< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

98/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قرعه

بحث در قرعه است و به عنوان مقدمه اموری را مطرح می کنیم:

الامر الاول: آیا قرعه قبل از اسلام بوده است یا آنکه از تشریعات اسلام است؟ باید توجه داشت که چیزهایی که در اسلام است گاه جنبه ی تأسیسی دارد و گاه جنبه ی امضایی مانند بیع و نکاح. طبق آیات و روایات علی الظاهر قرعه در قبل از اسلام بوده و اسلام آن را امضاء کرده است. و به عبارت دیگر قرعه نوعی قانون عقلایی بوده و عقلاء به آن عمل می کردند.

مثلا در جریان حضرت یونس قرعه کشیدند و قرعه به نام او در آمد و او را در دریا انداختند.

یا در جریان قبول کفالت مریم اختلاف بود زیرا پدرش در حال حمل او فوت شده بود و قرعه به نام زکریا افتاد.

همچنین هنگامی که مهاجرین از مکه به مدینه آمدند در اینکه چه کسی مهمان چه کسی باشد قرعه کشیدند.

همچنین جناب عبد المطلب در مورد ذبح فرزندش قرعه کشید.

 

الامر الثانی: واقعیت قرعه

برای توضیح این امر باید قرعه را از سه منظر بحث کنیم: از لحاظ سنت عقلایی، از نظر آیات و از منظر روایات.

شهید در شرح لمعه قائل است که عمل به قرعه صحیح نیست مگر در جایی که اصحاب به آن عمل کرده باشند. زیرا او قرعه را قاعده ی عامی می داند که هم در شبهات حکمیه و هم در شبهات موضوعیه و هم در آن جایی که تنازع در ملک و یا در حق است و یا جایی که اصلا تنازعی نیست جاری می باشد. آنها تصور کرده اند که دامنه ی قرعه وسیع است و عملا نمی توان به این وسعت به آن عمل کرد. مثلا اگر مجتهدی شک داشته باشد که شرب تتن حرام است یا نه باید قرعه بکشد. در نتیجه قائل شدند که ما به قرعه عمل نمی کنند مگر در مواردی که اصحاب به آن عمل کرده باشند. زیرا اگر قرار بود به قرعه تخصیص بزنند این موجب وهن در ادله ی قرعه می شد. در نتیجه عمل به آن جابِر می خواهد و جابر همان عمل اصحاب است.

به نظر ما دایره ی قرعه وسیع نیست و فقط در جایی جاری می شود که در آن مورد تنازعی وجود داشته باشد. جالب اینکه قرعه هرگز تخصیص نخورده است. ما در باب روایات قرعه 34 روایت پیدا کردیم که 33 مورد آن در خصوص تنازع است و فقط یک روایت در این مورد نیست و در مورد گوسفند موطوئی در میان یک گله گوسفند است که امام علیه السلام می فرماید: قرعه بکشید تا آن گوسفند شناسائی شود.

اما سنت عقلائیه: این را در امر اول بحث کردیم و آن اینکه عقلاء همچنان به قرعه عمل می کردند. سنت عقلائیه قرینه ی متصله است بر اینکه مصبّ قرعه در جایی است که تنازع باشد.

 

اما آیات: بعضی می گویند که اگر به این آیات که در مورد زکریا و یونس عمل کنیم باید استصحاب شرایع سابق را جاری کنیم.

ما گفتیم که آنچه در شرایع سابق است تا نسخ آن ثابت نشود برای ما نیز حجت است زیرا قرآن کتاب هدایت است نه کتاب داستان و قصه در نتیجه آنچه در آن آمده است برای ما نیز حجت است. اگر استصحاب کنیم مشکلاتی پیش می آید از جمله اینکه در اینجا وحدت قضیه وجود ندارد زیرا آن امت از بین رفته است و ما در امت و شریعت دیگری هستیم.

مثلا وهابی ها در ساختن ساختمان روی قبور حساس هستند و قائل هستند که باید این بناها را تخریب کرد. به همین دلیل بجز بارگاه رسول خدا (ص) ما بقی را خراب کردند و عدم تخریب بارگاه پیغمبر اکرم (ص) به سبب ترس از مسلمانان بود.

مثلا در مورد خوابگاه اصحاب کهف اختلاف شد. یعنی بعد از آنکه جای آنها و قبر آنها بعد از سیصد سال پیدا شد. مردم دو دسته شدند، یک دسته بت پرست بودند که گفتند: ﴿فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ‌ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ[1] یعنی همان کهف آرامگاه آنها باشد و خدا خودش بهتر می داند که آنها از چه قماشی بودند.

اما گفتار مسلمانان در مقابل چیز دیگری بود: ﴿قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى‌ أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً[2] گفتند که ما باید کنار قبر آنها نماز بخوانیم و به سجده رویم.

وهابی ها در مقابل این آیه جوابی ندارند در نتیجه می گویند که مراد از ﴿قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى‌ أَمْرِهِمْ﴾ نظامی ها بودند که چنین می گفتند و قول نظامی ها برای ما قابل قبول نیست. این در حالی است که مراد از آن کسانی هستند که در دین بر دیگران غلبه داشتند. طبری هم همین قول را تقویت می کند. زمخشری نیز هنگام تفسیر این آیه می گوید: «ای نتبرک بقبورهم»

اگر خداوند سخنی را در قرآن از کسی نقل کند و آن را قبول نداشته باشد سریعا بعد از آن، آن کلام را نفی می کند مثلا هنگامی که فرعون در حال غرق شدن بود گفت: ﴿حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ‌ بِهِ‌ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ[3] سپس خداوند برای رد این احتمال که ممکن است انسان در آخر عمرش هم توبه کند و توبه اش پذیرفته باشد می فرماید: ﴿آلْآنَ‌ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ[4]

بنا بر این اگر خداوند سکوت کند و یا دلیلی بر منسوخ بودن نباشد این دلیل بر امضاء و قبول آن می باشد.

بر این اساس هنگامی که خداوند در موقع کلام مؤمنان که گفتند: ﴿لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً﴾ این دلیل بر امضاء است.

آیه ی دیگر در مورد حضرت مریم است. مریم دختر عمران است. عمران در حالی که همسرش آبستن بود فوت کرد. خداوند در این مورد می فرماید: ﴿إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في‌ بَطْني‌ مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ[5]

«محرر» یعنی کسی که کار و کاسبی ندارد و کار دنیوی انجام نمی دهد و آزاد است و وقف کلیسا می باشد.

در آیه ی بعد می خوانیم: ﴿فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى‌ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى‌ وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌[6]

محرر می بایست پسر باشد و حال آنکه فرزند زن عمران دختر بود.

مستشرقین به قرآن اشکال می کنند که عبارت ﴿وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى﴾ از باب تشبیه درستی نیست زیرا هرگز کامل را به ناقص تشبیه نمی کنند و عبارت می بایست «و لیس الانثی کالذکر» گفته می شد. (پاسخ آن را خودتان جستجو کنید.)

بعد همسر عمران که خواهر همسر زکریا است می خواست برای کفالت مریم که پدر نداشت کسی را انتخاب کنند. افراد کلیسا و از جمله زکریا می خواستند کفالت او را قبول کنند در نتیجه قرعه کشیدند و به نام زکریا درآمد و همسر او خاله ی مریم بود: ﴿ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ‌ مَرْيَمَ‌ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ[7]

البته چگونگی قرعه کشیدن آنها در روایات ذکر شده است ولی در آیه به نحو اجمال مطرح شده است. در روایات آمده است که آنها قلم هایی داشتند که در آب اردن انداختند و قرار شد قلمی که زیر آب نرود برنده باشد و فقط قلم زکریا روی آب ماند.

آیه ی فوق همچنین دلالت بر این دارد که لازم نیست در مورد قرعه حق واقعی در کار باشد و ما به آن جاهل باشیم در نتیجه قرعه برای کشف آن حق باشد بلکه اگر در جایی حق واقعی هم در کار نباشد باز می توان قرعه کشید.

همچنین این مورد از باب تنازع است و قرعه درصدد برطرف کردن تنازع انجام شد.

مورد دیگر مربوط به حضرت یونس است: ﴿وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ[8] ﴿إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ[9] ﴿فَساهَمَ‌ فَكانَ‌ مِنَ الْمُدْحَضِينَ[10]

«ابق» یعنی فرار کرد و پناه برد و «فلک مشحون» یعنی کشتی ای که پر است. «فساهم» یعنی قرعه کشید.

در اینجا تاریخ دو گونه است گاه می گویند که نهنگی جلوی کشتی را گرفته و صاحب کشتی گفت در اینجا غلامی گریزپا در بین ما هست (ظاهرا تجربه کرده بودند که هر وقت نهنگی به سراغ کشتی می آید غلامی فراری در کشتی بوده است) در نتیجه باید قرعه بکشیم تا او را مشخص کنیم.

به نظر ما این یک افسانه است و حق این است که کشتی سنگین شده بود زیرا کشتی پر بود و باید یک نفر را با بارش به دریا بیفکنند. قرعه کشیدند و نام حضرت یونس بالا آمد.

در اینجا نیز یک تنازعی در کار بوده است.

 

دلالت روایات:

این روایات به چند طائفه تقسیم می شود:

الطائفة الاولی: روایات عامه

عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ أَوَّلُ مَنْ سُوهِمَ عَلَیهِ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما کنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیهُمْ یکفُلُ مَرْیمَ وَ السِّهَامُ سِتَّةٌ ثُمَّ اسْتَهَمُوا فِی یونُسَ لَمَّا رَکبَ مَعَ الْقَوْمِ فَوَقَفَتِ السَّفِینَةُ فِی اللُّجَّةِ (گرداب) فَاسْتَهَمُوا فَوَقَعَ عَلَى یونُسَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قَالَ فَمَضَى یونُسُ إِلَى صَدْرِ السَّفِینَةِ فَإِذَا الْحُوتُ فَاتِحٌ فَاهُ فَرَمَى نَفْسَهُ ثُمَّ کانَ (عِنْدَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ) تِسْعَةُ بَنِینَ فَنَذَرَ فِی الْعَاشِرِ إِنْ رَزَقَهُ اللَّهُ غُلَاماً أَنْ یذْبَحَهُ فَلَمَّا وُلِدَ عَبْدُ اللَّهِ (پدر پیغمبر اکرم (ص)) لَمْ یکنْ یقْدِرُ أَنْ یذْبَحَهُ وَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی صُلْبِهِ فَجَاءَ بِعَشْرٍ مِنَ الْإِبِلِ فَسَاهَمَ عَلَیهَا وَ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ فَخَرَجَتِ السِّهَامُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ فَزَادَ عَشْراً فَلَمْ تَزَلِ السِّهَامُ تَخْرُجُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ وَ یزِیدُ عَشْراً فَلَمَّا أَنْ خَرَجَتْ مِائَةٌ خَرَجَتِ السِّهَامُ عَلَى الْإِبِلِ فَقَالَ عَبْدُ الْمُطَّلِبِ مَا أَنْصَفْتُ رَبِّی فَأَعَادَ السِّهَامَ ثَلَاثاً فَخَرَجَتْ عَلَى الْإِبِلِ فَقَالَ الْآنَ عَلِمْتُ أَنَّ رَبِّی قَدْ رَضِی فَنَحَرَهَا[11]

در روایات است که از جمله چیزهایی که خداوند امضاء کرده است عمل عبد المطلب است که دیه را صد شتر قرار داده بود.

در این جا این سؤال مطرح می شد که عبد المطلب با آن درجه ی بالا و مقام بلند چگونه نذر کرد که اگر صاحب ده پسر شود یکی را ذبح کند؟ (پاسخ آن را خودتان جستجو کنید).

 

الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ سَیابَةَ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ جَمِیعاً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی رَجُلٍ قَالَ أَوَّلُ مَمْلُوک أَمْلِکهُ فَهُوَ حُرٌّ (فردی نذر کرده است که اولین برده ای که مالکش شده است را آزاد کند) فَوَرِثَ ثَلَاثَةً (به او یک جا سه غلام رسیده است.) قَالَ یقْرَعُ بَینَهُمْ فَمَنْ أَصَابَهُ الْقُرْعَةُ أُعْتِقَ قَالَ وَ الْقُرْعَةُ سُنَّةٌ.[12]

 


[6] سوره، آیه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo