< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

91/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تقسیم واجب به اصلی و تبعی

بحث در تقسیم واجب به اصلی و تبعی است.

گفتیم محقق خراسانی قائل است که تقسیم واجب به اصلی و تبعی مربوط به مقام اثبات نیست بلکه مربوط به مقام ثبوت می باشد بعد ایشان اضافه می کند که اگر ملاک عالم ثبوت باشد واجب غیری به اصلی و تبعی تقسیم می شود ولی واجب نفسی فقط اصلی است و دیگر نمی تواند تبعی باشد.

یلاحظ علیه:محقق خراسانی یا باید بگوید واجب نفسی می تواند واجب غیری شود یا باید بگوید: واجب غیری نمی تواند اصلی باشد.

توضیح ذلک:اگر مبنای ایشان این است که واجب اصلی واجبی است که مورد اراده ی تفصیلیة (در مقابل اراده ی اجمالیة) قرار می گیرد در این حال واجب نفسی می تواند علاوه بر اینکه اصلی است غیری هم باشد.

مثلا مولی خواب است و فرزند او در آب افتاده و در حال غرض شدن است. انقاذ فرزند توسط عبد واجب نفسی است و حال آنکه مولی به آن اراده ی تفصیلی ندارد با این حال واجب اصلی نیست بلکه تبعی است زیرا مولی خواب است و اراده ی تفصیلیة به انقاذ ندارد.

اما اگر بگوییم ملاک در اصلی این است که اراده در آن وابسته به اراده ی دیگری نباشد و غیری واجبی است که به اراده ی دیگری وابسته باشد در این حال غیری فقط تبعی می شود و دیگر واجب غیری اصلی نداریم زیرا اراده در غیری همواره وابسته به اراده ی ذی المقدمة می باشد.

ثم ان المحقق القمی در قوانین قائل است که میزان در شناختن اصلی از تبعی دلالت است. یعنی اگر دلالت مطابقی بر وجوب داشت اصلی می شود ولی اگر دلالت آن التزامی بود تبعی می شود. بنابراین وضو واجب غیری و اصلی است زیرا در آیه ی وضو خطاب مستقلی به آن شده است: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ﴾

اما اقل حمل که شش ماه است واجب اصلی نیست بلکه تبعی می باشد زیرا این نکته از ضمیمه کردن دو آیه با هم و به دلالت التزامی فهمیده می شود.

در یک آیه می خوانیم: ﴿وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْن﴾[1] که بیانگر این است که مادر دو سال به فرزندش شیر می دهد و در آیه ی دیگر می خوانیم: ﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرا﴾[2] یعنی دوران حمل و شیردادن سی ماه است. دو سال که از سی ماه کم شود، شش ماه باقی می ماند که اقل مدت حمل است.

بر کلام میرزای قمی یک اشکال وارد است و صاحب کفایة نیز آن را مطرح می کند و آن اینکه اگر میزان این باشد دیگر واجباتی که با دلیل لبی مانند اجماع یا دلالت عقل فهمیده می شود چون لفظی در آنها وجود ندارد دیگر آنها نه اصلی می شوند و نه تبعی.

بقیت هنا کلیمة:محقق خراسانی می فرماید: اگر شک کنیم چیزی واجب اصلی است یا تبعی آیا اصلی هست که هنگام شک به آن رجوع کنیم؟

صاحب کفایة قائل است که اگر بگوییم واجب تبعی امری عدمی است در این حال با استصحاب عدم ازلی می توانیم ثابت کنیم واجب مزبور تبعی است.

توضیح ذلک:الواجب التبعی ما اذا لم یتعلق به ارادة تفصیلیة. بنابراین زمانی که پیامبر اکرم (ص) نیامده بود، تشریعی هم وجود نداشت بعد اراده آمد نمی دانیم در آن مورد خاص تفصیلیة است یا نه. اصل این است که اراده ی تفصیلیة کما فی السابق به این مورد تعلق نگرفته است و همان عدم را (که از باب سالبه به انتفاء موضوع است) استصحاب می کنیم. (البته همان گونه که گفتیم این در صورتی است که بگوییم واجب اصلی امر وجودی است و واجب تبعی امری عدمی یعنی عدم تعلق اراده ی تفصیلیة به شیء)

یلاحظ علیه: آنی که حالت سابقه دارد به کار ما نمی آید و آنی که به کار می آید حالت سابقه ندارد.

توضیح ذلک: آنی که حالت سابقه دارد عبارت است از ما لم یتعلق به ارادة تفصیلیة این به کار ما نمی آید.

و آنی که به کار ما می آید عبارت است از: ما تعلقت به ارادة غیر تفصیلیة یا به عبارت دیگر ما تعلقت به ارادة اجمالیة. این موجبه ی معدولة می باشد. یعنی اراده ای تعلق گرفته است ولی این اراده تفصیلیة نیست نه اینکه اصلا اراده ای به آن تعلق نگرفته باشد که سالبه باشد.

به عبارت دیگر بحث ما در اراده نیست که هست یا نیست. اراده یقینا هست و فقط بحث در صفت آن است یعنی آن اراده تفصیلیة است یا اجمالیة.

مثالی برای شفاف شدن موضوع: آبی است که نمی دانیم کر است یا نه. شیخ انصاری می فرماید: به دو گونه می توان استصحاب کرد:

یکی به صورت سالبه ی محصلة: زیر این طاق لم یکن الماء کرا (زیرا آبی در کار نبود) بعد آب محقق شد و نمی دانیم کر است یا نه استصحاب عدم ازلی را جاری می کنی.

شیخ می فرماید: این استصحاب مثبت است زیرا ثابت نمی کند که آبی که در این طشت است نیز کر نیست.

دوم استصحابی که چون حالت سابقه ندارد جاری نمی شود و آن همان موجبه ی معدولة است یعنی هذا الماء لم یکن کرا. این دیگر حالت سابقه ندارد زیرا قبلا آبی نبود و الآن آب هست.

بنابراین آنی که حالت سابقه دارد مثبت است و آنی که مثبت نیست حالت سابقه ندارد.

بحث اخلاقی: قال رسول الله (ص): اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک.

هوی و هوس انسان، دشمنی است بسیار نزدیک و حال آنکه انسان از آن غافل می باشد. برای نفس در قرآن مراتبی ذکر شده است: نفس امارة، نفس لوامة و نفس راضیة و مرضیة.

در این حدیث به آن مرحله ی اول اشاره شده است: (ان النفس لامارة بالسوء) مزاج انسان با هوی و هوس آمیخته است. در عین همین حال با معنویت نیز آمیخته می باشد. نفس انسان معجونی است که از یک طرف ما را به شهوات می کشاند و از طرف دیگر ما را به معنویت.

﴿هَلْ أَتى‌ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ﴾

«أَمْشاجٍ» جمع مَشج به معنای مخلوط است یعنی نطفه ی ما که در حقیقت اساس نفس ماست با تمایل معنوی و شیطانی آمیخته است. باید بین این دو توازن برقرار شود. اگر همه اش معنویات باشد انسان به مَلَک تبدیل می شد و اگر همه اش شهوات بود قابل تکلیف نیست. بلکه باید این دو با هم آمیخته باشد یا سبب رشد شود. این مرحله همان مرحله ی نفس اماره است و عبارت ﴿ان النفس لامارة بالسوء﴾ کلامی است که در قرآن از زبان حضرت یوسف صادر شده است نه زلیخا.

انسان باید توازن را بین این دو برقرار کند. کسانی هستند که اهل تفریط هستند و به سراغ رهبانیت می روند و تمایل را به کلی نادیده می گیرند و به کوه و دشت پناه می برند.

کسانی نیز هستند که جنبه ی افراط را گرفته همواره در شهوات سیر می کنند.

هر دو در اسلام نکوهش شده است. ارزش انسان به این است که بین این دو توازن برقرار کند و الا اگر این دو قوا نبود ارزشی برای انسان وجود نداشت. انسان باید از هر دو به مقدار ضرورت بهره گیری کند. اگر خداوند شهوت به انسان نمی داد نسل انسان قطع می شد و اگر غضب نمی داد در مقابل دشمن قیام نمی کردیم.

خداوند در سوره ی شمس، نفس را تعریف می کند و می فرماید:﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo