< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله سبحانی

92/05/12

بسم الله الرحمن الرحیم

 
 ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ وَقُرْ‌آنٌ مُّبِينٌ ﴿٦٩﴾، لِّيُنذِرَ‌ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ ﴿٧٠﴾. أَوَلَمْ يَرَ‌وْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ ﴿٧١﴾ وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَ‌كُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ ﴿٧٢﴾ وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِ‌بُ أَفَلَا يَشْكُرُ‌ونَ﴾ ﴿٧٣﴾.
 لزوم ارائه معجزه از سوی انبیا و پیغمبران
 خلاق متعال برای انبیا و پیغمبران دلالیل و معجزای داده‌اند، که به وسیله آن دلایل و معجزات مدعای خود ثابت کنند، در هیچ جای دنیا قول مدعی را بدون دلیل نمی‌پذیرند، حتی حضرت امام (ره) از شیخ الرئیس نقل کرد که ایشان (شیخ الرئیس) گفته است: اگر کسی مدعای کسی را بدون دلیل بپذیرد، چنین آدمی فطرت انسانی را از دست داده است.
  بنابراین، اگر کسی ادعای دارد، باید دلیل هم همراهش باشد، ولذا خلاق متعال انبیا و پیغمبران را با معجزات و کرامات فرستاده است تا از طریق «معجزات» ارتباط خود را با عالم بالا ثابت کند.
 معجزات پیغمبر اسلام
 پیغمبر اسلام معجزاتی داشت، مثلاً سنگ ریزه ها در دست حضرت تسبیح بگوید که این متواتراً نقل شده است، رسول گرامی چاهی که فاقد آب بود، یک تیری را در آنجا به کار گرفت و آب هم بالا زد، این نوع معجزات از پیغمبر اکرم زیاد صادر شده است.
 قرآن یا معجزه جاوانه
  اما پیغمبر اکرم از میان همه معجزاتی که نشان داده بود، بیشتر روی قرآن تکیه می‌کرد. چرا؟ چون قرآن معجزه جاودانه است، اما سایر معجزات ایشان یک چنین خصوصیتی را نداشتند بلکه معجزات موقت بودند.
  مثلاً، کسانی که دیده‌اند سنگ ریزه ها در دست آن حضرت سخن می‌گویند، این را فقط افرادی که در آن مجلس بوده‌اند می‌بینند و جمعیتی که بعداً به صورت متواتر نقل می‌کنند می فهمند.
 ‌اما بعد از چهارده قرن نمی‌شود برای یک مرد مسیحی یا مرد یهودی یا یک کافر دیگری با این معجزات استدلال کرد. چرا؟ چون فاصله زمانی زیاد است فلذا کسی از ما نمی‌پذیرد هر چند خودِ ما ایمان و یقین داریم.
  اما خداوند پیغمبری ما را با یک معجزه جاودانه فرستاده که در هر عصری بتواند گواه و شاهد پیغمبر اکرم باشد. چرا؟ چون نبوتش جاودانه است،‌معجزه‌اش باید جاودانه باشد، نبوت پیغمبر اکر جاودانه است، یعنی تا روز قیامت ادامه دارد، پس باید یک معجزه‌ای از خودش ارائه دهد که تا روز قیامت ادامه داشته باشد.
  خلاصه نبوت پیغمبر اکرم ما، نبوت خاتم و نبوت جاودانه و ابدی است، ادعای ابدیت هم باید دلیلش هم ابدی باشد و چیزی که ابدی است همین قرآن است و الآن هم قرآن با صدای رسا و بلند می‌فرماید: ﴿ قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا ﴾ [1] . بگو: «اگر انسانها و پريان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند يکديگر را (در اين کار) کمک کنند. در صدر اسلام قرآن یکنوع جاذبه داشت، الآن هم آن جاذبه در قرآن وجود دارد، قرآن به قدری جاذبه داشت که گاهی پیغمبر اکرم با خواندن دو آیه یک مردی را ( که رئیس قبیله بود) مسلمانش کرد.
 مثلاً، اسعد بن زراره وارد مکه شد و خواست با پیغمبر اکرم تماس بگیرد، کفار قریش به او گفتند ابداً چنین کاری را نکن. چرا؟ زیرا او ساحر است،این شخص طواف خودش را انجام داد و با خودش ‌گفت این چه حرفی است که نباید با او تماس گرفت چون او ساحر است، بلکه باید با او تماس بگیرم تا ببینم حرفش چیه؟ فلذا وارد شد یا پیغمبر اکرم در حجر اسماعیل بود، این آدم (اسعد بن زراره) به رسم جاهلیت بر پیغمبر اکرم سلام کرد و گفت:« أنعم صباحاً» پیغمبر اکرم فرمود خدای من درودی بهتر از این را فرستاده، باید مثلاً بگویید:« سلام علیکم».
 آنگاه اسعد بن زراره (رئیس قبیله خزرج) گفت حرف حسابی شما چیست؟
  پیغمبر اکرم دوتا آیه از سوره مبارکه انعام برای او خواند (آیه 151 و 152،)﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيئًا وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِياهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴾ [2]
  بگو: «بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است برايتان بخوانم: اينکه چيزي را شريک خدا قرار ندهيد! و به پدر و مادر نيکي کنيد! و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نکشيد! ما شما و آنها را روزي مي‌دهيم؛ و نزديک کارهاي زشت نرويد، چه آشکار باشد چه پنهان! و انساني را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر بحق (و از روي استحقاق)؛ اين چيزي است که خداوند شما را به آن سفارش کرده، شايد درک کنيد! همین که این دو آیه را خواند و در این دو آیه ده فرمان است،‌همان جا اسلام آورد.
  قرآن جاذبه داشت خیلی عجیب، یعنی شیرینی که قرآن برای آن زمان و عرب های آن زمان داشت، بالاترین شیرینی و جاذبه بود، حتی اعدا و دشمنان پیغمبر اکرم نیمه شب می‌رفتند کنار خانه پیغمبر اکرم می‌نشستند تا صدای قرآن خواندن پیغمبر اکرم را موقع نماز شب بشنوند، همان ها که دشمن بودند، کنار خانه آن حضرت پنهان می‌شدند تا صدای قرآن خواندن پیغمبر اکرم را بشنوند.
  بنابراین،‌قرآن در عصر جاهلیت و در صدر اسلام یک جاذبه خاصی داشت، الآن هم اگر کسی آشنا به زبان عرب باشد،باز هم همان جاذبه را دارد. ولی دیدند که آن جاذبه سبب شده است تا جوانان به اسلام بگروند، چه کنند؟ بیایند تهمت بزنند و بگویند قرآن پیغمبر اکرم شعر است، همان گونه که شعر جاذبه دارد،‌ قرآن ایشان هم جاذبه دارد، پس قرآن هم از قبیل شعراست نه یک چیز جدیدی. البته شعر جاذبه دارد، شعر اگر زیبا باشد و دارای الفاظ و معانی زیبا باشد قطعاً جاذبه دارد، قرآن این پیغمبر هم شعر است. پس چرا به این قرآن گرایش پیدا می‌کنید؟
  خداوند در رد این تهمت می‌فرماید: ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌﴾
 ما شعر بر پیغمبر نازل نکردیم، شعر یک چیز است و قرآن چیز دیگری می‌باشد، آن چیزی که ما بر پیغمبر نازل کردیم،قرآن ‌شعر نیست بلکه وحی است.
 فرق وحی با شعر
  ممکن است کسی بپرسد که فرق وحی با شعر چیست؟
  شعر غالباً در سه قلمرو کارگر است، مثلاً شعرایی داریم که اهل فسق و فجورند و در قالب شعر مسائل جنسی را هم مطرح می‌کنند، یعنی آنچنان زیبایی معشوق را (از قبیل ‌چشم ها،‌ابروها، سینه و پیشنای) ترسیم می‌کنند که در جوان روح فساد ایجاد می‌نماید، مثلاً می‌گویند: «گنه کردم گناهی پر زلذت»،شعرایی که در قلمرو جنسی شعر می‌گویند، آنچنان شعر می‌گویند که در جوان روح فساد را ایجاد می‌کنند.
  گاهی هم این شعرا در قلمرو نظامی و حماسی شعر می‌گویند، یعنی آنچنان نظامی و حماسی شعر می‌گویند که جوان هم می‌گوید من هم بر خیزم و تفنگ در دست بگیرم و بروم جبهه،‌این هم یکنوع شعرا.
 پس گروه اول مسائل جنسی را می‌گویند، گروه دوم در قلمرو مسائل نظامی و حماسی شعر می‌سرایند که غالباً شعرهای فردوسی از همین قبیل است.
  شعرای هم داریم که فقط مداحی می‌کنند، آنچنان از یک خان قبیله و بزرگ قبیله یا از یک پادشاه تعریف می‌کند که گویا خورشید پایین تر از آن است،‌مانند این شعر:
 هو الشمس و الملوک کواکب إذا طلعت لم لم یبد منهنّ کوکب.
  شعرا غالباً در همین سه قلمرو شعر می‌گویند، یعنی یا مسائل ضد اخلاقی است یا نظامی است یا تعریف و مدح سلاطین و غیر سلاطین، و آنهم برای گرفتن صله.
 ولی قرآن اینها نیست، قرآن حقایق و واقعیات است، ماده شعر غالباً تخیل است، شعر از «تخیل» ماده می‌گیرد، شاعر هر چه قوه تخیلش قوی باشد، شعرش بالاست، اما اگر قوه تخیلش پایین باشد، شعرش هم پایین است، اساس و خمیر مایه شعر در هر سه مقوله، یعنی هم در مقوله مسائل جنسی و هم در مقوله مسائل نظامی و هم در مقوله مسائل نظامی، خمیر مایه‌اش تخیل است، آنچنان تخیل می‌کند که در حقیقت موضوع را خیلی بالا می‌برد به گونه‌ای که انسان خیلی خوشش می‌آید ولذا می‌گویند: «إنّ احسن الشعر أکذبهم»بهترین شعر آن است که دروغش بیشتر باشد.
  بنابراین،‌ماهیت شعر در هر سه مقوله، مأخذش تخیلات شاعر است کما اینکه در اشعار فردوسی شما مسئله را می‌بینید، اما قرآن تخیلات نیست،‌قرآن واقعیات است،﴿ لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ﴾، قرآن سر تا پا واقعیات است، ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّ‌مَ رَ‌بُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِ‌كُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُم مِّنْ إِمْلَاقٍ پنَّحْنُ نَرْ‌زُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَ‌بُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ‌ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّ‌مَ اللَّـهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾‌. [3]
  ﴿إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَينْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْي يعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴾ [4] .
 خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديکان فرمان مي‌دهد؛ و از فحشا و منکر و ستم، نهي مي‌کند؛ خداوند به شما اندرز مي‌دهد، شايد متذکر شويد!
  ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌﴾ برهانش را گفتم، برهانش این شد که خمیر مایه شعر پندار و تخیل است، آنچنان پندارش قوی است که انسان را مسحور می‌کند.
  به روز نبرد آن یل ارجمند.
  به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند.
  برید و درید و شکست و ببست.
  پلان را سر و سینه و پا و دست
  آنچنان تخیلش قوی است که در انسان روح نظامی ایجاد می‌کند، اما خمیر قرآن کریم واقعیات و حقایق است، ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌﴾ ما بر پیغمبر شعر را وحی نکردیم، «علّمنا» یعنی أوحینا، «و ما أوحیناه الشعر»، البته شعر به آن معنا که عرض کردم یا در قلمرو فساد است یا مانند اشعار امرء القیس. ‌یا آنهایی که در مسائل نظامی شعر می‌گویند یا در مسائل مداحی،‌همه اینها یکنوع تخیل است، ولی قرآن عین حقیقت است، ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌ وَمَا يَنبَغِي لَهُ﴾ یعنی «شعر» به این معنا که عرض شد.
  «و ما علمناه الشرع و ما ینبغی له الشعر»، به این معنا، یعنی تخیلات تمثیلات، استعاره ها و مجازها که همه‌اش در حقیقت یکنوع تخیل است ﴿وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ وَقُرْ‌آنٌ مُّبِينٌ﴾ شما را به آن فطرت بر می‌گرداند قرآن کدام شعر و شاعر را مذمت می‌کند؟ البته ‌در اینجا ناچاریم که یک مطلب دیگری را هم عرض کنیم، اگر قرآن از شعر انتقاد می‌کند، شعر به همین معناست که گفتم، یعنی یا در قلمرو مسائل جنسی است یا نظامی که تخیلات است یا مداحی است،.
 اما اگر یک شاعری باشد که تکیه بر قرآن و سنت کند و حقایق اسلامی را در قالب شعر بیان نماید،‌این ممدوح است،‌شعری که مذموم است،‌شعر به معنای اول است،.
 اما آن شعری که در حقیقت تکیه بر واقعیات کند و حقایق را بگوید، پیغمبر اکرم از چنین شاعری تکریم می‌کرد.
 مثلاً زهیر بن قیس در مسجد رسول اکرم آمد و ‌آن قصیده را در باره پیغمبر اکرم خواند، پیغمبر اکرم از او تجلیل کرد، آقا امیر المؤمنین و ائمه (علیهم السلام) اهل بیت اشعاری دارند که در کتاب ها مذکور است،‌شعر به آن معنا مذموم است، اما شعر به این معنا ممدوح است، دیوان المعصوم را ببینید (‌مال مرحوم مدرس که اشعار ائمه اهل بیت را جمع کرده است که همه‌اش حقایق است و واقعیات).
  ‌دلیل من بر اینکه هر شعری مذموم نیست، همان سوره مبارکه اعراف است.
 ﴿وَالشُّعَرَ‌اءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ * أَلَمْ تَرَ‌ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُ‌وا اللَّـهَ كَثِيرً‌ا وَانتَصَرُ‌وا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا * وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ﴾ [5] .
 از شعرا آدم های گمراه پیروی می‌کنند. این شعرا مذموم هستند. چرا؟ ﴿أَلَمْ تَرَ‌ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ﴾ اصالت ندارند و در هر وادی وارد می‌شوند. چرا؟ چون دنبال صله و پول هستند. ﴿وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾ ‌چیزهایی را می‌گویند که خود بدان عمل نمی‌کنند، این شعرا مذموم هستند. ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ مگر آن شعرایی که روی ایمان و روی اخلاص سخن بگویند، آنان ممدوح می‌باشند.
  بنابراین، ادب در قرآن است، یعنی قرآن مخالف ادبیات نیست، فکر نکنید که قرآن ضد ادبیات است، قرآن ادبیات فاسد را مخالف است،‌اما ادبیاتی که متکی بر حقایق باشد، با آن مخالف نیست بلکه می‌فرماید: ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُ‌وا اللَّـهَ كَثِيرً‌ا وَانتَصَرُ‌وا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ. لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّـهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّـهِ رَ‌بِّ الْعَرْ‌شِ عَمَّا يَصِفُونَ» [6]
 . اینها ممنوع است، شما نگاه کنید قصیده فرزدق را هنگامی که هشام آمد و مردم راه ندادند،‌اما موقعی که علی بن الحسین (علیهما السلام) آمد، همه کنار رفتند و حضرت استلام کرد و بیرون آمد، هشام از اطرافیان خود سوال کرد که این مرد چه کسی بود ‌که این همه راه برایش باز کردند، گفتند این علی بن الحسین بود، یک نفر گفت که نمی‌شناسم؟ فرزدق در همانجا کأنّه الهام شد که چند بیت را بگوید:
  هذا الذی تعرف البطحا وطأته، اشعارش آنچنان در دل اثر کرد که فرزدق را زندانی نمود، قرآن هر شعر و هر شاعری را مذمت نمی کند، شعر و شاعری را مذمت می کند که در آن هدفی نباشد، یعنی روزی ممکن است مبلغی از یکی بگیرد و از او تعریف کند و روز دیگر هم از دیگر مبلغی بالاتر بگیرد، شما را مذمت کند، آن شاعری را مذمت می کند که: ﴿يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾ اما شاعری که عمل کند بر گفتار خودش، او را مذمت نمی‌کند. مثلاً سید اسماعیل حمیری قصیده در باره امام حسین و اهل بیت (علیهم السلام) گفته بود و آن را خدمت حضرت صادق (علیه السلام) خواند، حضرت دستور داد که یک پرده‌ای بکشند، زنها یک طرف قرار بگیرند و مردان در طرف دیگر، ایشان قصیده خودش را خواند.
  خلاصه اینکه ائمه اهل بیت (علیهم السلام) صله می‌دادند، دعبل خزاعی وقتی که خدمت امام رضا (علیه السلام) آمد و آن اشعار را خواند، گویا بنا گذاشته بود که نخواند مگر در نزد امام رضا و اهل بیت (علیهم السلام)،‌هنگامی که بر حضرت امام رضا خواند،‌حضرت هم یک شعری هم بر آن اضافه کرد.
 بعد حضرت جبه‌ای که داشت به او داد و آن را از او به گران ترین قیمت خریدند.
  بنابراین،‌ در دوران طاغوت گاه و بیگاه می‌گفتند ک اسلام با ادبیات و شعر مخالف است، و حال آنکه اینگونه نیست، منتها باید شعر چه شعری باشد و شاعر چه شاعری باشد، اگر هدفمند باشد نمره دارد،‌اما اگر بی هدف باشد فاقد نمره است، اگر از اینها باشد که: ﴿أَلَمْ تَرَ‌ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ﴾ [7] نمره ندارد.
 ‌اما شاعری باشد که به گفته‌ی خود عمل کند نمره دارد، ولذا می‌گوید: ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.
  ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ‌ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ وَقُرْ‌آنٌ مُّبِينٌ * لِّيُنذِرَ‌ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ﴾ این قرآن انسان های زنده را می‌ترساند، همه انسان ها که زنده‌اند، ابوجهل و ابو سفیان هم زنده‌اند، همگی آب می‌خورند و آب می‌نوشند،یعنی چه؟ ما دو جور زنده داریم، یک زنده‌ی طبیعی داریم، انسان،‌حیوان و نبات،‌این زندگی را دارند، همه زنده‌اند، انسان،‌حیوان و نبات همه زنده‌اند، در سر تا سر جهان هر موجودی که به نام نبات است، حیوان است و انسان زنده‌اند،‌اما یک حیات معنوی داریم و یک موت معنوی،‌حیات معنوی مال انسان های است که مومن به خدا باشد،‌مومن به آخرت باشد، مومن به اخلاق باشد، ملتزم به مبانی اخلاقی باشد، این قلب حی و زنده است، اما کسی که قبلش فاقد ایمان است، از نظر قرآن میت است،‌میت به معنای دوم، نه میت به معنای اول.
 ‌پس ما دو جور حیات داریم: حیات مادی و طبیعی ، این حیات را همه دارند، اما حیات معنوی که در حقیقت دل ها به وسیله آن زنده است، آن به وسیله ایمان است، ایمان روشنی قلب است، کفر ظلمت قلب است، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ تِجَارَ‌ةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ [8] ‌ایمان و تقوی وسیله حیات قلب است، ﴿وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ﴾ «قول» یعنی عذاب، حجت را بر کافر تمام کنیم، و یحق القول، عذاب حتمی بشود بر کافرین،‌چرا؟ چون حجت تمام بر آنها می‌شود، وقتی که حجت تمام شد، عذاب برای او حق است.
  پس قرآن زنده ها را می‌تواند رهبری کند، یعنی کسانی را که قلب شان به نور ایمان منور است،‌مردگانی است به ظاهر زنده، اینها اتمام حجت بر آنها می‌شود،«قول» یعنی عذاب ﴿وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ﴾.
  یک بحثی ‌راجع به کتابت پیغمبر اکرم باقی ماند، پیغمبر اکرم شعر نمی‌گفت، حتی شعر هم که می‌خواند شعر را می‌ شکست، اما کتابت چطور؟ آیا پیغمبر اکرم کتابت هم نداشت، آنهم «و ما علمناه الکتابة» است،‌یا پیغمبر اکرم دارای کتابت بود،‌این را هم انشاء الله در جلسه آینده مطرح می‌کنیم.


[1] اسراء/سوره17، آیه88
[2] انعام/سوره6، آیه151
[3] انعام/سوره6، آیه151
[4] نحل/سوره16، آیه90
[5] سوره اعراف، آیه 224 تا 227.
[6] انبیاء/سوره21، آیه22
[7] سوره یس، آیه 225 و 226.
[8] صف/سوره61، آیه10

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo