< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

اشکال چهارم به استدلال به آیه ی نبأ این بود که اگر خبر واحد حجّت باشد باید قول سید مرتضی که می گوید خبر واحد حجّت نیست هم باید صحیح باشد.

جواب های متفاوتی از این اشکال داده اند ولی جواب مناسب این است که خبر واحد هنگامی حجّت است که فرد آن را از روی حس از معصوم نقل کند ولی سید مرتضی آن را از روی حدس از معصوم نقل می کند مثلا بر روی قاعده ی لطف و یا حدس تکیه کرده است و آن قول را به معصوم نسبت می دهد.

 

الاشکال الخامس: آیة النبأ تا تشمل الاخبار بالواسطه

این اشکال به پنج صورت بیان شده است شیخ انصاری سه مورد را ذکر کرده است و صاحب کفایه دو تا و در بعضی از نسخه های رسائل چهار مورد ذکر شده است و مرحوم نائینی هر پنج تا را ذکر کرده اند. البته این اشکال مربوط به تمامی ادله ی حجیّت خبر واحد است و مختص به آیه ی نبأ نیست و آن اینکه این ادله اخبار مع الواسطه را شامل نمی شود. مثلا صدوق می فرماید: حدثنا الکلینی قائل حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن الامام العسکری. تمام کتب اربعه حاوی اخبار مع الواسطه اند.

البیان الاول: انصراف الادلة عن الاخبار بالواسطة

ادله ی حجیّت خبر واحد در جایی است که انسان، خبر را از امام علیه السلام بشنود نه اینکه به چند واسطه آن را از امام علیه السلام بشنود. ادله ی حجیّت خبر واحد از اخبار مع الواسطه منصرف است. بنا بر این ادله ی حجیّت خبر واحد که می گوید: (صدّق العادل) مربوط به جایی است که عادل، خبر را از امام علیه السلام بشنود.

البیان الثانی: صدّق العادل مربوط به خبر وجدانی است نه مربوط به خبر تعبدی.

جواب هر دو این است که انصراف، احتیاج به سبب دارد. این سبب یا به جهت کثرت استعمال است یا به جهت کثرت وجود می باشد. مثلا دابه به معنای تمامی جنبندگان است ولی با این حال به اسب و مانند آن انصراف دارد.

هیچ یک از این دو کثرت در ما نحن فیه وجود ندارد. بلا واسطه بودن نه کثرت استعمال دارد و نه کثرت وجودی دارد. همه ی آنها چه با واسطه باشد و چه بلا واسطه، خبر واحد نامیده می شود و خبر واحد به بلا واسطه منصرف نیست.

حتی می توان گفت که در اخبار مع الواسطه بسیار بیشتر از بلا واسطه است. تاریخ هایی که بشر نوشته است اکثرا با واسطه نوشته شده است.

البیان الثالث: عدم ترتّب الاثر

صفار که قول امام علیه السلام را نقل می کند مصداق صدّق العادل است زیرا قول او اثر دارد و اثر آن ثبوت قول معصوم می باشد. (البته در جایی که "مُخبَر به" دارای اثر باشد. مثلا اگر متن روایت این باشد که مناره ی حرم حضرت معصومه فلان مقدار است، واضح است که چون اثر شرعی ندارد لازم نیست آن را تصدیق کرد.)

اما وقتی از راوی اخیر فاصله می گیریم به مشکل بر می خوریم زیرا اگر قول صدوق را به سبب صدّق العادل تصدیق کنیم اثر ندارد زیرا اثرش این است که مُخبَر به که قول کلینی است را باید تصدیق کرد. قول کلینی اثر شرعی ندارد زیرا کلام امام علیه السلام نیست.

بنا بر این خبر که با واسطه شد قول واسطه های حاوی اثر نیست و صدّق العادل آن را شامل نمی شود.

یلاحظ علیه: ما هم قبول داریم که صدّق العادل در جایی است که مخبر به حاوی اثر شرعی باشد ولی با این حال می گوییم: لازم نیست مخبر به در صدّق العادل تمام الاثر باشد بلکه اگر جزء الاثر هم باشد کافی است.

توضیح ذلک: مستشکل قبول دارد که قول صفار را می توان تصدیق کرد زیرا اثر شرعی دارد ولی تصدیق قول امام از طریق تصدیق قول صدوق و کلینی است. بنا بر این تصدیق قول صدوق و کلینی مقدمه برای تصدیق قول صفار است که ما را به قول امام علیه السلام می رساند.

بنا بر این ما می گوییم: تصدیق صدوق و کلینی لغو نیست زیرا مقدمه برای تصدیق قول صفار است که بلا واسطه خبر را از امام علیه السلام نقل می کند بنا بر این در وجوب تصدیق همین مقدار که تصدیق، لغو نباشد کافی است.

البیان الرابع: وحدة الحکم مع الاثر

صدق العادل روی سه پایه استوار است: حکم، موضوع و اثر. در قول صفار هر سه مورد وجود دارد، حکم عبارت است از صدّق العادل، موضوع، خبر صفار است و اثر شرعی هم کلام امام علیه السلام می باشد.

با این حال در اول سند حکم، با اثر یکی است زیرا حکم، صدق الصدوق است، موضوع قول صدوق است و اثر آن صدق العادل می باشد.

صاحب کفایه از این اشکال سه جواب داده است و این اشکال برای او مهم بوده است.

نقول: صدّق العادل حکم است، موضوع آن هم خبر صدوق است ولی اثر آن صدّق العادل نیست بلکه اثرش کلام امام علیه السلام است زیرا گفتیم که لازم نیست اثر بلا واسطه باشد بلکه حتی اگر با واسطه هم باشد باز همان اثر بر آن مترتب است زیرا اگر من قول صدوق را قبول می کنم به سبب این است که مقدمه برای قبول قول امام علیه السلام می باشد.

این جواب متین ترین جواب ها می باشد. ان شاء الله در جلسه ی بعد به جواب هایی که محقق خراسانی ارائه کرده است می پردازیم.

 

بحث اخلاقی: امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ‌ عَلَيْكُمُ اثْنَتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً[1]
در بحث های گذشته گفتیم که اگر انسان می خواهد به مقامات عالیه برسد باید در او امید و رجاء باشد.

در تاریخ است که ملا سعد تفتازانی از پسرش پرسید می خواهی به کجا برسی. او گفت می خواهم مثل شما شوم. گفت تو به جایی نمی رسی. من تصمیم داشتم جعفر بن محمد (علیه السلام) شوم به اینجا رسیدم تو اگر می خواهی مثل من شوی به جای نخواهی رسید.

این با کلام امیر مؤمنان علیه السلام منافات ندارد زیرا مراد امام علیه السلام به طول امل و آرزوهای بی پایه اشاره می کند.

به هر حال امام علیه السلام می فرماید: از دو چیز بیشتر از همه بر شما می ترسم یکی اتباع هوی است. اتباع هوی در مقابل اتباع عقل است. مؤمن زمام زندگی خود را به دست هوی و هوس نمی دهد.

دیگر، آرزوهای مستکبرانه است و آرزوهایی است که راه شرعی ندارد. بنا بر این اگر انسان برای رسیدن به مقامات معنوی آرزو داشته باشد نه تنها اشکال ندارد بلکه اسلام ما را به آن دعوت کرده است. انسان باید مشکلات را آسان بشمارد و سعی کند به بالاترین مقام دست یابد.

 


[1] نهج البلاغه، خطبه 28.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo