< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

98/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دیدگاه اهل سنت در باره ارث اولاد انبیاء و پیغمبران

علمای عامه و اهل سنت در برابر یک کار انجام قرار گرفته‌اند، از یک طرف می‌بینند که آیه‌ مربوط در حضرت زکریا صریح در مال است، از طرف دیگر در صحیح بخاری از قول رسول خدا آمده که: «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» ولذا گیر کرده‌اند و نمی‌دانند چه بکنند؟ صحیح بخاری را نمی‌توانند رد کنند، ‌چون معتقدند که « صحیح بخاری» بعد از کتاب الله صحیح ترین کتاب است، از این رو، دست و پا می‌کنند که جمع کنند بین آیه مبارکه و بین این روایت نبوی، یکی از ‌آن افراد که دست و پا می‌کند، جناب ابن عاشور است، ایشان می‌گوید پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) شخصِ خودش را می‌فرماید، و این سخن او(ابن عاشور) طبق نقل صحیح بخاری درست است، چون یک روایت در صحیح بخاری آمده که عمر گفت: « یرید رسول الله بذلک نفسه»، یعنی اگر رسول الله فرموده:«‌نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث» خودش را فرموده است نه سایر انبیاء را.

جواب استاد سبحانی

ما به جناب ابن عاشور عرض می‌کنیم که اگر رسول خدا خودش را اراده می‌کرد،‌چرا می‌فرماید:« نحن معاشر الأنبیاء»؟ ولذا این توجیه ابن عاشور درست نیست.

موانع ارث

مطلب دیگر این است که موانع ارث سه چیزاست:

الف؛ قتل.

ب؛ کفر.

ج؛ رقّیت.

پس موانع ارث سه چیز می‌باشد و آن سه چیز عبارتند از: قتل، کفر، و رقیت، و در اولاد انبیا هیچکدام از این موانع ارث نیست.

مطلب سوم اینکه: اهل سنت به ما هجوم آورده‌اند و می‌گویند این روایتی که ما نقل کردیم (نحن معاشر الناس لا نورّث) درکتاب کافی شما نیز آمده است، یعنی روایتی به همین مضمون در کافی کلینی نیز وجود دارد و با روایت کافی برای ما استدلال می‌کنند، ولذا ما باید روایت کلینی را بخوانیم و ببینیم که روایت کلینی چیست؟

ثمّ إنّ السیّد الکلینی استدلّ علی ما تبنّاه بروایة الشیخ الکلینی، قال: روی الکلینی فی «الکافی» عن أبی البختری عن أبی عبد الله جعفر الصادق - رضی الله عنه - أنّه قال:« إنّ العلماء ورثة الأنبیاء،‌و ذلک أنّ الأنبیاء لم یورِّثُوا درهماً و لا دیناراً و إنّما ورثوا أحادیثهم، فمن أخد بشیء منها فقد أخذ بحظّ وافر»[1]

جواب استاد سبحانی

ما در جواب ایشان عرض می‌کنیم که فهم روایت و حدیث برای خودش ذوق می‌خواهد ولذا اگر کسی به این روایت خوب دقت کند، این روایت می‌فرماید: شأن انبیاء این نیست که برای مردم درهم و دینار به ارث بگذارند، بلکه شأن انبیاء هدایت مردم و یاد دادن علم و حکمت به آنان است.

اما اینکه اگر یک نبی و پیغمبری رحلت کرد و از دنیا رفت، ارثش به اولادش نمی‌رسد، حدیث در مقام بیان این جهت نیست، مثلاً علمای اسلام به منزله انبیاء هستند، شأن علما این نیست که برای مردم آبادی و کاخ به ارث بگذارند، آنان باید برای اولاد خود شان علم و دانش بگذارند، شأن و کار علما این نیست که فرزندان خود یا مردم را ثروتمند کنند، کار علما تربیت مردم است، یعنی علما وظیفه تربیت مردم را دارند،‌اما اینکه اگر یک عالمی از دنیا رفت، خانه و دارایی‌اش به فرزندانش به ارث نمی‌رسد، حدیث این جهت را نمی‌گوید.

أقول: إنّ‌ الآلوسی غفل عن مرمی الحدیث و مفاده، فالحدیث بصدد بیان أنّه لیس من شأن الأنبیاء إیراث ورثتهم أموالاً طائلة و کنوزاً مکتنزة، و إنّما شأنهم التبلیغ و مسئولیتهم الإرشاد و التعلیم و قد قاموا بها من خلاف أحادیثهم.

و أمّا لو فرض أنّ نبیّاً ما، مات و عنده سجّادة أو إبریق أو عنده عباءة و قباء، فهذا لا یورّث؟ فالرّوایة غیر ناظرة إلیه.

ما تا کنون دو مطلب را بیان کردیم، اولاً تفسیر ابن عاشور را رد کردیم، و ضمناً گفتیم موانع ارث سه تاست و این موانع در اولاد انبیاء نیست، در آخر استدلال آلوسی را به این روایت و امثالش معنی کردیم و گفتیم انبیاء برای این نیامده‌اند تا برای مردم دنیا بسازند.

بیان استاد سبحانی

ولی من از راه دیگر وارد مسأله می‌شوم و آن اینکه آئین اسلام مطابق فطرت و آفرینش است، یعنی قانونی که بر خلاف فطرت و آفرینش باشد در اسلام نیست، مگر اینکه حکمتش را ندانیم، یکی از علت‌هایی که دین پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) خاتم شرائع است، هذا من جانبٍ و من جانب آخر، هر انسانی فطرتاً علاقمند است که اموال و ثروتش به اولاد شان برسد، ولذا اگر بگوییم که اولاد انبیاء نباید از ترکه پدرشان ارث ببرند، گفتن یک چنین چیزی بر خلاف فطرت است، این هم یکی از دلایل ضعف این روایت است که:« نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» این بر خلاف فطرت انسانی است.

مطلب دیگر اینکه: اگر واقعاً پیغمبر اکرم این حدیث را فرموده که:‌«ما نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث»، آیا این سخن حضرت را فقط ابوبکر شنیده و عمر هم آن را تفسیر کرده که مراد شخص پیغمبر اسلام است، یعنی سایر انبیاء را شامل نمی‌شود.

آیا بهتر این نبود که حضرت این کلام را به حضرت فاطمه و حضرت علیّ ( علیهما السلام) بفرماید و حال آنکه به آنان نفرموده، فقط به ابوبکر گفته است، ‌تمام اینها دلیل بر ضعف این روایت است.

علاوه براین، روایتی که بر خلاف کتاب الله باشد، ارزش ندارد، بنابراین، ‌این روایت نمی‌تواند برای ارزشمند باشد.

لو فرضنا أنّ الأنبیاء لا یورِّثُون من غیر استثناء، أفلیس من واجب النبی‌ - صلّی الله علیه و آله - أن یذکر ذلک علی رؤوس الأشهاد، أو لا أقلّ من أن یذکره لأولاده و ورثته قبل أن یذکره لأبی بکر،‌حتّی لا یحصل نزاع بینهم بعد وفاته - صلّی الله علیه و آله - ولذلک نری أنّ سیّدة نساء العالمین فاطمة الزهرا- سلام الله علیها - تحتجّ علی أبی بکر فی حرمانها من الإرث و تخاطبه بقولها: « یَابْنَ اَبی‌قُحافَةَ! اَفی کِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباکَ وَ لا اَرِثُ اَبی؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَکْتُمْ کِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، إذْ یَقُولُ فیما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ یحیی بن زَکَرِیَّا (علیه السلام) :

«فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ‌ یَعْقُوبَ»، وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلی ببَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ»، وَ قالَ «یُوصیکُمُ اللَّهُ فی اَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَیَیْنِ»، وَ قالَ «اِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةَ لِلْوالِدَیْنِ وَالْاَقْرَبَیْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقینَ».

اى پسر ابی قحافه، آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم. امر تازه و زشتى آوردى، آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک کرده و پشت سر می اندازید، آیا قرآن نمی‌گوید «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زکریا آنگاه که گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رحمى به یکدیگر سزاوارتر از دیگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‌کند که بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‌فرماید: «هنگامى که مرگ یکى از شما فرارسد بر شما نوشته شده که براى پدران و مادران و نزدیکان وصیت کنید، و این حکم حقّى است براى پرهیزگاران.

 

الآیة الثانیة

«وَوَرِثَ سُلَيمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يا أَيهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ »[2]

و سليمان وارث داوود شد، و گفت: «اي مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشکاري است.

ذکر سبحانه تعالی فی سورة‌ النمل لسلیمان أموراً:

1: وراثته المال و المُلک عن أبیه داود.

2: العلم بمنطق الطیر.

3: أنّ الله أعطاه و أباه من کلّ شیء.

4: تسخیر الجنّ و الإنس و الطیر لخدمته.

5: عبوره وادی النمل و سماع کلام النملة.

6: قصّته مع الهدهد و ملکة سبأ.

تمام این مطالب در سوره نمل آمده، منتها آنکه محل بحث ماست، ارث بردن سلیمان از پدر خودش حضرت داود است، باید این را دقت کنیم.

همانطور که قبلاً تذکر داده شد، مفسّرین اهل سنت در برابر حدیث صحیح بخاری قرار گرفته‌اند، از نظر آنها صحیح بخاری خدشه بردار نیست.

این آیه مبارکه برای اهل سنت مشکل زا و مشکل ساز شده است، از این رو به توجیه آن پرداخته‌اند و می‌گویند: «وَوَرِثَ سُلَيمَانُ دَاوُودَ»: أی ورثه فی علمه و نبوّته.

جواب استاد سبحانی از توجیه مفسرین اهل سنت

ما در جواب آنها عرض می‌کنیم که علم قابل ارث نیست، علاوه براین، خودِ سلیمان از ناحیه خداوند عالم شد نه از ناحیه وراثت، تازه اگر علم هم مراد باشد، جناب سلیمان علم را از ناحیه خداوند منان گرفت.

نبوت نیز قابل وراثت نیست، پس یا مراد امامت است یا مراد امامت مع المال است، یکی از این دوتاست، یعنی یا تنها امامت مراد است یا امامت و فرمانروایی همراه مال مراد است، فرمانروایی بر دو قسم است، یا منصوص است از طرف خداوند، چنین فرمانروایی قابل وراثت نیست، فقط فرمانروایی قابل ارث است که بچه از پدرش ارث می‌برد، مثلاً فرمانروایی پادشاه می‌میرد، فرمانروایی‌اش به فرزندش می‌شود ملک و پادشاه، مانند مشایخ جزیره العرب که وقتی پدر می‌میرد، بچه‌اش جانیشین آن می‌شود.

پس یا فرمانروایی غیر منصوص مراد است یا اینکه فرمانروایی همراه با مال مراد است.

ظاهراً دومی مراد است، یعنی هرموقع که بگویند:« ورث» این ظهور در مال دارد، و یا لا اقل مالِ همراه با فرمانروایی، اما ظهور در مال خیلی واضح تر است.

بنابراین، این آیه مبارکه نیز دلیل بر این است که اولاد انبیاء از پدر شان ارث می‌برند.

 

وراثة سلمیان أباه داود

أمّا الأمر الأولّ – أعنی: وراثة سلیمان لداود- فقد أشار إلیه سبحانه بقوله: «وَوَرِثَ سُلَيمَانُ دَاوُودَ»، و قد کان داود یتمتّع بأمور أربعة:

1: العلم.

2: النبوّة.

3: المُلک.

4: المال.

أمّا الأوّل – أعنی العلم - فلم یرثه سلیمان من داود، و ذلک لأنّ العلم غیر قابل للإیراث، مضافاً إلی أنّ‌ الولایة المتقدّمة:« وَلَقَدْ آتَينَا دَاوُودَ وَسُلَيمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ»[3] صرّحت بأنّه سبحانه أفاض علیهما العلم من دون أن یرث أحدهما الآخر.

و أمّا الثانی - أعنی النبوّة – فهی أیضاً غیر قابلة للإیراث، لأنّها رهن ملکات و قابلیات خاصّة حتّی یختاره الله سبحانه للنبوّة، فلو کان فاقداً لها یمتنع أن یکون نبیّاً، و لو کان واجداً لاختاره الله للنبوّة من دون حاجة إلی أن یرثها عن الآخر.

و أمّا الثالث – أعنی المُلک – فإن أرید به الإمامة – کما هو الظاهر – المتمثلة فی تدبیر أمر الأمّة دنیویاً و أخرویاً، فهو أیضا مقام تنصیصیٌّ یفاض من الله سبحانه، قال تعالی:« وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[4] ، فلیست هی قابلة للإیراث لما ذکر فی أمر النبوّة.

و لو فرضنا أنّ المراد بالمُلک هو التدبیر بلا تنصیب من الله سبحانه، فهو قابل للوارثة.

و أمّا الرابع – أعنی المال – فهو من أظهر مصادیق الوراثة، فکلّما أطلقت الوراثة ینصرف إلیه، و لو استعمل فی غیره، فإنّما هو نوع من التشبیه کما فی قوله تعالی:« وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[5] ، و علی هذا فمقتضی إطلاق الآیة أنّ سلیمان وَرِثَ داودَ المالَ، أو هو مضافاً إلی مقام المُلک، و لا وجه لتخصیصه بالمُلک.

قال السیّد الطباطبائی:« و أمّا قول بعضهم: المراد به وراثة النبوّة و العلم.

ففیه: أنّ النبوّة لا تقبل الوراثة لعدم قبولها الانتقال، و العلم الّذی یختصّ به الأنبیاء و الرسل کرامة من الله لهم، و النبیّ لا یرث علمه من نبیّ آخر و لا من غیر نبیٍّ»[6]

ولذا معنی ندارد که ما آیه را از ظاهرش (که وراثت مالی است) کنار بگذاریم.

گفتار عجیب راغب اصفهانی در المفردات

عجیب این است که جناب راغب در مفردات خودش راجع به تفسیر آیه مبارکه، اصرار دارد که یا مراد نبوت است و یا مراد علم و فضیلت است، به گفته ایشان جناب سلیمان این دوتا را ارث برده، یعنی نبوت و علم را از پدرش داود ارث برده. چطور؟ می‌گوید مال دنیا ارزش ندارد که جناب سلیمان آن را از داود ارث ببرد، مهم نبوت و علم است.

ثمّ إنّ کثیراً من مفسّری مدرسة الخلفاء لمّا تلقّوا ما نُسب إلی النبیّ (صلّی الله علیه و آ‌له) من قوله: «لا نُورِّثُ، ما ترکناه صدقة»[7] ، حدیثاً صحیحاً عمدوا إلی تأویل الآیة، فیقول الراغب الإصفهانی، مثلاً، فی تفسیر قوله تعالی:« يرِثُنِي وَيرِثُ مِنْ آلِ يعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيا»[8] ، فإنّه یعنی: وراثة النبوّة و العلم و الفضیلة دون المال، فالمال لا قَدرَ له عند الأنبیاء حتّی یتنافسوا فیه، بل یقتنون المال و یملکونه»[9] .

و تبعه ابن عاشور فَفَسَّرَ الآیة بقوله:« فخلفه سلیمان فهو وارث ملکه و القائم مقامه فی سیاسة الأمّة و ظهور الحکمة و نبوءة بنی إسرائیل و السمعة العظیمة بینهم، فالإرث هنا مستعمل فی معناه المجازی»[10]

 

جواب استاد سبحانی از توجیه راغب اصفهانی

ما در جواب ایشان عرض می‌کنیم که: جناب راغب، مال دنیا چیز بدی نیست، منتها بستگی دارد که مال دنیا دست چه کسی باشد، اگر دست آدم‌های خوب باشد که آن را در جایش مصرف کند، چنین مالی خیلی هم خوب است و اگر دست آدم‌های بدی باشد که آن را در راه معصیت و گناه مصرف کند، چیز بدی است، قرآن کریم مال دنیا را به خیر توصیف می‌کند و می‌فرماید: « كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»[11]

در هرصورت مال دنیا چیز بدی نیست، علاوه براین، ‌اطلاقات قرآن کریم را چگونه توجیه می‌کنید، چون اطلاقات قرآن هم اولاد انبیاء را شامل است و هم اولاد غیر انبیاء را، و می‌فرماید:« يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ ...»[12]

نسخ قرآن با خبر واحد

آنها (اهل سنت) می‌ گویند درست است که قرآن کریم می‌فرماید:« يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ»، ولی ما می‌توانیم آن را با خبر واحد تخصیص بزنیم یا نسخ کنیم و بگوییم:« يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ» إلّا أولاد الأنبیاء، آیا ما می‌توانیم اطلاقات قرآن را بوسیله خبر واحد تخصیص بزنیم یا نسخ کنیم؟ هرگز، اطلاقات قرآن محکم‌اند، محکمات قرآن قابل تزلزل با این حدیث ضعیف نیستند.

توجیه استاد سبحانی از حدیث نبوی

من یک توجیهی برای این حدیث دارم و آن اینکه: درست است که پیغمبر اکرم فرموده:« نحن معاشر الأنبیاء لا نورِّثُ، ما ترکناه صدقة» من عرض می‌کنم که حرفّ «ما» مفعول «نورِّث» است، آنوقت معنی حدیث این می‌شود: آنچه را که به عنوان زکات و صدقه کنار گذاشته‌ایم، به اولاد ما نمی‌رسد، یعنی حرفِ «ما» را مفعول برای «نُورِّثُ» بگیریم و آن را به فعل «نُورِّثُ» بچسبانیم و حدیث را یک نفس بخوانیم، اگر این حدیث را این گونه معنی کنیم،‌مشکلی ایجاد نمی‌شود، چون معنای حدیث این می‌شود: آن اموالی که به عنوان صدقه و زکات در نزد ماست، به ارث نمی‌رسد،‌ زیرا جزو اموال شخصی ما نیست، اما آن اموالی که جزو اموال شخصی ما محسوب می‌شوند، مانند سایر مردم به اولاد ما به ارث می‌رسد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo