< فهرست دروس

درس کلام آیت الله سبحانی -

93/05/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تکفير کردن در تاريخ اسلام
قرار بود در اين مورد سخن بگوييم که چرا وهابي ها شيعيان و ساير سني ها را تکفير مي کنند. ولي مناسب تر اين است که تاريخچه ي تکفير را در اسلام بررسي کنيم و بدانيم اين کار از چه زماني شروع شده است.
تاريخ تکفير را مي توان در چند مرحله مطالعه کرد:
1.  تاريخ تکفير در عصر رسول خدا (ص)
2.  تاريخ تکفير در عصر خليفه ي سوم عثمان
3.  تاريخ تکفير در عصر امير مؤمنان علي عليه السلام.
اما در عصر رسول خدا (ص) اولين تکفيري را که انجام گرفت و پيامبر اکرم (ص) را به شدت متأثر کرد، مسأله ي اسامة بن زيد است. او مأمور بود براي هدايت اقوامي و دعوت آنها به توحيد اقدام کند. در نيمه ي راه به يکي از صحابه ي رسول خدا (ص) برخورد کرد و تصور کرد که او کافر و مشرک است. او گفت که مسلمان است و لا اله الا الله مي گويد. اسامه در جواب گفت: اين از ترس شمشير من و شمشير همراهان من است. کار به جايي رسيد که اسامه آن مسلمان بي گناه را کشت. شايد در نظر داشت که او را بکشد تا سلاح و اموال او را غارت کند. اينجا بود که اين آيه نازل شد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في‌ سَبيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‌ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً[1] يعني اي افراد با ايمان اگر در راه خداوند جهاد و تلاش مي کنيد، کوکورانه اقدام نکنيد و تبين کنيد و به کسي که لا اله الا الله مي گويد: نگوييد مؤمن نيستي تا او را بکشيد و به نفعي دنيوي دست يابيد زيرا نزد خداوند نعمت هاي بسياري است...
رسول خدا (ص) به اسامه فرمود: چرا او را کشتي در حالي که او شهادتين مي گفت: اسامه گفت که تصور کردم دروغ مي گويد. رسول خدا (ص) در جواب فرمود: مگر تو مأمور بودي که از آنچه در سينه ي مردم است جستجو کني. آنقدر پيامبر اکرم (ص) اسامه را توبيخ کرد که اسامه با خود گفت: اي کاش اسلام نياورده بودم و از امروز وارد اسلام مي شدم.
اسامه در آخر عمر از امير مؤمنان علي عليه السلام فاصله گرفت و در معيت عثمان رفت و حتي با امير مؤمنان علي عليه السلام هنگامي که به خلاف ظاهري رسيده بود بيعت نکرد.
مورد ديگري که در عصر رسول خدا (ص) مسأله ي تکفير مطرح شد و آن جريان وليد بن عُقبه بود. او مأمور شد که از طرف رسول خدا (ص) زکات قبيله ي بني المصطلق را جمع کند. افراد قبيله ي فوق به استقبال او آمدند زيرا ديدند که نماينده ي رسول خدا (ص) به سراغ آنها آمده است. ولي وليد از آنجا که انسان نانجيبي بود تصور کرد که آنها آمدند تا او را بکشند در نتيجه برگشت و به رسول خدا (ص) خبر داد که آنها مرتد شده و زکات نداده اند. در آن زمان ندادن زکات به معناي قبول نداشتن خلافت رسول خدا (ص) بود در نتيجه اگر پيامبر اکرم (ص) کلام او را قبول مي کرد اين به معناي آن بود که مي بايست براي جنگ با بني المصطلق آماده مي شد. در اين زمان اين آيه نازل شد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‌ ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ[2] يعني اگر انسان فاسقي خبر آمد، ابتدا وارسي کنيد تا مبادا از روي جهالت به قولش ترتيب اثر دهيد و بعد پشيمان شويد.
ظاهرا بين وليد و قبيله ي بني المصطلق اختلافي در زمان جاهليت وجود داشته و وليد بر آن اساس آن عمل را انجام داده بود.
اين آيه بر خلاف ايده ي اهل سنت است که تمامي صحابي رسول خدا (ص) را عادل مي دانند. به نظر ما صحابه مانند تابعين بر دو قسم هستند، عادل و غير عادل.
البته گاه سؤال مي شود که چرا رسول خدا (ص) وليد را براي جمع آوري زکات به سوي قبيله ي فوق فرستاد.
جواب اين است که رسول خدا (ص) مأمور به ظاهر است و الا نظم به هم مي خورد. از اين رو وقتي در مسأله ي حکميت، ابو موسي را انتخاب کرد که البته او را بر امير مؤمنان عليه السلام تحميل کرده بودند و حضرت حاضر به انتخاب او نبود و حضرت به ابن عباس نظر داشت، به هر حال حضرت ناراحت بود و فرمود: و کأني به و قد خدع؛[3] گويا دارم مي بينم که او فريب مي خورد. يکي در جمع عرض کرد: پس چرا او را مي فرستي؟ حضرت در جواب فرمود: اگر قرار بود که ما به علم خود عمل کنيم خداوند نمي بايست انبياء را مي فرستاد (زيرا خداوند مي داند که فرعون ايمان نمي آورد.)
باري ديگر در عصر رسول خدا (ص) اين عمل تکرار شد. حرقوص بن زهير که در اواخر، رئيس خوارج بود. رسول خدا (ص) در جنگي از جنگ ها هنگامي که غنائم را تقسيم مي کرد به عده اي براي اينکه کارشکني نکنند سهم بيشتري داد. او نزد رسول خدا (ص) آمد و ايشان را به نام صدا زد و گفت: به عدالت رفتار کن. رسول خدا (ص) در جواب فرمود: اگر من عدالت را رفتار نکنم چه کسي اين کار را مي کند؟ حتي عده اي از رسول خدا (ص) خواستند تا او را بکشند ولي رسول خدا (ص) در جواب فرمود: اين کار را نکنيد. روزگاري پديد مي آيد که جمعيتي ايجاد مي شود که اين فرد از سران ايشان مي شود. اين جمعيت نماز مي خوانند و روزه مي گيرند و قرآن مي خوانند ولي نماز و روزه ي خود را برتر از نماز و روزه ي شما مي دانند و قرآن مي خوانند ولي قرآن از حنجره ي ايشان فراتر نمي رود.
حرقوص جزء خوارج بود و در جنگ نهروان کشته شد.
اما در عصر ابو بکر: خالد بن وليد مأمور شده بود که از مالک بن نويره زکات بگيرد اما خالد چون با آنها در دوران جاهليت رفتار خوبي نداشت عمدا او را کافر شمرد و آنها را خلع سپاه کرد و مالک را شست و با همسر او عمل منافي عفت انجام داد و وقتي به مدينه بر گشتند کار به حدي بد بود که عمر، بر او خشمگين شد.
اما در عصر عثمان: در زمان خلافت عثمان، مسأله ي تکفير عثمان پديدار شد و عائشه همسر رسول خدا (ص) در اين امر پيشگام بود و حتي به مسجد مي آيد و پيراهن پيامبر اکرم (ص) را در دست مي گرفت و به مردم مي گفت: اين پيراهن هنوز کهنه نشده است ولي دين صاحب اين پيراهن کهنه شده است. (هذا قميص رسول الله و شعره لم يبل و قد بُلي دينه)[4]
علت تکفير اين بود که عثمان، اموال را عادلانه تقسيم نمي کرد و حکومتي اموي تشکيل داده بود و فرمانداران و استانداران را از امويان انتخاب کرده بود و به اصحاب رسول خدا (ص) توجهي نداشت. حتي عائشه در مورد او مي گفت: اقتلوا نعثل (نعثل يک فرد يهودي بود که محاسن بلندي داشت و عثمان هم محاسنش بلند بود)
بعد عائشه در ايام حج به مکه رفت و هنگام برگشتن هنوز به مدينه نرسيده بود که باخبر شد که عثمان کشته شده است. او ديگر نپرسيد که چه کسي او را کشت بلکه پرسيد، بعد از او با چه کسي بيعت کردند و در جواب او گفتند: با علي (عليه السلام). وقتي اين را شنيد گفت: آسمان بر سر من خراب شد و اي کاش اين را نشنيده بودم و عثمان مظلوم کشته شده است. همسر رسول خدا (ص) يک خليفه را بدون حساب و کتاب تکفير کرد و بعد که ديد علي عليه السلام جانشين او شده است خلاف عقيده ي خود را ابراز کرد. راوي مي گويد: من به او گفتم: اي همسر رسول خدا (ص)! تو اول کسي بودي که ما را به قتل او تشويق مي کردي الآن چرا موضع خود را تغيير دادي؟ اينجا بود که عائشه به مدينه نيامد بلکه به مکه رفت و سپس جريان جنگ جمل را رقم زد.
قبل از بررسي تکفير در عصر امير مؤمنان علي عليه السلام به چند روايت از رسول خدا (ص) مي پردازيم تا قبح تکفير را متوجه شويم: در روايتي از رسول خدا (ص) در سنن ابي داود مي خوانيم که فرمود: ايما رجل مسلم اکفر رجلا مسلما فان کان کافرا و الا کان هو الکافر.
در روايت ديگر از رسول خدا (ص) در صحيح مسلم مي خوانيم: ايما امرأ قال لاخيه: يا کافر! فقد باء بها احدهما ان کان کما قال و الا رجعت عليه. يعني يا خود آن شخص که تکفير شده است کافر است و الا خود آن شخص که تکفير کرده است کافر مي باشد. (باء به معناي تحمل کردن است يعني يکي از آن دو بار کفر را به دوش گرفته است.)
در روايت ديگري مي خوانيم: ليس علي العبد نذر في ما لا يملک (يعني کسي نمي تواند بگويد که اگر در امتحان قبول شود، خروس همسايه را انفاق کند) و لاعن المومن کقاتله و من قذف مومنا بکفر هو کقاتله.[5]
در روايت ديگر از رسول خدا (ص) مي خوانيم: لا يرمي رجل رجلا بالفسوق و لا و لا يرميه بالکفر و الا ارتدت عليه، ان لم يکن صاحبه کذلک. (و اگر واقعا طرف کافر و فاسق نباشد اين به خودش بر مي گردد و خودش کافر و فاسق مي شود.)[6]
به هر حال اين روايات متضافر است يعني از حد خبر واحد بيشتر و کمتر از متواتر است.
اما تکفير عصر امير مؤمنان علي عليه السلام: امير مؤمنان علي عليه السلام در آستانه ي پيروزي بود و مالک اشتر فاصله ي چنداني با خيمه ي معاويه نداشت. معاويه با عمرو عاص مشورت کرد و او گفت من طرحي دارم که اگر مردم قبول کنند، به ضررشان و اگر رد کنند باز به ضررشان است و آن اينکه قرآن ها را بر سر نيزه کنند و به مردم بگويند که کتاب الله بين ما و ايشان حکومت کند.
اين حيله بسيار ماهرانه و شيطاني بود زيرا کسي نمي توانست در مقابل قرآن اقدام کند. اينجا بود که گروه کثيري از اصحاب امير مؤمنان علي عليه السلام گفتند که جنگ حرام است زيرا جنگ ما با ايشان براي اين بود که اينها به قرآن عمل نمي کردند. گروه اندکي نيز دو امير مؤمنان را گرفتند و وقتي شنيدند ايشان فرموده است اين حربه شيطاني است زيرا ايشان را از چند روز قبل به قرآن دعوت کردم ولي قبول نکردند و اکنون که ديدند در حال شکست هستند چنين کرده اند.
در اينجا بود که حرقوص بن زهير که رسول خدا (ص) فرمود قرآن را مي خوانند ولي قرآن از حنجره هايشان تجاوز نمي کند با بيست هزار نفر تا دندان مسلح نزد امير مؤمنان آمدند و گفتند که بايد حکميت قرآن را بپذيرد و الا کشته مي شود. حضرت، چاره اي نديد مگر اينکه کلام ايشان را قبول کند. ابتدا ايشان را ارشاد کرد ولي وقتي ديد که قبول نمي کنند به ناچار حکميت را قبول کرد و به دنبال اشتر فرستاد که برگردد. او گفت که در چند قدمي خيمه ي معاويه است ولي حضرت پيام فرستاد که در غير اين صورت من را کشته مي بيني. اينجا بود که طبق قراردادي تصميم بر اين شد که يک نفر از ميان اصحاب علي عليه السلام و يک نفر از ميان اصحاب معاويه را انتخاب کنند تا بر اساس قرآن حکم کند که حق با چه کسي بوده است. بعد به محض اينکه امير مؤمنان علي عليه السلام پيمان مزبور را امضاء کرد، همان بيست هزار نفر برگشتند و گفتند اشتباه کرديم و بايد توبه کنيم و حتي علي عليه السلام را مجبور به توبه کردند و خواستند که علي عليه السلام دوباره با دشمن بجنگد. علي عليه السلام فرمود: آيا بعد از عفو و رضا اين کار را مي شود گرفت و مگر خداوند نفرموده است که بايد به عقود وفا کرد؟
نتيجه اين شد که آن جمعيت از علي عليه السلام فاصله گرفتند و به منطقه ي حروريه در چند کيلومتري کوفه رفتند و در مقابل امير مؤمنان عليه السلام پايگاهي درست کردند و به امير مؤمنان علي عليه السلام گفتند که تو بر خلاف حکم قرآن عمل کردي زيرا خداوند مي فرمايد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه[7] ولي تو دو مرد را حکم قرار دادي. حضرت در جواب فرمود: من قرآن را حکم قرار دادم ولي قرآن سخن نمي گويد و بايد کسي باشد که آن را به حرف در بياورد که قرار شد اين کار را دو حکم مزبور انجام دهند.
اينجا بود که اگر تکفير آن جمعيت نادان نبود که بيست هزار نفر بودند و کار را بر امير مؤمنان عليه السلام تنگ کردند، مسير تاريخ عوض مي شد و با از بين رفتن معاويه، نه امويان روي کار مي آمدند تا هشتاد سال حکومت کنند و نه عباسي ها که پانصد و يا ششصد سال حکومت کنند.
ان شاء الله در جلسه ي بعد اين بحث را مطرح مي کنيم که چرا وهابي ها شيعيان و ساير سني ها را تکفير مي کنند.


[4]ابو الفداء، المختصر في افعال البشر، ج1، ص 239.
[5]سنن ترمذي، ج 4، ص 132.
[6]صحيح بخاري، ج7، ص 14.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo