< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

98/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: احکام ارث

اگر مردی فوت کند که هم مادر دارد و هم اولاد، مادر از ترکه میت یک سوم را ارث می‌برد، البته به شرط اینکه میت برادر نداشته باشد، چون اگر «میّت» برادر داشته باشد، ‌مادر یک ششم را می‌برد، یعنی با وجود برادر برای «میت» ارث مادر از یک سوم،‌ به یک ششم تقلیل پیدا می‌کند و بقیه را پدر می‌برد.

اختلاف خلیفه سوم با ابن عباس

در اینجا یک اختلاف بین ابن عباس و خلیفه سوم بوده، خلیفه سوم می‌گفت دو برادر هم حاجب‌اند، ابن عباس روی لغت تکیه می‌کرد و می‌گفت حتماً باید سه برادر باشند تا حاجب محقق شود، چون قرآن کریم فرموده است: « فَإِنْ كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ» و کلمه « إِخْوَةٌ» جمع است و اقل جمع سه تاست، عثمان می‌گفت من نمی‌توانم آنچه در زمان رسول خد (صلّی الله علیه و آله) بوده عوض کنم، معلوم می‌شود که زمان رسول اکرم دو برادر هم حاجب بوده‌اند و مانع می‌شده‌اند که مادر یک سوم ببرد، بلکه باید یک ششم ببرد.

تحدید الحاجب

در اینجا باید بحث را در دوجا ببریم:

الف؛ آیا حتما باید سه برادر باشند یا دو برادر هم کافی است.

ب؛ روی جنسیت نیز باید بحث کنیم، یعنی آیا حتماً باید دو برادر باشند، یا چهار خواهر نیز می‌توانند حاجب باشند؟ البته اگر بنا باشد که بر ظاهر قرآن اکتفا کنیم،‌حتماً باید سه برادر باشند، به این معنی که هم سه نفر باشند و هم ذکور باشند، یعنی برادر باشند نه خواهر.

اما از روایات ائمه اهل بیت (علیه السلام) گسترش استفاده می‌شود، یعنی هم از نظر عدد توسعه و گسترش استفاده می‌شود و هم از نظر جنسیت، از نظر عدد، سه برادر لازم نیست، بلکه دو برادر نیز کافی می‌باشند، از نظر جنسیت هم توسعه داده، یعنی چهار خواهر می‌توانند جای دو برادر ‌بنشینند وهکذا یک برادر و دو خواهر، ‌جای دو برادر می‌نشینند، از روایات ما گسترش استفاده می‌شود، ‌مانع ندارد که روایات اهل بیت (علیهم السلام) توسعه دهنده مراد الاهی باشند.

أقول: ظاهر الکتاب یوافق ما رُوِیَ عن ابن عباس، و لکنّ السنّة تدلّ علی العموم فی کلا الجانبین، أی من حیث العدد و من حیث الجنسیة، أمّا ما یدلّ علی حجب الأخوین أو آربع أخوات، ففی صحیحة أبی العباس عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال:« إذا ترک المیّت أخوین فهم إخوة مع المیّت حجبا الأمّ عن الثلث، و إن کان واحداً لم یحجب الأمّ، و قال: إذا کنّ أربع أخوات حجبن الأمّ عن الثلث، لأنّهنّ بمنزلة الأخوین و إن کنّ ثلاثاً لم یحجبن»[1]

ثمّ إنّ لازم التعلیل – أعنی: قوله: لأنّهنّ بمنزلة الأخوین – حجب الأخ و الأختین أیضاً، لأنّهما بمنزلة الأخ.

نعم ورد النصّ علی عدم حجب الأخ و الأخت الواحدة.

از این روایت حکم دیگری را هم می‌فهمیم و آن اینکه یک برادر و دوخواهر هم می‌توانند حاجب باشند، هر چند در این در روایت یک برادر و دو خواهر نیامده، ولی ما این را از تعلیل می‌فهمیم که یک برادر و دوخواهر هم کفایت می‌کنند، ما از جاهایی که منصوص العلة را عمل می‌کنیم، یکی همین جاست، البته ما عمل به قیاس نمی‌کنیم، اما اگر منصوص العلّة باشد عمل می‌کنیم و اینجا از قبیل منصوص العلّة می‌باشد.

روی أبو العباس قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول:« لا یحجب عن الثلث، الأخ و الأخت حتّی یکونا آخوین أو أخاً و أختین فإنّ الله یقول: « فَإِنْ كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ»[2] ، کما أنّ السنّة دلّت علی کفایة أربع أخوات.

وروی أبو العباس البقباق قال:« سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن أبوین و أختین لأب و أمّ، هل یحجبان الأمّ عن الثلث؟ قال: لا، قلت: فثلاث؟ قال: لا، قلت: فأربع؟ قال: نعم»[3] .

فظهر ممّا ذکرنا أنّ‌ السنّة وَسَّعَت الحاجب من حیث العدد إلی اثنین، و من حیث الجنسیة إلی أربع أخوات کما لا یخفی.

در علم اصول آمده که گاهی بعضی از روایات حاکمند، حکومت این است که یکی از دو دلیل، مفسر دلیل دیگر باشد، این روایات از مقوله حاکم است، هکذا در مسأله تعادل و تراجیح آمده که دلیل معارض است، گاهی مخصص است و گاهی وارد، اینجا از قبیل حکومت است.

بنابراین، بهترین مثال برای حکومت، این روایات هستند که آ‌یه را توضیح می‌دهند، علت اینکه مادر با وجود حاجب، یک ششم را می‌برد – و حال آنکه برادر ها که حاجب‌اند، ارث نمی‌برند – این است که هزینه برادر‌ها با پدر است، یعنی چون پدر هزینه ‌آنها را خواهد داد، ولذا مادر از این نظر از ثلث محروم است.

و قد مضی الإیعاذ إلی فلسفة الحجب، بأنّ وجود الإخوة للمیّت من جانب الأبوین أو الأب، یُسبِّبُ کون نفقتهم علی الأب لا علی الأمّ، و لذلک نزل سهم الأمّ من الثلث (عند عدم الإخوة) إلی السدس (عند وجود الإخوة).

تقدیم الوصیّة و الدین علی التقسیم

« يوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ.... مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِي بِهَا أَوْ دَينٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا»[4]

«مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِي بِهَا أَوْ دَينٍ » اینکه ما گفتیم پدر و مادرِ «میّت» ارث می‌برند، موقعی ارث می‌برند که وصیت و دین میّت را کنار بگذارند و از ترکه جدا کنند، یعنی بدهی را هم کنار بگذارند، بعداً بقیه را تقسیم کنند.

خلاصه مطلب اینکه: ترکه «میّت» در صورتی مورد ارث قرار می‌گیرند که این دوتا را استثنا کنند، البته کفن میّت بر همه چیز مقدم است، به معنی این معنی که ‌اول کفن را مقدم می‌دارند، بعداً دین را و سپس وصیت را، و سپس بقیه را ورثه بین خود شان تقسیم می‌کنند.

در حقیقت ارث به ماورای کفن، وصیت و دین تعلق می‌گیرد، اصلاً این سه مورد متعلق ارث نیستند، بلکه آنها را از ترکه جدا می‌کنند.

پرسش

پرسش این است که آیا وصیت میّت مهم است یا دین میت ؟

پاسخ

دین میّت مهم تر از وصیت است.

سوال

اگر دین میّت مهم تر از وصیت است،‌ پس چرا قرآن کریم عکس آن را بیان نموده و فرموده: « ... مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِي بِهَا أَوْ دَينٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا»[5] یعنی وصیت را جلو انداخته، و حال ‌آنکه وصیت درجه دوم است، یعنی اول باید بدهی میت را بدهیم و سپس سراغ وصیت برویم؟

جواب

شاید نکته‌اش این باشد که غالباً ورثه به دین میت اهمیت می‌دهند،‌چون میت طلبکار دارد، اما به وصیت چندان اهمیت نمی‌دهند، از این جهت کلمه وصیت را مقدم بر دین کرده تا بفهماند که وصیت نیز مهم است ولذا نباید آن را کوچک شمرد و نادیده گرفت.

بنابراین، ما یک مسأله داریم ثبوتا و یک مسأله‌ دیگر داریم اثباتاً، ثبوتاً دین مقدم بر وصیت است، اما اثباتاً و از نظر تفکر وارث، وصیت را جلوتر ذکر کرده تا بفهماند که وصیت نیز مانند دین مهم است و باید نسبت به آن حساس بود.

ثمّ سبحانه یؤکّد علی أنّ الوارث یرث ما ترکه المیّت بعد افراز ما أوصی به و أداء دیونه،‌ فلو أوصی بصرف ثلث ماله فی وجوه الخیر و المبرّرات، فهو خارج عن الترکه الّتی یرثها الوارث، کما أنّه لو کان له دین أو دیون فتخرج الدیون ثم تقسّم الترکة، و إلی ذلک یشیر قوله سبحانه: « مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِي بِهَا أَوْ دَينٍ »[6]

ثمّ إنّه سبحانه قدّم الوصیة علی الدین مع أنّ الثانی (دین) هو الأهم، و لعلّ وجهه أنّ الوارث ربما لا یهتمّ بتنفیذ الوصیة و یتساهل فیها، دون الدین فإنّ له طالباً من الخارج، ولذلک قدّم الوصیة علی الدین.

روایات

و أمّا کفیة العمل بالوصیة و الإخراج:

1: فقد روی السکونی عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: « أوّل شیء یُبدء به من المال، الکفن، ثمّ الدّین، ثمّ الوصیة، ثمّ المیراث»[7] .

 

2:ور وی محمد بن قیس عن أبی جعفر (علیه السلام)، قال: قال أمیر المؤمنین -علیه السلام -:« إنّ الدین قبل الوصیة، ثمّ الوصیة علی أثر الدین، ثمّ المیراث بعد الوصیة، فإنّ أولی القضاء کتاب الله»[8]

3:وروی الطبرسی فی تفسیر الآیة المشابهة لآ یتنا عن أمیر المؤمنین - علیه السلام - أنّه قال: « مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِي بِهَا أَوْ دَينٍ » قال: إنّکم لتقرأون فی هذه:‌الوصیة قبل الدین و أنّ رسول الله (صلّی الله علیه و آ‌له ) قضی بالدّین قبل الوصیة»[9]

قرآن کریم در آخر آیه می‌فرماید:« آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا».

ممکن است کسی بپرسد که این جمله با آیات ما قبل چه ارتباط دارد؟ ارتباطش این است که گاهی ممکن است افراد جاهل فکر کنند که چرا قرآن کریم این طور تقسیم کرده، یعنی برای پدر و مادر را سهمی کمتر از اولاد قائل شده است، چون مادر هم حد اکثر ثلث را می‌برد، چرا پدر و مادر کمتر ارث می‌برد، اما اولاد بیشتر ارث می‌برند؟

خداوند می‌فرماید:« آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا »، شما نمی‌دانید که کدام یکی از آنان به شما سود رسان تر هستند، آیا سود و نفع پدر و مادر به شما زیادتر است یا سود و نفع اولاد؟ ازاینکه برای اولاد سهم بیشتری قائل شده، معلوم می‌شود که أبناء اقرب نفعاً هستند تا پدر و مادر.

البته مراد از نفعی که در اینجا آمده این است که هم پدر ومادر نسبت به میّت (که پسر شان است) یک مقامی دارند، هم بچه‌های میّت یک مقامی دارند، منتها وقتی انسان می‌میرد، اولاد او بیشتر به این میت دلسوزی می‌کنند تا پدر و مادرش، به چه دلیل؟ به دلیل آن روایت که می‌فرماید:« إذا مات ابن آدم انقطع عمله إلّا من ثلاث ولد صالح یدعو له و یعمل الصالحات». از روایت معلوم می‌شود که از نظر واقع، اقرب نفعاً اولاد هستند ( نه آباء)، البته آباء احترام دارند، اما اقرب نفعاً هم از حیث دنیا و هم از حیث آخرت، اولاد و فرزندان هستند، بالأخرة بچه‌ها سراغ پدر ومادر می‌روند، نه اینکه پدر و مادر سراغ اولاد بروند.

ما از این آیه مبارکه، این مطلب را می‌فهمیم که اولاد اقرب نفعاً می‌باشند تا آباء، البته قرآن بطور مبهم بیان کرده است، ولذا «سهم الإرث» آباء را کمتر از «سهم الإرث» أبناء قرار داده است، و تجربه نیز این ثابت کرده، حدیث این را ثابت کرده که ابناء بیشتر به پدر و مادر شان می‌رسند تا «آباء.

ثمّ إنّه سبحانه ختم الآیة بالفقرة التالیة: آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا»

فقد ذکر الطبرسی فی تفسیرها وجوهاً خمسة»[10]

و یحتمل أن تکون الفقرة ناظرة إلی نقد ما ربّما یخطر ببال الإنسان بأنّه لو کان التقسیم بغیر هذا الوجه، لکان أصلح أو أنفع، فجاء البیان القرآنی ینکر لهم هذا بأنّ عقولکم لا تحیط بالمصالح فالله أعلم ما هو الأقرب لکم نفعاً من الآباء و الأبناء، فلذلک فرض التقسیم علی ما ذکر.

و یُستشم من توفیر سهام الأبناء علی الآباء أنّهم أقرب نفعاً من غیرهم.

ثمّ إنّ المراد من الأقربیة یحتمل أن یکون أنفع مادّیاً، أو أنفع روحیاً خصوصاً إذا صار الولد یستغفر له و یعمل الصالحات نیابةً عن الأب قال رسول الله «إذا مات ابن آدم انقطع عمله إلّا من ثلاث ... ولد صالح یدعو له»[11]

و یؤیّد ما ذکرنا من المعنی للفقرة قوله سبحانه: « فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ » : أی لا تبدّلواه ولا تتصرّفوا فیه، لماذا؟ «إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا»: فکونه علیماً یلازم کونه عالماً بمصالحها، کما أنّ کونه حکیماً یلازم کون ما یحکم به وفق الحکمة.

فی إرث الزوجین و الکلالة
الآیة الخامسة

«وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِينَ بِهَا أَوْ دَينٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَينٍ وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصَى بِهَا أَوْ دَينٍ غَيرَ مُضَارٍّ وَصِيةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ»[12]

ترجمه: و براي شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آنها فرزندي نداشته باشند؛ و اگر فرزندي داشته باشند، يک چهارم از آن شماست؛ پس از انجام وصيتي که کرده‌اند، و اداي دين (آنها). و براي زنان شما، يک چهارم ميراث شماست، اگر فرزندي نداشته باشيد؛ و اگر براي شما فرزندي باشد، يک هشتم از آن آنهاست؛ بعد از انجام وصيتي که کرده‌ايد، و اداي دين. و اگر مردي بوده باشد که کلاله [= خواهر يا برادر] از او ارث مي‌برد، يا زني که برادر يا خواهري دارد، سهم هر کدام، يک ششم است (اگر برادران و خواهران مادري باشند)؛ و اگر بيش از يک نفر باشند، آنها در يک سوم شريکند؛ پس از انجام وصيتي که شده، و اداي دين؛ بشرط آنکه (از طريق وصيت و اقرار به دين،) به آنها ضرر نزند. اين سفارش خداست؛ و خدا دانا و بردبار است.

عجیب این است که زوجین در تمام مراتب ارث می‌برند، یعنی هم در مرتبه اول، و هم در مرتبه دوم که پدر و مادر دارد و اولاد ندارد، برادر دارد و هم در مرتبه سوم که عمو، و خال دارد، زوجین در تمام مراحل ارث می‌برد، این یکی از خصوصیات زوجین است.

مثلاً؛ اگر زنی بمیرد که اولاد د ارد، زوج از آن زن یک چهارم را ارث می‌برد و اگر اولاد نداشته باشد، ‌نصف را ارث می‌برد، اما اگر زوج بمیرد، اگر مرد (زوج) اولاد داشته باشد، خواه از این زن یا از زن دیگر، زنش یک هشتم ارث می‌برد، اما اگر «زوج» اولاد نداشته باشد، زن از زوجش یک چهارم را می‌برد، در همه اینها تاکید می‌کند که این ارث بردن‌ها بعد از جدا کردن دین و بعد از جدا کردن وصیت است ، باقیمانده را طبق موازین شرع و قانوان ارث تقسیم کنند.

به چه کسانی کلاله می‌گویند؟

قرآن کریم عجیب است، با مرد‌ها به صورت مخاطب صحبت می‌کند و می‌فرماید: «وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ» و با زن‌ها به صورت غیبت صحبت می‌کند و می‌فرماید:« إِنْ لَمْ يكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِينَ بِهَا أَوْ دَينٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ »

ممکن است کسی بپرسد: وجه این مطلب چیست که قرآن کریم وقتی که با مردان صبحت می‌کند از ضمیر مخاطب استفاده می‌کند، اما هنگامی که با زن صحبت می‌کند، از ضمیر غائب استفاده می‌کند و ضمیر غائب را به کار می‌برد؟

بعضی‌ها می‌گویند این گونه صحبت کردن‌ها بخاطر رفعت مقام زوج بر زوجه است، ولی من این تعبیر را نمی‌پسندم، بلکه وجه و نکته‌اش یک چیزی دیگر است و ‌آن اینکه اموال و ثروت غالباً دست مرد است، حتی ثروت زن هم دست شوهرش است، چون اموال دست مرد است ولذا مرد را مورد خطاب قرار می‌دهد. شاید نکته‌اش این باشد.

« وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصَى بِهَا أَوْ دَينٍ غَيرَ مُضَارٍّ وَصِيةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ»

حال باید ببینیم که کلمه « كَلَالَةً » در لغت عرب به چه معنی آمده؟ سابقاً تاجی که برای پادشاهان درست می‌کردند، در اطراف و دور« تاج» یک چیز‌ها گرانبهایی را می‌چیدند، به آن می‌گفتند:« إکلیل»، اکلیل در لغت عرب آن درّ گرانبهایی است که دور تاج پادشاهان می‌چیدند، و اگر به برادر و خواهر هم کلاله می‌گویند، چون خواهر و برادر دور میت پیچیده‌اند.

اما من معتقدم که در اینجا کلمه «کلاله» به این معنی نیست، بلکه معنی دیگری دارد و ‌آن اینکه کلمه «کلاله» از کلّ گرفته شده است، «کلّ»‌ به کسی می‌گویند که سر بار دیگری است، از آ‌نجا که خواهران و برادران نسبت به «میّت» که برادر شان است،‌ در واقع کلّ او هستند، زیرا زندگی آنان را در زمان حیاتش او تامین می‌کرده، چون برادران و خواهران نسبت به میتی که برادر شان است، ‌کلّ او هستند، چون او (میّت) در زمان حیاتش زندگی آنان را تامین و اداره می‌کرده.

خلاصه مطلب اینکه: اگر پدر و مادری نباشد و برادری باشد و خواهرانی داشته باشد، خواهران را برادران او اداره می‌کنند.

بنابراین، برادران و خواهران، گویا کلّ میّت هستند ، «کلاله» عبارت است از خواهر و برادر، البته کلاله بر دو قسم است، کلاله امی با میت در مادر شریک است، ‌کلاله ابوینی، با میت در پدر مادر و مادر شریکند یا در پدر شریکند.

«علی ای حال» خواه کلاله را مشتق از اکلیل بگیریم و بگوییم کلاله از إکلیل گرفته شده است و گویا آنان در اطراف و دور میت چیده شده‌اند، یا بگوییم از «کلّ» گرفته شده و به معنی سربار است، یعنی آنان کلّ و سربار میت هستند، یعنی میت موقعی که زنده بود، زندگی آنها را تامین می‌کرد.

ضمناً قبلاً عرض کردم که در باره کلاله دو آیه داریم، یک آیه داریم، یکی آیه دوازده، یعنی آیه مورد بحث، آیه دیگر نیزدر مورد کلاله در آخر همین سوره (سوره نساء) داریم، کسانی که با اسلام چندان آشنایی ندارند، می‌گویند این دو آیه با همدیگر متعارضند و می‌گویند اسلام در باره کلاله دو رأی متعارض دارد،‌ در اینجا یک نظر داده، اما در آیه دیگر رأی و نظر دیگر داده است.

به نظر من کسانی که یک چنین اشکالاتی را بر قرآن کریم می‌گیرند، با الفبای قرآن آشنایی ندارند و نمی‌دانند که آن مطلب را که در این آیه مبارکه بحث می‌ کنیم، ‌کلاله امی است، یعنی با خواهر و برادر أمّی میّت هستند و از پدر سوا هستند.

اما آیه دیگر - که بعداً خواهد آمد - مربوط است با آن خواهر و برادری است که با میت هم از ناحیه مادر شریکند و هم از ناحیه مادر.

 

قاعده فلسفی

یک قاعده در فلسفه وجود دارد بنام:« المتضایفان متکافئان قوّة و فعلاً» دوتا برادر هستند، ‌این دوتا برادر، هر کدام برادر دیگری، یعنی همانطور که جناب «زید» برادر عمرو است، جناب عمرو نیز برادر زید می‌باشد، یعنی این برادر آن دیگری است و آن دیگری نیز برادر این یکی است، اگر دوتا برادر باشند، اگر این یکی برادر آن دیگری است، ‌آن دیگری نیز برادر این یکی است، علت و معلول را می‌گویند متکافئان هستند، یکی علت است و دیگری معلول.

البته متضایفان گاهی متشابهان هستند مانند اخوّت، و گاهی متشابهان نیستند مانند علت و معلول، همیشه متضایفان، متکافئان هستند قوّة و فعلاً، پدرِ بالفعل، پسرِ بالفعل می‌خواهد، پسرِ بالفعل،‌پدر بالفعل می‌خواهد، پدر بالقوه، پدر بالقوه می‌خواهد و هکذا پسر بالقوه، پدر بالقوه می‌خواهد.

شأن نزول این قاعده فلسفی در اینجا این است که این « میّت» آنان است، آنان نیز برادر و خواهر میّت می‌باشند.

در حقیقت هم از این طرف نسبت است و هم از آن طرف نسبت است، کسی که مرده (میّت) اخِ وارث است، وارث نیز اخ میت است ولذا «المتضایفان متکافئان».

پس ما تا اینجا کلاله را معنی کردیم و گفتیم که کلاله این است که وارث یا برادر است یا خواهر،‌اینجا بحث ما در باره وارثی است که برادر و خواهر امی میت هستند و قرآن کریم در این باره می‌فرماید:

«وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» اگر مردی مرده که یک خواهر امی و یک برادر امی دارد، سدس می‌برد.

« فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ» اگر بیش از یکی هستند، ثلث می‌برند، یعنی یک سوم، یک سوم مال بیش از یک دارد، ثلث می‌برد.

« مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصَى بِهَا أَوْ دَينٍ غَيرَ مُضَارٍّ وَصِيةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ» وصیت و دین را کنار می‌گذارند.

«دَينٍ غَيرَ مُضَارٍّ» دین غیر مضارّ کدام دین است؟ دین غیر مضار این است که میّت واقعاً بدهکار و مدیون است، در مقابل دین غیر مضارّ، دین مضارّ است و دین مضار این است که گاهی بعضی‌ها از اولاد خود کینه به دل دارند ولذا برای اینکه بچه‌هایش کمتر ارث ببرند، اقرار می‌کنند که من به فلان آدم، صد میلیون بدهکارم و حال آنکه دروغ است،‌ یعنی اصلاً بدهکار کسی نیست و از روی دروغ می‌گوید من بدهکارم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo