< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

94/11/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی دو ادعا از محقق نائینی

الامر التاسع: ادعاء الملازمة بین ترکب المشتق و الوضع للاعم و ادعاء الملازمة بین بساطة المشتق و الوضع للاخص

محقق نائینی ادعای ملازمه کرده است بین مسأله ای که در آن هستیم و مسأله ای که بعدا مطرح می کنیم و آن اینکه آیا مفاد مشتق مرکب است یا بسیط. مثلا ضارب آیا به معنای (من قام به الضرب) است یا به معنای زننده که بسیط است می باشد.

محقق نائینی قائل است که اگر کسی در مسأله ی آینده قائل به ترکب شود در اینجا باید قائل به وضع مشتق بر اعم شود اما اگر کسی در آن مسأله قائل به بساطت مشتق شود در اینجا باید قائل به وضع مشتق بر خصوص متلبس شود.

توضیح کلامه: مرکب به معنای الذات المنتسب الیه المبدا می باشد (یعنی زیدی که ضرب به او منتسب است) حال اگر کسی قائل شد مشتق (مانند ضارب) مرکب است. در این حال حتما باید قائل به اعم شود زیرا چنین ذاتی دو گونه است گاه منتسب است حدوثا و بقاء و گاه منتسب است حدوثا و بس. به هر حال صرف اتصال ذات (زید) به مبدا (ضرب) کافی در انتساب است چه فقط حدوثا باشد و چه علاوه بر آن بقاء هم انتساب داشته باشد. در چنین حالتی حتما باید قائل به اعم شویم.

اما اگر کسی قائل شود که مشتق بسیط است مانند سید شریف که می گوید: ضارب با ضَرب (که مصدر است) یکی است و فقط فرق بین آندو در این است که ضارب قابل حمل است (لا بشرط) ولی ضرب قابل حمل نیست (بشرط لا). در این حال حتما باید قائل به وضع مشتق بر متلبس شود زیرا ضرب در صورتی صادق است که حدوثا باشد و الا اگر ضربی در کار نباشد ضاربی هم در کار نخواهد بود و حدثی هم وجود نخواهد داشت.

یلاحظ علیه: هر دو ملازمه صحیح نیست و ممکن است کسی قائل به ترکب باشد و در عین حال قائل به تلبس باشد و یا کسی قائل به بسیط بودن باشد ولی در عین حال قائل به اعم باشد.

اما الملازمة الاولی: محقق نائینی فرمود: اگر مشتق مرکب است حتما باید قائل به اعم باشیم و در معنای ترکب فرمود: الذات المنتسب بالمبدا. ما می گوییم: به جای این تعریف چنین بگویید: الذات المتلبس بالمبدا. انتساب هرچند هم با حدوث می سازد و هم با بقاء ولی متلبس فقط با حدوث می سازد.

اما الملازمة الثانیة: محقق نائینی فرمود: اگر مشتق بسیط باشد حتما باید قائل به وضع بر متلبس باشیم. می گوییم: بسیط بودن مشتق به دو معنا است گاه بسیط بودنی است که به این معنا است که ضارب همان ضرب است. بطلان این قول واضح است زیرا هرگز در لغت ضارب مانند ضرب نیست و زدن با زننده یکی نیست. بله با این حال اگر کسی قائل به قول شود حتما باید قائل به بساطت مشتق شود.

ولی به نظر ما مشتق هر چند بسیط است ولی مبدا مانند سواد، عنوان است و مشتق مانند اسود، معنون می باشد. معنون بودن یعنی ذاتی که دارای عنوان می باشد (الذی ثبت له العنوان) و چیزی که سیاهی دارد.

با این بیان ممکن است قائل به بساطت مشتق شویم ولی در عین حال قائل به اعم باشیم بدین گونه که بگوییم: مشتق به معنای معنون است و معنون بر دو گونه است گاه معنون است حدوثا و بقاء که همان اعم می باشد و گاه فقط حدوثا که همان متلبس است.

 

الدعوی الثانیة: محقق نائینی مدعی است قائل به اعم باید جامعی تصور کند که بین متلبس و ما انقضی عنه المبدا جاری باشد زیرا چنین کسی می خواهد عالم را هم در متلبس استعمال کند و هم در ما انقضی و انجام این کار بدون تصور جامع امکان پذیر نیست. اگر او بگوید این دو مشترک لفظی هستند در این صورت از بحث ما خارج می شود زیرا بحث در دو لفظ که دو معنا داشته باشند نیست. بنابراین باید به سراغ مشترک معنوی برود و حال آنکه چنین جامعی وجود ندارد بنا بر این باید گفت که مشتق وضع بر خصوص متلبس شده است.

آیة الله خوئی در رد کلام استاد چند جامع معرفی می کند و می گوید: اگر مراد او جامع مقولی باشد چنین جامعی وجود ندارد ولی جامع انتزاعی را می توان تصویر کرد.

مراد از جامع مقولی چیزی است که جنس و فصل داشته باشد. چنین جامعی بین موجود و معدوم وجود نخواهد داشت. اما جامع انتزاعی قابل تصویر است و به عنوان نمونه چند جامع ارائه می کند:

الذات التی نُسب الیه المبدأ (که هم متلبس را شامل می شود و هم ما انقض را زیرا هم الآن می تواند متصف باشد و هم در آینده)

خروج المبدأ من العدم الی الوجود

احد الفردین: المتلبس و المنقضی عنه المبدأ

یلاحظ علیه: کسی که قائل به جامع است جامع را به این شکل که طولانی است به تصویر نمی کشد و نمی گوید: الضارب هو اتصاف الذات بالمبدأ. این یک نوع تحلیل عقلی است و باید دانست که تحلیل عقلی غیر از موضوع له است. سه عبارت فوق هرچند صحیح است ولی نمی تواند موضوع له باشد.

امام قدس سره که غالبا با افکار مرحوم نائینی موافق نیست در اینجا با کلام ایشان موافقت می کند و می فرماید: بین متلبس و ما انقضی جامع نیست زیرا متلبس از موجود انتزاع می شود ولی ما انقضی عنه المبدا از معدوم و فقدان ذات، انتزاع می شود و بین وجود و عدم رابطه و جامعی وجود ندارد.

یلاحظ علیه: می توان جامعی را تصویر کرد و آن اینکه ضارب تا مادامی که ضرب را انجام نداده بود چنین عنوانی در او نبود ولی بعد از زدن عنوانی در او ایجاد شد و این عنوان تا آخر ادامه دارد و بیان دیگر می گوییم: صرف اینکه ذات یک لحظه دارای مبدا باشد مصحح این است که بعدها هم بتواند به آن مبدا متصف باشد. این خصوصیتی که در فرد بعد از ضرب ایجاد می شود تا آخر در فرد وجود خواهد داشت. ما نیز ضارب را از همان خصوصیت انتزاع می کنیم و این خصوصیت که قائم به صدور المبدأ من الذات است گاه به نحو صدور است مانند ضرب و گاه به نحو قیام است مانند عالم بودن.

مثلا در روایت است: (لا تصل خلف المحدود) یعنی نباید پشت سر کسی که حد بر و جاری شد نماز خواند. واضح است که حتی کسی که سابقا محدود بوده است الآن هم به او محدود گفته می شود.

 

تم الکلام فی المقدمات و ان شاء الله از جلسه ی بعد به سراغ اصل بحث می رویم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo