درس خارج فقه آیت الله سبحانی
98/07/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام آشامیدنیها
الآیة الثالثة«لَيسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[1]
ترجمه: بر کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، گناهي در آنچه خوردهاند نيست؛ (و نسبت به نوشيدن شراب، قبل از نزول حکم تحريم، مجازات نميشوند؛) اگر تقوا پيشه کنند، و ايمان بياورند، و اعمال صالح انجام دهند؛ سپس تقوا پيشه کنند و ايمان آورند؛ سپس تقوا پيشه کنند و نيکي نمايند. و خداوند، نيکوکاران را دوست ميدارد.
بحث ما در باره اشربه محرمه و اشربه محلله است، این آخرین آیهای است که راجع به این مطلب در قرآن مجید وارد شده است.
«طَعِمُوا»، کلمه «طعم» را قبلاً معنی کردیم و گفتیم طعم به معنی چشیدن است، البته کلمه « طعام» به معنی گندم است، اما لفظ « طعم» به معنی چشیدن است، مانند: «وَمَنْ لَمْ يطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي»
کلمه « جُنَاح » که در آیه مبارکه آمده، در لغت عرب معادل با ضیق است، «لا جناح» یعنی ضیقی نیست، گاهی آن را تفسیر میکنند به گناه، البته آن هم اشکال ندارد، «جناح» یا به معنی ضیق و یا به معنای گناه است.
ههنا مقامانما باید در این آیه مبارکه در دو مقام بحث کنیم:
1: مقام اول این است که در اینجا کلمه «آمنوا» سه بار تکرار شده است، ثانیاً کلمه «اتقوا» نیز سه بار تکرار شده است، ولذا باید ببینیم که هدف از تکرار ایمان و تکرار تقوی چیست؟
بنابراین، کلمه « آمنوا» سه بار تکرار شده که دو بار آن مقرون به عمل صالح، و یکبار هم مقرون به تقوی است، خودِ « تقوی» نیز مکرر شده، گاهی مقرون به ایمان وعمل صالح است، و گاهی مقرون به ایمان تنهاست، وگاهی مقرون به ایمان مع الآحسان است.
پس معلوم شد که کلمه « تقوا» دو بار با عمل صالح، و یکبار هم با احسان همراه است، این از یک طر ف، از طرف دیگر هم باید توجه داشته باشیم که تمام کلمات قرآن مجید روی نکات است، حتی حرف « واو» و حرف «فا»ی آن روی حساب است، به گونهای که اگر حرف « واو» را تبدیل به «فاء» کنیم، معنی آیه بهم میخورد، مسلّما این تکرارها برای خودش فلسفه، علت و معنی دارد.
2: مقام دوم این است که بعضی از مبذّرین و اسراف گران میگویند خوردن شراب به صورت کثیر و زیاد حرام است، چون کثیرش سکر آور است (نه قلیل و کمش)، یعنی به اندازه یک قاشق خوردن مانع ندارد و این آیه مبارکه را برای خود شان شاهد میآورند، ولذا ما در هر دو مقام بحث میکنیم، یعنی هم علت تکرار ایمان و تقوا را بیان میکنیم، و هم اینکه این استدلال اشتباه و غلط است.
اما در باره ایمان، آن چیزی که من میتوانم بگویم این است که جمله: «لَيسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» موضوع است، دو مرتبه موضوع را بخاطر محمول تکرار میکند و میفرماید:« وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، کلمه « آمنوا و عملوا الصالحات» تکرار موضوع است، چون بین موضوع ومحمول آینده، جملهای فاصله شده و لذا موضوع را تکرار میکند، کسانی که نویسنده هستند، میدانند که گاهی انسان یک موضوعی را میگوید، بعداً یک جمله معترضه در وسط میآید، از این رو ناچار میشود که آن موضوع را تکرار کند و چنین تکراری تکراری مانع ندارد.
اما مراد از «آمنوا» - که برای بار سوم تکرار شده - ایمان تفصیلی است، بنابراین، جمله: «لَيسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» موضوع است، دو مرتبه همان موضوع را تکرار میکند و میفرماید: «وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا » ، این تکرار همان موضوع است.
اما اینکه برای بار سوم میفرماید:« وَآمَنُوا» معلوم میشود که مراد از این ایمان، ایمان تفصیلی است، یعنی مراد از دو ایمان اول، ایمان اجمالی است و مراد از ایمان سومی، ایمان تفصیلی میباشد، البته این مسأله در قرآن مجید برای خودش نظیر هم دارد، یعنی در قرآن مجید برای این مطلب شواهدی هم وجود دارد که گاهی مراد از ایمان، ایمان تفصیلی است و گاهی مراد از ایمان، ایمان اجمالی است مانند:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا..»[2] . مراد از ایمان اولی ایمان اجمالی است و مراد از ایمان دومی ایمان تفصیلی میباشد.
بنابراین، ما توانستیم که مسأله را حل کنیم و گفتیم مراد از ایمان اولی و دومی، ایمان اجمالی، و مراد از ایمان سومی، ایمان تفصیلی است و در قرآن مجید برای خودش نظیر هم دارد، یعنی در بعضی از جاهای دیگر نیز داریم که گاهی از ایمان، ایمان تفصیلی اراده شده و گاهی ایمان اجمالی، مثل آیه مبارکه:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا».
پس دانسته شد که مراد از ایمان اول و ایمان دوم که هردو مقرون به عمل صالحاند، ایمان اجمالی است، ومراد از ایمان سوم، ایمان تفصیلی میباشد، گاهی انسان ایمان اجمالی دارد، مانند اوایل جوانی که ایمان اجمالی دارد، بعداً که بزرگ میشود و پای منبر و سخنرانیها مینشیند، ایمان اجمالی اش تبدیل میشود به ایمان تفصیلی، مانع ندارد که ایمان اول و دوم (که همراه با عمل صالح است) اجمالی باشد، اما ایمان سوم، ایمان تفصیلی است که مقرون به احسان میباشد.
مطلب دیگر اینکه: چرا کلمه «تقوا» تکرار شده است؟ در اینجا سه نظر وجود دارد، نظر اول مال جناب فخر رازی، ایشان میگوید قرآن میخواهد بفرماید،ایمان که دارای مراتب است، باید تمام مراتب ایمان با تقوی همراه باشد، فخر رازی چنین تفسیر میکند و میگوید قرآن کریم میفرماید: ایمان باید در تمام مراتب و مراحل، چه مرحله ابتدائی و چه مرحله انتهائی، چه مرحله اجمالی و چه مرحله تفصیلی، باید همراه با تقوا باشد، یعنی ایمانی که مجرد از تقوی باشد به درد نمیخورد، ایشان میگوید، قرآن میفرماید: ایمان که دارای مراتب است، باید در تمام مراتب خودش مقرون به تقوی باشد.
و أمّا الموضع الثانی:« أعنی تکرار التقوی ثلاث مرات و تقیید المراتب الثلاث جمیعاً به، فهو للتأکید علی وجوب مقارنة المراتب جمیعاً للتقوی الواقعیة، من غیر غرض آخر غیر دینی، فیکون معنی الآیة لیس علی الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما ذاقوا من خمر، أو غیره من المحرّمات بشرط أن یکونوا ملازمین للتقوی فی جمیع أطوارهم و متلبّسین بالإیمان بالله و رسوله و محسنین فی أعمالهم عاملین للواجبات و تارکین کلّ محرّم نُهُوا عنه، فإن اتّفق لهم أن ابتلوا بشیء من الرّجس الذی هو من عمل الشیطان قبل وقوفهم علی تحریمه لم یضرّهم ذلک شیئاً»[3]
ایشان میگوید ایمان دارای مراتب است، ایمان اجمالی و ایمان تفصیلی، و باید در همه این مراتب خودش مقرون به تقوی و عمل صالح باشد.
سخن جناب فخر رازی در اینجا سخن بدی نیست، یعنی علت اینکه ایمان در همه مراتب خودش باید همراه با تقوی باشد، یعنی ایمان زبانی به درد نمیخورد، ایمان باید همراه با تقوای عملی باشد.
در واقع میخواهد در دل کسانی که روزگاری لب به شراب زدهاند، ایجاد امید کند و لذا میفرماید اگر در بقیه مراتب عمر شان دارای ایمان و دارای تقوی در همه مراحل ومراتب باشد، این کفاره چشیدن شراب قبلی میشود، قرآن در اینجا زیرکی به خرج داده ومیفرماید:« طعموا» یعنی لب به شراب زده نه آنکس که تا «هم فیها خالدین» شراب را میخورند و بد مستی میکنند.
مرحوم طبرسی هم یک وجهی گفته، ایشان میگوید:مراد از« اتقوا» اصلِ تقوی است، مراد از دومی، دوام و استمرار تقواست، مراد از سومی، تقوایی است که همراه با عمل صالح، و ترک جمیع معاصی باشد.
«لَيسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا» این، اصلِ تقواست، بعداً که میفرماید: « وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا »: أی داموا علی التقوی، یعنی مراد از تقوای سوم، دوام تقواست، اما اینکه برای بار سوم میفرماید: «وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا » مراد از این تقوای سومی، تقوایی است که همراه با عمل حسن باشد.
مرحوم طبرسی خلاف جناب رازی گفت، چون جناب رازی همه را یکدست گرفت و گفت ایما باید در همه مراحلش همراه با تقوا باشد، اما مرحوم طبرسی میفرماید: تقوا سه مرحله دارد:
1: اصلِ تقوا.
2: استدامه تقوا.
3: تقوای همراه با عمل حسن.
وجه سوم این است که بگوییم « تقوا» دارای مراتب است، یک مرتبهاش این است که انسان در پیشگاه خدا احساس مسئولیت میکند ولذا سراغ انبیا و بزرگان میرود و از آنان معجزه میطلبد، به این میگویند:« تقوای اولی» که انسان را به تفحص و کاوش وادار میکند، اما مراد از تقوای دوم، تقوایی است که در دل و روح انسان وارد بشود. اما مراد از تقوای سومی، آن تقوایی است که در روح انسان جای بگیرد.
در هر صورت ما این سه تفسیر را به عنوان احتمال ذکر کردیم تا تفسیر به رأی نشده باشد، چون تفسیر به رأی حرام است ولذا هر سه تفسیر را به عنوان احتمال ذکر کردیم، یعنی هم وجه اول را به عنوان احتمال ذکر کردیم که جناب رازی میگوید که ایمان باید در همه مراتب خودش همراه با تقوا باشد، و هم وجهی که طبرسی میگوید که مراد از تقوای اول، اصلِ تقواست، و مراد از تقوای دومی، دوام و استمرار آن است، و مراد از تقوای سومی، اینکه مقرون به عمل حسن باشد.
هم وجه سوم که عرفانی و ذوقی است، که بگوییم «تقوا» اصل مسئولیت است، یعنی اینکه بگوییم خدایی است، پیغمبری است، این تقوایی اولی است، تقوای دوم بعد از آنکه انبیا را شناختم، در روح و روان من یکنوع تقوای الاهی ایجاد میشود، مرحله سومی وقتی که وارد علم و بحث شدم، تقوی تمام جوانب روح ما را میگیرد (هذا کلّه فی المقام الأول).
اما المقام الثانی: کسانی که میگویند این آیه مبارکه راجع به کم خوردن شراب است، ما در جواب میگوییم این آیه مبارکه بعد از آیه قبلی نازل شده، آیه قبلی این است که:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[4] ، معنی ندارد که خداوند از یک طرف بفرماید: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطَانِ»، از طرف دیگر چراغ سبز نشان بدهد و بگوید، اگر کمی بخورید، قلیل و کمش مانع ندارد. این آیه میخواهد بگوید: کسانی که این آیه را شنیدند، یک زلزلهای در وجود آنها به وجود آمد،« رجّة فی وجودهم» که مدتها چنین بودیم و چنان، این آیه میفرماید بر گذشتهها صلوات، اشکال ندارد، شما که این عملها را انجام دادید، اگر دارای یک چنین اوصافی باشید، گذشتهها مانع ندارد ولذا همه مفسّرین میگویند این آیه مبارکه، « قَبلَ عِلمِهِم» به حرمت شراب آمده، یعنی بعد از آیه تحریم شراب آمده، چطور میتواند آیه قبلی بگوید: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطَانِ»، اما در این آیه مبارکه بگوید قلیل و کمش اشکال ندارد؟!
ضمناً لغت را نگاه کنید، من کتاب مغنی را نگاه کردم، کلمه « لیس» گاهی خالی از زمان است، یعنی دلالت بر زمان دلالت نمیکند (لا یدلّ علی الزمان)، به معنی نفی مطلق میآید، مثال میزند که:« لیس خلق الله مثل الباری»، کلمه « لیس» در اینجا دلالت بر زمان نمیکند که گذشته باشد، اصلاً خالی از زمان است، یعنی کلمه « لیس» می خواهد مسأله را از بیخ نفی کند، نگذشته، نه حالا و نه آینده، آن این است که اگر در گذشته کسانی بودند که گرفتار گناه شراب خواری بودند، اگر دارای عمل صالح باشند،« إنّ الحسنات یذهبن السیئات».
أحکام الصید و الذبح فی الذکر الحکیماینک وارد احکام صید و ذباحه را میشویم، در لغت عرب ذَبح – بفتح الذال - داریم و ذِبح – بکسر الذال - داریم، ذَبح – بفتح الذال – مصدر است و به معنی کشتن و بریدن،اما کلمه « ذِبح»، یعنی:« المذبوح»، ذِبح – بکسر الذال - به حیوان میگویند، پس اینکه در زبان عامه مردم افتاده که میگویند:ذِبح، این اشتباه است، باید بگوییم:« ذَبح». ذِبح: الحیوان المذبوح، ولذا باید بگوییم: «احکام الصید و الذَبح»، البته کلمه « ذِبح» به معنی همان حیوانی است که کشته میشود، قرآن مجید در باره احکام صید، فقط یک آیه دارد، و آن آیه ای است که کسانی هستند که برای روزی نه برای تنزه، چون اگر برای تنزه بروند حرام است، کسانی که برای روزی دنبال شکار میروند، در یک حالت شکار آنها حلال است، ولو مرده باشد، کی؟ وقتی که دارای شرائط چند گانه باشند، سگی داشته باشند که این سگ معلّم باشد، غیر سگ نمیشود، روباه و گرگ نمیشود، حتماً باید سگی باشد و آنهم معلّم باید مُعَلَّم باشد، این سگ را اگر بفرستد، سگ فقط حیوان را میگیرد، یعنی کار دیگری نمیکند، صیاد آن صید را ذبح میکند، در این فرض صید حلال است، و باز اگر سگ رفت و شکار را گرفت، صید موقعی رسید که جان حیوان تمام شده، این هم حلال است هرچند جناب صیاد موقعی رسیده باشد که حیوان و صید مرده است.
بنابراین، در دو صورت صید حلال است:
الف؛ صیاد موقعی میرسد که صید جان دارد ولذا آن را ذبح میکند.
ب؛ جناب صیاد موقعی رسیده که صید جان ندارد، بلکه مرده است، باز هم حلال است، صاحب کتاب « شرائع الإسلام» برای حلیت چند شرط بیان میکند:
1:أن یسترسل إذا أرسله.
یعنی اولاً سگ معلّم باشد، یعنی وقتی که فرمان رفتن داد، باید برود، وقتی که ایستادن داد، باید بایستد، عیناً مانند یک سربازی که در اختیار یک افسر است، وقتی میگوید برو، باید برود، وقتی اخطار میکند نرو، باید نرود.
2: و ینزجر إذا زجره.
3: و أن لا یأکل ما یمسکه.
یعنی صید را بگیرد، و اما آن را نخورد، ولی اگر صید را بگیرد و خودش آن را بخورد، معلوم میشود که مُعلّم نیست.
و یشترط فی المُرسِلِ أمور أربعة:
الف؛ أن یکون مسلماً.
ب؛ أن یرسله للاصطیاد.
یعنی فقط برای شکار بفرستد، و اگر چنانچه ناگاهی شکار کند، فایده ندارد.
ج؛ أن یُسمّی عند إرساله.
یعنی هنگامی که سگ را میفرستد، باید موقع فرستادن سگ،« بسم الله الرحمن الرحیم» بگوید.
د؛ أن لا یغیب الصید و حیاته مستقرّة.
این سگ مادامی که آن صید جان میدهد، بالای سرش باشد، اما اگر صید را گاز بگیرد و آن را فلج کند، سپس خود برود، این فایده ندارد، یعنی حلال نمیشود.
اینها شرائطی بودند که جناب محقق در کتاب شریف « شرائع الإسلام» متذکر شده است، البته این شرائط در قرآن مجید نیست، بلکه در سنت آمده است.
إلی هنا ذکرنا ما یمکن أن یکون توضیحاً للمسألة، و لنرکّز علی أمرین:
1: أنّ ما صاده الکلب فهو حلال، غایة الأمر إن وجده مجروحاً قابلاً للتذکیة، یُذکّیه، و إلّا فهو حلال، بخلاف ما لو صاده غیر الکلب من الجوارح، فإنّه یحلّ فی القسم الأوّل بشرط التذکیة دون الثانی.
إذا عرفت ذلک، فلنذکر الآیة ثمّ نفسّرها.
«يسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»[5]
از تو سؤال ميکنند چه چيزهايي براي آنها حلال شده است؟ بگو: «آنچه پاکيزه است، براي شما حلال گرديده؛ (و نيز صيد) حيوانات شکاري و سگهاي آموخته (و تربيت يافته) که از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها ياد دادهايد، (بر شما حلال است؛) پس، از آنچه اين حيوانات براي شما (صيد ميکنند و) نگاه ميدارند، بخوريد؛ و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براي بر آن ببريد؛ و از (معصيت) خدا بپرهيزيد که خداوند سريع الحساب است!»
معنای مفردات آیه1: «الْجَوَارِحِ»: الکلاب المعلَّمَة للصید
2:« مُكَلِّبِينَ»: مفرده مکلّب: أی مؤدّب الکلب للصید.
«يسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ» از تو سوال میکنند که چه چیز حلال است؟ در جواب آنان بگو: دو چیز برای شما حلال است:
الف؛ «قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيبَاتُ »
ب؛ «وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيهِ.
کلمه « جوارح» جمع جارحة است، سگ شکاری را میگویند جوارح، هر چیزی که وسیله شکار است، به آن میگویند:« جارحه»، جوارح الطیر، پرندههایی است که کار شان شکار است.
پس کلمه «جوارح» جمع جارحه است و جارحه به آن حیوانی میگویند که برای شکار آموزش داده شده است. «وَمَا «وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ» حیوانها را تعلیم دادید، اما هنگامی که میفرستید،« مُكَلِّبِينَ» یعنی سگ را بفرستید، غیر سگ را نمیشود فرستاد، بلکه حتماً باید سگ باشد، یعنی غیر سگ کفایت نمیکند، مثلا اگر گرگ را بفرستد یا غیرگرگ را بفرستد، صید حلال نمیشود.
«تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ» یادش بدهید که بگیرد و خودش از آن چیزی نخورد، اگر چنین شد، «فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيكُمْ» آنچه را که گرفتند، برای شما حلال است، به شرط اینکه موقع ارسال سگ تسمیه ( بسم الله الرحمن الرحیم) را بگویید (وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيهِ)
در این آیه باید در دو مقام بحث کنیم.
1: ما هو المراد من الطیّبات؟
2: ما هو المراد من الجوارح؟
در این جلسه فقط در باره کلمه «طیّبات» بحث میکنیم، اینکه قرآن کریم میفرماید:« أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيبَاتُ»، مراد از طیبات چیست؟
برای فهم کلمه «طبیّبات» بدون مراجعه به احادیث نبوی، نمیتوانیم یک میزان خاصی را معین کنیم، باید به روایات مراجعه کنیم و ببینیم که در روایات ما کلمه «طیّبات» به چه معنی آمده است.
گفتار شهید ثانی
شهید ثانی میگوید برای فهمیدن کلمه « طبیّبات» باید به عرف مراجعه کنیم، میزان در شناختن طیّب از خبیث عرف است، عرف هر چه را طبیّبات دانست ،« فهو طیّب»، و هر چیزی را که عرف از خبائث شمرد، آن چیز از خبائث، باید به عرف مراجعه کنیم، نقطه مقابل طبیّبات، خبائث است، دانستن خبائث عرفی است.
پیغمبر اکرم دارای صفات دهگانه است، و یکی از صفاتش:« وَيحِلُّ لَهُمُ الطَّيبَاتِ وَيحَرِّمُ عَلَيهِمُ الْخَبَائِثَ»، در آیه ذیل، صفات دهگانه آن حضرت آمده است:
«الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِي الْأُمِّي الَّذِي يجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيحِلُّ لَهُمُ الطَّيبَاتِ وَيحَرِّمُ عَلَيهِمُ الْخَبَائِثَ وَيضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[6]
قرآن کریم میفرماید: «يسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيبَاتُ»، طیّبات چیست؟
شهید ثانی میگوید برای دانستن معنی طیبات باید به عرف مراجعه کنیم، هر چیزی را که عرف طیّب دانست، میخوریم، و آنچه را که عرف خبیث میشمارد، از آن اجتناب میکنیم و نمیخوریم، البته منهای آنچه در روایات آمده، اگر در روایت آمده که خنزیر خبیث است، آن حساب دیگری دارد و در آنجا به روایت عمل میکنیم نه اینکه به عرف مراجعه کنیم، بحث در جایی است که منصوص نباشد، جایی که منصوص نباشد، در باز شناسای طیب از خبیث عرف است.
مناقشه استاد سبحانی نسبت به گفتار شهید ثانیولی حرف مشکل است، چون ملتها فرق میکنند، عرفها فرق میکنند، زیرا بعضی از ملتها هستند که سوسمار را میخورند، و حال آنکه در نزد ملت دیگر سوسمار از خبائث است و لذا ما نمیتوانیم به عرف مراجعه کنیم، در بعضی از عرفها هستند که حشرات را میخوروند، مانند اروپائیها که حشرات را میخورند، چون در نزد آنها طیّباند، و حال آنکه در نزد ما طیّب نیستند.
بنابراین، ما نمیتوانیم برای باز شناسی طیب از «خبیث» به عرف مراجعه کنیم، چون عرفها فرق میکنند، کسانی که در رفاه و آسایش زندگی میکنند، در طیبات تنگ نظرند، اما اقشار فقیر و بی بضاعت نظر شان در طیبات وسیع است، ولذا ما نمیتوانیم عرف را میزان قرار بدهیم، بلکه باید به شریعت مراجعه کنیم، شریعت هر چیزی را که طیب شمرده است، ما نیز آن را طیّب بدانیم و هر چیزی را که شریعت طیّب نشمرده است، ما نیز آن را طیب نشماریم، میزان را شرع قرار بدهیم نه عرف.