< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

91/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:واجب منجز و معلق

بحث در واجب منجز و معلق است و گفتیم اشکالاتی بر این تقسیم وارد شده است.امروز به اشکال ششم می پردازیم که محقق نائینی مطرح فرموده است فنقول:

الاشکال السادس:محقق نائینی در علم اصول مطلبی دارد که آن را در کرارا تکرار می کند. ایشان می فرماید: واجب معلق محال است وجود داشته باشد و علت آن بر سه مقدمه مترتب است:

المقدمة الاولی: کل الشرایط ترجع الی الموضوع و الحکم لا یکون فعلیا قبل تحقق الموضوع

ایشان قائل است که تمام قیود به موضوع بر می گردد و تا موضوع محقق نشود حکم فعلی نمی شود. (اما صاحب فصول می فرماید: حکم فعلی است هرچند شرط و قید آن محقق نشده است.)

به بیان دیگر ایشان می فرماید: تمام احکام شرع ب وضع علی نهج القضایا الحقیقیة. قضایای حقیقیة قضایایی است که برخی از مصادیقش فعلی است و بعضی از آنها هم در آینده محقق می شود. آن مصادیقی که فعلی حکم در حق آن فعلی است و آنهایی که فعلی نیست حکم در حق آنها انشائی است. در هر حال حکم ازلی است اما مصادیق برخی فعلی است و برخی غیر فعلی. مادامی که موضوع محقق نشود حکم محقق نمی شود بنابراین اگر تمام قضایای قضیة به سبک قضایای حقیقیة است پس باید تمام قیود و شروط به موضوع برگردد. (بله قضایای شرطیه شرطی برای خود دارند ولی قضایای حقیقیة شرط ندارند.) تا موضوع تمام نشود حکم هم فعلی نمی شود مثلا در مورد مسأله ی حج موضوعی داریم که همان انسان عاقل و بالغ است و شرطی هم به نام استطاعت و یا درک وقوفین وجود دارد که آنها هم به موضوع بر می گردد یعنی البالغ العاقل المستطیع المدرک للوقوفین یجب علیه الحج. علت این کار این است که قضایای حقیقیة شرط ندارند و شرط در همه به موضوع بر می گردد.

حال که فعلیت وجوب به فعلیت موضوع بستگی دارد و تا موضوع محقق نشود حکم هم فعلی نمی شود و یکی از اجزای موضوع درک فجر و یا درک وقوفین است بنابراین قبل از تحقق شرط موضوع فعلی نیست و وجوب هم فعلیت ندارد.

این در حالی است که صاحب فصول قائل است وجوب فعلی است و واجب استقبالی. ولی محقق نائینی فعلیت وجوب را قبل از تحقق شرط صحیح نمی داند.

یلاحظ علیه: شروط بر دو قسم است: قسمی باید جزء موضوع باشد و قید وجوب است (همانطور که محقق نائینی فرموده است) و قسمی نباید جزء موضوع باشد و درنتیجه قید وجوب هم نیست بلکه قید واجب است.

بعضی چیزها در ملاک و در مصلحت مدخلیت ندارد بلکه در حکم مدخلیت دارد در این صورت آن قید، قید حکم می شود.

حج فی حد نفسه مصلحت دارد و استطاعت برای آن ملاک آور نیست یعنی استطاعت چه باشد و چه نباشد ملاک در حج وجود دارد. بنابراین اگر کسی با سختی به حج رود ثواب می برد. استطاعت در ملاک مدخلیت ندارد بلکه در وجوب مدخلیت دارد یعنی شارع دیده است اگر بخواهد حج را بر همه واجب کند این امر موجب حرج می شود.

اما گاه قیودی هست که در ملاک مدخلیت دارد مانند فجر در مورد روزه که اگر روزه قبل از فجر باشد اصلا مصلحت ندارد. همچنین درک وقوفین در حج که اگر نباشد حج هیچ مصلحتی ندارد.

در این حالت این قید، نه جزء موضوع است و نه قید حکم است بلکه فقط قید واجب می باشد و این همان چیزی است که صاحب فصول قائل است.

المقدمة الثانی: ما الفرق بین الاستطاعة و الزمان؟ زیرا صاحب فصول استطاعت را شرط وجوب می داند یعنی تا استطاعت نباشد وجوبی در کار نیست ولی در مورد زمان می گوید: هرچند زمان نباشد وجوب فعلی است.

یلاحظ علیه: فرق بسیار واضح است. استطاعت در وجوب مدخلیت دارد نه در ملاک و اگر استطاعت نباشد حج واجب نیست ولی زمان در وجوب مدخلیت ندارد بلکه در ملاک مدخلیت دارد.

المقدمة الثالث: ابتدا باید با دو اصطلاح ایشان آشنا شویم که عبارتند از: فوق دائرة الطلب و تحت دائرة الطلب هر چیزی که تحت امر باشد و متعلق امر باشد به آن می گوید: تحت دائرة الطلب مانند غسل، وضو و سایر اجزاء اما چیزهایی که خارج از اختیار است فوق دائرة الطلب است و امر به آنها تعلق نمی گیرد مانند دلوک شمس.

حال چیزی که فوق دائرة الطلب است چگونه می شود جزء واجب و متعلق وجوب باشد. یعنی چگونه می شود که وجوب الآن باشد ولی واجب مقید به وقت باشد و حال آنکه وقت تحت دائرة الطلب نیست تا امر بتواند به آن متعلق باشد بلکه فوق دائرة الطلب است و امر نمی تواند به آن تعلق بگیرد زیرا امر به جیزی تعلق می گیرد که تحت اختیار مکلف باشد و زمان چنین نیست بنابراین نمی تواند قید واجب باشد.

یلاحظ علیه: اگر زمان جزء واجب بود حق با محقق نائینی است زیرا در این حال هم قید واجب است و هم تقید واجب می باشد ولی اگر زمان را شرط بگیریم مشکلی پیش نمی آید زیرا شرط چیزی است که قید خارج است و غیر واجب و تقید داخل است و واجب یعنی صبر می کنم هر وقت قید حاصل شد به واجب عمل می کنم.

ثم ان للمحقق الخوئی بیانا آخر: ایشان قائل است واجب معلق اسمش واجب معلق است ولی روحا همان واجب مشروط است. تقسیم واجب مطلق به منجز و معلق صحیح نیست و معلق همان واجب مشروط می باشد.

بحث اخلاقی: انسان کامل انسانی است که از خودخواهی بیرون آید، خداخواه شود نه خودخواه. افراد متجدد می گویند: خودخواهی یک نوع فطری برای انسان است و انسان نمی تواند از آن بیرون آید. خود در حقیقت وجود من است و احترام و علاقه به وجود امری است فطری.

در جواب می گوییم: خودخواهی دو معنا دارد گاه انسان خود را می خواهد و به همین سبب دنبال فضائل و مناقب می رود. این امر خوبی است. انسان هنگامی دنبال کمالات می رود که به خود علاقه داشته باشد و خودش را درک کند.

اما آن خودخواهی که مذموم است مضمون این آیه می باشد: ﴿أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾ این خودخواهی که انسان خودش را اله قرار دهد بد است. یعنی همانطور که خدا هر چه می گوید انسان گوش کند، کسی نفس خودش را جای خدا قرار دهد و هرچه نفسش می گوید به آن عمل کند.

این نوع خودپرستی است که به جای خداپرستی نشسته است و سبب ضلالت می شود. چنین کسی نه می تواند عالم باشد، نه متقی. هوی و هوس مرز ندارد: ﴿ان النفس لامارة بالسوء﴾ کسی که به چنین خودپرستی مبتلا شده است به چیزی ایمان ندارد و تمام حقائق خودش است و بس و نقطه ای در او نیست که موجب هدایتش شود حتی در قرآن آمده است که پیامبر اکرم (ص) هم نمی تواند برای چنین فردی کاری انجام دهد. ﴿أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً﴾

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo