< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

98/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توحید در عبودیت

همانطورکه قبلاً بیان گردید، ‌ما باید میزان و معیار ایمان و کفر را به دست بیاوریم تا اگر خواستیم کسی را تکفیر کنیم، باید تکفیر ما از روی دلیل و برهان باشد.

سه مرحله را عرض کردم که حتماً جزء ایمان است، توحید در ذات که خودش دو معنی دارد، توحید در خالقیت، و توحید در ربوبیت و گفتیم باید بین توحید در خالقیت با توحید در ربوبیت فرق بگذاریم.

4: التوحید فی العبودیة

العبادة عبارة عن الخضوع بالجوارح أمام من بیده مصیر العابد فی الحیاة علی جمیع الأصعدة، اعتقاداً صحیحاً أو باطلاً، فقد بعث الأنبیاء کلّهم لأجل نشر هذا الأصل و إنّه لا معبوده إلّا إیّاه، فقال سبحانه: « وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ».

وجه الحصر أنّه سبحانه هو المؤثّر الواحد فی الکون خلقة و تدبیراً، فکان هو اللائق بالعبادة و أمّا المنحرفون عن أصحاب رسالات السماء فبما أنّهم وزّعوا أمر التدبیر علی آلهتهم المکذوبة، لا یرون حصر العبادة بالله سبحانه، بل کانوا یعبدون غیره لکی یتقرّبون بعبادتهم إلی الله سبحانه.

مسأله چهارم که جزء ایمان است و اساس ایمان را تشکیل می‌دهد، توحید در عبودیت و بندگی است، یعنی توحید در عبادت، از برخی از آیات استفاده می‌شود که همه انبیاء برای همین هدف آمده‌اند، گویا انبیا هدف دیگری جز این نداشته‌اند، قرآن کریم می‌فرماید:« وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»[1] . توحید در عبادت این است که بگوییم عبادت مخصوص خداست، این مسأله جایی بحث نیست، ‌چون کسی که بخواهد در خیمه اسلام وارد بشود، حتماً باید خدا را بپرستد، یعنی غیر خدا را نپرستد،‌ این مسأله‌ چیزی است که منکر ندارد.

میزان و معیار در عبادت چیست؟

آنچه محل بحث و گفتگو می‌باشد، این است که میزان درعبادت چیست؟ متأسفانه مفسران درحدّ و تعریف عبادت چندان دقت نکرده‌اند، گاهی می‌گویند عبادت به معنی خضوع است، ‌گاهی می‌گویند عبادت به معنی «غایة الخضوع» است، همه اینها یکنوع تعریف به اعم است،‌ زیرا اگر واقعاً خضوع خودش عبادت است، پس بر روی زمین خدا مؤمنی نداریم، چون همه ما در مقابل استاد خضوع می‌کنیم، و یا در مقابل مقام بالاتر از خود خضوع می‌نماییم، یا همه ما در مقابل پدر و مادر خاضع هستیم، حتی می‌فرماید:« غایة الخضوع» قرآن کریم در باره پدر و مادر می‌فرماید:« وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيانِي صَغِيرًا‌»[2] .

بنابراین، ما باید عبادت را درست تعریف کنیم تا گرفتار مشکل نشویم، آنچه که انسان از مجموع آیات و روایات می‌فهمد، این است که:« العبادة هو الخضوع أمام موجودٍ یعتقد بأنّه الخالق، أو بأنّه الربّ، أو بأن مصیره بیده» انسان در مقابل یک موجودی خضوع کند که یا او را خالق می‌داند، یا او را رب می‌داند،‌ یعنی معتقد است که پرورش و سرنوشتش دست او می‌باشد، و به اصطلاح دیگر مصیرش (سرنوشت) دست اوست.

بنابراین؛ در عبادت این سه چیز مهم است:« یعتقد بأنّة خالق، أو بأنّه ربّ، أو بأنّ بیده مصیرالإنسان»، این عبادت است، این تعریفی که من ارائه دادم، هم جامع الافراد است و هم مانع الاغیار می‌باشد، بنابراین، اگر ما در مقابل پدر و مادر خضوع کنیم و پاهای پدر و مادر را ببوسیم،‌ هر چند این غایة الخضوع است، یعنی بالاتر از این خضوع نداریم، ‌اما در عین حال عبادت نیست. چرا؟ چون ما اعتقاد به خالقیت و ربوبیت پدر و مادر نداریم، و نیز اعتقاد نداریم که مصیر و سرنوشت ما به دست پدر ومادر است.

ما می‌توانیم این مسأله را با یک گردش در تمام ملل، ‌یعنی کجا که عبادتگاهی وجود دارد،‌خواه عبادتگاه باطل و خواه عبادتگاه حق و صحیح،‌ همه افرادی که عبادت می‌کنند، ته قلب و دل شان یکی از این سه چیز است، یعنی یا معبود خود را خالق می‌دانند یا رب می‌دانند و یا اینکه مصیر و سرنوشت خود را در د ست او می‌بینند.

اتفاقاً همه مردم مکه خدا پرست بودند، منتها یکی از قریشی‌ها در شام رفت و دید که مردم شام یک بتی را می‌پرستند، سوال کرد و گفت این چیست که می‌پرستید؟ گفتند: این ربّ ماست، هر موقع که باران نیاید، ما به این بت متوسل می‌شویم و باران می‌آید، ‌گفت: عجب، یکی از بت ‌ها را گرفت و گفت من هم این بت را در مکه می‌برم، بت را با خودش در مکه آورد و آن را در بالای بام کعبه قرار داد و مردم قریش را به پرستش آن دعوت کرد، چرا؟ چون هر موقع باران نیامد به او متوسل می‌شویم و اگر جنگ کردیم، او ما را کمک می‌کند.

مسیحی‌ها که مسییح را عبادت می‌کنند، یکنوع اعتقاد یا به خالقیت او دارند یا به ربوبیت او دارند یا معتقدند که مصیر و سرنوشت ما به دست او می‌باشد.

هندوها که بت پرست هستند، یکنوع قدرتی برای بت قائلند که او را عبادت می‌کنند، از آیات استفاده می‌شود که مردم قریش موحد بودند در خالقیت، و نیز موحد بودند در ربوبیت، اما در این جهت موحد نبودند که مصیر و سرنوشت ما دست خداست، بلکه مصیر را درست بت‌ها می‌دانستند، قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید: « وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ ينْصَرُون»[3]

ترجمه: آنان غير از خدا معبوداني براي خويش برگزيدند به اين اميد که ياري شوند!.

در آیه دیگر می‌فرماید: «وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيكُونُوا لَهُمْ عِزًّا»[4] .

ترجمه: و آنان غير از خدا، معبوداني را براي خود برگزيدند تا مايه عزتشان باشد! (چه پندار خامي!)

عزت را دست بت‌ها می‌دانستند.

سوال

ممکن است کسی سوال کند که قریش و امثال قریش که قائل به قیامت و معاد نبودند، می‌گفتند بت‌ها شفیعان ما هستند، کسی که قائل به قیامت نیست، معنی ندارد که بت‌ها را شفیع خود بداند، جمع بین دو مسأله چیست، که از این طرفی بت پرست بودند، از آن طرف دیگر هم می‌گفتند اینها (بت‌ها) شفعاء ما هستند؟

جواب

درست است که آنها معتقد به قیامت و معاد نبودند، ‌ولی می‌گفتند اگر ما اینها را عبادت کنیم، آنها ما را به خدا نزدیک می‌کنند:« أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَينَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ»[5]

مراد شان از شفاعت، شفاعت در همین دنیا بود که خدا باران بدهد، اولاد بدهد، روزی بدهد، بنابراین،‌حدّ و تعریف عبادت همان است که بیان گردید، شما اگر بخواهید با وهابی‌ها سخن بگویید، از آنها بخواهید که عبادت را برای شما تعریف کنند، آنها در تعریف عبادت عاجز هستند ، ‌چون در تفاسیر شان یک چنین تعریفی نیست، ‌اما تعریفی که من ارائه دادم، یک تعریف جامع است و آن اینکه انسان در مقابل یک موجودی خضوع کند یا به عنوان اینکه:« أنّه خالق، أو بأنّه ربّ، أو بأنّ مصیری بیده (سرنوشت من دست اوست).

5: الإیمان بالمعاد.

الإیمان بالمعاد و أنّه سبحانه یحیی الناس بعد مماتهم یوم القیامة و یحاسبهم و یجزیهم حسب أعمالهم من صمیم الإیمان، ولذلک کثیراً ما یجمع القرآن الکریم بین الإیمان بالله و المعاد معاً، فیقول:‌» مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ»[6]

پنجم چیزی که محور و رکن ایمان حساب می‌شود و بدون آن انسان در خیمه اسلام وارد نمی‌شود، ‌اعتقاد به معاد است ولذا قرآن کریم به دنبال ایمان به خدا، فوراً ایمان به آخرت و قیامت را ذکر می‌کند:« وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ ...»[7]

این دوتا را کنار هم می‌آورد ، معلوم می‌شود که این دوتا ملازم همدیگرند، خلاصه مطلب اینکه: هر دعوت اصلاحی که در ‌آن ایمان به معاد نباشد، آن دین نیست، بلکه حزب است، الآن آئین بابی و بها خود را دین می‌دانند، و حال آنکه در مسلک آنها مسأله معاد مطرح نیست،‌ هر کجا و هر نوع دعوت اصلاحی که در آن معاد در کار نباشد، ‌این ارتباط به خدا ندارد، یک جمعیت‌هایی در غرب هستند که به آنها می‌گویند:« التصلّح الأخلاقی»‌ هرچند این خوب است، اما این جنبه حزبی دارد نه جنبه دینی، یعنی جنبه دینی ندارد، اصولاً دین دو پایه دارد، یکی ‌مبدأ (خدا) و دیگری معاد، اگر معاد را از دین قیچی کنیم،‌دین معنی ندارد.

6: رسالة النبیّ الخاتم صلّی الله علیه و ‌آله

کان شعار الإسلام و شعار مَن یدخل تحت خیمته هو الاعتراف بتوحیده سبحانه و رسالة نبیّه محمّد( صلّی الله علیه و آله) و هذا أمر واضح لا سترة فیه « مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمًا»[8] .

خاتمیت نبی (صلّی الله علیه و آ‌له) یکی از پایه‌های ایمان و دین است و اگر آن را از دین بگیریم، دیگر دینی و‌ اسلامی معنی ندارد.

کسانی که خاتمیت را منکرند، شبهات فراوانی دارند که خودش یک بحث مستقل را می‌طلبد، و ‌ما در تفسیر موضوعی،‌خاتمیت را با تمام شبهاتش بحث کرده‌ایم.

یکی شبهات این است که خاتم به معنی انگشتراست، پیغمبر اکرم در میان سایر پیغمبران مانند انگشتر است، یعنی زینت سایر پیغمبران است.

‌جوابش این است که این آقایان، معنی واقعی خاتمیت را بدست نیاورده‌اند، «الخاتم ما یختتم به الشیء» خاتم به چیزی می‌گویند که شیء با آن تمام می‌شود، پیغمبر هنگامی که نامه به ملوک بلاد می‌نوشت،‌عرض شد که شما این نامه‌ها را مهر کنید، دستور داد،‌ برای حضرت مهری ساختند، آن نامه‌ها را مهر می‌کرد، یعنی وقتی نامه‌ به پایان می‌رسید، پایین نامه را مهر می‌کرد، گویا باب رسالت و نبوت مهر زده شده و دیگر پیغمبری نخواهد آمد.

و اگر به انگشتر می‌گویند خاتم، ‌چون عرب آن زمان، نامه‌ها را با انگشتر خود مهر می‌کردند.

7:‌ القرآنُ وحیٌ منزلٌ

إنّ مرکز النزاع و محوره بین رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و مشرکی قریش کان یتمثّل فی کون القرآن وحیاً منزلاً من الله علی رسوله، فقد کانوا منکرین لذلک أشدّ الإنکار و ینسبونه إلی السحر تارة، و الکهانة أخری، أو أخذه من أهل الکتاب ثالثة.

و بهذا یتّضح أنّ الإقرار و الإیمان بأنّ القرآن وحی من الله هو من صمیم الإیمان، و یکفی فی ذلک قوله سبحانه:« آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيكَ الْمَصِيرُ»[9]

از جمله چیز‌هایی که پایه‌های ایمان را تشکیل می‌دهد این است که ما معتقد بشویم که قرآن وحی منزل است، یعنی معتقد باشیم که قرآن کلام خداست،‌حتی یک حرف هم از پیغمبر اکرم به آن اضافه نشده است، اگر کسی بگوید این کتاب (قرآن) ساخته خود پیغمبر است و از جانب خدا نیست، چنین کسی کافر است.

8: الاعتقاد بالضروریات

لا شکّ أنّ قسماً من الأحکام الشرعیة یُعدّ من الضروریات، ‌کوجوب الصلاة و الزکاة و حجّ بیت الله الحرام، إلی غیر ذلک من الأحکام الّتی یَعرِفُها کلّ مسلم علی وجه الإجمال، فقد ذکر الفقهاء أنّ إنکار الحکم الضروری یُسبِّب خروج الإنسان عن خیمة الإیمان و الإسلام، لأنّ إنکار حکم الضروری یلازم إنکار رسالة النبی الأکرم (صلّی الله علیه و آله) فهو بنفسه و إن لم یکن سبباً للخروج و الارتداد، لکنّة بما أنّه یلازم إنکار رسالة النبی (صلّی الله علیه و آ‌له) یکون سبباً للکفر.

إنّما الکلام فی ظرف الملازمة، فهل المیزان هو وجود الملازمة بین الإنکارین فی نظر المنکر، أو وجود الملازمة فی نظر المسلمین؟

المحققون علی الأوّل، فلو کان المُنکِرُ یعیش بین المسلمین فترة طویلة، ووقف علی وضوح هذه الأحکام و مع ذلک أنکر واحداً منها عناداً و لجاجاً ، فیحکم بکفره و خروجه،‌ لأنّ مثل هذا الإنکار یلازم إنکار رسالة الرسول و نبوّته.

و أمّا إذا لم تکن الملازمة بین الإنکارین إلّا عند المسلمین لا عند المنکر، کما إذا کان جدید الإسلام، أو نزیلاً فی البوادی، فإنکار مثل هذا لا یُسبِّب الکفر، إذ لیس عنده تلک الملازمة.

یکی از پایه‌های ایمان، اعتقاد به ضروریات دین است، یک چیزهایی در اسلام داریم که هرکس در بین مسلمانان باشد، می‌فهمد که آنها جزء اسلام است، مانند وجوب صلات، وجوب زکات، وجوب صوم، وجوب حج و امثالش،

هر کس آنها را منکر بشود، خود انکار ضروری، موجب کفر نیست، اما ملازم با انکار رسالت است، خودش اصلی نیست، اگر یک کسی بگوید نماز واجب نیست، روزه مال عرب‌هاست، خودش فی حد نفسه موجب کفر نیست، اما چون این مسأله، ملازم با انکار رسالت و نبوت پیغمبر است ولذا کفر است.

سوال

ممکن است کسی بپرسد: منکر ضروری که سبب کفر می‌شود، ‌آیا این ملازمه که بین انکار ضروری و انکار نبوت است،‌ این ملازمه باید در ذهن مُنکِر باشد، یا در ذهن مخاطب باشد، فرض کنید یک ‌آدمی پیش ما آمد و گفت: روزه مال عرب‌ها بوده، زکات مال دوران قدیم بوده، ما چند مرتبه زکات بدهیم، یک مالیات به حوزه بدهیم، و یک مالیات هم به دولت بدهیم، این حرف‌ها درست نیست، چنین آدمی که انکار ضروری می‌کند، محکوم به کفر است، ‌آیا باید ملازمه عند المُنکر باشد یا عند المخاطب؟

جواب

‌ باید ملازمه عند المنکر باشد نه عند المخاطب. چرا؟ چون افرادی هستند که تازه مسلمان شده‌اند یا در دور دست‌ها زندگی می‌کنند و چه بسا که ضروریات را نمی‌دانند، اگر چنین کسی انکار ضروری کند، انکار او موجب کفر نیست، ‌البته باید برای او مسأله را بیان کرد و او را از این جهت روشن کرد، اما بنده خدا چون در بین مسلمانان کمتر بوده، این آدم اگر انکار ضروری کرد،این ملازمه عند المخاطب دارد، اما ملازمه عند المتکلم ندارد.

9: حبّ النبیّ (صلّی الله علیه و اله) و حبّ‌ أهل البیت (علیهم السلام)

ثمّ إنّ من الضروریات حبّ أهل البیت علیهم السلام و أنّ بغضهم أمر محرّم بالضرورة، فمن أبغض أهل البیت (علیهم السلام) فقد أنکر أحد الأمور الضروریة، فیکون محکوماً بالکفر.

یکی از ضروریات اسلام حبّ النبیّ (صلّی الله و آله)، و حبّ اهل البیت علیهم السلام ا ست، روایاتی که در باره حبّ‌ النبی و حب اهل البیت (علیهم السلام) آمده، خیلی زیاد است، این هم روایات هم در کتب اهل سنت آمده و هم در کتب شیعه، اگر کسی مبغض اهل بیت (علیهم السلام) باشد، چنین آدمی محکوم به کفر است مانند ناصبی‌ها، البته خوارج را نمی‌گوییم، ‌چون خوارج شیعه علیّ‌ (علیه السلام) هستند،‌اما معترض به علی (علیه السلام) هستند، اما نواصب دشمن علی (علیه السلام) و اولاد علی (علیه السلام) هستند، مرادم از خوارج، خوارج عمّان است که بخشی معتدل از خوارج هستند.

هر مسلمانی که این نه اصل را منکر بشود،‌ محکوم به کفر است، اما به شرط اینکه این شرائط در او جمع بشود، که ‌این شرائط از خود مسأله کمتر نیست، شرط اول اینکه حجت بر او تمام بشود.

هذه الأصول الّتی یجب الإیمان بها، و أمّا من أنکر واحداً من هذه الأصول، إنّما یُکَفَّر بعد اجتماع الشرائط التالیة:

1: إقامة الحجّة علی المنکر.

اتفقّ العلماء علی أنّ لیس لأحد أن یکفر أحداً من المسلمین و إن أخطأ و غلط حتی تقام علیه الحجّة، و تتبیّن له المحجّة – راه روشن - و من ثبت إسلامه بقین،‌ لم یزل ذلک عنه بالشک، بل لا یزول إلّا بعد إقامة الحجّة و إزالة الشبهة»[10]

و یترتب علی ذلک أنّ منکر الضروری إ‌ذا کان جدید الإسلام، أو من أهل البادیة البعیدة، لا یحکم علیه بالکفر.

لأنّ المفروض أنّه لم تتمّ علیه الحُجّة، لحداثة دخوله فی الإسلام، أو بُعد محلّه عن العلم و العلماء.

روی النسائی أنّ رجلاً قال للنبیّ صلی الله علیه و آله:« ما شاء‌ الله و شئت- یعنی تو با خدا یکسان هستی -، قال النبیّ (صلّی الله علیه و ‌آله): أَجَعَلتَنِی نداً لله، فقل: «ما شاء‌الله، ثمّ ما شئت»[11]

بنابراین؛ هر مسلمانی که این نه اصل را منکر بشود،‌ محکوم به کفر است، اما به شرط اینکه این شرائط در او جمع بشود، ‌این شرائط از خود مسأله کمتر نیست، شرط اولش این است که حجت بر او تمام بشود،‌ اما اگر یک آدمی است که هرچند در میان مسلمانان بزرگ شده، اما کتاب‌های مخالفین و ضد انقلاب را خوانده، از این رو، شکی برایش رخ داده، مثلاً فرزند اهل علم و عالم است، بچه نماز گزار بوده، اما در اثر مجالست با افراد گمراه و خواندن کتاب‌ةای ضالّه، و محشور بودن با جمعیت‌های غیر مسلمان،‌یکنوع شکوکی در ذهن او پیدا شده، ولذا گاهی از اوقات بعضی از مطالب نا صواب و غیر صحیح را به زبان می‌آورد، ما نمی‌توانیم فوراً او را محکوم به کفر بدانیم و بگوییم:« هذا کافر»، بلکه در مرحله اول، باید حاکم شرع او را بگیرد و تحت نظارت یکی از علمای وارد و آگاه به اصول و فروع اسلام قرار بدهد و اتمام حجت بکند، یعنی مادامی که اتمام حجت نشده، محکوم به کفر نمی‌شود،‌ و ما نمی‌توانیم حکم ارتداد را در حق او جاری کنیم.


[11] السنن الصغری للنسائی، ج4، ص304.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo