< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مشتق

سخن در کلمه ی فی الحال است. وقتی می گویند: هل المشتق حقیقة فی المتلبس فی الحال مراد از فی الحال چیست.

سه احتمال در این مورد ارائه شده است که در جلسه ی قبل بیان کردیم و بررسی نمودیم.

احتمال سوم احتمالی بود که محقق خراسانی بیان کرده بود و آن اینکه مراد از آن حال النسبة باشد. در زید ضارب غدا زمان نسبت غد است و در غد هم اگر زید ضارب باشد به او می گویند که به به مبدا متلبس است. در توضیح آن گفتیم یعنی نسبت کلامیة با نسبت خارجیة تطبیق کند.

این احتمال سه اشکال دارد.:

اشکال اول: با این بیان معنای مشتق یک سطر می شود به این معنا که ضارب یعنی المتلبس بالمبداء فی حال النسبة. واضح است که معنای مشتق این مقدار زیاد نیست. مشتق به یک معنا بسیط است (البته نه آن بسیطی که بعدا به آن اشاره می کنیم) و معنای ضارب این نیست که الضارب فی الحال النسبة مراد باشد. اگر کلام محقق خراسانی صحیح باشد معنای تمام مشتقات به معنای مرکبی بر می گردد که احدی به آن قائل نشده است.

اشکال دوم: این مطلب اگر چه در بعضی از موارد مانند جملات خبریة صحیح است مانند کان زید ضاربا امس و یا زید یکون ضاربا غدا ولی در انشائیات مانند اکرم عالما صحیح نیست. زیرا انشائیات زمان ندارند تا حال تلبس به معنای زمان تلبس باشد.

اشکال سوم: این اشکال مهم است و آن اینکه بحث در مفردات است یعنی عالم بر چه چیزی وضع شده است ولی صاحب کفایة بحث را در جمل برده است

 

ما قائل به احتمال دیگری هستیم و آن اینکه نه زمان نطق مراد است و نه زمان تلبس و نه زمان نسبت. ابتدا مقدمه ای را بیان می کنیم و آن اینکه وقتی انسان به افراد متلبس نگاه می کند می بیند بین آنها یک جامع حقیقی وجود دارد. مثلا بین همه ی افرادی که الآن عالم هستند یک جامعی حقیقی وجود دارد و آن اینکه همه، علمی در سینه دارند. حال اگر در کنار اینها علمایی باشند که علمشان را فراموش کرده اند بین آنها و دیگر افراد عالم جامع حقیقی وجود ندارد زیرا علماء واجد علم هستند و این چند نفر فاقد آن و بین واجد و فاقد جامع حقیقی وجود ندارد. در این حال ناچاریم جامعی انتزاعی تصور کنیم مثلا بگوییم عالم یعنی من تزین بالعلم (کسی که با علم آراسته شده است. این جامع هم متلبس را در بر می گیرد و هم غیر متلبس را)

اذا علمت هذا نقول: بحث در این است که کلمه ی مفردی مانند عالم را آیا بر همان جامع حقیقی وضع کرده اند فقط در این حال می شود وضع برای متلبس و اگر بر جامع انتزاعی وضع کرده باشند می شود اعم از متلبس و ما انقض عنه.

و ان شئت قلت: آیا عالم را از کسی که موصوف به مبدا است انتزاع می کنیم (متلبس) یا اینکه عالم را از هر دو گروه و حتی از کسی که علم را فراموش کرده است انتزاع می کنیم (اعم)

و به عبارت سوم آیا واضع عالم را بر جامع حقیقی وضع کرده است (متلبس) و یا بر جامع انتزاعی (اعم)

حال این احتمال را بر جملات خبریة و انشائیة پیاده می کنیم:

در جمل خبریة: اگر مولی بگوید: اکرم عالما. اگر عالم بر متلبس وضع شده باشد فقط باید عالم های متلبس را اکرام کرد. اما اگر بر جامع انتزاعی وضع شده باشد هر دو گروه حتی کسانی که علمشان را فراموش کرده اند واجب الاکرام می باشند.

اما جمل خبریة: اگر کسی بگوید: کان زید ضاربا امس. اگر ضارب بر کسی وضع شده باشد که دارای مبدا باشد در این حال اگر زید دیروز ضارب بود اطلاق ضارب بر او صحیح است و متلبس می شود. اگر ضارب بر جامع اعم وضع شده باشد در مثال ضرب زید امس دیگر جایی برای جامع اعم وجود ندارد بله اگر او قبل از امس ضارب باشد می توان گفت در این جمله او ضارب باشد.

 

الامر الثامن: ما هو الاصل فی المسئلة

در فقه و اصول کرارا گفته ایم: فقیه قبل از ورود به ادله ی اجتهادیة اصلی را که مربوط به حال شک است درست می کند تا اگر در ادله ی اجتهادیة به نتیجه ای نرسید تکلیف خود را بداند. این همان اصل در مسأله می باشد.

بنابراین اگر ما از ادله ی اجتهادیة نتوانستیم مشخص کنیم که مشتق حقیقت در متلبس است یا در اعم باید برای فهم وظیفه ی خود به سراغ اصل در مسأله برویم. (بله اگر در ادله ی اجتهادیة به نتیجه برسیم دیگر نوبت به این اصل نمی رسد)

ههنا احتمالات ثلاثة:

الاحتمال الاول: الاصل اللفظی

اصول لفظیة عبارت است از اصالة الاطلاق، اصالة العموم، اصالة الحقیقة و اصالة عدم القرینة اینها همه از اصول عقلائیة می باشند.

در ما نحن فیه اصلی لفظی نداریم. یعنی اصلی نداریم که بگوید مشتق حقیقت در متلبس است یا اعم مثلا اصالة الحقیقة فی التلبس و یا اصالة الحقیقة فی الاعم نداریم.

 

الاحتمال الثانی: الاصل العملی الموضوعی

این اصول عبارتند از برائت، اشتغال، تخییر و استصحاب. اصول عملیة گاه در موضوعات جاری می شوند که به آن اصل عملی موضوعی می گویند مانند: سابقا این آب کر نبود الآن هم کر نیست (اصالة عدم الکریة) این اصول موضوع را تنقیح می کند و کار به حکم ندارد هکذا اصالة بقاء الملک فی ملک المالک (مثلا اصل این است که فدک در ملک حضرت زهراء (سلام الله علیها) باقی است.

در بحث مشتق گفته شده است که می توان به سراغ استصحاب عدم ازلی رفت و گفت روزی بود که چیزی خلق نشده بود و لفظ و واضعی هم نبود بنابراین لفظی بر متلبس وضع نشده بود الآن هم اگر شک کنیم می گوییم اصل عدم وضع بر متلبس است.

این اصل معارض دارد و آن اینکه در ازل لفظی بر اعم هم وضع نشده بود و الآن هم همان را استصحاب می کنیم.

علاوه بر این اشکال دیگری هم در آن وجود دارد و آن اینکه اصل عملی موضوعیة در جایی جاری می شود که شک در مراد باشد نه شک در وصف و کیفیت اراده. در ما نحن فیه در مراد مولی شک نیست و شک فقط در وضع واضع است و استصحاب در آن جاری نمی شود.

 

الاحتمال الثالث: الاصل العملی الحکمی

مولی گفته است: اکرم عالما و من نمی دانیم مراد او از عالم متلبس است و کسانی که الآن عام هستند و یا مراد او اعم است و حتی کسانی که علمشان را فراموش کرده اند را باید اکرام کنم.

در این حال گاه به سراغ استصحاب می رویم و گاه به برائت. اگر هنگامی که مولی حکم را صادر کرده بود همه عالم بودند و بعد چند نفر علمشان را از دست دادند در این حال باید به سراغ استصحاب برویم و بگوییم سابقا همه ی آنها واجب الاکرام بودند و الآن هم که موضع شک است همه واجب الاکرام می باشند.

اما اگر امر مولی در حالی صادر شده باشد که جمعی علمشان را فراموش کرده اند در اینحال در مورد اکرام کسانی که علمشان را فراموش کرده اند باید به سراغ برائت برویم. به این بیان که اکرام کسانی که علمشان باقی است یقینا واجب است. در ما زاد بر آنها شک می کنیم و شک هم در تکلیف است که مرجع در این حال برائت می باشد.

ثم ان المحقق الخوئی قائل بان المرجع مطلقا هو البرائة: اما در صورت اول که ما قائل به استصحاب شدیم ایشان قائل به برائت است لانه یشترط فی الاستصحاب بقاء الموضوع (و به عبارت دیگر یشترط فی الاستصحاب وحدة القضیة المشکوکة و المتیقنة) و در ما نحن فیه باقی نیست زیرا سابقا عالم بودند و الآن علمشان را از دست داده اند.

یلاحظ علیه: انه خلط بین استصحاب الحکم الکلی و استصحاب الحکم الجزئی

مثالی برای استصحاب کلی: مثلا آبی بود متغیر النجاسة و بو و یا رنگ و یا طعم نجس داشت. بعد بر اثر هوا خوردن این سه تغییر زائل شد. در این حال علماء استصحاب نجاست می کنند ولی آیة الله خوئی قائل است اینجا استصحاب جاری نمی شود زیرا موضوع عوض شده است. سابقا آب متغیر بود و الآن نیست.

ایشان تابع مرحوم نراقی است و قائل به عدم استصحاب کلی می باشد.

مثالی دیگر: عصیر انگور اگر بجوشد نجس می شود. حال اگر انگور خشک شده و تبدیل به کشمش شده است. اگر کشمش را بکوبیم و در دیگ بجوشانیم، علماء استصحاب حرمت را جاری می کنند و می گویند سابقا که انگور بود اگر می جوشید نجس می شد هکذا الآن که کشمش شده است ولی آیة الله استصحاب را جاری نمی داند و می گوید موضوع عوض شده است و کشمش با انگور فرق دارد.

ما در جواب می گوییم: ایشان بین استصحاب کلی و جزئی خلط کرده است و ان شاء الله فردا توضیح می دهیم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo