< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/10/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:مشتق و مسائل پیرامون آن

بحث در مشتق و ادله ی آن را مطرح کردیم. حال سخن در این است که آیا مسأله ی مشتق صرفا یک بحث ادبی است یا اینکه در فقه هم کاربرد دارد؟

مسائل اصولی باید همراه با تمرینات فقهی باشد و ما کتاب الموجز را بر همین منوال نوشتیم و بعد از ذکر هر مسأله ی چند فرع فقهی را مطرح کرده ایم.

مسأله ی مشتق می توان چند ثمره ی فقهی داشته باشد:

حدیث اول: «قَالَ رَجُلٌ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع أَيْنَ يَتَوَضَّأُ الْغُرَبَاءُ (کسی که غریب است چگونه دستشویی رود) قَالَ يَتَّقِي شُطُوطَ الْأَنْهَارِ (در آب قضای حاجت نکند) وَ الطُّرُقَ النَّافِذَةَ (راه هایی که در آن رفت و آمد می کنند) وَ تَحْتَ الْأَشْجَارِ الْمُثْمِرَةِ...» [1]

شاهد در کلمه ی (الاشجار المثمرة) است. آیا مراد درختی است که قوه ی ثمر داشته باشد (متلبس به مبدأ) یعنی هر چند الآن زمستان است ولی درخت توانایی ثمر دادن در فصل بهار را داشته باشد یا اینکه درختانی که دیگر ثمر نمی دهند و قوه ی اثمار ندارند و به یک معنا خشک شده اند را هم شامل می شود (ما انقضی)

حدیث دوم:امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: «لَا يُصَلِّيَنَّ أَحَدُكُمْ خَلْفَ الْمَجْذُومِ وَ الْأَبْرَصِ وَ الْمَجْنُونِ وَ الْمَحْدُودِ وَ وَلَدِ الزِّنَا وَ الْأَعْرَابِيُّ لَا يَؤُمُّ الْمُهَاجِرِينَ»
اگر مشتق حقیقت در متلبس است فقط مادامی که فرد ابرص و مجنون و ... نمی توان پشت او نماز خواند ولی وقتی فرد خوب شده است اشکال ندارد ولی اگر مشتق حقیقت در اعم باشد حتی بعد از خوب شدن هم کراهت باقی است.

حدیث سوم: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْمَرْأَةِ إِذَا مَاتَتْ وَ لَيْسَ مَعَهَا امْرَأَةٌ تُغَسِّلُهَا قَالَ يُدْخِلُ زَوْجُهَا يَدَهُ تَحْتَ قَمِيصِهَا فَيُغَسِّلُهَا إِلَى الْمَرَافِقِ
بحث در زنی است که در سفر از دنیا رفته و مماثلی نیست که او را غسل دهد. امام علیه السلام می فرماید: شوهرش او را از زیر پیراهن غسل می دهد.

بحث در عبارت (زوجها) است اگر حقیقت در متلبس باشد مراد زوجی است که هنوز همسرش را طلاق نداده است و در عقد ازدواج باقی است ولی اگر مراد اعم باشد، روایت مزبور حتی مردی که همسرش را طلاق داده است هم می تواند او را در فرض مزبور غسل دهد.

 

در قوانین و کتب دیگر مثال چهارمی ذکر شده است و آن اینکه مکروه است با آب مشمس و مسخن وضو گرفت (آبی که آفتاب بر آن تابیده و یا آبی که آن را گرم کرده اند) اگر مشتق حقیقت در متلبس باشد مراد آبی است که آفتاب بر آن می تابد و یا آبی که گرم است ولی اگر حقیقت در اعم باشد یعنی حتی در شب و حتی با آبی که بعد از گرم شدن سرد شده است نباید وضو گرفت.

همان گونه که گفتیم محقق خراسانی بعد از بین نه مقدمه در مشتق شش مسأله را بیان می کند که غالب آنها یا ادبی است و یا فلسفی. اکنون به بررسی این مسائل می پردازیم:

المسئلة الاولی:خروج الذات عن مفهوم المشتق

در ما نحن فیه دو مسأله است که نباید با هم خلط شود. یک مسأله این است که آیا مشتق بسیط است یا مرکب. مثلا ضارب که مشتق است بسیط است یعنی زننده یا مرکب است یعنی کسی که می زند.

مسأله ی دیگر این است که ما الفرق بین المبدأ و المشتق یعنی فرق ضَرب با ضارب چیست؟ (این بحث را سید شریف مطرح کرده است.)

مدرسین غالبا این دو مسأله را با هم مخلوط می کنند ولی ما این دو مسأله را از هم جدا می کنیم فنقول:

هل المشتق مرکب من امور ثلاثة: من ذات و مبدأ و نسبة او المشتق بسیط؟

ههنا اقوال ثلاثة:

القول الاول: المشتق بسیط ابتداء و تحلیلا

یعنی ضارب یک معنا بیشتر ندارد و آن زننده است.

القول الثانی: المشتق مرکب ابتداء و تحلیلا

صاحب این قول قائل است: مشتق از سه امر ترکیب یافته است که عبارت است از ذات، مبدأ و نسبت

القول الثالث: المشتق بسیط ابتداء و مرکب تحلیلا

این قول مختار مرحوم بروجردی و امام قدس سره و مختار ماست یعنی وقتی ضارب گفته می شود معنای بسیط به ذهن می آید ولی اگر دقت کنیم متوجه می شویم سه چیز است.

قائل به این قول می گوید در ابتدا دلالت و مدلول هر دو واحد است ولی با دقت عقلی مرکب از سه چیز است. بنابراین نباید تصور کرد که این سه چیز به سه چیز بر می گردد بلکه هر سه چیز به یک چیز بر میگردد.

دلیلنا: بشر گاه سه چیز را جدا تصور می کند مثلا گاه زید را تصور می کند بعد زدن او را تصور می کند و بعد زدن را به زید نسبت می دهد. همچنین گاه همه را یک جا تصور می کند در این حال است که مشتق محقق می شود. مشتق همان کثراتی است که در آئینه ی وحدت به آن نگریسته شده است.

با این بیان به قائلین به قول اول می گوییم:شما اگر قائل هستیم ابتداء بسیط است کلام شما را قبول داریم ولی اگر تحلیلا هم قائل به بساطت شویم واضح است که صحیح نمی باشد.

همچینن قائلین به ترکب اگر تحلیلا قائل به ترکیب هستند کلامشان صحیح است ولی ابتدا هرگز نباید قائل به ترکب شد.

عصاره ی این مسئله همین بود که بیان شد ولی صاحب کفایة برای بررسی این مسأله وارد مسائل فلسفی شده است. صاحب کفایة از سید شریف صاحب کتاب شرح مطالع برهانی فلسفی برای بسیط بودن مشتق ارائه کرده است. (مطالع تألیف قطب الدین راضی است که سید شریف آن را شرح کرده است.)

او می گوید:المشتق بسیط قطعا و الا لو کان مرکبا لزم احد الامرین:

الاول:دخول العرض العام فی الفصل الحقیقی

الثانی:انقلاب القضیة الممکنة الی الضروریة

بیان ذلک:ناطق اگر مرکب باشد باید در آن کلمه ی شیء را قرار دهیم و الانسان ناطق به معنای این است که الانسان شیء له النطق. در این حال عرض عام که (شیء) است در فصل حقیقی که ناطق است داخل شود. ناطق فصل است و بسیار گویا است و ممیز انسان از حیوان می باشد ولی شیء عرض عام است و رتبه اش پائین می باشد. اینکه عرض عام در فصل حقیقی داخل شود صحیح نیست.

اگر هم بگویید مفهوم شیء مراد نیست بلکه مراد مصداق شیء است در این حال لازم می آید که قضیه ی ممکنه به قضیه ی ضروریة منقلب شود.

مثلا زید کاتب یعنی زید کاتب بالامکان. حال اگر در مشتق که کاتب است مصداق شیء وجود داشته باشد (و مراد از مصداق الشیء همان انسان است) بنابراین الانسان کاتب به معنای الانسان انسان له الکتابة می شود و این قضیه ی ضروریة است زیرا الانسان انسان بالضرورة لا بالامکان.

اما جواب از اشکال اول:

صاحب فصول در جواب می گوید: در شق اول (که مفهوم شیء داخل باشد) می گوییم کسانی که ناطق را فصل قرار می دهد موقع فصل قرار دادن آن را از مفهوم شیء مجرد می کنند.

نقول: این جواب صحیح نیست. کسانی که ناطق را فصل قرار داده اند هرگز چیزی مانند شیء را از آن جدا نکرده اند. ناطق به همان معنای لغوی فصل قرار داده شده است.

محقق خراسانی در جواب شق اول می گوید: ناطق در این مثال فصل نیست بلکه ناطق از خواص انسان است. فقط خداوند خبر دارد فصل انسان چیست. ممکن است فصل برای انسان همان نفس باشد. ناطق چون اظهر خواص است از آن تعبیر به فصل می کنند.

شاهد بر این مدعی این است که گاه فصل را طولانی بیان می کنند مثلا در مورد انسان می گویند: حیوان نامی متحرک بالارادة ناطق

جواب ما: نباید از علم فلسفه برای درک لغت استفاده کرد.

 

اما جواب از شق دوم: یعنی در مفهوم مطلق مصداق شیء که انسان است اخذ شده باشد که سید شریف گفته است قضیه ی ممکنه به قضیه ی ضروریة منقلب می شود.

در جواب می گوییم: این اشکال عجیب است زیرا اگر قضیه ی ما عبارت بود از الانسان انسان این ضروری است ولی در مثال الانسان انسان له الکتابة قضیه ای ممکنه است. سید شریف بین این دو مثال خلط کرده است.

ما اگر به انسانی بگوییم: انت انسان. این یک قضیه ی ضررویة است ولی اگر به انسانی بگوییم: انت انسان معمم. این قضیه ی یقینا ضررویة نیست بلکه ممکنة می باشد زیرا محمول، انسانی است که مقید به قیدی است که همان عمامه داشتن است و چنین قضیه ای هرگز نمی تواند ضروریة باشد.

بعد صاحب کفایة می فرماید: و قد تنزل صاحب الفصول فیما افاد. سپس محقق خراسانی به تنزل که از صاحب فصول بیان شده است اشکال می کند. واقعیت این است که صاحب کفایة کلام صاحب فصول را صحیح متوجه نشده است و در نتیجه به آن اشکال کرده است. ما به جهت اختصار فهم کلام صاحب فصول، اشکال محقق خراسانی به آن و اشتباه محقق خراسانی را بیان نمی کنیم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo