< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

98/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: قضاوت حضرت داود و سلیمان

بحث ما در باره قضاوت حضرت داود و حضرت سلیمان است، قرآن مجید نقل می‌کند که یک حادثه و موضوعی در محضر هردو مطرح شد و هردو پیغمبر (داود و سلیمان) راجع به آن نظر و رأی مختلف دادند، حادثه از این قرار بود که غنم و گوسفند شخصی وارد باغ انگور دیگری شده بودند و تمام انگور‌ها را خورده‌ بودند، قضاوت حضرت داود این بود که غنم را به صاحب زرع بدهد، یعنی غنم‌ها در مقابل خسارستی (که بر صاحب زرع وارد شده) باشد. اما قضاوت جناب سلیمان کار را تدریجی انجام داد، یعنی قضاوت او، قضاوت تدریجی بود، چطور؟ فرمود صاحب غنم و گوسفند، گوسفندان خود را به صاحب باغ بدهد تا او (صاحب باغ) از شیر و پشم آنها استفاده کند. تا چه زمانی؟ تا موقعی که جبران ضرر بشود، بعد از جبران ضرر و خسارت، باید غنم‌ها و گوسفندان را به صاحبش بر گرداند، منتها صاحب غنم باید این باغ را پرورش بدهد تا به حد قبلی خود برسد.

پرسش

حال پرسش این است که چطور دوتا نبی و پیغمبر در موضوع واحد، دوتا حکم مختلف دادند؟

پاسخ

در اینجا نظر‌های مختلف داده شده است، ولی آنچه به نظر من می‌رسد این است که قضاوت هردو بر حق بوده، اما قضاوت حضرت داود حق بوده، چون قیمت غنم‌ها معادل ضرری بوده که بر صاحب باغ وارد شده بود.

اما قضاوت سلیمان نیز حق بوده، چون شیر‌های این گوسفندان معادل خسارتی بوده که بر صاحب باغ وارد شده بود ولذا فرمود گوسفندان را بعد از جبران خسارت، دوباره به صاحب غنم‌ها و گوسفندان بدهد، اما یک جریمه مختصر نیز کرد و آ‌ن اینکه صاحب گوسفندان، باید کاری کند که باغ انگور طرف مقابل، به صورت اولی‌اش بر گردد.

بنابراین، قضاوت حضرت داود صواب، و قضاوت حضرت سلیمان اصوب است ( نه اینکه قضاوت حضرت سلیمان ، متضاد با قضاوت حضرت داود باشد).

ما از قضاوت حضرت سلیمان می‌فهمیم که قُضات هر چه می‌توانند مرونت و نرمش را به کار ببرند، یعنی به گونه‌ای قضاوت کنند که طرف مقابل خیلی متضرر نشود ولذا جناب داود حکم خودش را اجرا نکرد، حکم پسرش را اجرا کرد، معلوم می‌شود که ارفاق بیشتر مورد نظر حقتعالی است، چون فرموده: «فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيمَانَ».

نکته: داود و سلیمان غیر منصرفند. چرا؟ للعُجمة و للعلمیة.

«وَدَاوُودَ وَسُلَيمَانَ إِذْ يحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ – کلمه «حرث» تنها به معنای گندم و جو نیست، بلکه به معنای زرع است، یعنی همانطور که به گندم و جو حرث می‌گویند، به باغ نیز حرث می‌گویند - إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ – از این معلوم می‌شود گوسفندان تعداد شان زیاد بوده، چون می‌فرماید:« غَنَمُ الْقَوْمِ »، کلمه « نَفَشَتْ» یعنی شبانه حمله بردند – وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ *** فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيمَانَ – معلوم می‌شود که خداوند سنگ تمام برای سلیمان گذاشته، یعنی نظر خداوند بیشتر بر قضاوت سلیمان بوده و ترجیح بر قضاوت سلیمان است، چون می‌فرماید:« فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيمَانَ» - وَكُلًّا آتَينَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يسَبِّحْنَ وَالطَّيرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ » [1] .

تاریخ مختصر ر اجع به جمله:« وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يسَبِّحْنَ وَالطَّيرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ».

آخوند کاشی در اصفهان و در مدرسه صد، استاد فلسفه و کلام بوده، خیلی آدم فوق العاده و ریاضت کش بوده، یکی از شاگردان ایشان (که هم آدم فوق العاده بوده) نقل می‌کند که در نیمه‌های شب بیدار شدم، دیدم که در و دیوار و درخت‌های مدرسه می‌گویند: "سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ»، گفتم ببینم که این صدا از کجا می‌آید که در و دیوار مدرسه با آو هماهنگ است، همه اتاق‌های مدرسه را گشتم، وقتی جلوی اتاق استادم مرحوم آخوند کاشی رسیدم، دیدم که او مشغول مناجات است، او که می‌گوید:« سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ» تمام درو دیوار مدرسه با او هماهنگ می‌شوند.

امام صادق (ع) فرمود هر گاه صداى آواز خروس را شنیدى این دعا را بخوان: "سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتُکَ غَضَبَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی‌ إِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْت‌"؛ پاک و منزه است خداوند و پروردگار فرشتگان و روح القدس،خداوندا رحمت تو همواره بر خشم تو پیشى گرفته است و معبودى جز تو نیست، تو را تسبیح مى‌کنم و حمد تو مى‌گویم، مرتکب بدى و گناه شده‌ام و بر خویشتن ستم کرده‌ام از گناهم در گذر که هیچ کس جز تو نیست که بتواند گناهان را ببخشاید. همچنین در روایات آمده است که برای هر حیوانی ذکر و دعایی است و ذکر خروس همین ذکر است.

در این باره حسن بن راشد گفته است: چون از خواب بیدار شدى بگو آن کلماتى که آدم از پروردگارش دریافت کرد:

«سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رَحْمَتُکَ غَضَبَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ -إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی‌ وَ ارْحَمْنِی- إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‌ الْغَفُور».

معلوم می‌شود که انسان در اثر کمال روحی بجایی می‌رسد که آ‌فرینش با او هماهنگ می‌شود کما اینکه نسبت به داود چنین چیزی بوده،‌چون خداوند می‌فرماید: « وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يسَبِّحْنَ وَالطَّيرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ ».

إنّ قوله تعالی:« وَكُلًّا آتَينَا حُكْمًا وَعِلْمًا» یدلّ علی أنّ ما قضیا به، کان قضاءً صحیحاً جابراً للضرر من طریقین، و کان قضاء داود حقّاً لأنّه مستند إلی تحمیل المتسبِّبین فی إهمال الغنم مسؤلیة ما لَحِقَ بالزرّع من ضرر، و إلزامهم بدفع الغرامة، کما أنّ حکم سلیمان کان حقّاً، لأنّه مستند إلی إعطاء الحقّ لذویه مع إرفاق المحقوقین باستیفاء مالِهِم إلی حین، فهو یشبه الصلح.

و بتعبیر آخر: إنّ الضرر الوارد علی أصحاب الحرث، یساوی قیمة الغنم الّتی تفرقت فی الزرع و اتلفته، و علی هذا الأساس قضا داود قضاءً باتّاً – قضاوت قطعی - و أمّا حکم سلیمان فإنّما کان مبنیّاً علی أساس أنّ فوائد الغنم فی سنة کاملة یساوی ما تضرّر به أصحاب الحرث، فلو أخذوا الغنم و استفادوا من ألبانها و أصوافها لمدّة سنةٍ، فإنّه یساوی الضرر الوارد علیهم.

و الفرق بین القضاوتین، أنّ‌ أصحاب الحرث فی قضاء داود یملکون الأصل (الغنم)، و بالتَّبَعِ یملکون منافعه، فیکون القضاء قضاءً باتّاً غیر تدریجیٍّ، بخلاف ما قضا به سلیمان، فالأصل (غنم) یبقی علی ملک الغنم، و إنّما تنقل المنافع إلی أصحاب الحرث، فیکون جبر الخسارة برفقٍ و لِینٍ و بصورة تدریجیّةٍ.

الأمر دائر بین الصواب و الأصوب

از این دو قضاوت، یکی صواب است و دیگری اصوب، یعنی در قضاوت حضرت سلیمان یکنوع رفق و مداراست و اسلام هم طرفدار رفق و مدارا می‌باشد.

الأمر دائر بین الصواب و الأصوب

یقول الفاضل المقداد:« ظاهر الکلام أنّ الحکمین صوابان لقوله تعالی: « وَكُلًّا آتَينَا حُكْمًا وَعِلْمًا» مع أنّ بینهما منافاة و الصواب لا یکون فی المتنافیین».

و الجواب: المنع من المنافاة، لجواز أن تکون قیمة الغنم بقدر ما فات من الحرث، و لذلک حکم بتسلیم الغنم إذ لا یجب علیه الصبر فیکون حکمه صواباً. لکن حکم سلیمان کان أصوب، لأنّه راعی (رعایت کرده ) مصلحة الجانبین، و الصبر و إن لم یکن واجباً لکنّه ندبٌ من قسم التفضیل، فلا منافاة کما لا منافة بین المصلحة و الأصلح، و الفصیح و الأفصح.

الآیة الرابعة

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يرِيدُونَ أَنْ يتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يكْفُرُوا بِهِ وَيرِيدُ الشَّيطَانُ أَنْ يضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا»[2]

ترجمه: آيا نديدي کساني را که گمان مي‌کنند به آنچه (از کتابهاي آسماني که) بر تو و بر پيشينيان نازل شده، ايمان آورده‌اند، ولي مي‌خواهند براي داوري نزد طاغوت و حکام باطل بروند؟! با اينکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. اما شيطان مي‌خواهد آنان را گمراه کند، و به بيراهه‌هاي دور دستي بيفکند.

حرمة التحاکم إلی من لیس له ولایة القضاء

آیا ما می‌ توانیم مشکلات قضائی خود را نزد کسی ببریم که ولایت شرعی بر مردم ندارند؟

من کراراً متذکر شده‌ام که قضاوت، ولایت می‌خواهد، چون قاضی با جان و مال مردم سر و کار دارد و تا ولایت نداشته باشد، حق ندارد که در جان و مال مردم تصرّف کند و این ولایت فقط مال خداست، انبیاء و اولیا هم از جانب خداوند ولایت را می‌گیرند، قُضاتِ ما نیز باید سیم شان متصل به آسمان باشد، یعنی از جانب خدا ولایت داشته باشند، این آیه مبارکه هم می‌فرماید ما حق نداریم که مشکلات قضائی خود را به طاغوت ببریم، کلمه « طاغوت» مبالغه طغیان است، طغیان مصدر است، اگر بخواهند در معنی مصدر مبالغه کنند، الف و نون در آ‌خرش می‌آورند.

«طغیان» مصدر است و اگر بخواهند از آن معنای مبالغه‌ای درست کنند، حرف «واو» و «نون» در ‌آخرش می‌آورند، می‌شود:« الطاغوت».

قرآن کریم می‌فرماید کسانی که مظهر طاغوت هستند، نباید پیش آنان محاکمه کنید.

پرسش

ممکن است کسی بپرسد که کلمه «طاغوت» به معنای مصدر است، طاغوت به معنای کثیر الطغیان است، چطور قرآن می‌فرماید:« أَنْ يتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ»

پاسخ

جوابش این است که در طول زمان، کلمه طاغوت به معنای طاغی است، یعنی مصدر به معنی اسم فاعل است.

ولذا ما حق نداریم که مسائل قضائی را پیش کسانی ببریم که طاغی هستند و ولایت برای قضاوت کردن ندارند.

شأن نزول آیه

در مدینه ‌آدم‌های منافق فراوان بوده و حتی پیغمبر اکرم بعضی از منافقین را نمی‌شناخت ولذا قرآن کریم می‌فرماید: «وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[3] ، یکی از منافقین با مرد یهودی اختلاف داشت، مرد یهودی گفت قضاوت را نزد پیغمبر شما ببریم، ولی این منافق می‌گفت: نه، باید نزد کعب بن الأشرف - که یکی از روحانی‌های یهودی‌ها بود – ببریم، کعب الأشرف کشته و شاعر هم بوده و علیه مسلمانان شعر می‌سرود.

خدا می‌فرماید جای تعحب است، کسانی که تظاهر به اسلام می‌کنند، یعنی منافق است، بجای اینکه حکومت را پیش پیغمبر ببرند، پیش کعب الأشرف می‌برند، مرد یهودی چرا اصرار داشت که نزد پیغمبر اسلام ببرد با اینکه یهودی بود؟ چون می‌دانست که پیغمبر اسلام رشوه بگیر نیست، اما این منافق می‌دانست که کعب بن الأشرف رشوه بگیر است ولذا اصرار داشت که قضاوت را نزد او ببرند.

از این آیه مبارکه استفاده می‌کنیم که دستگاه قضائی باید دست کسانی باشد که ولایت دارند، یعنی منتسب به آسمان و خدا باشند یا بلا واسطه یا مع الواسطه.

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يرِيدُونَ أَنْ يتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يكْفُرُوا بِهِ ...»

کلمه «زَعَمَ» را در جایی به کار می‌برند که مسأله آمیخته با شک و تردید باشد یا گاهی هم دروغ باشد،‌ ولی من در یک روایتی دیدم که جناب زراره نسبت به امام صادق (علیه السلام) می‌گوید:« وَ زَعَمَ أَنّه مِن کتاب علیّ (علیه السلام) ، معلوم می‌شود که کلمه « زَعَمَ» در آن زمان، این معنی قرآنی را نداشته، اما در اصطلاح قرآنی، کلمه «زَعَمَ» در جایی گفته می‌شود که یا باطل باشد یا مشکوک، ولذا می‌فرماید این منافق « یزعم» فکر می‌کند که خدا و رسول خدا پیغمبر را قبول دارد، یعنی ‌هم دین اسلام را قبول دارد و هم دین ما قبل اسلام،

حرمة التحاکم إلی من لیس له ولایة القضاء

قد تقدّم أنّ‌ القضاء مَنصِبٌ إلهیٌّ لا یتصدّی له إلّا المأذون من الله سبحانه مباشرة أو بالواسطة، فالرجوع إلی غیر المأذون علی خلاف ما قضا به العقل و الشریعة.

و الآیة تحکی أنّ الجماعة من المتظاهرین بالإیمان حاولوا إلی الطاغوت بدل أن یتحاکموا إلی الرسول و هو المأذون من الله.

فالآیة تذکر ذلک باستنکار و تقول: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا» بأمرین:

1:« بِمَا أُنْزِلَ إِلَيكَ»

2:« وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ»

و مع ذلک « يرِيدُونَ أَنْ يتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ» إلی مظهر الطغیان، و لعلّ التعبیر بالزعم دلیل علی أنّه لم یؤمن بالأمرین جدّاً، و إنّما تظاهر به فیکون منافقاً.

ثمّ إنّ مَن تُحاکَمُ عنده إمّا کان یهودیّاً أو کاهناً، و کلاهما من مظاهر الطغیان «وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يكْفُرُوا بِهِ»: أی أمروا بالاجتناب، قال سبحانه:« وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»[4] فهؤلاء، أو هذا الشخص عمله یناقض قوله.

ثمّ إنّ الشیطان یُمدّهم أو یدعوهم أو یزیّن لهم عملهم کما قال:« وَيرِيدُ الشَّيطَانُ أَنْ يضِلَّهُمْ» حتّی یضلّوا عن الحقّ « ضَلَالًا بَعِيدًا»

فإذا کان التحاکم إلی الطاغوت ضلالاً بعیداً، یکون اجتنابه هدایة، قال سبحانه:« وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ»[5]

و لقد روی الطبرسی فی شأن نزول هذه الآیة – عن أکثر المفسّرین – قال:« کان بین رجل من الیهود و رجل من المنافقین خصومة، فقال الیهودی: أحاکم إلی محمد (صلّی الله علیه و ‌آله) لأنّه علم أنّه لا یقبل الرشوة، و لا یجوز فی الحکم، فقال المنافق: لا، بل بینی و بینک کعب بن الأشرف، لأنّه علم أنّه یأخذ الرشوة، فنزلت الآیة»[6]

روی عمر بن حنظله، قال:« سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه(ع) عَنْ رَجُلَینِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَینَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِی دَینٍ أَوْ مِیرَاثٍ فَتَحَاکمَا إِلَی السُّلْطَانِ و إِلَی الْقُضَاةِ أیحِلُّ ذَلِک؟

قَالَ: مَنْ تَحَاکمَ إِلَیهِمْ فِی حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاکمَ إِلَی الطَّاغُوتِ و مَا یحْکمُ لَه فَإِنَّمَا یأْخُذُ سُحْتاً و إِنْ کانَ حَقّاً ثَابِتاً لأَنَّه أَخَذَه بِحُکمِ الطَّاغُوتِ و قَدْ أَمَرَ اللَّه أَنْ یکفَرَ بِه. قَالَ اللَّه تَعَالَی: «یرِیدُونَ أَنْ یتَحاکمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ و قَدْ أُمِرُوا أَنْ یکفُرُوا بِه»قُلْتُ: فَکیفَ یصْنَعَانِ؟

قَالَ: ینْظُرَانِ إِلَی مَنْ کانَ مِنْکمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدِیثَنَا و نَظَرَ فِی حَلَالِنَا و حَرَامِنَا و عَرَفَ أَحْکامَنَا فَلْیرْضَوْا بِه حَکماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُه عَلَیکمْ حَاکماً فَإِذَا حَکمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ یقْبَلْه مِنْه فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ اللَّه و عَلَینَا رَدَّ و الرَّادُّ عَلَینَا الرَّادُّ عَلَی اللَّه و هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه»[7] .

 

ترجمه: از امام صادق(ع) در مورد دو مردی از شیعیان سؤال کردم که در مورد بدهی یا ارث با هم نزاع کنند و برای قضاوت نزد سلطان و قاضیان بروند. پرسیدم: آیا چنین کاری جایز است؟

فرمود: هر که داورى پیش نزد اینان برد ـ چه در راه حق و چه در باطل ـ در واقع داوری نزد طاغوت (حاکم ستمگر) برده است و آنچه مى گیرد حرام است هر چند حق مسلّم او باشد؛ زیرا با حکم طاغوت گرفته است حال آن که خداوند دستور داده است به طاغوت کفر ورزیده شود. خداوند می فرماید: مىخواهند داورىِ میان خود را به سوى طاغوت ببرند ، با آنکه قطعاً فرمان یافته اند که بدان کفر ورزند.

پرسیدم: چه کنند؟

امام فرمود: سراغ کسی از خودتان (از شیعیان) بروند که حدیث ما را روایت می کند و به حلال و حرام ما می نگرد و احکام ما را تشخیص می دهد. پس در این صورت باید به داور او تن دهند زیرا من او را بر شما حاکم قرار دادم. هرگاه بر اساس حکم ما داورى کند اما از او نپذیرفتند، در حقیقت حکم خدا را خوار شمرده اند و سخن ما را رد کرده اند و هر که ما را رد کند خدا را رد کرده و این عمل در حدّ شرک به خداست.

البته در زمان طاغوت، (محمد رضا پهلوی) این مسأله برای مسلمانان مطرح بود،‌چون در تمام دادگاههای ایران، قاضی‌هایی بودند که هرگز ارتباطی به آسمان نداشتند، فقط در دانشکده حقوق درس می‌خواندند و مدرکی می‌گرفتند و در مسند قضاوت می‌نشستند و قضاوت می‌کردند،‌مسلمانان گیر می‌کردند که چه کنیم؟

اتفاقاً این مشکل در زمان شهید ثانی هم بوده، ایشان (شهید ثانی) در کتاب مسائل الأفهام می‌گوید: این قانون در جایی است که راه دیگر برای گرفتن حق باز باشد، مانند زمان رسول خدا که هم پیغمبر اکرم بود و که کعب الأشرف بود، در یک چنین جایی درست نیست که انسان قضاوت را نزد کعب الأشرف ببرد.

اما در جایی که راه حق بسته است و من نمی‌ توانم حق خود را جز از این طریق بگیرم، مسلّماً در اینجا جایز است، چون راه دیگری برای گرفتن حقم ندارم.

بنابراین، اینکه می‌گویند نباید پیش قضاتی رفت که ولایت ندارند، مربوط به جایی است که راه دیگر باشد، اما اگر راه دیگری نباشد، اشکال ندارم، الآن ما در ایران مشکلاتی داریم، در مشکلات بین المللی به دادگاه لاهه مراجعه می‌کنیم، با اینکه دادگاه لاهه، کاملاً یک دادگاه طاغوتی است، پس چرا می‌رویم؟ چون راه دیگری نداریم.

الآیة الخامسة

«وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ»[8]

ترجمه: و بر ظالمان تکيه ننماييد، که موجب مي‌شود آتش شما را فرا گيرد؛ و در آن حال، هيچ ولي و سرپرستي جز خدا نخواهيد داشت؛ و ياري نمي‌شويد!

التفسیر

الاحتکام إلی الطاغوت سکون و وثوق بقوله و فعله، و قد نُهِیِ عنه، فلا یجوز للمسلم أن یتحاکم إلی غیر القاضی العدل. هذا، و إنّ الحرمة مختصّة بما إذا أمکن الرجوع إ‌لی القاضی الحقّ و استرداد ما یستحقّ.

فلو توقّف تحصیل الحقّ علی الرجوع إلی الطاغوت لامتناع خصمه عن الرجوع إلی القاضی الحقّ، جاز، فیکون المقام من قبیل الاستعانة بالظالم علی تحصیل الحقّ المتوقّف علی ذلک، و یتوجّه الإثم علی الخصم، یقول الشهید الثانی:

« و یستثنی منه ما لو توقّف حصول حقّه علیه، فیجوز کما تجوز الاستعانة علی تحصیل الحقّ بغیر القاضی، و النهی فی هذه الأخبار و غیرها محمول علی الترافع إلیهم اختیاراً مع إمکان الغرض بأهل الحقّ، و قد صرّح به فی خبر أبی بصیر الماضی»[9]

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo