< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

92/05/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: تفسیر سوره یس
 ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾.
 همان کسي که براي شما از درخت سبز، آتش آفريد و شما بوسيله آن، آتش مي‌افروزيد!
 بیش ترین ترس مشرکان از قیامت و توحید
 سخن در اینجا بود که مسئله قیامت برای مشرکان بسیار سنگین بود، از کلمه قیامت و رستاخیز و اینکه حساب وکتابی در آخرت است، فوق العاده وحشت داشتند و در وحشت فرو می‌رفتند، از دیگر مسائل اسلامی چندان هراسی نداشتند، غالباً از دو چیز می‌ترسیدند:
 الف، توحید، یعنی وحدت خدا، ولذا می‌گفتند: ﴿أجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيءٌ عُجَابٌ﴾ [1] .
  آيا او بجاي اينهمه خدايان، خداي واحدي قرار داده؟! اين براستي چيز عجيبي است!
 ب، دیگری معاد است،‌قرآن طبق نوشته آیة الله طباطبائی حدود دو هزار آیه راجع به معاد دارد و من این مسئله را به ایشان نسبت می‌دهم و مسلماً ایشان هم روی حساب سخن می‌گویند،‌در مجموع آیات قرآن، دو هزار آیه ناظر به معاد است به دلالت های مختلف و موضوعات گوناگون ولذا چون برای آنها سنگین بود قرآن هم بیش ترین فشار خودش روی همین مسئله (معاد) می‌آورد.
 مثلاً در سوره مبارکه سجده این شبهه را مطرح کرد‌ه‌اند،﴿قَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾ [2] .
 آنها گفتند:آيا هنگامي که ما (مرديم و) در زمين گم شديم، آفرينش تازه‌اي خواهيم يافت؟! ولي آنان لقاي پروردگارشان را انکار مي‌کنند (و مي‌خواهند با انکار معاد، آزادانه به هوسراني خويش ادامه دهند)..
 ﴿أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ﴾،‌یعنی همان استخوان پوسیده،‌پرت کرد به آسمان و باد آن را به سوی دریاها و اقیانوس ها برد،﴿أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ﴾ استخوان های ما رفت در میان اقیانوس،‌دریاها و بیابان ها، ﴿أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ ‌آیا می‌شود خداوند این همه اجزا را جمع کند و انسانی بسازد؟ شبهه شان این است.
 پاسخ قرآن به شبهه مشرکین
  قرآن دوتا جواب می‌دهد:
  الف، ﴿بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾ اینها اعتقاد به معاد ندارند و این شبهات را وسیله قرار داده‌اند، چون عقیده به معاد ندارند فلذا به این شبهات متمسک هستند،‌البته این جواب،‌یک جواب مقدمی و تمهیدی است،‌که اگر اینها معتقد به معاد بودند از این قبیل شبهات را مطرح نمی‌کردند﴿أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ﴾ ﴿أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾.
 ب، بعد جواب قطعی می‌دهد و می‌فرماید:﴿ قُلْ يتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾ [3] .
 بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را مي‌گيرد؛ سپس شما را بسوي پروردگارتان بازمي‌گردانند. ﴿ قُلْ يتَوَفَّاكُمْ﴾
 معنای واقعی «توفی»
 معنای یتوفی چیست؟ آیا شما را می‌میراند؟‌ نه، «توفی» به معنای میراندن نیست، بلکه به معنای «اخذ» است،‌یعنی شما را اخذ می‌کند،‌توفی به معنای اخذ است، عرب می‌گوید:« وفیت دینی» یعنی قرض خود را گرفتم، توفی به معنای اخذ است،‌البته اخذ هم مصادیقی دارد،‌﴿ قُلْ يتَوَفَّاكُمْ﴾ ای رسول خدا در جواب این شبهه که می‌گویند: بعد از آنکه ذرات بدن ما در دریا ها و اقیانوس ها پخش شد چگونه بر می‌گردد؟
 در جواب بگو: شما اولاً مؤمن نیستید.
  ثانیاً، ﴿يتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ﴾،آنی که شما هستید، آن را ملک الموت می‌گیرد و او پبش ماست، آن کدام است؟ روح است،یعنی ‌روح شما پیش ماست،‌اصل کاره پیش ماست، آن بدن اصل کاره نیست،‌آن فقط یک لباس و پوشش است،﴿ قُلْ يتَوَفَّاكُمْ، أی یأخذکم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾ بعداً این روح را به جهان دیگر بر می‌گردانیم و می‌شود معاد.
  ‌بنابراین،‌میزان در شخصیت انسان همان روح انسان است‌، حالا اگر آن بدن هایی که اجزائش در دریاها و اقیانوس ها و صحراها گم شده، بشود،‌هر بدنی که این روح در آن وارد بشود، آن شما هستید،‌خواه امروز با لباس کت و شلوار به مسجد بیایید، فردا با پیراهن، پس فردا معمم،اگر ‌لباس عوض بشود،‌شما عوض بشو نیستید،﴿قُلْ يتَوَفَّاكُمْ، أی یأخذکم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾.
 آن پیش ماست،‌هر موقع بخواهید بر گردانید می‌شود معاد،‌بدن هر بدنی که آن روح در آن وارد شد، شما همان هستید،‌بدن لباس و پوشش است، بدن وسیله است که روح را بتوانیم تازیانه بزنیم، اگر بخواهیم روح را تازیانه بزنیم بدن می‌خواهد یا اگر بخواهیم آن را بسوزانیم بدن می‌خواهد، بدن فقط وسیله است، آنی که در حقیقت درد می‌بیند، روح شماست.
 ‌البته این کلمه به این معنا نیست که خدا ناتوان است از اینکه آن اجزای پوسیده از دریاها و اقیانوس ها جمع کند،‌ بلکه خدا قادر است و همان ها را هم جمع می‌کند، اما به آن دل نبندید،‌دل به واقع ببندید، یعنی آنی که شما هستید، روح شماست﴿قُلْ يتَوَفَّاكُمْ، أی یأخذکم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾.
 فتوای بعضی از شیوخ الاظهر
 شنیدم که یکی از شیوخ الأظهر فتوا داده بود بر اینکه حضرت مسیح مرده است و به آن آیه‌ای که در آخر سوره مائده است تمسک کرده است: ﴿فَلَمَّا تَوَفَّيتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾ [4] .
 هنگامي که مرا از ميانشان برگرفتي، تو خود مراقب آنها بودي؛ و تو بر هر چيز، گواهي!. شیخ الأظهر عرب اصیل است فلذا نباید آیه را چنین معنا کند، ﴿فَلَمَّا تَوَفَّيتَنِي﴾ أی فلمّا أخذتنی. «توفی» به معنای اخذ است، حضرت را اخذ کرد و به عالم دیگر برد،«توفی» به معنای میراندن نیست، قرائن سبب می‌شود که گاهی ما آن را به میراندن تفسیر کنیم، ﴿فَلَمَّا تَوَفَّيتَنِي﴾ ، أی فلما أخذتنی.
 ‌در این آیه هم می‌فرماید: ،﴿ قُلْ يتَوَفَّاكُمْ، أی یأخذکم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾،‌.واقعیت و شخصیت شما پیش ماست،‌هر موقع فرستادیم به دنیا، شما همان هستید،‌خواه بدن همان بدن باشد (چه بهتر)، و خواه بدن دیگر باشد، یعنی اگر آن بدن اولی هم نباشد، باز هم فرق نمی‌کند،‌ البته باز هم تکرار می‌کنم که این سخن بدان معنا نیست که خدا قادر بر جمع آوری آنها نیست، بلکه می‌خواهد بگوید دل به ان نبندید،‌ دل به واقعیت و حقیقت خود ببندید،‌واقعیت شما همان روح است، قرآن در سوره سجده چنین جواب می‌دهد که بیان شد.
 جواب چهار گانه قرآن به مشرکان
  اما در سوره یس چهارتا جواب می‌دهد.
 الف، البته جواب اول و دوم را در جلسه قبلی خواندیم، جواب اول این بود که. ﴿وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِي خَلْقَهُ﴾ این یک جواب بود، یعنی این «آدم» که آمد استخوان پوسیده را در هوا پرت کرد، از آفرینش و خلقت خود غفلت کرده و نمی‌داند که سابقاً یک آب گندیده بود و ما آن را بعد از طی مراحل به این صورت در آوردیم و الآن درمقابل من قد علم کرده است، خدایی که آن آب گندیده را این همه پرواز می‌دهد، چطور نمی‌تواند که همین استخوان پوسیده و انسان مرده را بار دیگر زنده کند، مراد از: ﴿خَلْقَهُ﴾ همان نطفه است.
 ‌ب، جواب دوم که باز در جلسه گذشته خواندیم این بود که: ﴿قُلْ يحْييهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾ آن خدایی که همه چیز را از عدم و هیچ آفرید،‌می‌تواند دو مرتبه این موجود را هم زنده کند، از نظر شما اولی مشکل تر است، کسی که بر مشکل تر قادر است، قطعاً بر آسان تر هم قادر خواهد بود.
 ‌البته مشکل و آسان از دریچه فکر ماست و الا برای خدا مشکل و آسان و همچنین نزدیک و دور یکسان است.
 ج، جوب سوم این است: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ . خدایی که از درخت سبز آتش درست می‌کند، آن خدایی که در درخت سبز آتش را جای داده و زنده ها را جمع کرده، می‌تواند این موجود مرده را زنده کند.
  تفسیر اول
 مفسرین ما از قدما تا کنون غالباً این آیه را چنین معنا می‌کنند و ‌می‌گویند در عرب و مخصوصاً در منطقه حجاز کبریت که نبوده، فندک هم که نبوده، دوتا درخت بودند یکی بنام «مرخ» و دیگر هم بنام «عفار» بر وزن «تبار» این دوتا را می‌بریدند، که با هم بمالند و از آن آتش بیرون می‌آمد، شاخه‌ای از عفار و شاخه‌ای هم از «فرخ»، یکی بالا یکی پایین،‌اینها را با هم بمالند، آتش از آن بیرون می‌آید، این دوتا درخت به منزله فندک حالا بوده است، خدایی که از میان این دو درخت سبز، آتش بیرون می‌زند، همان خدا می‌تواند مرده را هم زنده کند. چرا؟ سبز است و در عین حال آتش دارد (اخضر)، سبز است یعنی آب دارد، از این طرف هم آتش می‌گیرد، جمع بین سبز و آتش کار خیلی مشکل است، سبز است، یعنی آب دارد، آتش را در خود جای داده و آتش هم با آب سازگار نیست، آن خدایی که توانسته است ضدین را در این دو درخت و بوته جمع کند، همان خدا می‌تواند مرده را هم زنده کند،َ ﴿مَا قَدَرُواقَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِي عَزِيزٌ﴾ [5] .
  خدا را آن گونه که بايد بشناسند نشناختند؛ خداوند قوي و شکست‌ناپذير است!
 خداوند همیشه می‌خواهد از مثال های روشن حقایق را ثابت کند، فلیسوف نیست که برود دنبال مسائل فلسفی البته گاهی ممکن است دنبال مسائل فلسفی هم برود،‌اما چون سخنش با توده مردم است فلذا با زبان توده مردم سخن می‌گوید: أیها النجدی، أیها الیمنی! أیها الحجازی! شما اگر بخواهید آتش بر افروزید، چه می‌کنید؟ اینهمه هیزم در اینجا جمع کردید،‌اینها که آتش نمی‌گیرند، آن دوتا شاخه را ‌می‌آورید و سپس بهم می‌زنید و ‌بهم می‌کوبید، آنگاه آتش ‌از آن جریقه می‌زند و این درخت ها و این هیزم ها آتش می‌گیرد، خدایی که در این دو شاخه‌ی تر آتش جای داده و در حقیقت ضدین را جمع کرده، همان خدا بهتر می‌تواند مرده را زنده کند، مفسرین این چنین معنا کرده‌اند.
 تفسیر دوم
 اما احتمال دیگر در تفسیر آیه این است (العلم عند الله) که مقصود این دو نباشد، یا مقصود منحصر این دو نباشد، بلکه همه درخت ها و جنگل هایی که در عالم است چنین است،‌ولذا گاهی طوفان می‌آید درخت جنگل را محکم به هم دیگر می‌زند و آنها هم آتش می‌گیرند، آتش از دل این درخت های سر سبز بیرون می‌آید، آن خدایی که در این جنگل ها و درخت های سر سبز و پر از آب، آتش را جای داده است، معلوم می‌شود که قدرت او یک قدرت فوق العاده است،‌ممکن است مراد این باشد، ذیل آیه هم بعید نیست که منطبق بر همین تفسیر باشد. ﴿فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ آتش درست می‌کنید.
  اگر اولی باشد،‌باید بگوید «به» ﴿فَإِذَا أَنْتُمْ به﴾ به وسیله این دوتا هیزم ها را آتش می‌زنید.
  اما اگر مراد معنای دوم باشد که همین جنگل ها و درخت های فراوان است، در طوفان ها بنیان کن که اینها را بهم می‌زنند، آتش از میان آنها در می‌گیرد، می‌گویند فلان جنگ آتش گرفت در حالی که کسی هم نرفته آتش روشن کند،‌اما خود تماس درخت ها با هم آتشی را ایجاد می‌کند ولذا اتش سوزی جنگ را می‌گیرد، ﴿فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ﴾ یعنی از این درخت های جنگل و امثال اینها ﴿تُوقِدُونَ﴾ ‌آتش روشن می‌کنید.
  تفسیر سوم
 پس احتمال اول این شد که این دو شاخه «فرخ» و «عفار» را هم بزنند، آتش بیرون بیاید، بدین طریق این هیزم ها را روشن کنند.
 احتمال دوم این بود که این باغها و درخت ها که هستند،‌در اثر طوفان بهم بخورند و از این درخت های سر سبز آتش بر آید.
 احتمال سوم این است که همه این درخت هایی که شما می‌بینید، همین الآن در دل و درون شان آتش است، آفتاب که می‌تابد، انرژی را در خود جای می‌دهند، شما بعد از آنکه این درخت ها خشک می‌شوند و زغالش می‌کنید، ذغال می‌شود آتش، این انرژی کدام است؟ همان انرژی ذخیره شده است که درخت از آفتاب می‌گیرد، این درخت هایی که تحت آفتاب هستند،اینها حرارت را از خورشید می‌گیرند و در درون خود شان نگه می‌دارند، هنگامی که بریدند و خشک شد و به صورت زغال در آمد،‌ کرسی شما را گرم ‌می‌کند،گرمای این زغال همان حرارت ذخیره شده‌ای است که از آفتاب گرفته است،‌هنگامی که در زیر لحاف در زیر کرسی خوابیدید، حرارت این زغال همان حرارت خورشید است که در این درخت سبز جای داشت، ولی شرائط باید مساعد بشود تا آن حرارت ذخیره شده را پس بدهد. ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾.
  سه نوع تفسیر کردیم، ممکن است هر سه تفسیر صحیح باشد.
 این برهان و دلیل سوم بود که بیان شد.
 برهان چهارم: ﴿ أَوَلَيسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾. [6]
 
 آيا کسي که آسمانها و زمين را آفريد، نمي‌تواند همانند آنان [= انسانهاي خاک شده‌] را بيافريند؟! آري (مي‌تواند)، و او آفريدگار داناست!..
  آیا خدایی که این آسمان ها و زمین را آفریده که بشر هر روز به عظمت آسمان ها بهتر پی می‌برد، آن خدایی که این نظام با عظمت را آفریده، قادر نیست که مثل شما را دو مرتبه خلق کند، ضمیر ﴿ مِثْلَهُمْ به «ناس» بر می‌گردد، گاهی می‌گویند ضمیر ﴿ مِثْلَهُمْ به سموات و ارض بر می‌گردد، ‌ظاهراً این صحیح نباشد. چون بحث در آفرینش مجدد آسمان و زمین نیست تا بگوید ﴿ أَوَلَيسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾، آفرینش مجدد سموات و ارض محل بحث نست، بلکه بحث در آفرینش مجدد انسان است ولذا ضمیر ﴿ مِثْلَهُمْ را به انسان ها بر گردانید؟ ﴿ أَوَلَيسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ خودش جواب می‌دهد و می‌فرماید: ﴿بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾. چرا در اینجا به جای «نعم» از کلمه‌ی ﴿بَلَى﴾ استفاده کرده؟ چون اگر بگوید: «نعم»،‌این کفر است، بلی نفی لیس است، یعنی نفی را نفی می‌کند، و معنای می‌شود که قادر است، اما اگر کلمه‌ی «نعم» را به کار می‌برد،‌این تصدیق «لیس» است. پس فرقش این است که اگر «بلی» بگوید، کلمه‌ی «بلی» لیس را نفی می‌کند، لیس بقادر را نفی می‌کند و معنایش این می‌شود که:« قادر». اما اگر بگوید:«نعم» این تصدیق «لیس بقادر» است و لذا فرموده: ﴿بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾،‌تمام کلمات قرآن حتی حروفش هم حساب دارد.
 اختلاف بر سر حرف «واو»
  در زمان خلافت عثمان هنگامی که می‌خواستند قرآنی را برای همه استانها و شهر ها (زیر نظر عثمان) بنویسند، أبی بن کعب هم در آنجا بود، بر سر یک «واو» اختلاف پیدا کردند و آنهم در سوره مبارکه توبه است،‌عثمان اصرار داشت که حتماً حرف «واو» نیست، اما جناب أبی بن کعب اصرار داشت که حتماً باید «واو» باشد.
 ﴿يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾. [7]
 اي کساني که ايمان آورده‌ايد! بسياري از دانشمندان (اهل کتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل مي‌خورند، و (آنان را) از راه خدا بازمي‌دارند! و کساني که طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مي‌سازند، و در راه خدا انفاق نمي‌کنند، به مجازات دردناکي بشارت ده!
 اختلاف شان در ﴿وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ﴾ بود، عثمان می‌گفت«واو» نیست،یعنی ﴿الَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ﴾ بدون «واو» است، أبی بن کعب می‌گفت در اینجا حتماً «واو» است، یعنی باید آیه را این گونه قرائت کنیم: ﴿وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ﴾ ابی بن کعب که أقرء الناس است، گفت حتماً باید «واو» باشد و الا شمشیرم را بیرون می‌کشم و جهاد می‌کنم، بودن و نبودنِ «واو» یک جهان اثر دارد، اگر «واو» باشد،‌خودش می‌شود مستقل و دیگر ارتباطی به احبار و رهبان ندارد،﴿وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ﴾ بنده را هم می‌گیرد،‌زبیر را هم می‌گیرد، طلحه را هم می‌گیرد، عثمان را هم می‌گیرد، ابوذر را هم می‌گیرد و می‌شود جمله‌ی مستقل.
  اما عثمان می‌گفت «واو» نیست، بلکه ﴿الَّذِينَ﴾ است،یعنی صفت احبار و رهبان است و ارتباطی به ابوذر و من ندارد‌، اما أبی بن کعب می‌گفت حتما «واو» در اینجا هست و باید بخوانیم: ﴿وَالَّذِينَ﴾، قرآن مجید هم در اینجا به جای «نعم» ازکلمه‌ی ﴿بلی﴾ استفاده می‌کند و می‌فرماید: ﴿ أَوَلَيسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ در ادامه می‌فرماید: ﴿بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾. هم «خلّاق» است و هم «علیم»، جمع کرده است بین دو صفت، «فواصل» آیات خیلی مهم است، در شعر می‌گویند:«قافیه»،‌اما در قرآن نمی‌گویند: «قافیه»، در نثر می‌گویند‌:‌»سجع»، اما در قرن نه کلمه‌ی «قافیه» را به کار می‌برند و نه کلمه‌ی «سجع» را، بلکه می‌گویند: «فواصل» یعنی آخر آیات را می‌گویند:« فواصل»، در آخر آیه می‌فرماید: ﴿وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾. نفرموده «هو غفور الرحیم» چون جای «غفور الرحیم» نیست.
 ‌»خلاق» یعنی قدرتمند، «علیم» یعنی آگاه از قوانین و سنن،فلذا اینجا باید روی قدرت و علم تکیه نه روی چیز دیگر. ﴿وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ﴾ «خلاق» یعنی قدرتمند است، «علیم» یعنی آگاه از سنن و قواعد است.


[1] ص/سوره38، آیه5
[2] سجده/سوره32، آیه10
[3] سجده/سوره32، آیه11
[4] مائده/سوره5، آیه117
[5] حج/سوره22، آیه74
[6] یس/سوره36، آیه81
[7] توبه/سوره9، آیه34

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo