درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/09/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حدود و تعزیرات از نظر آیات
سُمّیِت أحکام الله حدوداً لأنّها خطوط یحرم تجاوزها، یقول: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا»[1] ، و قال سبحانه: « وَمَنْ يتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[2] ، و قال أیضاً: « الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[3]
کلمه «حدود» جمع حدّ و به معنی مرز است، مثلاً میگویند فلان جا مرز فلان کشور است و نباید از آنجا تجاوز کرد، کأنّه احکام خدا مرز است که ما نباید از آن تجاوز کنیم، قرآن کریم نیز همین معنی را به کار برده و فرموده: «تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا» نزدیک نشوید تا چه رسد که از آن عبور کنید، برای اینکه از عبور جلو گیری کند، میفرماید نزدیک نشوید تا چه رسد که از آن عبور کنید.
در آیه دیگر میفرماید: « وَمَنْ يتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» هر کس از مرزهایی که خداوند قرار داده تجاوز کند، ظالم است.
بنابراین، حدود جمع حد است و حد هم به معنی مرز میباشد که نباید از آن تجاوز کرد، این معنی لغوی حد بود.
الآن هم میگویند فلان نقطه حد و مرز عراق است، اینجا حد (مرز) ایران است و فلان جا حد افغانستان است.
معنای اصطلاحی حد اما در اصطلاح فقها حدّ عبارت از عقوبتی است که خداوند برای مجرم معین کرده است، مثلاً شرع مقدس برای زنا عقوبت منصوصه دارد، و هکذا برای سرقت عقوبت منصوصه دارد، حدّ در مقابل تعزیر است، تعزیر هم عقوبت است، اما منصوص نیست، بلکه منوط به نظر حاکم است، حاکم هر گونه که مصلحت ببیند، مجرمین را عقوبت میکند.
فرق بین حد و تعزیراگر در کتاب الله و روایات اهل بیت (علیهم السلام) منصوص است به آن حد میگویند، اما اگر به نظر حاکم واگذار شده باشد، به آن میگویند:« تعزیر».
علاوه بر فرق جوهری که میان حد و تعزیر وجود دارد، چون یکی منصوص است و دیگری منصوص نیست، آثار شان نیز مختلف است و از نظر آثار پنج تا فرق دارند.
و الحدّ فی مصطلح الشرع عبارة عن العقوبة الّتی عَیَّنَها الشارع کمّاً و کیفاً فی مورد العُصاة، و هو فی مقابل التعزیر عقوبة لا تقدیر لها فی الأصل الشرع، بل أوکلها الشارع إلی نظر الحاکم و علی هذ ا فالحد و التعزیر تأدیبان مقدّر و غیر مقدّر، و تظهرر الثمرة بینهما فی الأمور التالیة و هو أختصاص الحدّ بأمور:
1: درء الحدّ بالشبهة
یعنی قانون داریم که:« الحدود تدرأ بالشبهات» همین اندازه که پای شبهه در میان باشد، باید قاضی از اجرای حد جلوگیری کند، اما تعزیر این گونه نیست، یعنی در تعزیر مسأله شبهه مانع از اجرای تعزیر نیست.
2:عدم الیمین فی الحدّ
هیچ وقت در حد یمین و قسم جاری نمیشود، مثل اینکه مجرم قسم بخورد که من فلان کار را نکردهام، اما در تعزیر ممکن است یمین و قسم مؤثر باشد.
3: عدم الکفالة فیه.
«حد» کفیل بردار نیست، یعنی هیچکس نمیتواند از آدم سارق و یا زانی کفالت کند و بگوید او (سارق و زانی) را آزاد کنید من کفالت میکنم یا فلانی کفیلش میشود و هر موقع که او را خواستید تحویل میدهد ( لا کفالة فی الحدود) ولی در تعزیر بعید نیست کفالت قبول کند.
4: للإمام العفو عن الحدّ الثابت بالإقرار دون البیّنة
امام حق دارد که از حد بگذرد، کدام حد؟ آن حدی که با اقرار ثابت بشود نه با بیّنة، اما در تعزیر یک چنین چیزی در کار نیست.
5: عدم الشفاعة
فرق پنجم میان حد و تعزیر این است که در حد شفاعت نیست (لا شفاعة فی الحدّ)، همه اینها روایت دارد، اما در تعزیر ممکن است شفاعت کار ساز باشد، یعنی شفاعت سبب میشود که تعزیر برداشته شود.
بنابراین، اولاً؛ حد و تعزیر با همدیگر فرق جوهری دارند.
ثانیاً؛ حد و تعزیر در آثار پنج تا فرق دارند، یعنی پنج اثر در حد است که در تعزیر نیست.
البته این آثار در قرآن نیست، بلکه در روایات اهل بیت (علیهم السلام) آمدهاند، ولی ما در اینجا حدودی را میخوانیم که در قرآن وارد شدهاند، اما حدودی که در روایات اهل بیت (علیهم السلام) وارد شدهاند، از بحث ما بیرون است.
پس تا کنون پنج مطلب را فهمدیم:
الف؛ حد در لغت به معنی مرز است.
ب؛ حد در اصطلاح فقها به معنی عقوبت است.
البته تعزیر نیز عقوبت است، منتها «حد» منصوص است اما تعزیر منصوص نیست.
ج؛ حد دارای پنج اثر است که آن پنج اثر در تعزیر نیست.
حدّ الزنااولین حدی که در قرآن کریم میخوانیم مسأله زناست.
«الزَّانِيةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ وَلْيشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»[4]
ترجمه: هر يک از زن و مرد زناکار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت (و محبت کاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حکم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهي از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده کنند!
تعریف زنا
و قد روی « أنّ ماعز بن مالک لمّا أقرّ بالزنا أربعاً، قال له النبی (صلّی الله علیه و آله) أتعرف الزنا؟ فقال:« هو أن یأتی الرّجل حراماً کما یأتی حلالاً»[5]
معنی زنا راهمه میدانند، حتی آقای ماعز بن مالک که زنا کرده بود، پیغمبر از او سوال کرده بود: جناب ماعز! أتعرف الزنا؟ آیا معنی زنا را میدانی؟ او در جواب گفت: بله،« هو أن یأتی الرجل حراماً کما یأتی حلالاً» خیلی تعریف عوامانه کرده، ولی ما باید تعریف دقیق تر بکنیم.
تعریف محقق حلیولی جناب محقق حلی در کتاب شریف «شرائع الإسلام» تعریف دقیق تر و بهتری را انجام داده و فرموده: «إیلاج الرّجل ذکره فی فرج امرأة محرّمة من غیر عقدٍ و لا ملکٍ یمین و لا شبهةٍ، و یتحقّق ذلک بغیبوبة الحشفة قُبُلاً أو دُبُراً»[6]
این «تعریف» تفخیذ را شامل نیست، هر چند تفخیذ هم حرام است، اما زنا نیست.
آیا زنا فقط شامل قُبُل است یا اینکه زنا شامل دُبُر نیز میشود؟ در روایات داریم که:« الدبر أحد المأتیین» یعنی دُبُر با قُبُل فرق نمیکند، یعنی هردو زناست، این تعریف صاحب شرائع است.
معنای «جلد» در لغت عرب از جوامد مشتق درست میکنند، مثلاً کلمه «قُفل» یکی از جوامد است، ولی از آن فعل درست می کنند و میگویند:« انقفل طریق المدینة».
« فاجلدوا» از جِلد است و کلمه «جِلد» از جوامد است، از آن فعل درست کردهاند، زدن بر جلد را میگویند: «فاجلدوا»، کما اینکه کلمه « ظَهر» و «رَأس» نیز چنین است، یعنی از جوامد هستند، اما گاهی از آنها فعل درست میکنند و میگویند:« ظَهَرَه» بر پشتش زد،« رَأَسَه» بر سرش زد، از «جوامد» فعل مشتق میکنند.
کلمه «رأفة» به معنای رحمت است، هنگامی که شلاق را میزنید، دلتان نسوزد، چون این دلسوزی بر خلاف واقع است زیرا این آدم مستحق چنین چیزی است.
دین الله: حُکم الله.
دوتا سوال در آیه مورد بحث
1: در اینجا دو سوال مطرح است، سوال اول این است که چرا موضوع را جلوتر گفته، باید فعل را مقدم میکرد و میفرمود:« فاجلدوا الزانیة و الزانی» چرا موضوع را جلوتر بیان کرده است ، اتفاقاً هم در اینجا موضوع را جلوتربیان کرده و هم در سرقت، و فرموده:« وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا»[7] .
جوابش این است که با این کارش میخواهد ایجاد توجه کند، هنگامی که مستمع (شنونده) میشنود:« الزانیة و الزانی» در مستمع و شنونده یکنوع توجه ایجاد میشود و علاقه پیدا میکند برای شنیدن مطلب بعدی.
2: سوال دوم این است که چرا زانیه را جلو انداخته، این غیر از سوال اول است، چون سوال اول این بود که چرا موضوع را جلو انداخته، در سوال دوم میگوید چرا کلمه « زانیة» را جلو از کلمه «الزانی) انداخته است، یعنی چرا زانیه را بر زانی مقدم داشته است؟
جوابش این است که زنا بدون موافقت و رضایت زن صدق نمیکند، ولذا اولین مُجرِم خودِ زانیه است، چون اگر زن ابا و امتناع ورزد ، مرد زانی نیست، در تحقق زنا همیشه موافقت و رضایت مرأه شرط است، و چون موافقت و رضایت زن در زنا شرط است، از این نظر آن را جلو انداخته،.
ولی در سرقت مسأله کاملاً عکس است، یعنی در «سرقت» اول سارق را جلو میاندازد و بدنبالش سارقه را ذکر میکند و میفرماید:« وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ»، گویا در سرقت مردها نقش اول را دارند و زن ها در مرحله دوم قرار دارند، اما در زنا، زنها نقش اول را بازی میکنند.
بحث فلسفیبحث این است که قرآن کریم میفرماید: فَاجْلِدُوا » این خطاب به مؤمنین است، یعنی خطاب به اجتماع میکند و میفرماید: فَاجْلِدُوا »، جامعه که وجود خارجی ندارد، آنکه در خارج موجود است،همان افراد جامعه است نه خودِ جامعه، و حال آنکه قرآن میفرماید: فَاجْلِدُوا» خطاب به مؤمنین میکند، خطاب به اجتماع میکند، حتّی خطاب به حاکم هم نمیکند.
ما در مقام جواب عرض میکنیم که ما باید در اینجا دید فلسفی را از دید قرآن جدا کنیم، از دید فلسفی حق با شماست که جامعه یک موجود اعتباری است، آنکه در خارج است افراد است، مثلاً اگر کسی ده نفر را برای شام دعوت کند، در واقع ده نفر را دعوت کرده نه یازده نفر را، تا بگوییم افراد یکیاند، هیأت ترکیبی هم خودش یک موجود یازدهمی است، از نظر فلسفی نفر را دعوت کرده، «هیأت ترکیبیه» یک امر اعتباری است.
اما از نظر حقوقدانان که قرآن هم به لسان حقوقی بحث میکند ولذا:« للمجتمع واقعیة اعتباریة و لها آثار و أحکام»، از این رو قرآن میفرمای:« فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ» یا میفرماید: « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيهُمَا».
پس معلوم میشود که خودِ مجمتع یک واقعیتی دارد ولذا برای خود احکامی دارد.
البته برای اینکه هرج و مرجی نباشد، جامعه مسئول است، اما خودِ جامعه که نمیتواند دست سارق و دزد را ببرد، قطعاً باید در میان خودشان حاکم و محکومی باشد و هکذا نظامی باشد تا احکام را اجرا کند.
ما از اینجا میفهمیم که حکومت هم در واقع مال مجتمع است، مجتمع هم یکنوع واقعیت دارد، ما این مطلب را از احکام الاهی میفهمیم.
بنابراین، فرق بین المنظار الفلسفی و المنظار الحقوقی القرآنی، از منظار حقوقی و قرآنی، جامعه برای خودش یکنوع واقعیت دارد.
«الزَّانِيةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ» ، البته این آیه مبارکه مطلق است، یعنی حتی محصن و محصنه، متزوّج و متزوّجه را هم میگیرد.
ولی این اطلاق تخصیص میخورد، چون« المطلق یُقیَّد و العام قد یُخصَّص»، این هر آیه مبارکه چند مطلق است، یعنی حتی محصن و محصنه را هم شامل میشود، منتها ما آن را به وسیله سنت و روایات تقیید میکنیم و تخصیص میزنیم.
فإن قلت: المجتمع أمر اعتباریّ محض و لا واقعیة له.
قلت: ما ذکرته صحیح إذا نظرنا إلهیما (أعنی: الأفراد و المجتمع ) بمنظار فلسفیّ، فللفرد وجود و لیس للمجتمع وجود آخر وراء وجود الأفراد.
و أمّا إذا نظرنا إلیهما (أعنی: الأفراد و المجتمع) من منظار التقنین و التشریع فیصحّ أن یقال: إنّ للمجتمع فی عالم الحقوق واقعیةٌ و له و علیه أحکامٌ، و بما أنّ الزنا کان جریمة بحقّ المجتمع، لذلک أمر بأن یقیم الحدّ علی مرتکبی هذه الفاحشة.
نعم الأحکام المتوجّهة إلی المجتمع، إنّما یقوم بها الحاکم نیابة عن الجمیع.
ثمّ إنّ إطلاق الآیة یعمّ الأعزب و المتزوّج، و بتعبیر آخر: المحصن و غیر المحصن،و أرید بالمحصن البالغ، العاقل المتزوّج المتمکّن من وطء زوجته متی شاء، و لکن الحکم فی الآیة مختصّ بغیر المحصن، أی غیر المتزوّج أو المتزوّج الّذی لیس له هذا الشأن، و علی هذا فإطلاق الآیة مقیّد بإجماع المسلمین فیکون الجلد مختصّاً بغیر المحصن و غیر المحصنة، و أمّا حکم هذین فهو الرجم حسب السنّة، و لم یأت فی القرآن.
فرق بین بغاء و زنا
در قرآن کریم هم کلمه بغاء داریم و هم کلمه زنا داریم، اگر واقعاً این عمل زشت برای لذت خواهی باشد، به آن زنا میگویند اما اگر برای کاسبی و پول باشد، به آن میگویند: بغا، « وَلَا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا»[8]
اما در جایی که مسأله لذت جویی باشد، در آنجا کلمه زنا را به کار میبرد.
ثمّ إنّ الزنا فی مصطلح الجاهلیة یقابل البغاء، فلو کان العمل الشنیع بداعی المحبّة و بلا عوض فیسمّونه بالزنا، و أمّا لو کان بداعی العوض فهو البغاء، و إلی هذا القسم یشیر قوله سبحانه: « وَلَا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا»
و کان هذا فی الإماء أکثر، و کانت الطائف و المدینة تعجّان بذوات الأعلام، وهنّ اللواتی کنّ ینصبن علی بیوتهنّ أعلاماً تدلّ علی أنّها بیوت من یکتسبن بأعمال الفجور (البغایا).
تاریخچهپیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) موفق نشد که طائف را فتح کند، یعنی با اینکه یکماه طائف را محاصره کردند، اما موفق به فتح آنجا نشدند، چون دیوارهای خیلی مرتفع و بلندی داشت، ولذا رسول خدا از فتح آن منصرف شد، بعداً خودِ مردم طائف (که ثقیق نیز از آنهاست) گفتند همه شبه جزیرة العرب موحد شدند و به آیین اسلام در آمدند، ما نمیتوانیم در این وسط به همان بت پرستی خود باقی بمانیم، پس بهتر این است که نزد این پیغمبر نو ظهور برویم و یک قراردادی بنویسیم، از این رو جمعی را به عنوان «وافد القوم» خدمت آنحضرت فرستادند، عرض کردند یا رسول الله! ما حاضریم که اسلام بیاوریم ، منتها با چند شرط، حضرت فرمود: شروط خود را بنویسید تا من آنها را ببینم. آنها خدمت حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب (علیهما السلام) آمدند که آن شروط را برای آنها بنویسد، گفتند: بنویس که ما حاضریم اسلام بیاوریم به شرط اینکه زنان ذوات الأعلام برای ما حلال باشد. حضرت علیّ (علیه السلام) از نوشتن امتناع ورزید، گفتند: چرا نمینویسی؟ حضرت فرمود: این کار حرام است و من چیزی حرام را نمینویسم.
آنها نزد یکی از امویها بنام خالد بن سعید بن العاص رفتند، و او شروع به نوشتن کرد، حضرت فرمود: چرا مینویسی؟ در جواب گفت: من بخاطر مبلغی که به من میدهند مینویسم، پیغمبر اکرم اگر امضا کرد که کرد، و اگر هم امضا نکرد به من ربطی ندارد و من پولم را گرفتهام.
یکی از شرائط آنها حلال حلیت بغاء با زنان ذوات الأعلام (که در طائف بودند) بود، شرط دوم شان این بود که ما حاضریم بت پرستی را ترک کنیم، به شرط اینکه تا مدتی بتخانههای ما بر سر کار باشد، شرط سوم ما این است که ما مردم طائف بازرگان و تاجریم و تجارت ما روی ربا میچرخد، ربا باید برای ما حلال باشد.
خالد بن سعید بن العاص شروط آنها را نوشت و آنها آن را خدمت رسول خدا آوردند، موقعی که خواستند شرط اول را بخوانند، رسول خدا فرمود انگشت مرا روی شرط اول بگذارید که میخواهند زنا را برای خود حلال کنند، انگشت آن حضرت را گذاشتند و آن حضرت آن را محو کرد، نسبت به سایر شرائط شان نیز همین کار را کرد و همه را رد کرد و قبول نفرمود.
روی أبوموسی المدینی عن تمام بن جُراشة الثقفی، قال قدمت علی النبی (صلّی الله علیه و آله) فی وفد ثقیف فأسلمنا و سألناه أن یکتب لنا کتاباً فیه شروط، فقال:« اکتبوا ما بدا لکم ثمّ إیتونی به، فسألناه فی کتابه أن یحلّ لنا الرّبا و الزّنا، فأبی علیّ (علیه السلام) أن یکتب لنا، فسألناه خالد بن سعید بن العاص فقال له علیّ (علیه السلام): تدری ما تکتب؟ قال: أکتب ما قالوا و رسول الله أولی بأمره، فذهبنا بالکتاب إلی رسول الله (صلّی الله علیه و آله) فقال للقاری إقرأ، فلمّا انتهی إلی الرّبا، قال: ضع یدی علیها فی الکتاب، فوضع یده فقال:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِي مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»[9] ، ثمّ محاها و ألقیت علینا السکنیة فما راجعناه، فلمّا بلغ الزّنا، وضع یده علیها و قال:« وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلًا»[10] ثمّ محاه و أمر بکتابنا أن ینسخ لنا»[11]
ففی هذه الأجواء الفاسدة نزل قوله سبحانه:« الزَّانِيةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ» و ما هذا إلّا لصیانة المجتمع من الفساد و الضلال.
أجراء الحدّ بلا نقص و لا زیادةربّما تستولی الشفقة علی من یجری الحدّ فینقص من المأة شیئاً بتصوّر إنّه یعمل إحساناً للمجلود،غافلاً عن أنّه خیانة للمجتمع، لأنّ التخفیف ربّما یغری المجرم بارتکاب العمل مرّةً أخری، ولذلک یقول سبحانه:« وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ» و المراد من قوله:« فِي دِينِ اللَّهِ»: أی فی شریعة الله و أحکامه، و تقدیر الآیة:« إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ»... وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ.
روی الرازی فی الحدیث:« یؤتی بوالٍ نقص من الحدّ سوطاً، فیقال له: لِمَ فعلت ذلک؟ فیقول: رحمةً لعبادک، فیقال له: أنت أرحم بهم منّی؟ فیؤمر به إلی النار، و یؤتی بِمَن زاد سوطاً، فیقال له: لِمَ فعلت ذلک؟ فیقول: لینتهوا عن معاصیک، فیقول: أنت أحکم به منّی؟ فیؤمر به إلی النار»[12] .
شاعری از شعرای أمیر المؤمنین (علیه السلام) در ماه مبارک «رمضان» شرب خمر کرده بود، حضرت او را گرفت، و هشتاد تازیانه به او زد، بیست تازیانه دیگر هم اضافه کرد که مجموعاً صد تازیانه شد.
عدهای بر آن حضرت ایراد گرفتند که حد شارب الخمر هشتاد تازیانه است و حال آنکه شما بیست تازیانه بیشتر زدید؟ حضرت فرمود این بیست تازیانه زیادی بخاطر این است که ایشان حرمت ماه مبارکه رمضان را شکسته است.