درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حد قذف و نسبت ناروا به دیگران
کسانی که مردم را متهم به زنا میکنند، خداوند برای آنان سه حکم معین کرده است:
1:« فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً».
باید آنها را هشتاد تازیانه بزنند، این هشتاد تازیانه زدن، یک عقوبت مادی و دنیوی است.
2:« وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا».
شهادت آنها هرگز قبول نخواهد شد، این عقوبت در واقع یک عقوبت معنوی، و تحقیر آنها در جامعه و در میان مردم است.
3:« وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ».
عقوبت سوم اینکه: مهر فسق بر پیشانی آنها زده میشود و از افراد فاسق محسوب میشوند.
در لغت عرب کلمه «فَسَقَ» به معنی خروج است، مثلاً میگویند:« فسقت التمرة» یعنی خرما از غلافش بیرون آمد فاسق عبارت از کسی که از طاعت خدا بیرون شده ( من خرج عن طاعة الله).
بحث فقهیدر اینجا آقایان فقها، یک بحثی دارند و آن اینکه آیا جمله: « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» یک عقوبت سوم به حساب میآید، یا اینکه جمله: « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» علت برای عقوبت دوم است، چرا شهادت آنها را نپذیریم؟ چون فاسق هستند و شهادت فاسق مورد قبول نیست.
پرسشممکن است بپرسد اینکه میگوییم جمله: « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» یک عقوبت مستقل است، یا علت برای عقوبت دوم میباشد، ثمرهاش چیست، یعنی ثمره این بحث در کجا ظاهر میشود؟
پاسخ
پاسخش این است که اگر جمله: « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» را عقوبت مستقل بگیریم، سبب میشود که شهادت آنها هرگز و برای همیشه پذیرفته نشود حتی اگر توبه کنند.
اگر جمله: « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» یک عقوبت مستقل گرفتیم، سه عقوبت بر پیشانی آنها نوشته میشود:
الف؛ باید هشتاد تازیانه به آنها زده بشود.
ب؛ شهادت و گواهی آنها هرگز پذیرفته نشود هر چند توبه کنند.
ج؛ مهر فسق برای همیشه بر پیشانی شان زده میشود و محکوم میشوند به اینکه از طاعت خدا خارج شدهاند.
اما اگر گفتیم که جمله: « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» عقوبت مستقل و جداگانهای نیست، بلکه علت است برای جمله: « وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا». چرا شهادت شان قبول نمیشود؟ «لأنّهم خرجوا عن طاعة الله» اگر آیه را این گونه معنی کنیم، مسلّماً اگر بعداًتوبه کردند، شهادت شان پذیرفته میشود. چرا؟ زیرا علت از بین میرود، چون «دخلوا فی طاعة الله»، با رفتن علت، معلول نیز از بین میرود و در نتیجه شهادت شان پذیرفته میشود.
البته باید به ظاهر آیه مبارکه نگاه کرد، ظاهر آیه ظاهراً مستقل است، بنابراین، اگر توبه هم بکنند، دومی ( وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا) سر جای خودش باقی است، من این مطلب را از کلمه « أَبَدًا» استفاده میکنم، چون در دومی دارد « وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا» ، و این ابدیت حاکی از این است که سومی، یعنی جمله: « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» یک عقوبت، نکوهش و کیفر مستقل است، ولی از روایات خلاف آن استفاده میشود.
فهذه العقوبات بین ما هو عقوبة مادّیة، أو عقوبة معنویة، أمّا الأولی فهی الجلد ثمانن جلدة « فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً» لیذوق القاذف أَلَمَ السّیاط کما آلم (متألّم کرده ) العفائف باتّهامهنّ بالزّنا.
و أمّا الفقرة الثانیة فهی عقوبة معنویة و إلیها یشیر قوله سبحانه« وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا» فلا تقبل شهادتهم فی الموضوعات الّتی لا تثبت إلّا بالبیّنة العادلة، کحضورهم فی الطلاق، أو شهادة علی رؤیة الهلال أو غیر ذلک.
أمّا الفقرة الثالثة- أعین قوله سبحانه « وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ». – فهل هی عقوبة ثالثة، أو تعلیل للعقوبة الثانیة؟
و تظهر الثمرة فیهما – لو قلنا هی عقوبة ثالثة – فیما لو تاب، فعندئذ یزول فسقه و تترتّب علیه آثار العدالة، و لکن لا تقبل شهادته، لأنّها عقوبة مستقلة لا تدور حول الفسق.
و أمّا لو قلنا بأنّ الفقرة الثالثة لیست عقوبة مستقلة، بل هی تعلیل لعدم قبول الشهادة، فعندئذ یدور عدم قبول شهادته مدار صدق الفسق، فإذا زال الفسق زال عدم القبول، وجهان؟ و سیوافیک ما هو المختار.
الآیة الثانیةقال سبحانه:« إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[1]
ترجمه: مگر آنها که توبه و بازگشت کردند، و (اعمال بد خود را، با اعمال نيک،) اصلاح نمودند، (و آنچه را کتمان کرده بودند؛ آشکار ساختند؛) من توبه آنها را ميپذيرم؛ که من تواب و رحيم.
معنای لغات آیه« أَصْلَحُوا»: أصلحوا أعمالهم، مراد از صلح عمل چیست؟ آیا نماز خواندن و روزه گرفتن است یا چیز دیگر؟
البته خواهیم گفت که مراد از این «صلح» این است که خود را تکذیب کند و بگوید: أیها الناس، آن تهمتی که من به فلانی زده بودم، دروغ بود تا بوسیله تکذیب خودش، آبروی طرف را بخرد، و الا اگر نماز شب بخواند، یا روزه بگیرد، به درد آن طرف نمیخورد و به حال او سودی ندارد، شما قاذف را هشتاد تازیانه زدید، با هشتاد تازیانه زدن، آبروی آن طرف کسب نشد، هر چند این طرف (قاذف) را تازیانه بزنید، بالأخرة آن طرف مقابل در جامعه موهون شده مگر اینکه «وَأَصْلَحُوا» خودش را تکذیب کند و بگوید: أیها الناس، حق با اوست، او منزه از تهمتهای من است، من از روی دروغ به او تهمت زدم، ظاهراً مراد از «وَأَصْلَحُوا» همین باشد که بیان شد.
در علم اصول آمده که اگر چند جمله پشت سر هم بیاید و بعداً یک استنثا بیاید،آیا این استثنا به مجموع میخورد، یا اینکه به اخیری و به اولی میخورد، مانند:« أکرم العلماء، أضف التُّجار و أطعم الفقراء إلّا الفساق» آیا «إلّا الفساق» به اخیر میخورد یا به اولی میخورد، و یا به جمیع؟
ما معتقد شدیم که به اخیر حتماً بر میگردد، بقیه مجمل میشود، مانحن فیه نیز از آن قبیل است، خداوند اول سه تا عام را گفته، سه عام عبارت است از:
1:« فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً».
2:« وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا».
3:« وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ».
بعداً فرموده: « إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» آیا این استثنا از اخیر است یا استثنا از مجموع است؟
التفسیرللاستثناء فی هذه الآیة احتمالات ثلاثة:
1:أنّ قوله « إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» یرجع إلی العقوبات الثلاث، فإذا تاب و أصلح، یرتفع عنه الجلد و تقبل شهادته و یحکم علیه بالعدالة، و هذا الوجه لم یقل أحد.
2: أنّه یرجع إلی الأخیرین، فلو تاب تُقبل شهادته و یُحکم علیه بعدم الفسق.
3: أنّه یرجع إلی الأخیر فلو تاب و أصلح یُحکم علیه بعدم الفسق فتجوز الصلاة وراءه و یُقبل قضاؤه، و لکن لا تقبل شهادته أبداً، و هذا هو الظاهر.
کلمه «أبَداً» که در آن آیه است، قرینه است که استثنا فقط به اخیر بر میگردد.
و قلنا هذا هو الظاهر، لأنّ الفقرة الثانیة قُیِّدَت بالتأبید، أعنی قوله:«أَبَداً» و ما ذلک إلّا لأجل صیانة کرامة الناس حتّی لا یُعجّل أحد فی رمی مؤمن أو مؤمنة بالفجور بلا دلیل.
ولی در اینجا دوتا روایت داریم که این دو روایت میگویند به هردو بر میگردد، یعنی هم به اخیر بر میگردد و هم به دومی، به این معنی که اگر توبه کنند، شهادت شان پذیرفته میشود و فسق شان هم از بین میرود، البته اگر کلمه « أصلحوا» آن گونه معنی کنیم که مرحوم علامه طباطبائی معنی میکند، یعنی در میان مردم اعلام کند و بگوید:
أیها الناس، من این آدم را متهم به زنا کردم، من دروغگو هستم و این آدم منزه از زنا میباشد، اگر کلمه « اصلحوا» را این گونه معنی کنیم،بعید نیست که به هردو بر گردد، یعنی هم شهادتش پذیرفته شود و هم از دایره فسق خارج بشود، در این زمینه دوتا روایت داریم:
1: روی الکلینی بسند صحیح عَنِ الْكِنَانِيِّ قَالَ:« سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْقَاذِفِ بَعْدَ مَا يُقَامُ عَلَيْهِ الْحَدُّ مَا تَوْبَتُهُ؟ قَالَ:« يُكْذِبُ نَفْسَهُ»
قُلتُ: أرأیت إن کذَّبَ نَفسَه وَ تابَ، أتُقبل شهادته؟ قَالَ:« نَعَم»[2]
2:عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ:« سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ (عَنِ الرَّجُلِ یَقْذِفُ الرَّجُلَ فَیُجْلَدُ حَدّاً ثُمَ یَتُوبُ وَ لَا یُعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْراً أَ تَجُوزُ شَهَادَتُهُ قَالَ نَعَمْ مَا یُقَالُ عِنْدَکُمْ قُلْتُ یَقُولُونَ تَوْبَتُهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ وَ لَا تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ أَبَداً فَقَالَ بِئْسَ مَا قَالُوا کَانَ أَبِی یَقُولُ إِذَا تَابَ وَ لَمْ یُعْلَمْ مِنْهُ إِلَّا خَیْراً جَازَتْ شَهَادَتُهُ»[3]
ترجمه: امام صادق (- قاسمبنسلیمان گوید: از امام صادق (در مورد مردی پرسیدم که: «دیگری را متّهم به زنا کرده و [هشتاد] تازیانه میخورد، سپس توبه میکند و جز خیر و نیکی از او دیده نمیشود، آیا گواهی دادنش پذیرفته میشود»؟ حضرت فرمود: «آری! [سپس از من پرسید]: فقهایی که نزد شما هستند چه میگویند»؟ عرض کردم: «آنها میگویند: توبهاش میان خودش و خدا پذیرفته میشود امّا گواهی دادنش هیچگاه قبول نخواهد شد»! امام (فرمود: «آنان سخن بدی بر زبان راندهاند، پدرم میفرمود: هنگامیکه توبه کند و جز خیر و نیکی از او دیده نشود گواهیدادنش پذیرفته خواهد شد»
ولو صحّت الروایتان یحمل التأبید علی ما إذا لم یتب.
عرض کردم اگر این دو روایت نبود، ما به همان کلمه «ابداً» اکتفا میکردیم و میگفتیم تا پایان عمر شهادت این آدم پذیرفته نمیشود، اما این دو روایت را داریم که یکی صحیحه است،علاوه براین، امام صادق (علیه السلام) کلمه «أصلحوا» را این گونه معنی کرد و فرمود:« يُكْذِبُ نَفْسَهُ» جبران میکند آبروی آن طرف را ، بعید این نیست که بگوییم همانگونه که پشت سرش نماز خوانده میشود، شهادتش نیز پذیرفته میشود.
حدّ السرقةالآیتان: الأولی و الثانیة
«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ *** فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يتُوبُ عَلَيهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[4]
ترجمه: دست مرد دزد و زن دزد را، به کيفر عملي که انجام دادهاند، بعنوان يک مجازات الهي، قطع کنيد! و خداوند توانا و حکيم است.
اما آن کس که پس از ستم کردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را ميپذيرد؛ (و از اين مجازات؛ معاف ميشود، زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است.
معنای مفردات آیه1:« فَاقْطَعُوا»: القطع یستعمل تارة فی فصل العضو عن مکانه، و أخری فی جرحه کما فی قوله تعالی:« فَلَمَّا رَأَينَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيدِيهُنَّ»[5] ، و أرید فی المقام، الوجه الأول.
قطع در لغت عرب در دو مورد استعمال میشود، یکی اینکه ببرند که جدا بشود، دیگری هم جایی که ببرد، خون از آن جاری بشود بدون اینکه جدا بشود. دراینجا کلمه « فَاقْطَعُوا» به معنی انفصال و جدا کردن است.
2:« أَيدِيهُمَا»: جمع الید، وهو عضو من بدن الإنسان یطلق إمّا علی الأصابع، أو الکفّ، أو المجموع من المرفق إلی أطراف الأصابع، بل ربّما یطلق علی المجموع ابتداء من المنکب، و علی ذلک فالآیة تکون مجملة من حیث موضع القطع، و لا یعلم ما هو الواجب إلّا بالسنّة.
أیدی جمع ید است و« ید» چند تا اطلاق دارد:
الف؛ الأصابع.
ب؛ الکفّ إلی الزند.
ج؛ إلی المرفق.
د؛ إلی المنکب.
به هر چهار مرتبه، « ید» میگویند ولذا باید ببنیم که مراد از کلمه « ید» کدام است، آیا مراد از کلمه «ید» چهار انگشت است، یا از همان مچ است، یا از مرفق است یا از منکب ، قرآن در اینجا مجمل فرموده، یعنی نفرموده که مراد از کدام موضع است؟
3:« نَكَالًا»: النکل، المنع، و یطلق علی قید الدّابّة و حدیدة اللجام لکونهما مانعین و یکون المراد عبرة للآخرین و مانعاً عن ارتکابهم، قال الخلیل:« النکال اسم لما جعلته نکالاً لغیره إذا بلغه، أو رآه خاف أن یعمل عمله»[6] .
نکته: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ» مبتداست، کلمه« فَاقْطَعُوا» خبر آن است، ما تا کنون در لغت عرب نشیندهایم که بر سر خبر حرف « فاء» وارد بشود، مگر در جایی که مبتدا متضمن معنای شرط باشد، در اینجا هم مبتدا، متضمن معنای شرط باشد، یعنی «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ» متضمن معنای شرط است،«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ»: أی إذا سرق السارق و سرقت السارقة « فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا».
بحث دیگر اینکه جمله: « فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا » خطاب به جامعه است و ما از اینجا میفهمیم که اسلام برای جامعه یک واقعیت و حقیقت قائل است، البته از نظر فلسفی، جامعه وجود خارجی ندارد، وجود اعتباری دارد، اما از نظر حقوقدانان و جامعه شناسان، جامعه برای خودش یک حکمی دارد، مثلاً میگویند فلان جامعه، یک جامعه زنده، پویا و متمدن است، یا میگویند فلان جامعه، یک جامعه دنیا طلب است، برای جامعه یکنوع خصوصیتی قائلند، اتفاقاً علم جامعه شناسی بر همین اساس بنا شده که جامعه برای خودش یک واقعیت و هویتی دارد، از اینجا استفاده میشود که خطاب جمله: « فَاقْطَعُوا أَ» به جامعه است. و هکذا جمله: « فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً» خطاب به جامعه است.
إن قلت: اگر جامعه بخواهد دست سارق را قطع کند یا زانی و زانیه را تازیانه بزند، هرج و مرج پیش میآید، از اینجا کشف میکنیم که باید در دل جامعه، یک دولتی باشد که منتخب جامعه باشد، دولت منتخب جامعه، این کار را انجام میدهد، ما این ملازمه عقلی را کشف میکنیم که باید در دل این جامعه، یک دولتی باشد و آن دولت این کار را انجام بدهد.
من از همین آیات استفاده کردم که دولت در اسلام یک امر ضروری است، چون خطاب « فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا » به جامعه است و جامعه نمیتواند این کار را انجام بدهد، پس باید از بطن جامعه یک دولتی بر خیزد که مورد رضایت جامعه باشد و دولت منتخب و مرضی مردم این کار را انجام بدهد.
إنّ الخطاب فی قوله سبحانه: « فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا » فی الواقع موجّه للحاکم الشرعی، و توضیح ذلک: أنّ فی نظام الإسلام أمرین:
1: أمور فردیة کالصلاة و الصیام و إکرام الوالدین، إلی غیر ذلک من الأمور المطلوبة من الفرد.
2: سلسلة تکالیف و واجبات موجّهة إلی المجتمع الإسلامی، فالله سبحانه یأمر المجتمع بقول: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا» کما یأمر بجلد الزانی و الزانیة و یقول:« الزَّانِيةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ»[7]
، کما یأمر بالمرابطة و الدفاع عن ثغورالوطن الإسلامی و یقول:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[8] ، و یأمر بقتال البغاة و الطغاة حتّی یفیئوا إلی الحقّ و یکفّوا عن البغی، قال سبحانه:« وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَينَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَينَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»[9] .
تمام این خطابات، خطاب به جامعه است، از این معلوم میشود که اسلام برای جامعه یکنوع اعتبار و واقعیت قائل است، این از یک طرف، از طرف دیگر اگر جامعه بخواهد به این خطابات جامعه عمل بپوشاند، هرج و مرج لازم میآید ولذا باید از بطن و درون جامعه یک دولتی بر خیزد و او متکفل این امور بشود.