< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

98/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عدم اختصاص قانون قصاص به شریعت اسلام

الآیة‌ الرابعة

﴿وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَينَ بِالْعَينِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[1]

ترجمه: و بر آنها [= بني اسرائيل‌] در آن [= تورات‌]، مقرر داشتيم که جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بيني در برابر بيني، و گوش در مقابل گوش، و دندان در برابر دندان مي‌باشد؛ و هر زخمي، قصاص دارد؛ و اگر کسي آن را ببخشد (و از قصاص، صرف‌نظر کند)، کفاره (گناهان) او محسوب مي‌شود؛ و هر کس به احکامي که خدا نازل کرده حکم نکند، ستمگر است.

اشکال

مرحوم فاضل مقداد در کتاب« کنزل العرفان» یک اشکالی را مطرح کرده و آن این است که چگونه به این آیه مبارکه عمل می‌کنیم و حال آ‌نکه این آیه نمی‌فرماید برای شما نوشتیم، بلکه می‌فرماید: بر بنی اسرائیل نوشتیم، ‌این از یک طرف، از طرف دیگر ما می‌بینیم که تورات منسوخ است، با وجود این دو اشکال، ‌چگونه ما می‌توانیم به مفاد این آیه عمل کنیم؟

جواب فاضل مقداد از اشکال

ایشان (فاضل مقداد) از این اشکال جواب می‌دهد و می‌گوید همه احکام تورات نسخ نشده، بلکه بخشی از ‌آنها نسخ شده، بنابراین،علم به منسوخیت توارت، مانع از عمل کردن به مضمون این آیه نیست، هر چند این آیه مبارکه می‌گوید: « وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ»، یعنی نمی‌فرماید:« و کتبنا علیکم، أو علی المسلمین»، اما چون احکام تورات منسوخ است، این منسوخیت، مانع از عمل کردن به آن است، ایشان از این اشکال جواب می‌دهد و می‌گوید این منسوخیت، مال همه تورات نیست، بلکه بخشی از احکام تورات منسوخ شده‌اند نه همه احکام تورات .

جواب استاد سبحانی از اشکال

البته این جواب از نظر فاضل مقداد جواب خوبی است، اما نسبت به ما حوزویان، این جواب کافی نیست. چرا؟ زیرا علم اجمالی داریم و علم اجمالی منجزّ تکلیف است، هر چند قبول داریم که همه احکام تورات منسوخ نشده اما قبول داریم که پنجاه درصدش منسوخ شده، یا بیست درصد منسوخ شده، ‌همین عمل اجمالی مانع می‌شود از عمل کردن به این آیه مبارکه.

بله، اگر آیه مبارکه فرموده بوده:« و کتبنا علیکم، أو علی المؤمنین» باز هم می‌شد به این آیه استدلال کرد، ولی این آیه مبارکه می‌فرماید: « وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ» ، ما اگر بخواهیم به احکام آنها عمل کنیم، حرفی نیست، ولی مشکل اینجاست که احکام آنها را خودِ قرآن نسخ کرده، ولذا احتمال می‌دهیم که این آیه مبارکه یکی از آن منسوخات باشد، اینکه می‌گویند نسخ به همه آیات راه نیافته، از نظر ما کافی نیست، چون علم اجمالی منجز تکلیف است، چون احتمال می‌دهیم یکی از احکامی که نسخ شده،‌ همین مطالبی باشد که در این آیه مبارکه آمده.

جواب بهتر از اشکال

جواب بهتر این است که بگوییم قرآن کریم کتاب هدایت، از این رو، هر چیزی را که نقل می‌کند برای ما حجت است، مگر اینکه بدانیم ‌آن چیز را به عنوان حجت نقل نکرده، قرآن کریم کتاب هدایت است و اگر چیزی را نقل می‌کند برای این نقل می‌کند که ما از آن بهره ببریم و به آ‌ن عمل کنیم، حتی مطالبی که از دیگران نقل می‌کند برای ما حجت است، مانند آنجا که راجع اصحاب کهف که مردم دو گروه شدند ﴿إِذْ يتَنَازَعُونَ بَينَهُمْ أَمْرَهُمْ﴾[2] ، مخالفان پیشنهاد کردند که درِ غار گرفته شود، تا برای همیشه از نظر مردم پنهان گردند ﴿فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ﴾[3] .

ولی عده‌ای گفتند: ما در کنار مدفن آنها مسجد و معبدی می‌سازیم، تا مردم یاد آنها را از خاطره‌ها هرگز نبرند، به علاوه از روح پاک آنها استمداد طلبند ﴿قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِمْ مَسْجِدً﴾[4] ، مضمون این آیه مبارکه برای ما نیز حجت است هرچند از زبان دیگران نقل می‌کند.

خلاصه مطلب اینکه: ‌تمامی آنچه در قرآن کریم آمده برای ما حجت است، ‌مگر اینکه بیّن البطلان باشد، یا اینکه بدنبال نقل، نقدِ آن چیز بیاید، مانند چیزی که از فرعون نقل می‌کند:﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[5] ، ظاهر این آیه می‌رساند که ایمان عند الموت هم فایده دارد و به درد می‌خورد، ولذا فوراً آن را در آیه بعدی رد می‌ کند و می‌فرماید: ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾[6] .

بنابراین؛ آنچه که قرآن کریم از امت‌های پیشین و یا از خودش نقل کند برای ما حجت است، مگر اینکه بیّن البطلان باشد و یا اینکه پشت سرش رد کند، کما اینکه اظهار ایمان فرعون را رد کرده و ثابت کرده که ایمان عند الموت فایده ندارد.

پس این آیه مبارکه که می‌فرماید: ﴿وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَينَ بِالْعَينِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[7] برای ما حجت است هر چند تورات منسوخ شده، اما چون قرآن برای ما نقل می‌کند و قرآن هم کتاب هدایت است ولذا برای ما حجت است.

بنابراین، این ضابطه را که من نقل کردم برای همیشه به خاطر داشته باشید و آن را حفظ کنید، مقام قرآن کریم از اول تا آخر، مقامِ « هدی للمتقین » است و ما باید این مقام را حفظ کنیم، ولذا مجرد اینکه آیه‌ و حکمی برای بنی اسرائیل نوشته شده و احکام آنها هم منسوخ است، این مطلب ضرر به آنچه گفتیم نمی‌رساند، چون قرآن آن را به عنوان هدایت نقل می‌کند نه به عنوان قصه و داستان.

بنابراین؛ هر چه قرآن از خدا و از پیغمبر نقل می‌کند حجت است، مگر اینکه بین البطلان باشد یا اینکه فوراً آن را رد کند.

بقی هنا أمران

1: ما جاء فی هذه الآیة معمول به فی الشریعة الإسلامیة، هذا من جانب و من جانب آخر أنّ التورات منسوخة فیکف یعمل بما هو منسوخ؟ ‌و قد طرح هذا الإشکال الفاضل المقداد و أجاب عنه بأنّ‌ النسخ لم یتعلّق بکلّ واحد واحد من الأحکام الموجودة فی التوراة، و إنّما المنسوخ بعضها، و رفع المجموع من حیث المجموع لا یستلزم رفع کلّ واحد، بل واحد منها لا بعینه»[8]

یلاحظ علیه: بأنّ العلم الإجمالی بتطرّق النسخ إلی بعض أحکام التوراة، یمنع من العمل بما ورد فیها من الأحکام، لأنّ العلم الإجمالی منجّز للتکلیف.

أقول: یمکن أن یقال – کا سبق بیانه منّا فی بعض المواضع – أنّ القرآن کتاب هدایة للبشر عامّة، فما یذکره فی القرآن من الکتب السماویة أو غیرها، فیؤخذ به إلّا إذا دلّ دلیل علی کونه منسوخاً، أو کان الکلام کلاماً باطلاً، و لیس کتاب الله القصص و الحکایات حتّی یشتغل الناس بسماعها، بل کتاب أنزل لهدایة الناس إلی صراط الله المستقیم.

2:‌إنّ القصاص محدود بما لم یکن فیه تغریر بنفس أو طرف – قصاص اعضا در جایی است که سبب مرگ طرف نشود - و لذلک یقول الفقهاء: لا یثبت القصاص فیما فیه تغریر بنفس أو طرف، و کذا فیما لا یمکن الاستیفاء بلا زیادة و نقیصة کالجائفة و المأمومة، و یثبت فی کلّ جرح لا تغریر فی أخذه بالنفس و بالطرف و کانت السلامة معه غالبة، فیثبت فی الحارصة و المتلاحمة و السمحاق و الموضحة، و لایثبت فی الهاشمة و المنقلّة، و لا لکسر شیء من العظام، و فی روایة صحیحة إثبات القود فی السنّ و الذراع، إذا کسرا عمداً، و العامل بها قلیل»[9] ، من أراد التفصیل فلیرجع إلی کتابنا: «أحکام القصاص فی الشریعة الإسلامیة الغرّاء».

﴿وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَينَ بِالْعَينِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ﴾، از اینجا به بعد، تعبیر را عوض کرد، چرا عوض کرد؟ این عوض کردن تعبیر برای خودش نکته دارد، نکته‌اش این است که هر جرحی قابل قصاص نیست، آقایان در کتاب قصاص گفته‌اند، چیزی که از قبیل شجاج است، شجاج به آن زخمی می‌گویند که یا در سر واقع بشود و یا در صورت، از مجموع جروح که نه تا هستند، پنج تای ‌آنها قابل قصاص است، اما چهار تای دیگرش قابل ققصاص نیست، چون پنج تا قابل قصاص است و چهار تای دیگر قابل قصاص نیست، از این نظر تعبیر را عوض کرد و فرمود: ﴿وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[10]

در پنج عضو، قصاص اشکال ندارد که عبارتند از:

1‌: الحارصه.

2: الدّامیة.

3: المتلاحمة.

4: السمحاق.

5: الموضحة.

«حارصه» آن است که پوست طرف را بکند بدون اینکه خون ریزی صورت بگیرد،‌ یعنی باعث خون ریزی نشود، حارصه به آن می‌گویند که جانی با چاقو یا ابزار دیگر پوست طرف را کنده،‌ اما خون ریزی نشده.

«دامیه» این است که از پوست رد شده و به گوشت رسیده و باعث خون ریزی نیز شده، به این می‌ گویند:« دامیه».

«متلاحمه» آن است که داخل گوشت برود.

السمحاق، الّتی تقطع اللحم و تبلغ الجلد الرقیق الّتی یُغَشِّی العظم، سمحاق آن است که به استخوان نمی‌رسد، ولی به آن پوست نازکی که روی استخوان است می‌رسد.

«الموضحة» موضحه آن است که به استخوان هم برسد، در این چند جراحت قصاص جایز است.

اما آن چهار جراحتی که قابل قصاص نیستند عبارتند از:

1: الهاشمه، هاشمه آن است که استخوان را بشکند.

2: المنقلّة، استخوان‌ها را جابجا کند.

3: المأمومة، به مغز و أمّ الدماغ برسد.

4: الجائفه، به آن جراحت و زخمی‌ می‌گویند که حتّی داخل مغز برود.

این چهار جراحت، قابل قصاص نیست چرا؟ چون ممکن است باعث مرگ طرف بشود، یعنی چهار چیز انضباط پذیر نیستند.

الآیة الخامسة

﴿وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولَئِكَ مَا عَلَيهِمْ مِنْ سَبِيلٍ﴾[11]

ترجمه: و کسي که بعد از مظلوم‌شدن ياري طلبد، ايرادي بر او نيست؛

این آیه مبارکه یکنوع دلداری است و می‌فرماید: مردم، اگر کسی می‌خواهد قصاص کند، ما نباید او را مذمت کنیم. چرا؟ چون حق خودش را می‌طلبد،«وَلَمَنِ انْتَصَرَ» یعنی کسی که می‌خواهد قصاص کند و انتقام بگیرد، انتصار، یعنی انتقام، بعد ما صار مظلوماً «فَأُولَئِكَ مَا عَلَيهِمْ مِنْ سَبِيلٍ».

الآیة السادسة

﴿وَجَزَاءُ سَيئَةٍ سَيئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَا يحِبُّ الظَّالِمِينَ﴾[12] .

ترجمه: کيفر بدي، مجازاتي است همانند آن؛ و هر کس عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد!

می‌فرماید کیفر یک بدی، یک بدی است مثل آن، یعنی کم و زیاد نشود، و حال ‌آنکه دومی بدی نیست، یعنی اولی بدی نیست، دومی بدی، پس چطور از دومی هم به عنوان بدی یاد کرده؟ این از قبیل مشاکله است، مانند ﴿وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيرُ الْمَاكِرِينَ﴾[13] ، این آیه مبارکه در عین حالی که می‌فرماید می‌توانید انتقام بگیرید، می‌فرماید ﴿فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ﴾ و هم می‌توانید عفو کنید و عفو بهتر است، و اگر خواستید انتقام بگیرید، باید از حد تجاوز نکنید ( إِنَّهُ لَا يحِبُّ الظَّالِمِينَ)

تؤکّد الآیة علی الانتصار، و فی الوققت نفسه علی الاعتدال فی الانتقام، و مع ذلک تحثّ علی العفو و الصلح، إنّ جزاء المعتدی لیس سیئة إذا کان معادلاً للظلم، و إنّما وصف بالسیّئة هنا لأجل المشاکلة، و لذلک قال: «فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»، و فی الوقت الّذی یؤکّد فیه سبحانه علی الانتصار و علی الاعتدال فی الانتقام، یحثّ أیضاً علی التحلّی بخصلة سامیة، و هی العفو و الصلح لأجله سبحانه، حیث قال:« فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» ، و نحو ذلک قوله سبحانه:﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيرٌ لِلصَّابِرِينَ﴾[14] ، تمّ الکلام فی القصاص.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo