< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

97/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع : اصول عملیه/اصول اربعه/حجیت ید

برای حجیّت ید[1] از طرق مختلف می توان استدلال کرد. راه اول بناء عقلاء[2] [3] است. در این مورد گفتیم بناء عقلاء یا باید مورد امضاء باشد و یا از آن ردع نشده باشد ولی بناء عقلایی که بعد از ائمه پیدا شود نمی تواند حجت باشد مگر اینکه آن را بر کتاب و سنت عرضه کنیم که اگر مطابق بود قابل قبول است و الا نه.

اشکال نشود که اگر مطابق کتاب و سنت نبود و ما آن را کنار گذاشتیم این خود نوعی ردع است. زیرا در پاسخ می گوییم: ردع بر دو قسم است مراد ما از ردع، ردع مباشر و مستقیم است اما اینکه با قواعد قرآن هماهنگ نباشد یا نه نام او را ردع نمی گذارند بلکه نام آن استنباط ما از قرآن و حدیث می باشد.

دلیل سوم: استدلال به روایات[4]

دو دلیل قبلی دلیل لبی است و اطلاق ندارد تا در موارد شک هم بتوان به آنها تمسک کرد. همچنین می خواهیم نسبت این قواعد را با استصحاب بسنجیم و این مسلتزم آن است که دلیل لفظی وجود داشته باشد تا رابطه ی آن را با استصحاب مقایسه کنیم.

این روایات بر سه[5] قسم است:

قسم اول می گوید: هر کسی ید داشته باشد می توان با آن معامله ی ملکیت کرد. ولی نمی گوید که ید اماره است یا اصل.

قسم دیگر روایاتی است که از آنها استفاده می شود که ید اماره و دلیل بر ملکیت است.

قسم سوم روایاتی است که از آنها استشمام می شود که ید اصلی از اصول می باشد.

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ (در قرن چهارم و پنجم می زیسته) بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ (اواخر قرن دوم زندگی می کرد و او و برادرش اهوازی بودند و در قم زندگی کرده اند و این دو برادر روی هم رفته سی جلد کتاب نوشته اند. شیخ طوسی سند خود به این کتاب را در آخر تهذیب ذکر کرده است و اگر قرار بود سند را به شکل کامل در هر روایت بنویسد حجم کتاب زیاد می شد.) عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیى (متوفای 208) عَنِ الْعِیصِ بْنِ الْقَاسِمِ (ثقه است) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ مَمْلُوک ادَّعَى أَنَّهُ حُرٌّ وَ لَمْ یأْتِ بِبَینَةٍ عَلَى ذَلِک أَشْتَرِیهِ قَالَ نَعَمْ.[6]

 

عنه (حسین بن سعید) عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ (متوفای 227) عَنْ جَمِیلٍ (بن دراج ثقه) عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ (او برادرزاده ی زراره است و ثقه می باشد زیرا ابن ابی عمیر از او روایت نقل می کند و هر کسی که ابن ابی عمیر از او روایت می کند ثقه است.) قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَدْخُلُ السُّوقَ وَ أُرِیدُ أَشْتَرِی جَارِیةً فَتَقُولُ إِنِّی حُرَّةٌ فَقَالَ اشْتَرِهَا إِلَّا أَنْ یکونَ لَهَا بَینَة.ٌ[7]

از این دو روایت استفاده می شود که همین مقدار که بایع ید دارد مجوز بیع و فروش است.

 

مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ (متوفای 329) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یحْیى (العطار القمی شیخ قمی و ثقه) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَینِ (ابی الخطاب متوفای 264 و از اصحاب امام عسکری ع است) قَالَ کتَبْتُ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ ع (امام حسن عسکری ع) رَجُلٌ کانَتْ لَهُ رَحًى (آسیابی داشت) عَلَى نَهَرِ قَرْیةٍ وَ الْقَرْیةُ لِرَجُلٍ فَأَرَادَ صَاحِبُ الْقَرْیةِ أَنْ یسُوقَ إِلَى قَرْیتِهِ‌ الْمَاءَ فِی غَیرِ هَذَا النَّهَرِ وَ یعَطِّلَ هَذِهِ الرَّحَى أَ لَهُ ذَلِک أَمْ لَا فَوَقَّعَ (حضرت نوشت) ع یتَّقِی اللَّهَ وَ یعْمَلُ فِی ذَلِک بِالْمَعْرُوفِ وَ لَا یضُرُّ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ[8]

در سابق تمام آسیاب ها آبی بود و جریان آب نهر، پره ی آسیاب را می چرخاند و سنگ آسیاب به حرکت در می آمد.

در این روایت صاحب آب می خواهد مجری را عوض کند ولی امام علیه السلام می فرماید: او نمی تواند چنین کند.

بنا بر این همین مقدار که فرد بر آب استیلاء دارد هر چند ید ندارد موجب می شود که او حق داشته باشد از آب استفاده کند.

 

اما گروه دوم[9] از روایات که از آن استفاده می شود ید، اماره بر ملکیت است.

مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ عَنْ عَلِی (علی بن ابراهیم که قبر او در اول خیابان چهارمردان است) عَنْ أَبِیهِ (ابراهیم بن هاشم که محل قبر او مشخص نیست.) عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ (حسن بن محبوب، متولد 150 و متوفای 234 و ثقه می باشد) عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ (شاگرد خاص محمد بن مسلم) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّارِ یوجَدُ فِیهَا الْوَرِقُ (درهم و دینار) فَقَالَ إِنْ کانَتْ مَعْمُورَةً فِیهَا أَهْلُهَا فَهِی لَهُمْ وَ إِنْ کانَتْ خَرِبَةً قَدْ جَلَا عَنْهَا أَهْلُهَا فَالَّذِی وَجَدَ الْمَالَ أَحَقُّ بِهِ[10]

از اینکه امام علیه السلام می فرماید: اگر خانه آباد است و در آن زندگی می کنند استفاده می شود که ید اماره بر مالکیت است.

 

الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیوبَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی حَدِیثٍ‌ قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْوَرِقِ یوجَدُ فِی دَارٍ فَقَالَ إِنْ کانَتِ الدَّارُ مَعْمُورَةً فَهِی لِأَهْلِهَا وَ إِنْ کانَتْ خَرِبَةً فَأَنْتَ أَحَقُّ بِمَا وَجَدْتَ[11]

مُحَمَّدُ بْنُ یعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ وَجَدَ فِی مَنْزِلِهِ دِینَاراً قَالَ یدْخُلُ مَنْزِلَهُ غَیرُهُ قُلْتُ نَعَمْ کثِیرٌ قَالَ هَذَا لُقَطَةٌ قُلْتُ فَرَجُلٌ وَجَدَ فِی صُنْدُوقِهِ دِینَاراً قَالَ یُدْخِلُ أَحَدٌ یدَهُ فِی صُنْدُوقِهِ غَیرُهُ أَوْ یضَعُ فِیهِ شَیئاً قُلْتُ لَا قَالَ فَهُوَ لَهُ[12]

در این روایت دو سؤال مطرح شده است. امام در شق اول می فرماید: اگر کسی در خانه ی خودش دیناری پیدا کرده است اگر در جایی است که دیگران وارد می شود و می روند آن دینار در حکم لقطه است ولی در شق دوم که دیناری را در صندوق خصوصی خود پیدا کرده است این اماره بر ملکیت می باشد.

 

عَلِی بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ یونُسَ بْنِ یعْقُوبَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی امْرَأَةٍ تَمُوتُ قَبْلَ الرَّجُلِ أَوْ رَجُلٍ قَبْلَ الْمَرْأَةِ (اسباب و وسائل خانه مال کیست؟) قَالَ مَا کانَ مِنْ مَتَاعِ النِّسَاءِ (مانند اسباب آرایش) فَهُوَ لِلْمَرْأَةِ وَ مَا کانَ مِنْ مَتَاعِ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ فَهُوَ بَینَهُمَا وَ مَنِ اسْتَوْلَى عَلَى شَی‌ءٍ مِنْهُ (از آن مشترک) فَهُوَ لَهُ.[13]
امام علیه السلام در این روایت در مورد خصائص مرد (مانند شمشیر، تفنگ) چیزی نفرموده ولی در سایر روایات از آن سخن به میان آمده است و آن موارد مخصوص مرد می باشد.

در خاتمه می فرماید: در مال مشترک اگر یکی تحت استیلاء کسی باشد مال همان است مثلا یک قالی در حجره ی مخصوص مرد قرار دارد.

 

ان شاء الله روایاتی که از آنها استشمام[14] می شود که اماره اصل را در جلسه ی آینده بررسی می کنیم.

 

بحث اخلاقی:

﴿الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‌ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ‌ في‌ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ[15]

فلاسفه در تعریف انسان می گویند که انسان حیوان ناطق است. ناطق را به معنای متفکر می گیرند. یعنی حقیقت انسان و فصل او همان تفکر اوست.

این در حالی است که از نظر اسلام تفکر، بخشی از واقعیت انسان است و بخش دیگر آن غرائز انسان است. انسان گاه غرائز پائین دارد مانند شهوت و غضب و گاه غرائز بالا مانند خداپرستی. بنا بر این علماء اخلاق بر خلاف فلاسفه، غرائز را نیز جزء فصل انسان می دانند.

خداوند در سوره ی شمس می فرماید: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[16] یعنی خداوند غرائز خوب و بد را به انسان الهام کرده است.

انسان کامل کسی است که هم دارای تفکر باشد و هم غرائز خود را بتواند رهبری کند. مثلا شهوت او در مورد نکاح باشد نه زنا. غضب در راه جهاد فی سبیل الله باشد نه بر یتیم.

به هر حال قرآن نه از دیدگاه فلاسفه به انسان نگاه کرده است و نه از زاویه ی اخلاق بلکه هر دو را برای انسان لازم می شمرد مانند آیه ی فوق از سوره ی آل عمران.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo