< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

96/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: برائت در شبهات تحریمیه ی بدویة

بحث در آیه ی[1] ﴿وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ[2] است.

این آیه از یک منظر مربوط به بحث اصولی است و آن اینکه خداوند هرگز قبل از بیان، هیچ قومی را گمراه نمی کند. گفتیم که مراد از گمراه کردن همان عذاب است یعنی آنها را قبل از بیان عذاب نمی کند. مراد از ضلالت همان لازمه ی آن است که عذاب می باشد.

مسأله ی دومی که باقی ماند، مسأله ای کلامی[3] است که خارج از بحث می باشد و آن اینکه در قرآن چیزهایی به خدا نسبت داده شده که در بدو نظر برای ما قابل قبول نیست. آیه ی فوق یکی از آنها است که ضلالت در آن به خدا نسبت داده شده است. حتی بعد از اتمام حجت هم ضلالت را نباید به خداوند نسبت داد.

همچنین است در مورد مانند: ﴿يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ[4] و آیات بسیار دیگر.

پاسخ این است که در قرآن دو نوع هدایت داریم: یک هدایت، هدایت عامه است. این هدایت شامل تمامی افراد حتی فرعون و قوم ثمود و مانند آنها است. این هدایت همان ارائه ی طریق است و اینکه خداوند با ارسال انبیاء و اولیاء اتمام حجت می کند. این نوع هدایت حتی شامل تمامی موجودات عالم است. همان که خداوند در سوره ی اعلی می فرماید: ﴿وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى‌[5] خداوند حتی یک درخت و یا یک حیوان را هدایت می کند تا به کمال برسد و یا در آیه ی دیگر می فرماید: ﴿قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‌[6]

این آیه در مورد انسان علاوه بر تکوینی، تشریعی هم هست همان گونه که می فرماید: ﴿وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌ عَلَى الْهُدى‌[7] این نوع هدایت ها را هدایت عامه می گویند.

مردم بعد از هدایت عامه بر دو گونه اند: گروهی هستند که از این هدایت عامه بهره می گیرند در اینجا هدایت دوم اضافه می شود: ﴿وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ[8] و در سوره ی کهف می فرماید: ﴿إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً[9]

اما اگر بشر لجاجت کرد و از این هدایت عامه بهره نگرفت در اینجا اضلال خداوند به سراغ آنها می آید که همان قطع الطاف الهی است. یعنی هدایت دوم همان الطاف بود که در این صورت قطع می شود بنا بر این اضلال در این مورد جنبه ی وجودی ندارد تا انتساب آن به خداوند قبیح باشد بلکه جنبه ی عدمی دارد. بنا بر این مراد، اضلال ابتدایی نیست بلکه اضلال ثانوی است که در مقابل هدایت خاصه می باشد. همان گونه که خداوند در آیه ای از قرآن می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ﴾‌[10]

بنا بر این هرگز در مرحله ی اول ضلالت نیست زیرا خداوند در این مرحله همه را هدایت می کند.

مثلا دو نفر هستند که در مسجد اعظم نشسته اند. یکی از مکان گذرخان سؤال می کند. به او می گویند که از فلان درب حرم بیرون برو و سؤال کن او هم همین کار را می کند و سؤال می کند و فردی با دست، گذرخان را به او نشان می دهد.

دومی هم می خواهد به گذرخان برود ولی او در جای خود می نشیند در نتیجه هرگز به گذرخان نمی رسد. کسی به گذرخان می رسد که از هدایت اول که رفتن تا دم درب حرم است بهره ببرد.

 

الآیة الرابعة:[11] ﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى‌ وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ[12]

ابوسفیان کاروان عظیمی را از مکه تدارک دید که به شام برود و متاع خود را بفروشد. مکان عبور آنها از نزدیکی مدینه بود. رسول خدا (ص) از جریان باخبر شد و حرکت کرد تا اموال قریش را مصادره کند زیرا آنها اموال مسلمانان را در مکه مصادره کرده بودند و خانه های آنها را گرفته بودند. ابو سفیان باخبر شد و راه خود را کج کرد و از مسیر دیگر رفت.

موقع برگشت، ابو سفیان احساس کرد که ممکن است دوباره دچار مشکل شود نامه ای به مردم مکه نوشت که بازرگانی شما در خطر است، ما را کمک کنید تا اموال به غارت نرود.

ابوجهل با نهصد و اندی جمعیت که کاملا مسلح بودند از مکه به سوی مدینه حرکت کردند. عباس به رسول خدا (ص) نامه نوشت و حضرت را از جریان با خبر کرد. رسول خدا (ص) مردد شد که آیا به سراغ آنها برود یا نه. با قوم خود مشورت کرد. پیرمردها گفتند به مدینه بر گردیم ولی جوانها گفتند به سراغ ابوجهل رویم و با آنها مقابله کنیم. آنها حرکت کردند و در بدر که نام منطقه ای است به هم رسیدند. ابو جهل و یاران در مکان مرتفع بودند و رسول خدا (ص) و یاران در نقطه ی پائین. بیابان بدر به گونه ای است که هرچه به سمت مکه می رود سربالایی است و طرف دیگر آن که به سمت مدینه می آید سرازیری می باشد.

آیه ی محل بحث نیز همین جریان را بازگو می کند که یادآورید زمانی که شما در مکان پائین تر بودید: ﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا﴾ و دشمن در مکان مرتفع: ﴿وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى﴾ و کاروان هم از شما پائین تر بود (در مکانی بود که نزدیک دریا بود): ﴿وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ﴾ «رکب» جمع راکب است.

ابو سفیان به ابو جهل خبر دارد که من تجارت را نجات دادم و شما به مکه روید ولی آنها گفتند تا ما مسلمانان را ادب نکنیم دست بردار نیستیم.

سپس خداوند می فرماید: ﴿وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾ یعنی اگر رسول خدا (ص) در ابتدا به مردم گفته بود که می خواهیم به جنگ ابو جهل رویم عده ای می گفتید برویم و جمعی می گفتید که نرویم و اختلاف پیدا می کردید. ﴿وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً﴾ بنا بر این مسلمانان در مقابل کار انجام شده قرار گرفتند.

سپس می فرماید: ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ﴾ مراد از ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ ابو جهل و یاران اوست که هلاک شدند و مراد از هلاکت، هلاکت اخروی است. و ﴿يَحْيى‌ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ هم ناظر به شهداء مسلمانان است و مراد از هدایت نیز هدایت اخروی می باشد.

هلاکت در اینجا کنایه از عذاب است. احیاء هم بهشتی شدن است. هر دو بعد از بینه می باشد بنا بر این سنت خداوند این است که عذاب و نعمت هر دو بعد از بیان می باشد.

در عین حال، احتمال دیگری نیز در آیه وجود دارد و آن اینکه مراد از هلاکت هلاکت دنیوی باشد و مراد از حیات، حیات دنیوی و هر دو راجع به قریش باشد یعنی آنچه از قریش از دنیا رفت «عن بینه» بود و آنچه از آنها هلاک شدند هم «عن بینة» بوده است. بنا بر این مراد از بیان، بیان دنیوی است. در این صورت دیگر آیه دلالتی بر مطلب ندارد.

بقیت هنا کلیمة: این بحث هایی که ما در این آیات چهارگانه کردیم همه از باب دلالت مقتضی است و دلالت آنها کامل نیست زیرا نزاع اصولی و اخباری در کبری نیست بلکه در صغری است. اخباری هم مانند اصولی قبول دارد که عقاب بلا بیان قبیح است و آیات فوق فقط کبری را ثابت کرد. این آیات هنگامی ثابت می شود که ما بتوانیم دلیل اخباری را رد کنیم زیرا اخباری قائل است که عقاب بلا بیان قبیح است ولی در عین حال، بیان وارد شده است. بنا بر این باید عدم البیان را ثابت کنیم و این هنگامی هست که دلیل اخباری که عبارتند از: اخبار احتیاط، توقف، تثلیث که شیخ انصاری آنها را ذکر کرده است را رد کنیم. و الا اگر ادله ی اخباری تمام باشد استدلال به آیات فوق که فقط کبری را می گوید تمام نخواهد بود.

 

استدلال به روایات: [13] در میان روایات حدیث رفع مهم است که ان شاء الله در جلسۀ آینده به سراغ آن خواهیم رفت.

 

بحث اخلاقی:

در منابع اهل سنت آمده است: من مات و لیس فی عنقه بیعة امام، فقد مات میتة جاهلیة. هنگامی که عبد الملک بن مروان به حکومت رسید حجاج بن یوسف نماینده ی او بود. عبد الله بن عمر نصف شب نزد حجاج آمد و گفت که من به وسیله ی شما می خواهم با عبد الملک بیعت کنم زیرا رسول خدا (ص) فرموده است: من مات و لیس فی عنقه بیعة امام، فقد مات میتة جاهلیة. او گفت: چرا با علی بیعت نکردی؟ (زیرا او از بیعت با علی علیه السلام تخلف کرده بود.) در نتیجه حجاج پای خود را دراز کرد و عبد الله بن عمر دستش را روی پای حجاج گذاشت و با او بیعت کرد.

حضرت زهرا سلام الله علیها از نظر اهل سنت باید نعوذ بالله به مرگ جاهلی از دنیا رفته باشد زیرا او خلافت ابو بکر را به رسمیت نمی شناخت. بنا بر این یا باید خلافت او حق باشد و شهادت حضرت زهرا صحیح نباشد و یا بالعکس. حضرت با امام واقعی که شوهرش بود بیعت کرده بود و حدیث فوق متفق علیه است.

خدمتی که حضرت زهرا سلام الله علیها کرد به گونه ای بود که سایر اهل بیت موفق به انجام آن نشدند و آن تثبیت تشیع بود. امیر مؤمنان مأمور نبود که مسأله را مطرح کند زیرا رسول خدا (ص) به او این چنین دستور داده بود. ائمه ی دیگر نیز با تقیه زندگی می کردند. تنها کسی که تقیه نکرد و مسیر صحیح را نشان داد حضرت زهراء سلام الله علیها بود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo