< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

92/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:بداء و بحث مطلق و مقید

بحث در مسئله ی بداء است و گفتیم که نزاع در این مورد لفظی است.

ما مسأله ی بداء را در دو مقام ثبوت (حقیقت بقاء) و اثبات (بهره برداری از این بداء) مطرح کردیم. اکنون بحث در مقام اثبات است و آن اینکه گاه ائمه و علماء از بداء بهره می گرفتند به این گونه که گاه گزارشی می دادند و بعد محقق نمی شد. البته این موارد هم بسیار محدود است. هرچند کسانی مانند رازی و غیره ادعا دارند که این موارد بسیار رخ داده است و بعد می گویند: وقتی گزارشات اهل بیت صحیح در نمی آمد به تمسک به بداء آن را توجیه می کردند.

بداء در قرآن در مورد جریان حضرت یونس و حضرت موسی رخ داده است. (جریان ذبح اسماعیل از باب نسخ در احکام است نه از باب بداء که در تکوین رخ می دهد.)

 

در مورد روایات هم جریان حضرت مسیح و عروس را نقل کردیم. اما موارد دیگر:

رسول خدا (ص) نشسته بود و یهودی ای بر حضرت گذشت و به جای سلام از لفظ سامّ علیکم استفاده کرد. که به معنای مرض و بیماری است. رسول خدا (ص) خدا هم در جواب فرمود: و علیک. بعد فرمود: امروز این فرد به وسیله ی ماری کشته می شود. آن یهودی هم در بیابان مقداری هیزم جمع کرد. وقتی آمد رسول خدا (ص) فرمود: بارت را بر زمین بگذار و در آن ماری بود. رسول خدا (ص) فرمود امروز چه کردی؟ او گفت: دو قرص نان داشتم یکی را خودم خوردم و دیگری را به مسکین دادم.

حضرت فرمود: اگر آن عملت نبود این مار مأمور به گزیدن تو بود.

اصولا نمی شود مبانی اسلام را بدون مسأله ی بداء حل کرد. اگر کسی به قضای قطعی امید داشته باشد به گونه ای که هیچ چیز قابل تغییر نباشد دیگر صدقه دادن ها، دعاها، استغفارها و امثال آن باید لغو می بود.

مورد دیگر چیزی است که صحیح بخاری ذکر می کند: «ثلاثة فی بنی اسرائیل ابرص و اقرع و اعمی بدا لله».[1]

یعنی از خدا در مورد سه نفر بداء رخ داده است: مبتلا به بیماری برص، فردی که سرش مو ندارد و فرد کور. این سه نفر دنبال درمان بودند. خداوند ملکی را برای هر سه نفر فرستاد تا آنها را درمان کنند. ملک اول به امر خدایی پوست بدن اولی را عوض کرد و از او پرسید باز چه می خواهد و او گفت: شتر. در نتیجه شتری به او داد که زاد و ولد کرد و بسیار شد.

دومی هم می خواست بر سرش مو بروید و از اموال گاو می خواست و آن ملک آن موارد را به او اعطاء کرد.

سومی هم می خواست بینا شود و از مال دنیا گوسفند می خواست که به او اعطاء شد.

بعد خداوند ملک را دوباره به سوی آنها فرستاد تا آنها را امتحان کند. ملک به صورت بشری فقیر بر آنها وارد شد و درخواست کمک کرد. ابرص و اقرع کمکی نکردند در نتیجه آن دو به حالت اولشان برگشتند ولی سومی کمک کرد و وضع جدید او تغییر نکرد.

تعبیر به بدا لله این است که خداوند نعمتی به آنها داده بود و بعد از آنها گرفت. حال وقتی این مسأله در صحیح بخاری ذکر شده است یعنی آنها به بداء اعتقاد دارند در نتیجه چرا شیعه را برای اعتقاد به بداء سرزنش می کنند؟ واقعیت این است که آنها هم به بداء اعتقاد دارند منتها نزاع بین ما و ایشان لفظی است.

مورد بعدی جریان اسماعیل است: عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا بَدَا لِلَّهِ بَدَاءٌ أَعْظَمُ مِنْ بَدَاءٍ بَدَا لَهُ فِي إِسْمَاعِيلَ ابْنِي [2]

این حدیث را مرحوم صدوق در کتاب توحید نقل می کند.

کسانی که اسماعیلی مذهب هستند این حدیث را غلط معنا می کنند. معنای اصلی حدیث این است: غالبا فرزندان بزرگ ائمه بعد از امام قبلی امام می شد. از این رو بعد از امام صادق علیه السلام علی القاعده می بایست امامت روی اسماعیل می رفت و حال آنکه امام کاظم علیه السلام لایق امام بود.

امام صادق علیه السلام در مسأله ی فوق می فرماید: خداوند اسماعیل را از دنیا برد تا مردم به اشتباه نیفتند زیرا بعد از او، امام کاظم علیه السلام فرزند بزرگ تر بود. حتی امام صادق علیه السلام بعد از فوت اسماعیل کار عجیبی انجام داد و آن اینکه فرماندار مدینه را خواست بیاید و فوت اسماعیل را مشاهده کند در نتیجه او را غسل دادند و کفن کرده و دفن کردند. او این شواهد را برای این احضار کرد تا بعد شیعه به اشتباه نیفتد. بداء در اینجا به این معنا است که ظاهر قضیه حکایت می کرد که فرزند بزرگتر امام است ولی خداوند با میراندن اسماعیل، واقع در اذهان مردم را عوض کرد.

بله در مورد اسماعیل روایتی در اصل زید النَرسی است که حاوی خبر کذب است و آن اینکه امام صادق علیه السلام می فرماید: «إِنِّي نَاجَيْتُ اللَّهَ وَ نَازَلْتُهُ فِي إِسْمَاعِيلَ ابْنِي أَنْ يَكُونَ مِنْ بَعْدِي فَأَبَى رَبِّي إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُوسَى ابْنِي»[3]

اولا اصل زید النَرسی چیز مجهولی است و ثانیا گفته شده است که اصل او مال او نیست بلکه مال موسی الهمدانی است که به زبان زید جعل شده است.

معنا ندارد که امام صادق علیه السلام با خدا مناجات کند که امام بعد از او اسماعیل باشد زیرا ائمه از همان اول می دانستند که امام بعد کیست و اسامی آنها در لوح حضرت زهراء سلام الله علیها وجود داشته است.

 

مورد بعدی: عمرو بن حمیق از اوتاد است و امام حسین علیه السلام در نامه ای که به معاویه نوشته است از او به مرد عابد و زاهدی که تنش در عبادت آب شد تعبیر می کند.

او می گفت: امیر مؤمنان علیه السلام بعد از اینکه ضربت خورده بود من نزد او بودم. ایشان رو به من کرد و گفت: فی السبعین بلاء. یعنی بعد از هجرت وقتی به سنه ی هفتاد می رسید به بلاء مبتلا می شوید. حضرت خودش در اربعین به شهادت رسید. بعد حضرت به حالت کماء رفت و وقتی به هوش آمد عمرو از او پرسید آیا گشایشی هم بعد از آن هست؟ حضرت فرمود: بله ولی یمحو الله ما یشاء و یثبت. یعنی آنچه گفتم مقتضی است ولی ممکن است قضاء و قدر خداوند تغییر کند.

بعد از سبعین هم که زمان عبد الملک بن مروان بود زندگی بر مردم سخت شد و فرزندان او که چهار نفر بودند خونریزی های بسیاری کردند.

مازاد بر مواردی که ذکر کردیم چیز دیگری به دست ما نرسیده است.

برای توضیح بیشتر می توان به البداء فی الکتاب و السنة مراجعه کرد. ما هم این بحث را در الهیات بحث کردیم.

 

الفصل الخامس: فی المطلق و المقید و المجمل و المبین

صاحب منظومة قائل است که ماهیت بر سه قسم تقسم می شود و می فرماید:

مخلوطة، مجردة مطلقه لدی اعتبارات علیها موردة

محقق خراسانی هم می گوید: یک لا بشرط مقسمی داریم که سه قسم دارد: بشرط شیء، لا بشرط و بشرط لا و قائل است مقسم آنها الماهیة المهملة المجرده من کل شیء حتی لحاظ نفسه است یعنی به گونه ای که حتی لحاظ خودش هم در آن لحاظ نشده است.

این در حالی است که حکیم سبزواری قائل است که مقسم آنها ماهیت مهمله نیست بلکه ماهیت ملحوظه است. آیت الله بروجردی هم قائل بود لحاظ الماهیة مقسم است نه خود ماهیت.

ان شاء الله این بحث را در جلسه ی بعد پیگیری می کنیم و اختلافی ما مرحوم مظفر داریم که بیان می کنیم.


[1] صحیح بخاری، ج4، ص171.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo