< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله سبحانی

90/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:خبر و انشاء

محقق خراسانی در امر ثانی در نه جهت بحث می کند و امروز به جهت هفتم رسیده ایم فنقول:

الجهة السابعة: فی الخبر و الانشاء

در لغت عرب بعضی از الفاظ ممحض در انشاء است مانند: صیغۀ امر، نهی، استفهام، ترجی و تمنی.

اما بعضی از الفاظ دو حیثیتی است؛ هم در اخبار به کار می رود و هم در انشاء مانند (بعت) گاه با آن خبر می دهیم و گاه با آن بیعی را انشاء می کنیم.

ما در این جهت در هر دو بحث می کنیم.

در اینکه معنای جمل انشائیه چیست سه نظر وجود دارد:

نظر اول: محقق خراسانی می فرماید: کلمۀ بعت هم در اخبار و هم در انشاء وضع شده است برای نسبت بیع به متکلم و بیش از آن دلالت ندارد. غایة ما فی الباب در مقام استعمال دو حالت پیش می آید. گاه از وقوعش در خارج خبر می دهند که در این صورت جملۀ خبریه است و گاه در مقام استعمال نسبت بیع به متکلم را انشاء می کند در این صورت جملۀ انشائیه می باشد. به هر حال در موضوع له نه خبر وجود دارد و نه انشاء، موضوع له فقط نسبت بیع به متکلم است و بس و فقط هنگام استعمال است که خبریت و انشائیه شکل می گیرد. بنابراین خبریت و انشائیت جزء موضوع له و جزء مستعمل فیه نیستند بلکه هر دو از عوارض استعمال می باشند. با این بیان هم وضع و هم موضوع له عام می شود.

یلاحظ علیه:

اولا: اگر این کلام را در مورد بعت قبول داشته باشیم در مورد صیغۀ امر، نهی و تمنی و ترجی و استفهام چه می گویید. اینها هم انشاء محض است.

ثانیا: بعد از اینکه ما در خارج دو گونه لفظ بعت را استفاده می کنیم واضع باید برای این دو جور هر کدام لفظ خاصی را وضع کند نه اینکه یک لفظ را وضع کند و بعد بگوید متکلم در مقام استعمال یکی از دو معنا را تعیین کند. اگر در خارج دو نوع داریم یعنی ما دو نیاز داریم (انشاء و اخبار) و برای هر کدام باید وضع خاص خود را داشته باشیم.

نظر دوم: نظر ادبای ادب و علمای اصولی (مختار ما نیز همین است.)

این نظریه از همان زمان که ادبیات عرب را تنظیم کرده اند و اصولیین هم نظر داده اند مطرح بوده است. این نظریه می گوید: ما دو نوع نیاز داریم گاه می خواهیم از خارج خبر دهیم مانند: ضرب زید عمرا و یا باع زیدا داره در این صورت از جملۀ خبریه استفاده می کنیم. گاه نیاز داریم معنایی اعتباری را ایجاد کنیم که در این صورت از جملۀ انشائیه استفاده می کنیم.

توضیح ذلک:

الامور علی قسمین: تکوینی و اعتباری.

امور تکوینی و حقیقی در خارج هست و نظر من و اعتبار من آن را تغییر نمی دهد. مانند جواهر و اعراض و حتی انتزاعیات.

امور اعتباری آن است که ذهن من آن را می سازد و این خود بر دو قسم است:

گاه ساختۀ ذهن است ولی عقلاء بر آن ترتب اثر نمی دهند مثلا در ذهن خود غولی را تصور کنم که نیش داشته باشد یا انسان صد سر.

گاه هر چند ساختۀ ذهن است ولی عند العقلاء بر آن اثر مترتب است مانند: ملکیت، بیع، زوجیت و امثال آن.

با این بیان می گوییم: این امور اعتباری چگونه اعتبار می شود؟

منشأ اعتبار امور اعتباری خارج است و ما از خارج که تکوین است نقشه برداری می کنیم و بعد مشابه آن را اعتبار می کنیم. مثلا در مورد مسأله زوجیت به خارج نگاه می کنم و می بینم بعضی چیزها جفت است ﴿ا لم نجعل له عینین و لسانا و شفتین﴾[1] و گاه تک است مانند لسان.

از طرف دیگر می بینم از نظر آفرینش بین انثی و ذکر یک نوع تجاذب وجود دارد.

با توجه به این دو مقدمه می گویم همانطور که در خارج زوجیت تکوینی داریم یک نوع زوجیت اعتباری ترسیم می کند و در ذهن می گوید بین زید و هند زوجیت بر قرار است. بعد برای اینکه این مسأله را قانونی کند (زیرا تا مادامی که در ذهن است قانونی نمی شود) در عالم لفظ آنی را که در ذهن تصور کرده است انشاء می کند و می گوید: زوجت زیدا بهند.

بله انسان بدوی این تصورات را تفصیلا نمی دانست ولی فطرتا و به شکل اجمالا این مراحل را طی می کرد.

مثال دیگر: در مورد بعت انسان در خارج می بیند مالکیت تکوینی وجود دارد مثلا دست انسان مال خود اوست و می گوید: دست من، پای من و هکذا. بعد انسان از دریا مقداری ماهی صید می کند و از جنگل هیزم جمع کند و بعد خود را اولی به آن چیزی که به دست آورده است می داند در نتیجه از آن مالکیت تکوینی یک نوع مالکیت اعتباری انتزاع می کند و می گوید ماهی ملک من است. بعد می بیند که او ماهی دارد ولی نان ندارد از این رو تصمیم می گیرد آنی که به دست آورده را با آنی که ندارد مبادله کند. او مبادله را در ذهن خود ترسیم می کند بعد چون این ترسیم ذهنی را کافی نمی داند همان را در خارج انشاء می کند و می گوید: بعت هذا بهذا.

بنابراین جمل انشائیه برای انشاء ماده به کار می رود (مانند انشاء بیع و تزویج و امثال آن)

مثال دیگر: می گوییم فلان فرد رئیس اداره است. لفظ رئیس از رأس اخذ شده است. سر انسان مدیر بدن است و اگر نباشد قوای بدن پراکنده می شود. هکذا فردی که مدیر است افرادی که تحت نظارت او هستند را تحت یک کار جمع می کند و مانع پراکندگی آنها می شود. ما همان مفهومی را که از تکوین که رأس است انتزاع می کنیم بر رئیس می نهیم.

در قرآن می خوانیم: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[2]

یعنی وقتی ما از مادر متولد شدیم فقط استعداد محض بودیم ولی خداوند گوش و چشم و دل دارد که اینها موجب ارتباط ما با خارج می شود و اگر اینها نبود بشر نمی توانست برای خودش هیچ علمی را اعتبار کند.

نظر سوم: نظر مرحوم محقق ایروانی (متوفای 1354) در کتاب نهایة النهایة و به تبع آن شاگرد ایشان آیة الله خوئی که به نظریه ابراز معروف است.

ایشان می گوید: معنا ندارد انشائیات به معنای ایجاد معانی در خارج باشد. بلکه گاه انسان از خارج خبر می دهدمانند (زید قائم) و گاه از آنی که در ذهن اعتبار کرده است خبر می دهد مثلا اعتبار کرده است که خانه اش مال مشتری باشد و بعد از آن خبر می دهد و لفظ بعت را به کار می برد.

تنها تفاوت این نظریه با نظریه ما در این است که ما می گوییم آنی که در ذهن اعتبار کرده است را در قالب لفظ ایجاد می کند ولی ایشان قائل است که ایجادی در کار نیست و هر چه هست اخبار است منتهی در انشائیات اخبار از ذهن داده می شود.

ایشان برای مدعای خود دلیلی اقامه می کند و می گوید: غرض از ایجاد و انشاء چیست؟ اگر این است که اثری بر آن مترتب شود می گوییم همین که از اعتبار ذهنی خودم خبر داده ام اثر هم مترتب می شود و دیگر لازم نیست آن معنای اعتباری را در خارج ایجاد کنم.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo