< فهرست دروس

درس خارج  اصول حضرت آیت الله سبحانی

87/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در ادله ی  مفهوم وصف بود و در جلسه ی قبل به پنج دلیل و نقد آن پرداختیم و امروز به بررسی دلیل ششم می پردازیم:

الدلیل السادس: للشیخ محمد حسین الاصفهانی و هو: ظهور الجملة فی مدخلیة الوصف بما هو هو لا بجامعه.

بیانه: قاعده ای در فلسفه است که می گوید (لا یصدر الواحد الا من واحد) و با توجه به مفاد این قاعده باید گفت که ظاهر قضیه ی وصفیه این است که حکم، مستند به نفس عنوان وصفی باشد مثلا در (اکرم عالما) ظاهر قضیه این است که علم بخصوصیته در وجوب اکرام مدخلیت دارد حال اگر بگوئیم علم، علت منحصره است این ظهور را حفظ کرده ایم ولی اگر بگوئیم علم علت منحصره نیست بلکه دو علت در کار است ناچاریم این ظهور را از بین ببریم و بگوئیم وجوب نه مستند به علم است و نه مستند به چیز دیگر (مثلا والد بودن) بلکه به جامع آنها مستند است (زیرا جامع امر واحد است) و چون این خلاف ظاهر است باید به ظاهر اخذ کنیم و بگوئیم که همان علم علت منحصره است و با منحصره بودن علت مفهوم داشتن آن هم ثابت می شود.

نظیر همین کلام را محقق بروجردی و شیخ اصفهانی در مفهوم شرط گفته است و گفته اند که ظاهر این است که وجوب به این شرط مستند است  و ظاهر قضیه این است که شرط بخصوصه مدخلیت دارد حال اگر بگوئیم شرط علت منحصره است این ظهور محفوظ است ولی اگر بگوئیم که این شرط علت منحصره نیست و جانشین دارد دیگر این ظهور محفوظ نیست و این خلاف ظاهر است.

یلاحظ علیه:

اولا: قاعده ی (لا یصدر الواحد الا من واحد) قاعده ای است فلسفی و به این معنا است که معلولی که من جمیع الجهات بسیط است علتش هم باید بسیط باشد و این در دنیا فقط یک مصداق دارد و آن عقل اول است (بنابر مبنائی که می گوید عقل اول دارای ماهیت نیست) و یا در وجوب منبسط جاری می باشد ولی در سایر امور که معرض کثرت هستند جاری نیست به عنوان مثال گرمی آب که از ناحیه ی خورشید و آتش شکل گرفته است امر بسیطی نیست که بگوئیم به جامع خورشید و آتش منتسب است و مانعی ندارد که بخشی از آن از ناحیه ی خورشید باشد و بخشی از ناحیه ی آتش. ثانیا: اگر این قاعده را در عالم کثرات هم بپذیریم می گوئیم این قاعده مربوط به عالم تکوین است (مانند حرارت) نه عالم اعتبار مانند وجوب زیرا در عالم اعتبار علیت و معلولیت همه اعتباری است. ثالثا: ما تابع ظهور هستیم و ظهور را عرف درک می کند و عرف از این مسایل فلسفی دقیق دور است و به آن توجه ندارد. رابعا: در فلسفه آمده است که جامع در خارج وجود ندارد زیرا هر چه در خارج است جزئی است و جامع به وصف جامعیت که امری است کلی فقط در ذهن وجود دارد نه در خارج.

ثم ان هنا قولا بالتفصیل: مرحوم محقق نائینی می گوید که وصف گاه مفهوم دارد و گاه ندارد. اگر وصف قید حکم باشد مفهوم دارد و اما اگر قید موضوع است مفهوم ندارد.

بیانه: مثلا در (اکرم الرجل العالم) اگر عالم قید وجوب باشد یعنی یجب به این شرط که رجل عالم باشد مسلما اگر قید برود حکم هم می رود ولی اگر قید موضوع باشد یعنی اکرم رجلی که مقید است به بودن عالم بودن این مفهوم ندارد زیرا اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند و مانع ندارد که هم رجل عالم وجوب اکرام داشته باشد و هم رجل جاهل و علت اینکه عالم را ذکرکرده اند برای این بوده است که او محل ابتلاء بوده است.

نظیر این کلام را مرحوم خراسانی در مفهوم غایت خواهد گفت.

یلاحظ علیه:

اولا: فرض کنیم که قید حکم است ولی در این مورد هم باید دید که آیا قید شخص حکم است یا قید طبیعت حکم زیرا ممکن است قید شخص حکم باشد و شخص حکم ار بین برود ولی طبیعت حکم سرجای خودش باقی باشد به این معنا که با از بین رفتن قید شخص همین حکم از بین برود ولی امر دیگری مانند والد بودن جانشین عالم بودن شود و وجوب مطلق با وجود آن باقی باشد. ثانیا: از کجا تشخیص دهیم که این قید به حکم راجع است یا به موضوع و راهی برای تشخیص آن نداریم.

تم الکلام فی ادلة القائلین بالمفهوم او القائل بالتفصیل

ادلة القائلین بعدم المفهوم

الدلی الاول:اگر وصف دلالت بر مفهوم داشته باشد باید از یکی از طرق ثلاثه باشد یا باید مطابقی باشد و یا تضمنی و التزامی. اولی و دومی قطعا نیست و باید مفهوم در قالب دلالت التزامی باشد آن در جائی است که بین منطوق و بین مفهوم ملازمه باشد چه عادی و چه عقلی و چنین ملازمه ای در مفهوم وصف وجود ندارد. (این دلیل را قبول داریم.)

الدلیل الثانی: این دلیل قابل خدشه است: در این دلیل می گویند که در رد مفهوم وصف به دو آیه تمسک می کنیم: {وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي‌ في‌ حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي‌ دَخَلْتُمْ بِهِن‌} زیرا ربیبه (دختر زوجه) همیشه بر شوهر دوم حرام است حتی اگر در خانه ی شوهر نباشد و هکذا در آیه ی ({و اذا ضربتم فی الارض (اگر مسافرت کردید) فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلاة ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا} (نساء 101) که در این آیه (ان خفتم) قید است که بیان می کند که اگر در سفر خوفی وجود دارد باید نماز را قصر کنید و حال آنکه همه می گویند این قید مدخلیت ندارد و مطلقا نماز مسافر قصر است.

یلاحظ علیه: اولا با دو مثال نمی شود قاعده ای را ثابت کرد و این دلیل نمی شود که در غیر از این دو مورد مفهوم نداشته باشد.

ثانیا: این قیود که در این آیه وجود دارد قیود عالبی می باشند زیرا در آن زمان نوع سفرها همراه با خوف بود و یا نوع ربائب در خانه ی شوهر زندگی می کنند.

خلاصه ی کلام این است که ما قائل هستیم که وصف مفهوم ندارد مگر در یک صورت و آن در جائی که متکلم در مقام بیان تمام علل باشد و وصفی که مذکور شده است منحصره است و بدیهی است که با رفتن آن حکم هم می رود. بله اگر متکلم در مقام بیان یک علت باشد آن مفهوم ندارد.

الکلام فی مفهوم الغایة

برای توضیح به آیه ی وضو تمثل می جوئیم: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِق‌} که در دست که باید شسته شود سه چیز وجود دارد: مغیی، غایت و بعد الغایة؛ مغیی از آرنج به پائین است، آرنج غایت است و ما بعد آرنج ما بعد الغایة است.

همچنین در (صر من البصرة الی الکوفة) که از بصره تا دروازه ی کوفه مغیی است و خود کوفه غایت است و بعد از کوفه که به نجف می رسد بعد از غایت است.

در اینجا دو مقام بحث می کنیم:

المقام الاول: اگر حکمی مقید به غایت شد آیا مفهوم دارد که وجوب، بعد از غایت را دیگر شامل نشود؟

المقام الثانی: خود غایت آیا داخل در مغیی است یعنی مثلا هنگام وضو، آرنج هم باید شسته شود و یا اینکه داخل در ما بعد از مغیی است که شستنش واجب نباشد و هکذا در صر من البصره الی کوفه آیا وقتی به دروازه ی کوفه رسیدم کار تمام است یا باید خود کوفه  را هم طی کنم؟

نکتة: در بعضی موارد حکم واضح است مانند (کل شیء طاهر حتی تعلم انه قذر) و هکذا در (کل شیء حلال حتی تعلم انه حرام) که این موارد چون فقط دو وجهی است (یا طاهر است و یا قذر) و وجه سومی در آن راه ندارد اگر غایت نباشد یقینا حکم هم از بین می رود و غایت در این موارد یقینا مفهوم دارد.

المقام الاول: آیا اگر حکمی مقید به غایت شد مفهوم دارد به این معنا که وجوب، بعد از غایت را دیگر شامل نشود؟

ههنا اقوال ثلاثة

القول الاول: صاحب الذیعة و شیخ در عدة می گوید که حکم از بعد از مغیا به بعد ساکت است.

القول الثانی: مشهور می گویند که غایت مفهوم دارد و دلالت بر عدم وجوب در ما بعد غایت می کند.

القول الثالث: محقق خراسانی تفصیل می دهد (همانطور که محقق نائینی در مفهوم وصف گفته بود) که وصف گاه قید حکم است که در این صورت غایت مفهوم دارد و گاه قید موضوع است که مفهوم ندارد.

در صر من البصره الی الکوفه الی الکوفة اگر قید به موضوع بخورد یعنی الصیر من البصرة الی الکوفة واجب به این معنا که حکم که وجوب است قید ندارد ولی صیر مقید به از بصره تا کوفه بودن است، در این صورت مفهوم ندارد زیرا اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند.

ولی اگر قید حکم باشد یعنی الصیر واجب من البصرة الی الکوفة که واجب مقید است به بصره تا کوفه بودن که در این صورت معنایش این است که اگر قید از بین برود یعنی فرد به کوفه برسد دیگر وجوبی در کار نیست.

محقق خراسانی گاه با دو حدیث معروف استدلال می کند که عبارتند از (کل شیء حلال حتی تعلم) که حتی تعلم قید حکم (حلال) است یعنی وقتی انسان عالم شد دیگر حلال و طاهر نیست. و هکذا در (کل شیء طاهر حتی تعلم):

یلاحظ علیه: استدلال محقق خراسانی ضعیف است زیرا

اولا: این از همان مواردی است که گفتیم در آن اثنینیت است و ثالثی در کار نیست و در این موارد واضح است که اگر حلال نباشد حتما حرام است. و در این موارد چه قائل به مفهوم باشیم و یا نه و چه قید را قید موضوع بدانیم و یا قید حکم در همه ی موارد مفهوم وجود دارد زیرا حکم ظاهری مقید به جهل است و اگر جهل از بین برود دیگر حکم ظاهری از بین می رود. ثانیا: از کجا بفهمیم که قید به موضوع راجع است یا حکم و واضح است که راهی برای شناخت آن نیست و هکذا اشکالات دیگری که به مرحوم نائینی در سابق بیان کردیم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo