های متعددی بود که همه از گرسنگی مرده بودند و این به سبب آن بود که خارجیان تولید کننده و ما مصرف کننده بودیم و اگر اراده می کردند کشور را به فقر و قحطی مبتلا می ساختند.

سپس خداوند در خاتمه می فرماید: ﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ اگر کسی چنین کند و به آنها ولایت و حق مداخله دهد هم به خود ظلم کرده است و هم به کشور اسلامی.

علت اینکه در آیه پدران و برادران ذکر شده است ولی مادران و خواهران در آن ذکر نشده است این است که ولایت، قائم با مردان است نه زنان.

 

سخنی در مورد میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه السلام:

رسول خدا (ص) امام حسن و امام حسین علیهما السلام را به عنوان دو فرزند هارون قلمداد می کرد و امیر مؤمنان علی علیه السلام را به منزله ی هارون. هارون دو پسر داشت به نام شبر و شبیر که هم معنا با حسن و حسین هستند. از این حدیث عموم المنزلة را متوجه می شویم.

علت اینکه امام حسن علیه السلام صلح کرد این است که گاه اسلام ما را به صلح هم دعوت می کند و این گونه نیست که همواره ما را به جنگ دعوت کند از این رو در قرآن می فرماید: ﴿وَ الصُّلْحُ‌ خَيْرٌ[5]

باید مصالح اسلام را بررسی کرد. رسول خدا (ص) نیز در حدیبیه صلح کرد و حتی نام رسول الله را در متن قرارداد پاک کرد و به جای آن نام «محمد» را نوشتند. ثمره ی این صلح در سال های بعد همان فتح مکه بود.

یاران امام علی علیه السلام نیز بر چند قسمت بودند و آن اینکه ارتش امام علیه السلام ارتشی قوی ای بود و کسانی مانند حجر بن عدیّ و کمیل بن زیاد در میان آنها بودند که به اهل بیت علاقمند بودند. اینها اصرار بر نبرد داشتند.

طائفه ی دوم کسانی بودند که تابع رئیس عشیره و قبیله ی خود بودند و اگر آن رئیس به سمتی می رفت دیگران نیز به همان سمت می رفتند.

طائفه ی سوم کسانی بودند که اگر جنگ می کردند به خاطر محبت به اهل بیت نبود بلکه به سبب بغض به معاویه بود.

طائفه ی چهارم هم تابع مال و مقام بودند. اگر این مال و مقام در طرف امام حسن علیه السلام بود به همان سمت می رفتد و الا به طرف معاویه می شتافتند.

طائفه ی پنجم هم افراد ناآگاه بودند که فاقد تشخیص لازم بودند. این افراد در لشکر امام حسن علیه السلام نیز (علاوه بر امام علی علیه السلام) بودند از این رو با چنین لشکری نمی توانست به جنگ برود. بنا بر این واقعیت این است که دیگران صلح را بر حضرت تحمیل کردند. امام علیه السلام گاه افرادی را برای جنگ به معاویه می فرستاد ولی معاویه با دادن رشوه آنها را خرید.

امام حسن علیه السلام با این کار چهره ی بنی امیه را روشن کرد و سرآخر امام حسین علیه السلام حقیقت را در مورد آنها کاملا روشن نمود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo