< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دلالة الافعال علی الزمان

الامر الخامس: فی دلالة الافعال علی الزمان

گفتیم در مشتق یک مسأله ی اساسی وجود دارد و آن اینکه مشتق بر متلبس وضع شده است یا بر اعم. برای بیان این مطلب نه مقدمه را باید بیان کنیم. اکنون به مقدمه ی پنجم می پردازیم که یک مسأله ی ادبی است و آن اینکه آیا افعال دلالت بر زمان می کنند یا نه.

مراد ما از افعال، ماضی و مضارع است.

مرحوم رضی شرحی بر کافیه ی ابن حاجب در صرف دارد و شرحی بر شافیه ی ابن حاجب در نحو دارد که هر دو کتاب ممتازی است و شاید در عالم ادب مانند این دو کتاب نوشته نشده باشد.

سیوطی در کتاب بغیة الوعاة فی شرح النحاة هنگامی که به رضی می رسد می گوید: تمامی نحاة از سفره ی او استفاده کرده اند.

او در شرح کافیه می گوید: الفعل ما دل علی معنی مقترن باحد الازمنة الثلاثة

از نظر ایشان واقعیت فعل این است که دلالت بر حدث می کند ولی آن حدث به یکی از ازمنه ی ثلاثه مقترن است. ماضی دلالت بر گذشته می کند و مضارع مشترک بین حال و استقبال است.

محقق خراسانی با این قول مخالفت می کند و با پنج دلیل در صدد است ثابت کند افعال دلالت بر زمان ندارند.

الدلیل الاول:

ما هو الدلیل علی الزمان؟

فعل ماضی مانند ضرب یک هیئت دارد و یک ماده. ماده دلالت بر حدث می کند و هیئت هم دلالت بر نسبت این حدث به فاعل می کند. دیگر چیزی باقی نمی ماند که زمان از آن استفاده شود.

یلاحظ علیه: این مشکل به راحتی قابل دفع است زیرا می توانیم بگوییم: همان هیئت، بر زمان نیز دلالت می کند زیرا هیئت دلالت می کند حدث (نصرت) به زید منتسب است اما با این قید: امّا تحقّقا و امّا ترقّبا. تحقق در ماضی و ترقبا در حال و آینده است.

 

الدلیل الثانی: قیاس الماضی و المضارع بالامر و النهی

در امر و نهی مانند اضرب و لا تضرب زمان نیست. بله انشاء در زمان حال واقع می شود ولی این مسأله از خصوصیت امر و نهی است به این معنا که لازمه ی وجود امر و نهی این است که انشاء آن در زمان حال باشد و الا خودشان دلالت بر زمان ندارند بنابراین ماضی و مضارع هم که فعل هستند نباید دلالت بر زمان داشته باشند.

یلاحظ علیه: انه قیاس مع الفارق امر و نهی از چیز خبر نمی دهد و فقط انشاء چیزی است از این رو در آن زمان وجود ندارد. این بر خلاف ماضی و مضارع است که در آن گزارش وجود دارد و گزارش هم یا از آینده است و یا از گذشته.

 

الدلیل الثالث: عدم تصور وجود الزمان فی الامثلة الثلاثة

المثال الاول: مضی الزمان

در این مثال فاعل زمان است و اگر فعل هم دلالت بر زمان داشت باشد لازمه اش این است که فاعل که زمان است خودش زمان داشته باشد یعنی زمانی بود که زمان گذشت. واضح است که زمان خودش مستغنی از زمان است.

المثال الثانی: علم الله

نمی توانیم بگوییم خداوند در گذشته عالم بود زیرا علم خداوند ما فوق زمان است و قبل از این زمان آفریده شود خداوند عالم بود.

المثال الثالث: خلق الله الارواح یا خلق الله العقول

ارواح و عقول از مجردات هستند و آنها مافوق زمان هستند. زمان از حرکت تولید می شود و حرکتی در ارواح و عقول نیست.

یلاحظ علیه: مسائل ادبی را نباید با قواعد فلسفی حل کرد. این مسائل را باید به مراجعه به عرف حل کرد. از زمان صاحب فصول: فلسفه وارد اصول شد و اصول را به جای اینکه کامل کند متورم کرد.

اما مثال اول: این از نظر فلسفی غلط است زیرا نمی توان گفت زمانی بود که زمان از آن گذشت ولی این مثال از نظر عرفی صحیح است. اینکه در عرف می گویند روزی بود غیر از خدا هیچ کس نبود. این به دید عقلی تناقض است زیرا اگر غیر از خدا کسی نبود پس چرا می گویید روزی بود یعنی در کنار خدا زمان وجود داشت.

عرف در واقع یک زمان موهومی را تصور می کند و بعد از آن سخن می گوید. مراد عرف از زمان، زمان واقعی نیست. مثال: مضی الزمان هم همین است به این معنا که فرد یک زمان موهومی را تصور می کند که ظرف برای زمان است که فاعل می باشد.

اما مثال دوم: واضع کلمه ی علم را وضع کرده است بر علم بر گذشته و میلیون ها مصداق دارد. مانند علم زید و علم بکر. بله در مورد علم خداوند این عبارت به مشکل بر می خورد ولی موجب نمی شود که به سبب یک مصداق واضع، وضع خود را تغییر دهد.

مضافا بر اینکه این خصوصیت را فیلسوف متوجه می شود نه مردم عادی.

با این بیان جواب از مثال سوم هم روشن می شود. عقول قبل از زمان خلق شده اند ولی وقتی از آن زمان خبر می دهیم آن در واقع یک زمان موهوم است.

 

الدلیل الرابع: المضارع لیس مشترکا لفظیا و لا مشترکا معنویا

این استدلال مخصوص فعل مضارع است و نه ماضی. در مورد مضارع می گوییم: یجیء زید الیوم او غدا. می پرسیم مضارع مشترک لفظی است یا معنوی؟ اگر مشترک لفظی باشد یلزم استعمال المشترک فی اکثر من معنا. اگر مشترک معنوی باشد می گوییم: اجزاء زمان با هم متباین هستند و در متباین ها قدر مشترکی در کار نیست.

یلاحظ علیه: ما می گوییم: نختار انه مشترک معنوی و با این حال قائل به قدر مشترک هستیم به این بیان که مضارع وضع شده است بر نسبت حدث به فاعل فی زمان لم یمضی. لم یمضی هم شامل حال است و هم شامل استقبال.

 

الدلیل الخامس: گاهی فعل به ظاهر ماضی است ولی در باطن مستقبل می باشد. مانند: یاتی زید فی السنة الآتیة و قد ضرب قبل یومین. ضرب به ظاهر ماضی است ولی در باطن مستقبل است و امری است که در سال بعد اتفاق می افتد. ماضی بودن آن به سبب نسبت آن با جمله ی قبل است.

همچنین گاهی فعل به ظاهر مستقبل است ولی در باطن ماضی است مانند جاء زید فی شهر رجب و هو یضرب بعد یومین. هم شهر رجب گذاشته است و هم دو روز بعد از ماه رجب. از این رو فعل یضرب به ظاهر مضارع است ولی مربوط به زمان گذشته است.

یلاحظ علیه: میزان در ماضی و مستقبل حالت تکلم نیست بلکه میزان حدثی است که در عبارت به کار برده شده است. اگر به حدثی که در عبارت به کار برده شده دقت کنیم کاملا معنای مضارع و ماضی بودن شفافت می شود.

 

بقی هنا سؤال: محقق خراسانی از ما سؤال می کند چگونه می گویید در زمان هیئت دلالت بر زمان می کند؟ سبق و ترقب (یعنی گذشته و آینده) اینها مفاهیم اسمی هستند و حال آنکه مدالیل هیئات معانی حرفیة است.

نقول: هیئت دلالت بر زمان می کند و هیئت هم معنای حرفی است ولی چون معنای حرفی زبان دارد از آن به شکل معنای اسمی تعبیر می کنیم تا بتوانیم آن را بیان کنیم. مثلا (من) برای ابتداء وضع شده است. این بدین معنا است که من برای ابتدای حرفی وضع شده است ولی چون معنای حرفی را نمی شود بیان کرد باید از آن از الفاظ اسمی کمک گرفت.

 

نکتة اخلاقیة: قال الرضا علیه السلام: (بالشکر تدوم النعم)

غالبا جوان ها سؤال می کنند که خداوند چه نیازی به شکر کردن بندگان دارد و چرا ما را امر می کند او را شکر کنیم. امام علیه السلام در این حدیث می فرماید: شکر کردن یک نوع اظهار لیاقت و قدرشناسی شکرگزار است یعنی من منعِم و ولی نعمت خود را می شناسم. اگر لیاقت من احراز شود نتیجه اش این است که نعمت بیشتر می شود و تداوم می یابد.

باید سعی کنیم هنگامی که گرفتار مشکل می شویم ناله و ناشکری نکنیم. جزع و فزع نکردن هنگام مصیبت از مراتب رضا است باید در هر حال شکرگزار خدا باشیم. این موجب می شود نقمت از بین برود و نعمت جای آن را بگیرد. با شکر کردن لیاقت خود را محرز می کنیم و خداوند هم بخیل نیست و وقتی لیاقت را در ما ببیند نعمتش را عرضه می کند. این رابطه ی علت و معلول است. شاکر با شکر کردن لیاقت خود قدردانی خود را نشان می کند و در نتیجه افاضه از طرف خداوند صورت می گیرد.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo