درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/09/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام شهادت
بحث ما در باره احکام شهادات در قرآن مجید است، بخشی را خواندیم و آن این بود که اگر مسلمانی در سفر مرگش فرا برسد، هنگام مرگ میتواند کافر ذمی را وصی بگیرد به شرط اینکه (کافر ذمی) عادل باشد، در این زمینه مباحثی بود که بیان گردید.
شهادت دو زن برابر با شهادت یک مرد استیکی از احکام شهادت در اسلام این است که شهادت دو زن برابر با شهادت یک مرد است و این مسأله در میان غرب زدها تا حدی مشکل ایجاد کرده است که چرا شهادت دو زن برابر با شهادت یک مرد است؟
جوابش این است که قوه ذاکره و حافظه در مردها قوی و در زنها ضعیف تر است، از این رو، اسلام شهادت دو زن را برابر با شهادت یک مرد قرار داده است، هیچ مانع ندارد که قوه حافظه و ذاکره در مردها قوی، و در زنها ضعیف باشد، و در مقابل یک کمالاتی در زن باشد که در مرد نباشد.
علاوه براین، حضور مرد در جامعه بیش از حضور زن در جامعه است، قهراً باید شهادت او بیش از شهادت زن باشد، سابقاً عرض کردم که اگر کسی بخواهد قوانین اسلام را مطالعه کند، باید منظومه وار مطالعه کند، نه اینکه یک گوشه را بگیرد و قضاوت کند، قوانین اسلام منظومه واحدی است که باید با همه جوانبش مطالعه شود و آنوقت است که انسان میتواند قضاوت کند.
شهادة المرأتین تعادل شهادة رجل واحدیقول سبحانه فی مسأله التداین: «وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَينِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يكُونَا رَجُلَينِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ»[1] یعنی عادل باشند.
انسان از انسانهای عادل خوشش میآید.
و لا بُعد فی ذلک، فإنّ سهم الرجل ضِعف سهم الأنثی، و الرجل أقوی ذاکرة من المرأة، و أقوی أیضاً من سائر الجهات.
همانطور که مرد از نظر قوای ظاهری قوی تر از زن است، از نظر قوه تعقل نیز مرد قوی تر از زن میباشد، ما نباید این مطالب واضح و روشن را انکار کنیم، در واقع نمیخواهیم بگوییم که زن و مرد یکسان هستند، چون اگر زن و مرد یکسان باشند، زن و مرد نیستند، فلذا باید یک کمالاتی در مرد باشد که در زن نباشد و هکذا در زن یک کمالاتی باشد که در مرد نباشد، تا بتواند این دو نفر یک جامعه را با هم تشکیل بدهند، و الا اگر هردو طائفه از هر نظر یکسان باشند، ترکیب محقق نمیشود.
البته در این باره بحثهای در میان فقها و دانشمندان بوده که من متعرض آنها نمیشوم.
الآیة الثانیة«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يكُنْ غَنِيا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا »[2]
ترجمه: اي کساني که ايمان آوردهايد! کاملا قيام به عدالت کنيد! براي خدا شهادت دهيد، اگر چه (اين گواهي) به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديکان شما بوده باشد! (چرا که) اگر آنها غني يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمايت کند. بنابراين، از هوي و هوس پيروي نکنيد؛ که از حق، منحرف خواهيد شد! و اگر حق را تحريف کنيد، و يا از اظهار آن، اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است.
معنای مفردات آیه1:« قَوَّامِينَ»: جمع قوّام بمعنی المبالغة فی ا لقیام بالشیء، و هذا التعبیر أبلغ من أن یقال: کونوا قائمین بالقسط، لأنّ الأوّل یفید المبالغة دون الثانی.
2: «بِالْقِسْطِ»: أرید به العدل، و فی کونه عربیّاً أو دخیلاً فی اللغة العربیة، کلام بین اللغویین.
3: جمع شهید من المشاهدة، بمعنی الحضور و هو قول صادر عن علم حصل بمشاهدة بصیرة أو بصر»[3]
4:« الْهَوَى»: میل النفس إلی الشهوة، ولذلک یُعَدُّ الهوی مزلّة الأقدام
5: «تَلْوُوا »: اللّیّ هو لیّ اللسان، و أرید به تحریف الشهادة.
آقایان در کلمه قسط بحث میکنند که آیا قسط عربی است یا دخیل در عربی است، ما فعلاً ما به این جهت بحث نمیکنیم عربی است یا دخیل در عربی میباشد، البته در کلمات عرب دخیل فراوان است، حتی در قرآن کریم لغاتی است که عربی اصیل نیست، بلکه دخیل در عربی است.
ولی مراد از کلمه « قسط» در اینجا عدل وعدالت است، شهداء هم جمع شهید است، شهادت باید برای خدا باشد، کأنّه انسان در محضر خداست، شهود از حضور است.
کلمه « الْهَوَى» میل النفس الی الشهوة، یعنی اینکه انسان عدالت را رها کند و از تمایلات باطنی پیروی کند.
«تَلْوُوا » زبان پیچیدن، افرادی پیدا میشوند که شاهدند، ولی زبان میپیچانند که حقیقت روشن نباشد، زبان پیچیدن، یعنی همان تحریف شهادت.
«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يكُنْ غَنِيا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا »اینکه قرآن کریم آیه را با ««يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا» شروع کرده نه با یا « أیها الناس» با اینکه مخاطب قرآن همه مردم جهان هستند، چون عاملین به دستور خداوند فقط مؤمنین و مسلمانها هستند، از این رو، مؤمنین را مخاطب قرار دادهاند. «كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ»، نمیفرماید:« قائمین بالقسط» عدالت را بر پا کننده باشد، بر پا کننده دقیق، که کوچکترین ستم در آن نباشد.
«وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» شهادت بر حق بدهید هرچند به ضرر خودتان یا به ضرر پدر و مادر تان و یا بستگان تان باشد.
دیدگاه شیخ مفید در باره شهادت فرزند علیه پدربعضی از فقهای ما مانند شیخ مفید میگویند پسر نباید علیه پدر شهادت بدهد هر چند شهادتش حق باشد. چرا؟
چون شهادت علیه پدر بر خلاف این آیه مبارکه است که میفرماید:« وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا»[4]
به این آیه مباکه تمسک میکنند که شهادت پسر علیه پدر هر چند شهادتش حق هم باشد جایز نیست، چرا؟ لأنّ القرآن أمرنا بالمصاحبة معروفاً.
مناقشه استاد سبحانی نسبت به گفتار شیخ مفیدالبته مقام شیخ مفید و شیخ طوسی خیلی بالاست و ما در آن حدی نیستیم که بر آنان اشکال کنیم (تواضع استاد نسبت به بزرگان) ولی درعین حال خدمت شان عرض میکنیم: قرآن کریم که میفرماید:« وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا» مراد و مقصود قرآن مباحات است،« وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا»: أی صاحبهما فی المباحاة لا فی المحرمات.
قرآن نمیخواهد حرامها را حلال کند «وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا» معروفاً، یعنی چیزی که مباح و حلال است، مثلا پدر خوشش نمیآید که شما فلان معامله را انجام بدهید، خب، پسر هم باید چنین معاملهای را انجام ندهد، یا پدر میگوید دراین رشته تحصیل نکن، به حرف پدر گوش بدهید و در آن رشته تحصیل نکنید، اما اگر پدر بگوید من از نماز خواندن شما ناراحتم، نماز نخوان، یا بگوید فلان کار حرام را مرتکب بشو، در اینجا نمیشود به حرف پدر گوش داد. ولذا این فتوا از جناب مفید و دیگران خیلی بعید است.
«إِنْ يكُنْ غَنِيا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا» ضمیر «إِنْ يكُنْ» به «مشهود علیه» بر میگردد، گاهی از اوقات «مشهود علیه» غنی است، شهادت نمیدهم یا شهادت بر عکس میدهم تا در آینده یک چیزی از او بگیرم، یعنی برای اینکه از آدم غنی رشوه بگیرم، شهادت بر لهاش (نفعش) میدهم نه علیهاش، گاهی « مشهود علیه» ما فقیر است، خوشم نمیآید که علیه فقیر شهادت بدهم، و حال آنکه شهادت من حق است، قرآن کریم میفرماید غنای «مشهود علیه» سبب نشود که شهادت به حق ندهی، یا فقرِ «مشهود علیه» سبب نباشد که شما علیه او شهادت ندهی. جزای «إِنْ يكُنْ» محذوف است «فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا» کار آنها را به خدا واگذ ار کن، خداوند به داد فقیر میرسد، اگر فقیر در اینجا گناه کار است، علیه او شهادت بده، یا اگر غنی گناهکار است، علیه او شهادت بده.
فقر و یا غنای افراد، نباید سبب شود که انسان شهادت به حق ندهد «فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا».
« فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» کلمه «الْهَوَى» هوا را معنی کردیم و گفتیم «هوا» به معنی تمایلات شهوانی است، اینکه انسان نباید برای ارضای شهوات خودش، پا روی حق بگذارد.
«فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» این جمله را دو جور میشود معنی کرد، یکی اینکه کلمهای را مقدر کنیم، فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» : أی لئلاً تعدلوا، که به عدالت رفتار نکنید.
یا بگوییم:« عدل» دراینجا به معنی عدول است، «فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» یعنی عدول کنید از حق به باطل، در اولی عدالت در مقابل ظلم است، ولی در دومی عدالت به معنی عدول است، از این، به آن عدول کردن، أَنْ تَعْدِلُوا»: أی لأن تعدلوا من الحق إلی الباطل و من العدل إلی الظلم.
هردو احتمال است، بنابراین، در هردو عدالت به معنی ظلم است، اما در دومی « أَنْ تَعْدِلُوا» به معنی عدول از حق است، یعنی به معنای پا روی حق گذاشتن است.
«وَإِنْ تَلْوُوا» یعنی زبان را بپچانی،« تَلْوُ» یعنی زبان را بپیچانی، انحراف است.
« أَوْ تُعْرِضُوا» یعنی اصلاً شهادت ندهی. در اولی شهادت میدهد، اما زبانش را میپیچاند، لیّ اللسان، زبان را پیچاندن، به گونهای که قاضی گیج میشود که چه میگوید.جمله:«وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا » بیان هواست، « فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» هوا کدام است؟ هوا این است که زبانش را بپیچاند که حق به صاحب حق نرسد، یا اصلاً از شهادت اعراض کند و اصلاً شهادت ندهد، جواب « فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» حذف شده است.
«وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا » جوابش محذوف است که «فهو حرام» بوده، جمله « فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا » جانشین جزاست، یعنی خداوند به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است.
و الآیة مشهد من المشاهد المُشرِقَة فی القوانین الإلهیة حیث یأمر باتّباع الحقّ و ینهی عن اتّباع الهوی و میل النفس بما فیه إزاحة للحقوق، فیأمر بالعدل إلی حدّ حتّی لو کانت الشهادة مضرّة بحال الشاهد أو بحال الوالدین أو الأقربین، و لا یقوم الشاهد بهذا العبّ الثقیل – بار سنگین – إلّا من کان اتّباع العدل ملکة راسخة فی نفسه – تا عدالت جزء ذات کسی نباشد، نمیتواند علیه پدر، برادر و بستگان خودش شهادت بدهد- و أمّا غیره، فیقوم بأحد أمرین: إمّا بِلَیِّ اللسان – زبان را میپیچاند که طرف نفهمد – و تحریف الشهادة، أو ترکها أساساً، أو ترکها أساساً، أنظر کیف أتی النبیّ الأمّیّ بهذا التقنین المشرق الذی لا یُدرس و لا یُنسخ، بل یبقی بقاء الدهر و الزمان إلی أن یرث الله الأرض و من علیها، و ما هذا إلّا لأنّ الآیة و حیٌ من الله سبحانه علی قلب سید المرسلین.
ثمّ إنّ الآیة و إن لم تذکر شرطیة العدالة فی الشاهد، بل اکتفت بلزوم الشهادة بالحقّ و لو علی نفسه و أقاربه، و لکن تقدّم قوله سبحانه: كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ» یعد دلیلاً علی اعتبارها فی الشاهد، فإنّ القوّامین بالقسط لا ینفکّون عن العدالة، مضافاً إلی قوله سبحانه: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَينِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِنْ بَعْدِ الصَّلَاةِ فَيقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلَا نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَمِنَ الْآثِمِينَ»[5] . ولی ما فی صحیح عبد الله بن یعفور قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام: بمّ تعرف عدال الرجل بین المسلمین حتّی تقبل شهادته لهم و علیهم، فإنّ السوال ظاهر فی مفروغیة شرطیة العدالة، و إنّما طلب الراوی أن یتعرّف علی طریقها.
شهادة الولد علی والدهصریح قوله سبحانه:« شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» جواز شهادة الولد علی الوالدین، و لکنّ الظاهر من غیر واحد من فقهائنا عدم الجواز، کالشیخ المفید فی مقنعة و السید المرتضی فی انتصاره إلی غیر ذلک من الفقهاء.
و هذا یدلّ علی وجود شهرة فتوائیة بین القدماء، وکأنّهم اعتمدوا فی منع شهادة الولد علی الوالد علی قوله سبحانه:
« وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا» بدعوی أنّ رد قول الوالد و تکذیبه، یضاد المصاحبة بالمعروف، و اعتمدوا علی أنّه نوع عقوق، و الجمیع کما تری، لا یعادل صریح الکتاب، أمّا المصاحبة بالمعروف أو الاجتناب عن العقوق فهو ناظر إلی ما هو مباح و حلال بالذات، فلو کان ارتکاب الحلال علی خلاف المصاحبة بالمعروف أو موجباً للعقوق فیتغیّر حکمه بعنوان الثانوی فیکون ممنوعاً، و أمّا المحرم کترک الشهادة أو الواجب کالشهادة علی خلاف مصالحهما عن حقّ، فلا یتغیّر حکمهما و اإن استلزما خلاف المصاحبة بالمعروف أو أدّت إلی العقوق.
و نظییر المقام النذ، فإنّ العمل به واجب لله إذا کان المنذور حلالاً، دون ما إذا کان حراماً، فلا یوصف بالحلال لأجل تعلّق النذر به.
حاصل الکلام: أنّ الحرام أو الواجب لا ینقلب عمّا هو علیه بهذه الطوارئی و العروض.