< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

91/03/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:دلائل قائلین به تفویض

گفتیم معتزله معتقدند بشر مختار تام است و قائل به تفویض شده اند و می گویند: ما با این کار یکسری از کارها را اصلاح کرده ایم:

     اول اینکه خداوند بشر را مکلف کرده است و اگر او مختار نباشد تکلیف بر او معنا ندارد.

     دوم اینکه خداوند به ما وعد به بهشت و وعید به دوزخ داده است و این فقط با اختیار می سازد زیرا اگر فرد مضطر به انجام کارها باشد وعد و وعید بی معنا است.

     سوم اینکه ثواب و عقاب فقط با اختیار می سازد.

     چهارم اینکه ما چون در انجام کارها مختار هستیم بنابراین کارهای زشتی که انجام می دهیم به خود ما منسوب است و الا اگر مجبور بودیم، این کارها به خداوند منتسب می شد.

نقول:این مطالب حق است ولی لازمه ی آن این نیست که به تفویض قائل شویم. اختیار اعم از تفویض است.

البته ما ندیدیم که معتزله واقعا به این کلام معتقد باشند که بشر در وجودش به خداوند نیاز دارد ولی در افعالش از خداوند بی نیاز است. کتب معتزله به وفور در دست ما نیست و آراء ایشان هم به خوبی منعکس نشده است.

بله در روایات است که (القدریة مجوس هذه الامة) و قدریة را به معتزله تفسیر می کنند و می گویند: همان گونه که مجوس قائل به دو خالق است: خالق خیر و خالق شر، معتزله هم قائل به دو خدا هستند: قائل به خدا که خالق بشر است و بشر که خالق افعال خود می باشد.

همچنین شیخ الرئیس می گوید: مفوضه کسانی هستند که می گویند: بشر در اصل خلقت به خدا احتیاج دارد و دیگر در حیات به خدا احتیاج ندارد و حتی اگر خدا نعوذ بالله از بین برود بشر می تواند به زندگی خود ادامه دهد.

اما رد دلیل معتزلة:

الدلیل الاول: حاجة الموجود الی العلة هو الامکان لا الحدوث

این دلیل را دیروز هم بحث کردیم و گفتیم نیاز ما به علت امکان است و امکان همواره با ما می باشد.

این امکان صفت ماهیت است (نه امکانی که صفت وجود می باشد.) یعنی انسان بما هی هی ممکن است یعنی نسبت وجود و عدم برای او یکسان است و نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم.

همچنین گفتیم احتیاج ما به علت همان امکان است نه حدوث، احتیاج ما به علت قبل از حدوث و خلقت ماست و حدوث مرحله ی آخر می باشد.

الدلیل الثانی: التساوی بین البعد المکانی و البعد الزمانی

زمان و مکان هر دو بعد دارند، با این فرق که یکی ثبات دارد و قار الذات می باشد که مکان می باشد و دیگر ثبات ندارد و غیر قار الذات است که زمان می باشد.

با این بیان می گوییم: انسان بعد مکانی دارد و طول و عرض دارد و تمامی اجزائش برای حدوث محتاج علت است.

همچنین است بعد زمانی انسان که مثلا اگر صد سال عمر می کند در تمامی این مدت محتاج به علت می باشد.

الدلیل الثالث:الحرکة الجوهریة الدالة علی تجدد العالم آنا فآنا

قبل از مرحوم صدر المتالهین، فلاسفه معتقد بودند حرکت فقط در مقولات چهارگانه وجود دارد. این مقولات عبارت است

     حرکت در کیف (مانند تغییر رنگ سیب که اول سفید است بعد زرد و بعد قرمز می شود)

     حرکت در کم (سیب قبلا کوچک بود و بعد بزرگتر شد)

     حرکت در این (من قبلا خانه بودم و الآن جای دیگر هستم و مکانم تغییر کرده است.)

     حرکت در وضع (من روبروی شما و پشت به قبله هستم و بعد این وضع را تغییر می دهم و رو به قبله می شوم)

صدر المتالهین حرکت پنجمی را اضافه کرد و آن عبارت است از حرکت در جوهر و آن اینکه حقیقت و جوهر اشیاء در حال حرکت است و حرکت در کم و کیف از آثار حرکت جوهریه می باشد و اینکه تا حرکت در جوهر نباشد حرکت در کف و کیف امکان ناپذیر است.

حاصل این حرکت این است که جهان حتی در یک آن در یک حالت باقی نمی ماند. تمامی مخلوقات در جهان سیال هستند و ما تصور می کنیم ثابت هستند.

او در مقام مثال می گوید: اگر آب نهری جاری باشد و شب هم مهتابی باشد، عکس ما در آب نهر می افتد. در این حال ما تصور می کنیم که یک عکس در آب افتاده است و حال آنکه عکس ها پشت سر هم می آید و می رود.

ما در کتاب (الله خالق الکون) به روشنی حرکت در جوهر را ثابت کردیم. آیا قرآنی هم می تواند شاهد این حرکت باشد. در قرآن کریم می خوانیم: ﴿وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾[1] حال که حرکت جوهری ثابت شده است بنابراین خداوند متعال خلق واحد ندارد بلکه در هر آن در حال آفرینش جدیدی هست. از این رو خلقت ما ثابت نیست بلکه آن به آن در حال تجدید است و حتی از آن هم کمتر می باشد. بنابراین نمی توان گفت که من در خلقت محتاج خدا هستم و در بقاء نیستم.

الدلیل الرابع:

تا به حال تصور بر این بود که امکان صفت ماهیت است. (ماهیت مفهوم انسان است هنگامی که در ذهن انسان قرار می گیرد که می گفتیم این مفهوم، ممکن است زیرا نسبت آن به وجود و عدم یکسان می باشد.)

اما اگر امکان را به وجود امکانی انسان نسبت دهیم در این حال دیگر نمی توانیم بگوییم نسبت آن به وجود و عدم یکسان است زیرا وقتی ممکن، موجود می شود دیگر وجود برای او قطعی شده است. از این رو معنای امکان نسبت به وجود این است که این وجود به واجب قائم است به گونه ای که اگر ارتباط واجب با این ممکن قطع شود این وجود امکانی از بین می رود.

مثلا نفس انسان خلاق است و این خلاقیت در ظل خلاقیت خداوند است. نفس ما وقتی کلمه ای مانند مشهد الرضا علیه السلام را می شنود صورتی را در ذهن خود خلق می کند ولی اگر یک لحظه غفلت شود این صورت از ذهن پاک می شود.

نسبت خداوند به عالم امکان مانند نسبت نفس ما با صور مرتسمه می باشد به گونه ای که اگر یک آن توجه نباشد و اگر یک لحظه فیض از طرف خداوند قطع شود عالم امکان کلا ظلمت می شود.

چنین انسانی که ذاتا فقر است نمی تواند بدون واجب تداوم پیدا کند و معنا ندارد ذاتا و هنگام خلقت ممکن باشد و فعلا غنی شود.

انسان عین فقر است نه اینکه فقیر باشد. اگر بگوییم فقیر است یعنی ذاتا غنی است و الآن فقر به او عارض شده است و این در حالی است که انسان عین فقر است.

همچنین می گوییم: اگر کسی عالم را مثل مفوضة تصور کند و بگوید ما ذاتا به خداوند نیازمندیم ولی در ادامه و در مقام فعل نیازمند نیستیم او قائل به شرک شده است و هم خدا را خالق می داند و هم خودش را. البته این نوع شرک خفی است.

همچنین قیاس خلقت خداوند به آنچه بنا می سازد مع الفارق است زیرا مفوضه می گویند همان طور که بنا وقتی خانه ای را می سازد، آن خانه در ابتدا به بنا احتیاج دارد ولی بعد بنا کنار رفته و خانه روی پای خود می ایستد هکذا نسبت ما به خداوند.

در پاسخ می گوییم: بنا فقط فاعل الحرکة می باشد و اجزاء را جمع کرده شکل می دهد ولی آنی که خانه را نگه می دارد همان قوای درونی اجزای خانه است و آن اینکه خداوند در گل و سیمان چسبندگی قرار داده است و اینها موجب نگهداری خانه می شود.

ان شاء الله در جلسه ی بعد به سراغ مکتب الامر بین الامرین می رویم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo