< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

93/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: استصحاب تعلیقی[1] [2][3]
سخن در استصحاب تعلیقی است. چند اشکال بر این استصحاب بار شده است.
اشکال دوم[4] در مورد معارضه ی استصحاب حل با حرمت بود.
شیخ انصاری[5] از این اشکال جواب داد که یکی از دو استصحاب ها سببی است و دیگری مسببی و استصحاب سببی بر مسببی حاکم است.
ثم ان المحقق الخراسانی از اشکال فوق جواب دومی ارائه کرده است و آن اینکه بین دو استصحاب فوق تعارضی وجود ندارد خلاصه ی آن در این یک سطر است و آن اینکه حلیت مغیّا[6] به غلیان است یعنی حلیت تا جایی هست که تا غلیان نباشد و وقتی غلیان آمد دیگر حلیت نیست.
یعنی عنب دو حکم داشت، العنب حلال ما لم یغل و حرام اذا غلی. همین دو حکم در کشمش هم جاری است و کما اینکه بین این دو حکم در انگور معارضه نبود در کشمش هم نباید باشد. حلیت در انگور و کشمش تا زمانی است که غلیان نباشد و وقتی غلیان آمد حلیت از بین می رود و حرمت می آید. وقتی در دلیل اجتهادی که در عنب است تعارض نیست در استصحاب هم که نوکر آن است تعارضی نباید باشد.
این جواب از جواب شیخ انصاری روشن تر و واقع گرایانه تر می باشد.

الاشکال الثالث[7]: مهم این اشکال است که عبارت است از عدم بقاء الموضوع
این اشکال در رسائل و کفایه آمده است ولی خیلی به آن پرداخته نشده است با آنکه مهمترین اشکال همین اشکال است.
حاصل اشکال این است که شارع مقدس حکم را روی عنب برده است و عنب در لغت غیر از کشمش می باشد و بردن حکم عنب روی کشمش قیاس می باشد. در عرف اگر مولی بگوید که انگور می خواهم و فرد کشمش بیاورد از او قبول نمی کند. به همین دلیل بوده است که ملا امین استرآبادی قائل است که استصحاب در احکام کلیه حجّت نیست زیرا مثلا حکم نجاست روی الماء المتغیر آمده است ولی اگر تغیّر آن خود به خود زائل شود این موجب تبدل موضوع است و نمی توان حکم اولی را روی این برد.
همین اشکال مرحوم خوئی را وادار کرده است که قائل شود استصحاب فوق حجّت نیست با این حال ایشان از راه استصحاب مجعول و عدم جعل جلو آمده است که بحث آن را مطرح کردیم.
آیت الله حائری در درر این مشکل را حل کرده است و امام قدس سره نیز در درس آن را از ایشان قبول کرد و ما هم به همان قائل هستیم و آن اینکه صغری و کبرایی را درست می کنیم: هذا عنب و کل عنب اذا غلی یحرم نتیجه اینکه هذا اذا غلی یحرم.
بنا بر این موضوع در استصحاب هذا است نه عنب. اگر موضوع، عنب بود شاید اشکال فوق وارد بود زیرا کشمش غیر از انگور است ولی اگر موضوع، هذا باشد این هذویت اگر عرفا حفظ باشد قابل استصحاب است و الا نیست. بنا بر این ما تابع عناوین نیستیم بلکه تابع این چیزی هستیم که در کنار ماست. حال می بینیم که اگر عرفا انگور به کشمش تبدیل شود عرفاً می گویند که این همان است و فقط آبش خشک شده است در نتیجه قابل استصحاب می باشد.
ان قلت: سخن در استصحاب در احکام کلیه است ولی نتیجه این شد که در استصحاب حکم جزئی سخن می گویید زیرا بحث در همان انگوری است که در ظرف است.
قلت: نتیجه هرچند جزئی است ولی حکم الامثال فیما یجوز و ما لا یجوز واحدٌ. اگر این کشمش بعد از غلیان حرام شود سایر کشمش ها هم همان حکم را دارند.
بحث دیگر استصحاب شرایع سابقه است یعنی احکامی که در دین مسیح و حضرت موسی است را استصحاب کنیم. از آنجا که این تنبیه بی فایده است و ما عملا به آن احتیاج نداریم آن را مطرح نمی کنیم. زیرا هر آنچه در شرایع سابقه است در اسلام دلیل خاص بر آن وجود دارد.

التنبیه الثامن: فی الاصل المثبت[8]
مسأله ی اصل مثبت از زمان محقق بهبهانی مطرح شده است و در جواهر در چند جایی اصل مثبت ذکر شده است و قبل از محقق بهبهانی کسی این را مطرح نکرده است.
در این تنبیه در پنج جهت بحث می کنیم.
الجهة الاولی: تعریف الاصل المثبت
الجهة الثانیة: ما الدلیل علی عدم حجیة الاصل المثبت
الجهة الثالثة: ما الدلیل علی حجیة مثبتات الامارة
الجهة الرابعة: مواردی که از اصل مثبت استثناء شده است مانند خفاء واسطه
الجهة الخامسة: تطبیقات
اما الجهة الاولی: تعریف اصل مثبت
هو اثبات الامر الخارجی بالاستصحاب. یعنی با استصحاب بخواهیم امری خارجی که غیر شرعی است را ثابت کنیم. با این حال، آن امر خارجی، اثر شرعی دارد. مثلا فرد نذر می کند که هر وقت پسرش صاحب لحیه شد یک درهم در راه خداوند بدهد. زید سابقا زنده بود و الآن زنده بودن او را استصحاب می کند. این استصحاب اثر شرعی دارد و آن اینکه اموالش را نمی توان تقسیم کرد و یا زنش حق ازدواج ندارد. بعد اثر عقلی آن این است که اگر پسرم زنده باشد الآن به سنی رسیده است که لحیه دارد.
حال اگر ما خود لحیه داشتن را استصحاب کنیم مثلا بگوییم کل ما کان ولدی ذات لحیه من یک درهم در راه خدا می دهد سابقا لحیه داشت و الآن احتمال می دهم که بیمار شده و موهایش ریخته باشد. در اینجا می توانم بقاء لحیه را استصحاب کنم و اصل مثبت هم نیست. بنا بر این اصل مثبت در جایی است که خودش مورد استصحاب نباشد ولی اگر خودش مستقلا حالت سابقه داشته باشد اصل مثبت نیست.

بحث اخلاقی:
خداوند در قرآن می فرماید: ﴿أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‌[9]
گاه می گویند که مراد از ذکر الله همان قرآن است. البته قرآن نیز ذکر است کما اینکه خداوند می فرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون‌[10]
ولی آیه ی فوق قرآن را اراده نکرده است زیرا آیه ی فوق تمام بشر و حتی غیر مسلمانان را شامل می شود. بنا بر این باید گفت که کلمه ی خداوند که می آید همه چیز تحت آن مجتمع است.
انسان هایی که در زندگی تشویشی هستند اگر مادی باشند همواره در آن تشویش باقی می باشند مخصوصا اگر اهل منصب و مقام باشند و ندانند آیا آن منصب به آنها می رسد یا نه و یا اگر تاجر باشند همواره حالت اضطراب و عدم ضرر دارند. کسی که با خداوند نباشد چون پناهگاهی ندارد همواره در اضطراب است ولی اگر افراد پایگاهی داشته باشند که همان خداوند عالم و مهربان است این موجب می شود که تشویشان کمتر شود. انسان های مصیبت زده در ابتدا دچار تشویش می شوند ولی اگر بدانند که دنیا تحت اوامر الهی می چرخد و اگر مصلحت بداند به کسی چیزی می دهد و اگر مصلحت نداند آن را می گیرد، به آرامش می رسند.
بشر همیشه در مورد سه چیز فکر می کند: از کجا آمده ام، در کجا هستم و به کجا خواهم رفت. انسان اگر مادی باشد همیشه دچار تشویش است و نمی داند از کجا آمده است و یا به کجا می رسد در نتیجه گاه افراد دست به خودکشی می زنند زیرا نه مبدأ را می دانند و نه آینده برای آنها مشخص است در نتیجه زندگی را محیط کوچکی منحصر می داند و زود به آن خاتمه می دهد. دکتری در شیراز می گفت که کسانی که خودکشی می کنند و من آنها را نجات داده ام فقط دیدم یک نفر ایمان کامل به خداوند داشت.
ولی مؤمن می داند که زندگی دنیوی او پلی برای رسیدن به نعمت ابدی بهشت است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo