< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قطعی بودن حجیت ظواهر

سخن در مورد ظواهر است که آیا مفید ظن است یا قطع. سخن ما در مورد ظواهر است و کاری با ظواهر قرآن نداریم.

گفتیم نوع علماء قائلند که دلالت ظواهر ظنی است بر این اساس می گویند: وقتی گفته می شود: الاصل عدم حجیة الظنون الا الظواهر این استثناء متصل است.

گفته اند که در کلام متکلم هفت احتمال هست که این احتمال ها موجب می شود قطع به کلام متکلم حاصل نشود. هرچند این احتمالات با اصل عقلائیه مرتفع است.

همچنین گفتیم: فرق بین نص و ظاهر آن است که دلالت در ظاهر تام است ولی با این حال قابل تأویل هم می باشد و اگر کسی خلاف ظاهر عمل کند می گویند او خلاف ظهور عمل کرده است ولی او را مؤاخذه نمی کنند. ولی نص چیزی است که قابلیت تأویل ندارد.

گاه در تعریف ظاهر می گویند: ظاهر چیزی است که در آن احتمال خلاف راه داشته باشد. این تعریف صحیح نیست زیرا اگر چنین باشد به آن مجمل می گویند نه ظاهر.

ما می پرسیم: وقتی متکلم سخن می گوید در همان حال احتمال خلاف می دهیم یا بعد از آن؟

اگر در همان حال احتمال خلاف دهیم این موجب می شود که دیگر ظهوری برای آن منعقد نشده باشد و اگر بعد از اتمام کلام متکلم احتمال خلاف دهیم می گوییم: عقلاء به همانی که در مقام سماع شنیدند عمل می کنند و به احتمال خلاف در بعد اهمیت نمی دهند و سبک عقلاء چنین نیست که بعد روی کلام متکلم فکر کنند و به احتمالات دیگر اهمیت دهند. با این حال، در نص این احتمال خلاف هم وجود ندارد.

خلاصه اینکه دلالت ظاهر و نص هر دو تام است با این فرق که در نص قابلیت تصرف و تأویل نیست ولی در ظاهر هست.

 

نکته ی دیگر این است که متکلم دو اراده دارد: استعمالیه و جدیه. این دو اراده گاه تماما از هم جدا می شوند و آن جایی است که متکلم در مقام شوخی بگوید: اکرم زیدا.

گاه هر دو اراده هست مانند جایی که لفظ عامی را استعمال کند و بعد آن را تخصیص بزند. مثلا بگوید: اکرم العلماء الا الفساق که در عالم عادل هم اراده ی استعمالیه هست و هم جدیه ولی در فساق اراده ی استعمالیه هست ولی اراده ی جدیه وجود ندارد.

 

اذا علمت هذا فاعلم: تنها مسئولیتی که بر عهده ی ظواهر است این است که معانی استعمالیه را در ذهن مخاطب ایجاد کند. ظاهر همین کار را انجام می دهد و معنا را ایجاد کرد.

آن هفت احتمال فوق دیگر جزء مسئولیت های ظواهر نیست. بلکه وظیفه ی اصول عقلائیه است که آنها را حل کند نه وظیفه ی ظهور.

بنا بر این دلالت ظواهر بر مراد استعمالیه دلالت قطعیه است.

اگر این این موارد موجب شود که دلالت ظواهر ظنیه شود باید بگوییم که دلالت نصوص هم ظنیه است چون هفت احتمال فوق در نصوص هم وجود دارد.

بر این اساس استثناء در این عبارت که می گوییم: الاصل عدم حجیة الظنون الا الظواهر، استثناء منقطع است.

 

تا به حال گفتیم دلالت ظواهر در دلالت استعمالیه قطعیه است اکنون بالاتر رفته می گوییم: دلالت ظواهر بر مراد جدیه هم قطعیه است.

حل این مطلب را به وجدان واگذار می کنیم و آن اینکه در دنیا وقتی دو نفر با هم سخن می گویند کلامشان مفید قطع است. کسی که با دیگری تکلم می کند و رئیسی که به زیردستش چیزی می گوید کسی شک نمی کند که مراد او چیست و همه می گویند مراد جدی او همان بوده است و کسی نمی گوید که مراد استعمالیه او قطعی بوده است ولی مراد جدی او ظنی بوده است.

ان قلت: چگونه می توان گفت دلالت الفاظ بر مراد جدی نیز قطعیه است و حال آنکه هفت احتمال فوق کماکان وجود دارد؟ (احتمالات فوق در اراده ی استعمالیه خلل ایجاد نمی کند ولی در مراد جدی ایجاد مشکل می کند. زیرا اراده ی استعمالیه فقط بر این است که معنا را در ذهن مخاطب ایجاد کند چه این احتمالات باشد یا نباشد ولی دیگر نمی توان گفت که مراد جدی متکلم هم همان بوده است که گفته است. زیرا این احتمالا جلو آن را می گیرد.)

قلت: نوع مردم از احتمالات فوق غافل هستند مردم وقتی کلام را از متکلم می شوند به هر آنچه می گوید عمل می کنند و احتمالات فوق در ذهن نوع مردم وجود ندارد. زندگی مردم با همین الفاظی که به هم می گویند اراده می شود و کسی در مفاد کلام کسی شک نمی کند.

بر این اساس ما قائل هستیم که دلالت الفاظ بر معانی قطعیه است.

 

البته در شریعت و محیط قانون گذاری یک استثناء وجود دارد و آن اینکه گاه عام و مطلق ابتدا مطرح می شود و بعد خاص و مقید گفته می شود بر این اساس وقتی در این محیط، عام و مطلق به کار برده شود نمی توان جزم پیدا کرد که مراد جدی مولی هم همان باشد. این حالت در مکالمات عادی مردم غالبا وجود ندارد.

البته جواز این کار به سبب وجود یک قرینه ی متصله است که همان وجود مقام تشریع می باشد.

 

ثم اینکه علماء می گویند دلالت الفاظ بر مراد قطعی نیست ظاهرا مرادشان اراده ی جدیه است نه استعمالیه به هر حال اگر ادعای ایشان صحیح باشد تالی فاسد مهم آن این است که دلالت قرآن ظنیه می شود و در نتیجه اعجاز قرآن هم ظنیه می شود چون قرآن می گوید اگر انس و جن جمع شوند مثل آن را بیاورند نمی توانند حتی اگر یکدیگر را کمک کنند.

من برای اینکه متوجه شوم قرآن مافوق کلام بشر است باید سه مقدمه با پشت سر بگذارم: اول اینکه در خود معانی قرآن تفکر کنم دوم اینکه در کتب بشر که حاوی کلام بشر است تفکر کنم و بعد در مرحله ی سوم متوجه فرق شوم و ببینم کلام قرآن ما فوق کلام بشر است.

اعجاز قرآن تنها با الفاظ زیبای آن نیست بلکه با الفاظی است که با معانی همراه است. بنا بر این اگر دریافت من از قرآن ظنی باشد یکی از مقدمات فوق ظنیه می شود و نتیجه هم تابع اخص مقدمات است در نتیجه اعجاز قرآن ظنی می شود.

ان قلت: بعضی از آیات قرآن که نص است معجزه است نه همه ی الفاظ قرآن بنا بر این همه ی آیات معجزه نیست بلکه بعضی از آنها معجزه است.

قلت: ظاهر این است که کل قرآن معجزه است کما اینکه خداوند می فرماید: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‌ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً[1]
أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ[2]

بر این اساس پدر خالد بن مغیره نزد رسول خدا (ص) رفت و گفت از سحرت برای من بخوان. حضرت آیاتی از قرآن را خواند. او تحت تأثیر قرار گرفت و نزد قریش آمد. ابوجهل گفت: عمّی چه شد. او گفت: قَدْ سَمِعْتُ مِنْ مُحَمَّدٍ ص آنِفاً كَلَاماً مَا هُوَ مِنْ كَلَامِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ إِنَّ لَهُ لَحَلَاوَةً وَ إِنَّ عَلَيْهِ لَطَلَاوَةً وَ إِنَّ أَعْلَاهُ لَمُثْمِرٌ وَ إِنَّ أَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو وَ لَا يُعْلَى.[3]

 

تم الکلام فی مطلق الظواهر و ان شاء الله در جلسه ی بعد وارد ظواهر قرآن می شویم.

 

بحث اخلاقی:

قال امیر المومنین علیه السلام: لَيْسَ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِ الْمَلَقُ وَ لَا الْحَسَدُ إِلَّا فِي طَلَبِ الْعِلْمِ[4]

مؤمن از دو اخلاق زشت پیراسته است یکی اینکه تملق نمی کند و انسان کسی را به چیزی که در او نیست ستایش نمی کند. غالبا انسان هایی که شخصیتشان کم است نسبت به دیگران تملق می کنند. شاعران بر همین اساس سلاطین و وزراء را ستایش می کردند و به چاپلوسی روی می آوردند. اگر کسی می خواهد دیگری را بستاید مطابق واقع بستاید نه کمتر که توهین باشد و نه بیشتر که تملق شود.

دیگر اینکه مؤمن حسود نیست اگر کسی را ببیند که به مقامی رسیده است سعی می کند خودش به آن مقام برسد. انسان مؤمن به خداوند تکیه می کند. فرد حسود هم نمی تواند چیزی را تغییر دهد و هم خودش را نابود می کند.

کسی طول عمر داشت و از او علت آن را پرسیدند گفت برای اینکه من در طول عمرم بدخواه کسی نبودم. بد خواهی زندگی انسان را تباه می کند و او همواره به فکر دیگران و حسد خوردن است و به جایی نمی رسد.

بعد امام علیه السلام اضافه می کند: در طلب علم تملق و حسد اشکال ندارد به این معنا که اگر کسی می خواهد از کسی درس یاد بگیرد مانعی ندارد دست استاد را ببوسد، به او احترام کند و کفشش را جمع کند و یک سری از این قبیل کارها را انجام دهد تا او راضی به تدریس شود.

همچنین حسد در علم به معنای غبطه است یعنی وقتی می بیند دیگری از او بالاتر رفته است در او هم جوششی ایجاد می شود تا خود را به همان مقام برساند.

در این ایام که ایام محرم است باید مراقب مقامات اهل بیت باشیم و مردم را به ایشان نزدیک کنیم. دشمن مقامات اهل بیت را نشانه گرفته است و ما برای حفظ خود و نظام خود باید اهل بیت را بالا ببریم. باید ضرر تکفیری ها و وهابی ها را به مردم گوشزد کنیم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo