درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/10/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بررسی حدیث «خیر القرون قرنی، ثمّ یلونهم ثمّ یلونهم»
بحث ما در باره این حدیث بود که: «خیرُ القرون قرنی، ثمّ الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ...» [1] ، و گفتیم این حدیث را میشود چند جور حساب کرد و هر گونه هم که حساب کنیم، سیصد سال درست نمیشود و با سیصد سال مطابقت پیدا نمیکند، چنانچه در جلسه گذشته بطور مفصل بیان کردیم.
ما هو الملاک فی وصف القرن بالخیر؟حال باید ببینیم که مراد از کلمه «خیر» در این حدیث چیست، یعنی ملاک این خیر چیست؟ سه احتمال در اینجا متصور است:
الف؛ احتمال اول اینکه بگوییم مراد از «خیر القرون»، خیر بودن از نظر اصول عقاید است، چون مسلمانان در آن سیصد سال از نظر اصول عقاید کلمه واحده داشتهاند.
ب؛ احتمال دوم اینکه بگوییم: خیر بودنش از این جهت است که در این سیصد سال، در میان مسلمانان صلح، صفا، آرامش و برادری حکومت میکرده و هیچگونه اختلاف و خون ریزی در بین آنان نبوده است.
ج؛ احتمال سوم اینکه بگوییم که در این سیصد سال، مسلمانان به احکام شرعی عمل می کردند.
اینک ما این سه احتمال را بر تاریخ عرضه میکنیم تا دیده شود که آیا این سه احتمال با تاریخ مطابقت دارد یا مطابقت ندارد؟
نخست سراغ بررسی احتمال اول میرویم تا ببینیم که آیا واقعاً مسلمانان از نظر عقاید یکسان و یکدست بودهاند؟ قطعاً جواب منفی است، یعنی تاریخ این مطلب را تکذیب میکند، چون در همان قرن اول، این فرقهها ظاهر شدند و به وجود آمدند، مثلاً در سال سی و هفت، و یا سال سی و هشت هجری خوارج پیدا شدند، یعنی در جنگ صفین خوارج پیدا شدند، خوارج برای خود عقاید و مکتبی دارند، دیگران را تکفیر میکنند.
چیزی از آن زمان نگذشت که طائفهای بنام مرجئه پیدا شدند – أرجأ یُرجئ، إرجاءً، أی: أخّر، یؤخِّر تأخیراً -، مرجئه میگویند همین که قلب انسان پاک باشد،عمل چندان مهم نیست (یُقدّمون الإیمان و یُؤخِّرون العمل) میگویند عمل چندان مهم نیست،همین مقدار که قلب ما پاک باشد و مؤمن باشیم، کافی است، این عقیده مرجئه به اندازه در میان مسلمانان نفوذ کرد که سیوطی در کتاب خود بنام:«تدریب الراوی» اسامی گروهی از محدثان را (که مرجئه بودهاند) میبرد، این عقیده، خیلی عقیده خطرناک است که بگوییم ایمان کافی است،عمل لازم نیست.
در اوایل قرن دوم، گروهی بنام « معتزله» پیدا شدند، حسن بصیر در بصره تدریس میکرد، اما در سال صدو پنج هجری معتزله پیدا شدند، معتزله از نظر بعضی از اهل سنت کافر بحساب میآیند. ولی ما آنها را کافر نمیدانیم، منتها اشکال آنان این است که عقل را بر نقل مقدم میدارند، معتزله تا قرن پنجم بازار شان کمی رونق داشت، اما در قرن پنجم تقریباً منقرض شدند.
از این دو گروه که بگذاریم، در سال دویست و پنجاه پنج گروهی بنام «جهمیّه» پیدا شدند، جهمیه کسانی هستند که نفی صفات میکنند، اگر صفات جسمانیه را نفی کنند اشکال ندارد، اما اگر صفات ثبوتیه را نفی کنند، درست نیست.
و باز هم گروهی دیگر بنام:« کرّامیه» پیدا شدند که مجسمه هستند.
پس اگر مراد از کلمه «خیر» در کلام رسول خدا این باشد که عقیده واحده در میان مسلمانان حکومت میکند، این سخن درست نیست چون تاریخ آن را تکذیب میکند و خلاف آن را میرساند.
هناک احتمالات1: إنّ الملاک فی وصف القرن بالخیر و الشرّ، عدم دیبب (نفوذ) الاختلاف بین المسلمین فی الأصول و العقاید، و أنّ المسلمین کانوا متمسّکین جملة واحدة بِمُعتَقَدٍ واحدٍ صحیحٍ فی القرون الثلاثه الأولی، ثمّ ظهرت رؤوس الشیاطین و دبّت (نفوذ کرد) فیهم المناهج الکلامیة الفاسدة.
فإنّ کان هذا هو الملاک، فتاریخ الملل و النحل لا یؤیّد ذلک، بل و یکذّبه، فإنّ الخوارج ظهروا بین الثلاثین و الأربعین من القرن الأوّل، و کانت لهم إدّعاءات و شبهات و عقائد سخیفة خضّبوا (با خون مسلمانان روی زمین را رنگین کردند) فی طریقها وجه الأرض، و لم یتمّ القرن الأوّل إلّا و ظهرت المرجئه الذین دعوا المجتمع الإسلامی إلی التحلل الأخلاقی ( از اخلاق بیرون رفتن) رافعین عقیرتهم بأنّه لا تضرّ مع الإیمان معصیة، فقد ضلّوا، و أضلّوا کثیراً حتّی دبّ (نفوذ کرد) الإرجاء بین المحدّثین و غیرهم من القرن الثانی، و قد ذکر أسماءهم جلال الدین السیوطی فی کتابه «تدریب الرّاوی»، حیث کان الإرجاء یقود المجتمع الإسلامی إلی التحلل الأخلاقی، و الفوضی فی جانب العمل.
إلی أن ظهرت المعتزلة فی أوائل القرن الثانی (عام 105 هـ) قبل وفاة الحسن البصری بقلیلٍ، فتوسّع الشقاق بین المسلمین و انقسموا إلی فرق کثیرة، حیث کان النزاع قائماً علی قَدمٍ وساقٍ[2] منذ أن ظهر الاعتزال علی ید واصل بن عطاء حتّی أواسط القرن الخامس الذی قُضِیَ فیه علی هذه الفرقة.
در قرن اول، نحلّهها و مکاتب مختلف ظاهر شدند و پدید آمدند، در قرن دوم، این نحلهها و مکاتب، به جان هم افتادند.
بنابراین، قرن دوم، نتیجه قرن اول است، چون در قرن اول عقاید و مکاتب مختلف پدید آمدند، در قرن دوم، صاحبان این مکاتب و عقاید به جان هم افتادند.
هذا کلّه حول القرن الأول، و أمّا القرن الثانی فصار میداناً لتضارب الأفکار و اختلاف المناهج، فانقسم العلماء إلی: مرجئیٍّ یکتفی بالإیمان بالقول، و یُقَدِّمُهُ و یُؤخِّرُ العمل.
إلی مُحَکِّمٍ (خوارج) یُکَفِّرُ کلّ الطوائف الإسلامیة غیر أهل نحتله.
چرا به خوارج، مُحَکِّم میگویند؟ چون آنها به حضرت علیّ (علیه السلام) میگفتند:« أنت حکّمتَ القرآن فیه»
إلی معتزلیّ یُؤوّلُ الکتاب و السنّة بما یوافق العقائده و عقلیته.
إلی جهمیٍّ ینفی صفات الله کلّها و یحکم بفناء الجنّة و النار و قد هلک جهم بن صفوان (عام 128هـ.)
إلی کرامیّ مجسّم (و قد هلک کرّام عام255هـ)، إلی غیر ذلک من المناهج الّتی أفسدت علی المسلمین عقائدهم.
پس طبق احتمال اول، بنا شد که بین مسلمانان وحدت عقیده باشد تا از این جهت، قرن اول بشود:« خیر القرون».
ولی ما دیدیم که طبق گواهی تاریخ، نه تنها وحدت عقیده نبوده، بلکه خیلی از عقاید باطله در همان قرن اول به وجود آمدهاند.
ممکن است بگوییم خیر القرون بودن از این جهت باشد که بین مسلمانان در آن زمان، صلح و صفا و برادری حاکم بوده و آنان برادروار در کنار همدیگر زندگی میکردند.
بازهم تاریخ این احتمال را تکذیب میکند.
2: أنّ الملاک، هو صفاء المجتمع من حیث السلم و سیادة الأمن علی المسلمین.
فلو کان هذا هو الملاک، فقد کان القرن الأوّل قرناً دمویا (خونی) لم یر التاریخ مثله، فکیف یکون خیر القرون؟ و أیّ یوم کان فیه یوم الصفاء و الصلح؟ أیوم قُتِلَ عثمان بن عفّان فی عُقرِ داره بمرأی و مسمع من المهاجرین و الأنصار؟
أم یوم فتنة الجمل الذی قتلت فیه عشرات الآلاف من الطرفین بین صحابیّ و تابعی، و قد عقب ذلک ترمیل النساء – بیوه شدن زنانا - و إیتام الأطفال،و حدوث الأزمّة الشدیدة.
أم یوم صفّین الذی خرج فیه أمیر الشام بوجه الإمام علیّ (علیه السلام) الذی بایعه المهاجرین و الأنصار بیعة لم یُرَ لها نظیر فی التاریخ، فوقع صِدام بین طائفتین من المسلمین کانت نتیجته إراقة دماء عشرات الألوف، إلی أن انتهی إلی التحکیم.
آیا روز صفّین را میگویند که در آن روز تنها از لشکر حضرت علی (علیه السلام) بیست و پنجهزار نفر کشته شد، و از لشکر معاویه چهل و پنجهزار نفر کشته شد، آیا این صلح و صفا است که بین مسلمانان حاکم بوده؟!!
آیا روزی را میگویید که خوارج حضرت علی (علیه السلام) را در محراب عبادت به شهادت رساندند؟!!
آیا آن روزی را میگویید که لشکر یزید در کربلا آمدند و حسین بن علی (علیهما السلام) را با آن وضع فجیح به شهادت رساندند؟!!
آیا آن روزی را میگویید که لشکر یزید به مدینه الرسول حمله کردند و تا سه روز همه چیز آن شهر را برای لشکریان خود حلال کرد؟
آیا آن روزی را میگویید که لشکر یزید بعد از جنایاتی که در شهر مدینه مرتکب شدند، به سمت مکه رفتند و مکه معظمه را سنگباران کردند؟
أم یوم ظهر الخوارج علی الساحة الإسلامیه یغیرون و یقتلون الإبریاء إلی أن انتهت فتنتهم بقتل مشایخهم فی النهروان؟
أم یوم أُغِیرَ علی آل الرسول (صلّی الله علیه و آله) بکربلا، حیث قُتِلَ فیه أبناء المصطفی، و فیهم سبطه و ریحانة سید شباب أهل الجنّة، و سُبِیَت بنات الزهراء و من معهنّ من نساء أهل البیت (علیهم السلام) حتّی لم یبق بیت له برسول الله صلة إلّا و قد ضجّت فیه النوائح و عمّته الآلام و الأحزان؟
أم یوم أبیحت فیه مدینة رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فی وقعة الحرّة الشهیرة فَقُتِلَ الأصحاب و التابعون، و نُهِبَت الأموال و بقرت بطون الحوامل و هتکت الأعراض حتّی و لدت الأبکار دون أن یعرفن آباء أولادهنّ»
أم یوم حاصر جیش بنی أمیّة مکّة المکرّمة و البیت العتیق و رموه بالحجارة، لأجل القضاء علی عبد الله بن الزبیر؟
أم یوم تسنّم عبد الملک بن مروان منصّة الخلافة، و قد عیّن الحجّاج بن یوسف عاملاً علی العراق، فسفک دماءً ظاهرةً و قتل الأبریاء، و زجّ بالسجون رجالاً و نساءً من دون أن تظلّهم مظلّة تقیهم حرّ الشمس و برد اللیل القارص؟
فکلّ تلک الحوادث الدمویة (خونین) قد وقعت و لمّا ینقض القرن الأوّل، فکیف یمکن أن یکون خیر القرون و أفضلها؟!
و إن کان صاحب القرن هو الرسول الأعظم أفضل الخلق الأوّل؟ إلّا أنّ سیرته، تختلف عن سیرة أمّته الّتی وقفت علی صورة مجملة من أفعالها الدمویة.
اگر مراد از «خیر القرون» این باشد که مردم عمل به احکام میکردند، باز هم تاریخ خلاف آن را شهادت میدهد، زیرا افرادی در میان صحابه بودند که عمل به احکام نمیکردند و از دادن زکات امتناع میورزیدند.
3: أنّ الملاک هو تمسّکهم بالدین فی مجال الأحکام و الفروع، و لو فرض الملاک، فهو أیضاً لم یتحقق، و إن شئت فارجع إلی ما حدث بعد رحیل النبی فی نفس عام الرحلة، فإنّ کثیراً ممّن رأی النبیّ الأکرم و أدرکه و سمع حدیثه أصبح یمتنع عن أداء الزکاهة، بل وارتدّ بعض عن دین الإسلام.
لکن لا نَدرِی هل نُصَدِّقُ هذا الحدیث، أم نُؤمِنُ بما حدّث القرآن الکریم، حیث یعتبر قوماً أعرف بمواقع الإسلام و یُفَضِّلُهُم علی من کان فی حضرة النبیّ (صلّی الله علیه و آله) من الصحابة الکرام و قد ارتدّ، یقول سبحانه:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبُّهُمْ وَيحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يؤْتِيهِ مَنْ يشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[3] .
قل لی من هؤلاء الذین یعتز الله بهم سبحانه و یفضلهم علی أصحاب النبیّ فلاحظ التفاسیر.
لا ندری هل نؤمن بهذا الحدیث الذی رواه الشیخان، أم نؤمن بما رویاه نفسهما فی باب آخر، قالا: قال رسول الله صلّی الله علیه و آله:« یرد علیّ یوم القیامة رهط من آصحابی فیُجلون عن الحوض فأقول: یا ربّ أصحابی، فیقول: إنّه لا علم لک بما أحدثوا بعد، إنّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقریّ»
بنابراین، این حدیث هم از نظر تاریخ با سیصد سال مطابقت نداشت، هم از نظر ملاک وقتی حساب کردیم، هیچ ملاکی برای خیر القرون بودن برای آن سه قرن پیدا نکردیم.
البته وجود پیغمبر اکرم برای مسلمانان خیر و برکت بود، ایشان نوری بود در عالم ظلمت، این جایی بحث نیست، چون بحث ما درباره زمانهایی است بعد از آن حضرت میآید.
البته وجود پیغمبر اکرم در میان امّت، مایه خیر و برکت بود، یعنی آنحضرت نوری بود در عالم ظلمت که برای آنان روشنایی میداد، ولی بحث ما در باره پیغمبر اکرم نیست، بلکه بحث ما در باره زمانهایی است که بعد از ایشان میآید.