< فهرست دروس

درس خارج  اصول حضرت آیت الله سبحانی

86/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم شیخ انصاری پنج دلیل اقامه کرده بر اینکه قید نمی‌تواند بر هیئت بر گردد، بلکه حتماً باید  به ماده برگردد (که همان صلات است). سه دلیل  شیخ روشن است، ولی دلیل چهارم و پنجم مقداری مشکل دارد ولذا نیاز به توضیح مجدد دارد. علامت ونشانه‌ی دلیل چهارم این است که: اگر «قید» به هیأت بر گردد، تعلیق انشاء لازم می‌آید «یلزم تعلیق الانشاء، و الانشاء ایجادٌ والایجاد امره دائرٌ بین الوجود والعدم غیر قابل للتعلیق»یعنی تعلیق انشاء محال است، «انشاء» یا  هست و یا انشاء نیست فلذا تعلیق انشاء معنا ندارد »، پس علامت ما برای دلیل چهارم، عنوان تعلیق الانشاء است،

ما در جواب گفتیم که: شما بین تعلیق انشاء و تعلیق المنشأ خلط کرده‌اید،ما نیز قبول داریم که انشاء  تعلیق بردار نیست «لأنّ الانشاء عبارةٌ عن استعمال اللفظ فی المعنا»،یعنی  جمله‌ی انشائیه را در معنایش به کار می‌برند، این انشاء تعلیق بردار نیست. ولی آنچه که از این انشاء متولد می‌شود، آن  بر دو قسم است

1) طلبٌ مطلق، مانند: «اقم الصلاه»

2)‌ طلب مقیّد.  مانند: «اقم الصلاة لدلوک الشمس»، پس آنکه تعلیق بردار نیست همان انشاء است  و ما هم او را معلَّق نکردیم، بلکه  فقط مُنشأ را معلق کردیم. به عبارت دیگر: طلب  ومنشأ غیر از انشاء است،«الانشاءُ استعمال اللفظی فی المعنی إما لغایة الاخبار او لغایة الایجاد» این تعلیق ندارد، تعلیق در مُنشأ است که مُنشأ هم  بر دو قسم ا ست

 الف) طلب مطلق

 ب) طلب معلّق.

إن قلت: همانطور که ایجاد قابل تعلیق نیست، وجود هم قابل تعلیق نیست، «االإیجاد امره دائرٌ بین الوجود والعدم» وجود همان ایجاد است،منتها با این تفاوت که اگر به فاعل نسبت بدهیم،اسمش ایجاد است.اما  اگر به ماهیت نسبت بدهیم، اسمش وجود است نه ایجاد. هما نطور که ایجاد تعلیق بردار نیست، وجود هم تعلیق بردار نیست،بلکه «وجود» یا هست یا نیست؛ عین همین مطلب را  در مانحن فیه هم بگویید، یعنی همانطور که «انشاَء» تعلیق بردار نیست، مُنشأ (که همان طلب است) نیز تعلیق بردار نیست بلکه طلب یا هست یا نیست.

طلب معلّق همانند وجود معلّق است، یعنی همانطور که وجود معلّق محال است، طلب معلّق هم محال است.

قلت: مورد ما از همان مواردی است که تکوین و اعتبار با هم مخلوط شده است، درست است که  در عالم تکوین هر دو محال است، یعنی هم ایجاد معلّق محال است و هم وجود معلّق محال است. «خلق‌الله آدم»، هم ایجادش تعلیق بردار نیست و هم وجودش،ولی در عالم اعتبار ممکن است که انشاء تعلیق بردار نباشد،چون انشاء یا هست و یا نیست، اما منشأ چون امر اعتباری است ولذا چه مانعی دارد که در عالم اعتبار طلب و منشأ را  دو جور فرض کنیم: الف) طلب مطلق، ب) طلب مقید ومعلق؛عالم  اعتبار خفیف المؤنه است، «والاعتبار قلیل المئونه». بله!  در اعتباریات دو چیز شرط است:

1)ترتب الأثر

٢) عدم التناقض فی الاعتبار

 در مانحن فیه هر دو هست، بله! اگر طلب از قبیل امور تکوینی بود، امور تکوینی تعلیق بردار نیست بلکه یا هست یا نیست، اما چون طلب وبعث از امور اعتباری  است فلذا قابل تعلیق می‌باشد و می‌توانیم بگوییم: یا طلب ندارد، یا طلب مطلق دارد و یا طلب معلق دارد. فائده‌اش این است که هر موقع «معلقٌ علیه»حاصل شد، دیگر نیاز به انشاء جدید نیست. علامت دلیل پنجم این بود که: «یلزم تفیکیک المنشأ عن الانشاء»، اگر بگوییم: قید  به انشاء برمی‌گردد، به هیئت برمی‌گردد، معنایش این است که انشاء حالا است، اما منشأ چند ساعت بعد است «یلزم تفکیک المنشأ عن الانشاء»، این علامت  دلیل پنجمی است.

یلاحظ علیه: ما گفتیم

 تفکیک نیست، بلکه «انشاء» همراه منشأ است، منشأ چیست؟ منشأ عبارت است از: طلب معلَّق، و این همراه انشاء است،یعنی همان موقعی که جبرئیل بر قلب پیامبر نازل شد و گفت: «اقم الصلاة لدلوک الشمس» هم انشاء کرد و هم منشأ. «طلب معلّق» منشأ است که همراه انشاء است، بله! «طلب» مطلق نیست. «طلب» منجّز نیست، «منشأ و  طلب» معلّق است نه طلب مطلق و منجز، بلکه طلب معلَّق، منشأ است و این طلب معلق همیشه همراه انشاء است، یعنی همانطورکه  «انشاء» هست، «منشأ» هم در کنار او هست، ما قبلاّ طلب معلّق را معنا کردیم و گفتیم: مولا  وقتی  به مکلفین نگاه می‌کند، می‌بیند بعضی غنی هستند، بعضی فقیرند، همه را تحت پوشش طلب قرار می‌دهد و می‌فرماید: «حجّوا إن استطعتم»، این انشاء نسبت به تمام  مکلفین معلق هست ، منتها  کسی که فعلاً مستطیع است،در حق او منجز می‌شود. ولی آدمی که فعلاً استطاعت ندارد، این انشاء معلّق را دارد، طلب معلّق را  دارد، فائده انشاء معلق چیست؟‌ فائده‌اش این است که بعد از ده سال اگر غنی و ثروتمند شد، دیگر لازم نیست که مولا  انشاء مجدد  کند، پس انشاء معلّق بعد از انشاء هست، منشأ معلّق بعد از انشاء هست، طلب معلّق  بعد از انشاء هست، «فلیس هیهنا تفکیکٌ بین الانشا ء والمنشأ»، بلکه منشأ در کنارش هست.

پس معلوم شد که اشکالات مرحوم شیخ وارد نیست،و قید هم به طلب بر می‌گردد نه به صلات، منتها «طلب»« مقید است، در مقابل طلب منجز.آنچه تا کنون بیان کردیم، تکرار بحث قبلی بود، دوتا بحث دیگر در اینجا باقی مانده که باید بیان کنیم:

١_ «هل البعث موجودٌ قبل حصول الشرط اولاَ؟»؛ به عبارت دیگر: «هل البعث قبل حصول الشرط فعلیٌّ أو انشائیٌ؟»، مولاء که الآن انشاء معلّق کرد،یعنی قضیه‌ی شرطیه را بیان کرد. آیا بعثش انشائی است یا بعثش فعلی می‌باشد؟

٢_ «ما فائدة هذا البعث التعلیقی؟» فائده‌ی این بعث تعلیقی چیست؟ اینکه مولا می‌فرماید: «اقم الصلاة لدلوک الشمس»، فایده‌ی این بعث تعلیقی چیست؟ ولذا ما در اینجا  دو تا بحث داریم که بحث اول را الآن بیان خواهیم کرد، اما بحث دوم را در جلسه‌ی  آینده تقریر خواهیم نمود.

بررسی بحث اول: بحث اول این است که آیا قبل از حصول شرط، بعث فعلی است یا انشائی (هل البعثُ- قبل حصول الشرط-  فعلیٌ أو انشائیٌ»؟ از نظر موازین ادبی، مسلماً  «بعث» انشائی است نه فعلی. چرا؟چون مادامی که «معلّق علیه» حاصل نشده است ما  نمی‌توانیم بگوییم: ما طرف را  الآن به دنبال کار حرکت می‌دهیم.کسی که الآن  فقیر و افتاده است، اگر  به او بگوییم: «حج إن استَطَعتِ»، مسلماً الآن بعث فعلی نیست، چون  بعث فعلی به آن بعثی می‌گویند که « علی کل تقدیر»  باشد. بله! اگر بعث علی کل تقدیر شد، فعلی خواهد بود،‌مانند: «معرفة الله»  که (خدا را بشناس؛) بعثش «علی کل تقدیر» است ولذا فعلی است. اما «اذا کان البعث علی تقدیرٍ دون تقدیرٍ» و فرض هم  این است که «معلقٌ علیه» حاصل نشده است، ما  در این گونه موارد  نمی‌توانیم بگوییم: با اینکه «معلَّق علیه» حاصل نشده است، ولی همین الآن هم بعث فعلی هست و همین الآن مولا بنده‌ی فقیر و غیر مستطیع خود  را هل می‌دهد به سوی حج. (مرحوم آقای داماد، بعث را  به «هل دادن» معنا می‌کرد،بعث یعنی هل دادن)، بنابراین؛ مادامی که شرط حاصل نشده، بعث انشائی است نه فعلی. چرا؟ چون بعث فعلی،آن بعثی است که در تمام تقادیر بعث کند  «لأنّ البعث الفعلی هو البعث علی کل تقدیرِّ». مانند: «معرفة الله ». « و اما ذا کان البعث علی تقدیر دون تقدیر»،مثل اینکه مولا بفرماید: اگر  زید آمد، اکرامش کن،در اینجا تا موقعی که زید نیامده است، معنا ندارد که  بگوییم: بعث فعلی است.

« فهیهنا البعث انشائیٌ و لیس البعث فعلی اً لأنّ المیزان فی البعث الفعلی أن یکون البعث علی کل تقدیرٍ»، چون بعث فعلی آن است که  در همه‌ی موارد و «علی جمیع التقادیر» طرف را هل بدهد و تحریکش کند، مانند: «معرفة الله». اما اگر هل دادن طرف محدود، مشروط و معلق  باشد، قهراّ تا دامی‌که  آن شرط و «معلق علیه» حاصل نشده است، بعث فعلی  نخواهد شد.

بله! «بعث» انشائی هست، به این معنا که متکلم انشائی کرده و یک طلب معلَّق را فرض کرده است که اگر روزی آن «معلَّق علیه» حاصل شد، دیگر دو مرتبه نیازی به انشاء مجدد پیدا نکند.

سؤال: آیا در قضایای شرطیه مادامی که شرط حاصل نشده است، بعث فعلی است یا انشائی؟

جواب: «بعث» انشائی است، چرا انشائی است نه فعلی؟ چون «میزان» در فعلی بودن بعث این است که « علی کلِّ تقدیر» بعث کند، وحال آنکه در اینجا «علی کلِّ تقدیر» بعث  نمی کند، بلکه  علی تقدیر است.بنابراین؛  اگر «بعث» محدود شد، دیگر نمی‌تواند فعلی باشد،یعنی الآن نمی‌تواند انسان را هل بدهد و تحریکش کند، بلکه هنگامی هل می‌دهد و تحریک می‌کند که قید و بندی نداشته باشد،و چون قید و بند دارد، فلذا  الآن تحریک و هل دادنش به صورت انشائ است نه به صورت فعلیت.

کلام محقق عراقی: مرحوم عراقی در کتاب(بدایع الأفکار) فرموده است که: در قضایای شرطیه، بعث فعلی است نه انشائی. ولذا به آن قاعده‌ که: «البعث الفعلی هو البعث علی کل تقدیرٍ» توجه نکرده است،ایشان می‌فرماید: همین الآن که اول آفتاب است، همین الآن بعث نسبت به صلات ظهر و عصر فعلی است، یعنی مولا که فرموده است: «اقم الصلاة لدلوک الشمس»، همین الآن که موقع طلوق آفتاب است، بعث نسبت به صلات ظهر و عصر فعلی است، یا مولا که الآن  فرموده: «حجّوا إن استطعتم»  نسبت به آدم فقیری که چیزی ندارد، این بعث فعلی است.

دلیل مرحوم عراقی: دلیلی که ایشان برای مدعایش اقامه می‌کند، این است که «حکم» عبارت است از آن اراده‌ای که آشکار بشود، اراده که آشکا شد،اسمش می‌شود حکم؛«الحکمٌ هو الارادةٌ المْظهَرة»، انسان کی اراده می‌کند؟ «اذا التفت الی شیئٍ»،یعنی انسان وقتی به چیزی التفات پیدا کرد  و در آن مصلحت دید، شوق مؤکّد حاصل می‌شود، دفع موانع می‌کند، آنگاه  اراده حاصل می‌شود، این اراده را وقتی که اظهار کرد،حکم فعلی می‌شود «صار الحکم فعلیاً». ایشان می‌فرماید: ما دو تا حکم نداریم، تا یکی انشائی باشد و دیگری فعلی. بلکه حکم عبارت است از اراده‌ی مظهرة و فرض این است که مولا اراده را اظهار کرده، یعنی فرموده: «اقم الصلاة لدلوک الشمس»، مولای عرفی، اراده را اظهار کرد و فرموده: «صلّ» یا فرمود:«اکرم زیداً إن جاء غداً» این اراده را ظاهر کرده، فالحکم عبارة عن الارادة المظهرة و قد اظهر المولاء ارادته فصار الحکم فعلیاً و لیس قسمان، أعنی الإنشائی  والفعلی، بل یکون قسماً واحداً». این حاصل بیان مرحوم عراقی است.

یلاحظ علیه بوجهین:

١)  اینکه ایشان فرموده: «الحکم عبارة عن الارادة المظهرة» درست نیست، به عبارت دیگر: اینکه مرحوم عراقی  اراده را حکم، یا از ازجزاء حکم می‌داند، خواه به عنوان جزء و یا به عنوان شرط، درست نیست،

فرق جزء و شرط: «جزء» چیزی است که هم تقید داخل است و هم قید،اما شرط آنست که «قید» خارج است،« تقیّد» داخل است، فلذا اینکه ایشان اراده را حکم یا از جزاء حکم گرفته‌اند،‌صحیح نیست،یعنی «اراده» حکم نیست، بلکه  اراده از مراتب تکوین و از مبادی و مقدمات حکم است، نه خود حکم، است، و حکم از مراتب اعتبار است، نه از مراتب تکوین. اراده از مبادی و مقدمات حکم است، نه خود حکم، یعنی اراده‌ی که مولا در ذهن دارد، این حکم نیست (هر چند اراده المظهرة باشد). بلکه اراده از مبادی ومقدمات حکم می‌باشد نه خود حکم. ولذا عرفاً وقتی آمری امر  می‌کند، انسان توجه ندارد که در دل اراده‌ای دارد که این اراده را اظهار کرد، حکم همان مرحله‌ی انشاء، است، منتها گاهی با اشاره‌ی سر انشاء می‌کند ومی‌فرماید: ‌برو! گاهی با اشاره انشاء نمی‌کند، بلکه با لفظ انشاء می‌کند و می‌فرماید: إضرب، اُخرج؛

بنابراین؛ اگر بگوییم: اراده از اجزاء حکم است(جزءاً أو شرطاً) این صحیح نیست، بلکه اراده از مقدمات و مبادی حکم است. دلیلش این است که بسیاری از اوقات انسان توجه به احکام مولا می‌کند ، اما توجه به اراده‌ی مولا نمی‌کند، هم چنین است در احکام وضعیه، یعنی در احکام وضعیه، مانند:«زوّجت هذه بهذا، ملَّکت هذا بهذا» انسان هیچ توجه به این ندارد که مولا اراده اش را اظهار کرد«اظهر إراته». اگر (واقعاً) واقعیت  حکم همان اظهار اراده بود، ما باید در این گونه «موارد» به این اراده توجه می‌کردیم، وحال آنکه  ما ده‌هاحکم را (اعم از وضعی و  تکلیفی) با گوش‌ خود می‌شنویم، بدون اینکه اصلاً توجه به اراده مولا  داشته باشیم که «صدر عن ارادة المولاأ»،

بله! «صَدَرَ عن ارادة المولاء» و اما این «صَدَرَ» مبادی است نه واقعِ حکم، «هکذا» در احکام وضعیه، مانند:« زوججتُ هذا بهذا و ...، هیچگاه انسان در این جاها به غیر از  زوجیت و ملکیت توجه نمی‌کند، بلکه  تمام توجهش به انشاء است نه به اراده‌ی مولا، بنابراین، طبق بیانی که کردیم، «حکم» فعلی نشد، مگر اینکه  مرحوم آقا ضیاء عراقی در فعلیت حکم یک اصطلاح دیگری داشته باشد و بگوید: «الحکم الفعلی عبارة عن الحکم المبین من جانب الشارع، أعنی الحکم الصادر من‌ الشارع حکمٌ فعلیٌ»، بله!  اگر ایشان  این حرف  را بگویند،‌آنوقت  هم و«اجب مطلق» فعلی است و هم «واجب مشروط» فعلی است.یعنی هر حکمی که از ناحیه‌ی شارع صادر می‌شود، فعلی  است. در مقابل آن احکامی که «لم یصدر من الشارع»، اما باید توجه داشت که  این اصطلاح ایشان است، نه اصطلاحی که میان علما رایج می‌باشد، چون اصطلاح مشهور (در فرق میان حکم  انشائی و فعلی) این است که: «إذا کان البعث علی کل تقدیرٍ، فهذا فعلیُّ»  این فعلی است، «و اذا کان البعث علی تقدیرِ دون تقدیر»، یعنی هنوز «معلق علیه» و شرط حاصل نشده، به این می‌گویند: بعث انشائی.

إن قلت: مستشکلی اشکال می‌کند که شما می‌گویید، «بعث» تعلیقی و انشائی است. ما از شما سؤال می‌کنیم که  آیا مولا اراده کرده یا  اراده نکرده، به عبارت دیگر؛ ‌آیا  اراده‌ی مولا فعلی هست یا فعلی نیست ؟ اگر بگویید که اراده‌ی مولا فعلی است،پس  چطور مرادش (بعث) فعلی نیست، آیا این همان تفکیک مراد از اراده نیست «هل هذا الا تفکیکٌ المراد عن الاراده»؟ فلذا اگر اراده‌ی مولا فعلی است (کما اینکه فعلی هست) حتماً باید به دنبالش مرادش هم فعلی باشد، یعنی  اگر مرادش فعلی است، پس بعث هم باید انشائی نباشد بلکه بعث هم باید فعلی باشد.

خلاصه‌ی اشکال: این است  که «الارادة فعلیٌ» چون مولا که بعث وانشاء می‌کند، قبل از «انشاء» اراده هست، اراده که فعلی شد قهراً مرادش هم فعلی است والاّ «یلزم تفکیک المراد عن الارادة»؛ اگر مرادش فعلی است معنی ندارد که بعثش تعلیقی باشد،‌نه فعلی.یعنی فعلیت  اراده مستلزم فعلیت مراد است، فعلیت مراد هم مستلزم فعلیت بعث است نه انشائیت بعث «فعلیة الارادة یستلزم فعلیة المراد و فعلیة المراد یستلزم فعلیة البعث، لا انشائیة البعث»

قلت: در پاسخ این اشکال باید بگوییم که متعلّق اراده‌ی مولا فعل الغیر نیست، یعنی محال است  که  اراده‌ی انسان به فعل غیر تعلّق بگیرد، چرا اراده‌ی انسان به فعل غیر متعلق نمی‌شود؟  چون اراده به امر اختیاری  تعلّق می‌گیرد، وحال آنکه  فعل غیر  در اختیار من نیست، بنابراین؛ یکی از اشتباهات  در «علم اصول» این است که می‌گویند: اراده‌ی مولا به فعل غیر تعلق می‌گیرد، و حال آنکه این چنین نیست،‌بلکه اراده به امر اختیاری تعلق می‌گیرد و فعل غیر  خارج از اختیار ما می‌باشد.

پس باید نگاه کنیم که متعلّق اراده چیست، یعنی مولا که الآن به صلات  امر می‌کند و می‌فرماید: «اقم ا الصلاة لدلوک الشمس» و هنوز دلوک نشده است، آیا  متعلّق اراده‌ی مولا: «البعث علی تقدیرٍ» است؟ اگر این  متعلّق اراده باشد، این بعث و طلب (که مراد است) فعلی است، همانطور که «اراده» فعلی است، مراد هم فعلی است، چون مراد عبارت است: «البعث علی تقدیرٍ» ، «الصلاة علی تقدیر الدلوک، الاکرام علی تقدیر المجئی، «الارادة فعلیةٌ والمراد (یعنی البعث علی تقدیر) ایضاً فعلی» بعث «علی تقدیر» به یک معنی فعلی است، یعنی عدم نیست، بعث الآن موجود است، منتها هنگامی که درباره‌ی افراد پیاده بشود، کسی که «معلّق علیه» هنوز در حقش حاصل نشده، به او می گوییم: انشاء، اما کسی که «معلَّق علیه» وشرط  نسبت به او حاصل شده، می‌گوییم: فعلی، ولی در مقام جعل و تشریع کلی، هم اراده‌ی فعلی است و هم مراد فعلی است، مراد کدام است؟ «البعث علی کل تقدیرٍ»، این فعلی است، یعنی موجود است، منتها «عند الانطباق علی الافراد» نسبت به کسی که واجد شرط است،‌فعلی است «یکون فعلیاً»، اما نسبت به کسی که غیر واجد شرط است، انشائی است. پس اراده فعلی است یعنی موجود است، مراد هم  فعلی است یعنی «متعلّق» امر موجود و امر محققی است، ولذا اینکه می‌گوییم:  الآن موجود است، این منافات ندارد که در مقام انطباق بر مکلّفین یکی فعلی بشود، دیگری انشائی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo