< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

97/12/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کفاره یمین و قسم

«لَا يؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيمَانِكُمْ وَلَكِنْ يؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يجِدْ فَصِيامُ ثَلَاثَةِ أَيامٍ ذَلِكَ كَفَّارَةُ أَيمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيمَانَكُمْ كَذَلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»[1]

همانطور که قبلاً بیان گردید، این آیه مبارکه در باره کفاره قسم است، قرآن مجید قسم‌های انسان را بر دو قسمت تقسیم می‌کند:

الف؛ یک قسم‌هایی داریم که جنبه جدی ندارد، بلکه به صورت عادت - خواه و ناخواه - به زبان انسان جاری می‌شود، نسبت به این قسم‌ها اثری بار نمی‌کند (لَا يؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيمَانِكُمْ) یعنی آن قسم‌هایی که از روی جدّ و ارده واقعی نیست، حتی در خواب هم ممکن است این گونه قسم‌ها را بخورد.

ب؛ در مقابل، یک قسم‌هایی داریم که از روی جد و اراده واقع می‌شوند، که قرآن از آنها تعبیر می‌کند: « بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيمَانَ» یعنی قسم‌های جدی.

بعضی می‌خواهند بگویند که مراد از« بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيمَانَ» قسم‌های مکرر است، عَقَدَ (بالتخفیف) اگر مشدد بشود (عَقَّدَ) ‌به معنی مکرر است و معنایش این می‌شود که اگر انسان مکرراً به الله از روی دروغ قسم بخورد، چنین قسم‌هایی کفاره دارد.

دیدگاه استاد سبحانی

ولی من فکر نمی‌کنم که« بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيمَانَ» به معنی تکرار باشد، چون در باب تفعیل تکرار نیست، مثلاً در سوره یوسف می‌فرماید:« و غلّقت الأبواب»، زلیخا در‌ها را بست، معنایش این نیست که دو قفله کرد.

بنابراین، کلمه: « عَقَّدْتُمُ »همانند کلمه: « بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» است، یعنی قسمی که از روی جد باشد، بعدا می‌فرماید:

کفاره‌ اش در درجه اول عبارت است از: « فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ » یعنی اینکه ده نفر مسکین را سیر کردن، «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ» کلمه « أَوْسَط» در لغت عرب به دو معنی به کار می‌رود:

1: « أَوْسَط» به معنی عاقل تر و عادل تر، که در روایت نیز به این معنی آمده است.

2: « أَوْسَط» گاهی کلمه « أَوْسَط» به معنای وسط است.

‌ما باید قرینه بیارویم که مراد از کلمه « أَوْسَط» در این آیه مبارکه چیست؟ اگر مراد از « أَوْسَط» افضل باشد، یعنی «من أفضل ما تطعمون» این خیلی سنگین می‌شود، ولی در روایت قرینه داریم که « أَوْسَط» به معنای افضل نیست بلکه به معنی حد وسط است، و در روایت آمده که:« خیر الأمور أوسطها» و نیز در روایتی (که در تفسیر این آیه آمده) می‌گوید:پایین و پستش نان و نمک است، درجه وسطش نان، ‌سرکه و سمن (زیت) است، درجه ارفعش این است که کنارش گوشت هم باشد.

معلوم می‌شود که « أَوْسَط» در اینجا به معنای افضل نیست، بلکه به معنی حد وسط است، ما از طریق روایت استفاده می‌کنیم که مراد از« أَوْسَط» حد وسط است «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ» یعنی حد وسط، نه آن مرتبه بالا که چلو کباب باشد، و نه مرتبه پایین که فقط نان و نمک باشد، بلکه حد وسط بین مرتبه پایین و مرتبه بالا.

ولی در روایت می‌فرماید اطعام مسکین دارای سه مرتبه است، مرتبه پایینش نان و نمک است، حد وسطش نان، سرکه و زیت می‌باشد، مرتبه بالایش این است که کنار آنها لحم و گوشت هم باشد.

من در جلسه گذشته گفتم که این آیه مبارکه مربوط به زمان پیامبر اکرم (ص) است ولذا مفهومش برای همگان حجت است، ‌امامصداقش لازم نیست که همان مصداق زمان پیغمبر اکرم باشد، اینکه فرموده‌اند: زمان و مکان که در استنباط تاثیر گذار است، معنایش این نیست که زمان و مکان حکم را عوض می‌کند و هر کس بگوید که زمان و مکان حکم را عوض می‌کند، خواسته یا ناخواسته منکر خاتمیت شده و خاتمیت را قبول ندارد.

بنابراین، زمان و مکان حکم راعوض نمی‌کند، اما مصداق را عوض می‌کند، اگر ما الآن این مسئله را بگوییم، شاید عرفاً مصداق نباشد، یعنی اینکه یک مقدار نان و نمک جلوی مسکینی بگذاریم تا او بخورد، البته در روایت هر سه است، منتها روایت مال آن عصر است، باز عرض می‌کنم که حکم عوض نمی‌شود، حکم می‌گوید: «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ» حد وسط آن چیزی را که خودتان می‌خورید، حد وسط در زمان پیامبر اکرم (ص) با حد وسطِ زمان ما فرق می‌کند، ما باید حد وسط زمان خود را در نظر بگیریم (نه حد وسط زمان رسول خدا را که مردم در سختی و فشار بودند).

گاهی کفار‌ه‌هایی را برای ما می‌آورند و می‌گویند کفاره قسم است، مثلاً فقط نان را در نظر گرفته‌اند و حال آنکه نان تنها کافی نیست، چون آیه مبارکه، لفظ «اطعام» آمده ، اطعام باید «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ» باشد.

بنابراین؛«مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ» روایت می‌گوید: «اطعام» دارای سه مرحله است، مرحله پایینش همان نان‌ و نمک است، اوسطش نان، سرکه و زیت می‌باشد، مرتبه بالاترش اینکه در کنار اینها یک مقدار لحم و گوشت هم باشد. درست است که روایت این را فرموده، روایت روی سرما (علی الرأس و العین)، اما این مصداق زمان پیغمبر اکرم بوده، الآن باید مصداق عصر و زمان خود را پیدا کنیم.

آیا مراد از این کفاره، کفاره تخییری است یا کفاره ترتیبی؟

نکته‌ دوم اینکه: آقایان می‌گویند مراد از این کفاره، کفاره تخییری است نه کفاره ترتیبی، ولی من از خود آیه دلیل دارم که مراد کفاره تخییری است نه کفاره ترتیبی. چطور؟ چون در کفاره‌های ترتیبی، همیشه از اعظم و برتر (مرتبه بالا) شروع می‌کند تا می‌رسد به مرحله پایین (أدون)، اما در این آیه شریفه از مرتبه پایین شروع کرده، چون اول می‌فرماید: « فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ » یعنی اطعام ده نفر مسکین، بعد می‌فرماید:« أَوْ كِسْوَتُهُمْ»، در آخر می‌فرماید: أَوْ «أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» یعنی آزاد کردن یک برده.

پس معلوم می‌شود که این کفاره جنبه تخییری دارد، چون اگر جنبه ترتیبی داشت، عکس آن را می‌گفت، یعنی می‌فرمود: اول عتق رقبه کنید و اگر آن مقدور تان نبود، ده نفر مسکین را بپوشانید و اگر هیچکدام از این دوتا مقدور شما نبود، آنگاه اطعام ده نفر مسکین کنید، و حال آنکه می‌بینیم که آیه مبارکه از مرتبه پایین شروع کرده و به سمت بالا رفته، و این می‌فهماند که این «کفاره» تخییری است نه ترتیبی.

آقایان باید قران مجید را ببینند و کفاره‌های وارد شده در قرآن را، از این میزان به دست بیاورند که کجا ترتیبی است و کجا تخییری، مثلاً آیه ظهار را ملاحظه کنید و از این معیار و میزانی که عرض کردم تشخیص بدهید که آیا کفاره ظهار ترتیبی است یا تخییری؟

نکته دیگر: آیا قسم دروغی کفاره دارد یا نه؟ هم کفاره دارد و هم کفّاره ندارد، حال باید ببینیم که کجا کفاره دارد و کجا کفاره ندارد، میزان در شناسایی سوگندی که کفاره دارد از یمینی که کفاره ندارد این است: اگر قسم دروغش در گذشته باشد، کفاره ندارد، مثلاً بگوید: والله گفته‌ام، و الله داده‌ام» و در این گفته خودش دروغ بگوید، هرچند حرام است، اما کفاره ندارد.

اما قسمش مستقبل باشد، مثلاً بگوید:«والله» خواهم کرد، «والله» خواهم داد، ولی آن کار را نکند و ندهد، این کفاره دارد، اینکه آقایان می‌گویند حنث قسم و شکستن سوگند کفاره دارد، این مربوط به مستقبل و آینده است، اما نسبت به ماضی و گذشته معنی ندارد، چون شکستن سوگند وقسم مربوط به آینده است نه نسبت به ماضی، گذشته یا صادق است و یا کاذب، آینده صادق و کاذب نیست، بلکه یا عمل می‌کند یا عمل نمی‌کند.

ثمّ إنّ فی قوله سبحانه: «عَقَّدْتُمُ الْأَيمَانَ» قرائتین، تارة بالتخفیف و أخری بالتشدید و ربما یفسّر التشدید للتکریر مرّة بعد مرّة، و الظاهر خلافه بل المراد الحلف عن عزم قطعیّ بقلبه و لسانه، لا مرّة بعد مرّة، بشهادة قوله سبحانه: (غلّقت الأبواب»[2]

فبما ذکرنا ظهر أنّ الأیمان علی أقسام ثلاثة:

1: یمین صادق أو کاذب بالنسبة للماضی، فلو کان کاذباً فلا کفّارة فیه.

2: یمین للمستقبل لکن بلا قصد و لا عزم جدّی، و هذا ما لا کفّارة له.

3: یمین عن جدّ و عزم فیجب حفظه تکریماً للفظ الجلالة (الله سبحانه) و هذا ما سمّاه القرآن بقوله:« بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيمَانَ»، قرأ بالتشدید و قیل – کما مرّ – إشارة إلی أنّه متی أعاد الیمین علی وجه التکرار بمحلوف علیه واحد،‌ لم یلزمه إلّا کفّارة واحدة، و المراد من المؤاخذة هی المؤاخذة فی الدنیا و هی الإثم و الکفّارة.

ثمّ إنّه سبحانه یبیّن المؤاخذة فی الدنیا بقوله:« فَكَفَّارَتُهُ»: أی إذا حنث بیمینه فکفّارته أحد الأمور الثلاثة و هو مخیّر بین العمل بواحد منها:

1: «إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ» فاللازم هو الإطعام، فلو دفع نقداً یشتری به الطعام و عمل به یکفی دون ما لم یشتر و صرف النقد فی حاجاته الأخری، ثمّ إنّه سبحانه قیّد الإطعام بقوله: «مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ»، والظاهر أنّه أرید الأوسط کمّاً و کیفاً، أی یعطیهم کما یعطی أهله فی العسر و الیسر من حیث الکمیّة و الکفیة.

روی الکلینی عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال فی کفّارة الیمین:« عتق رقبة أو أطعام عشرة مساکین من أوسط ما تطعمون أهلیکم أو کسوتهم، و الوسط الخلّ و الزیت، و أرفعه الخبز و اللحم».

و فی روایة أخری عن أبی جعفر الباقر (ع) عن أبی بصیر، قلت:« و ما أوسط ذلک؟ فقال: «الخلّ و الزیت و التمر و الخبز تشبعهم به مرّة واحدة»[3]

و الظاهر أنّ الروایة ناظرة إلی الظروف الخاصّة فی المدینة و ما حولها، و أمّا الیوم، فربما لا یکفی الخبز و الخلّ، فیتبع ما هو الرائج و الدارج فی الوقت الحاضر.

ثمّ إنّ الظاهر أنّ المجزی إطعام عشرة أشخاص، خلافاً لأبی حنیفة الذی قال إنّه لو أطعم مسکیناً واحداً عشرة أیام جاز»[4]

2: أَوْ كِسْوَتُهُمْ»: و أرید بالملابس التی تغطی الجسم حسب العادة، فلا بدّ أن تکون ثوباً مع السروال، نعم روی عن الإمام الصادق (ع)، أنّه ثوب واحد، فهو ناظر إلی القمیص العربی الذی یستر الإنسان إلی القدمین، و مع ذلک فالروایة عن أبی عبد الله (ع) قال: «لکلّ إنسان ثوبان»، و علی کلّ تقدیر فیتبع المرسوم فی البیئة التی یکفّر فیها».

3: أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ»

14 أحکام العتق

بحث ما در احکام عتق است، ممکن است آقایان بگویند که این مسئله تکرار است، چون ما سابقاً این را خواندیم، ولی تکرار نیست، چون سابقاً رقیت را خواندیم، بردگی را خواندیم، الآن عکس را می‌خوانیم، یعنی آزاد کردن را می‌خوانیم، ولذا در رق بحث نکردیم و گفتیم موضوع ندارد، اما عتق را اجمالاً بحث می‌کنیم، بنابراین، تکرار نیست چون قبلاً رقیت و بردگی را بحث کردیم، الآن می‌خواهیم به بردگی از نظر اسلام پایان بدهیم.

آیین اسلام همیشه به حریت دعوت می‌کند، در روایت داریم : «فَاِنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى اللّه علیه و آله) لِیُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَة عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ وَ مِن عُهُودِ عِبادِهِ اِلى عُهُوده وَ مِن طاعَةِ عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ»[5]

«و لا تَکُن عَبدَ غَیرِکَ و قد جَعَلَکَ اللهُ حُرَّاً»[6]

پرسش

پرسش این است که با اینکه رقیت و بردگی مخالف است و اصلِ اسلام برحریت و آزادی استواراست، اما چرا پیامبر اسلام هنگامی که مبعوث به رسالت شد، رقیت و بردگی را از بیخ و بن ریشه کن نکرد، مثلاً در باره خمر در چهار مرحله جلوگیری کرد، اما راجع به رقیت نتوانست کار اساسی انجام بدهد؟

پاسخ

چون در آن زمان رقیت و بردگی (عبد و برده) در جهان یک سرمایه بوده، نه تنها در عربستان، بلکه در همه دنیا مانند ایران، روم و...، خرید و فروش انسان، یکنوع سرمایه محسوب می‌شده، با چنین پدیده فراگیر، نمی‌شود یک روزه و دو روزه به بردگی و برده داری خاتمه بدهد و آن یک دفعه الغاء کند، اما در عین حالی که بردگی و برده داری را یک دفعه و به طور کلی الغاء نکرد، ولی حدود هفده راه برای آزادی انسان‌ها بیان کرده و بخشی از زکات را اختصاص داده برای آزادی بردگان، اگر قرآن و سنت را ملاحظه کنید، نوعی از کفاراتی که تعیین شده، بخشی از از آنها برای آزادی بردگان است، حتی در این کفاره قسم نفرموده:« عتق رقبه مؤمنه»، بلکه فرموده:«عتق رقبه» که شامل کافر هم می‌شود.

بنابراین، اسلام طرفداری آزادی بشر از رقیت و بردگی است، اما اینکه بردگی را در زمان خودش به کلی ریشه کن نکرده است، چون امکان نداشت، زیرا بردگان یکنوع سرمایه برای صاحبانش محسوب می‌شدند، اما اسلام یک طرق و راه‌هایی را پیشنهاد کرده که بردگی به تدریج از بین برود.

پرسش

پرسش این است که اسلام در عین حالی که با بردگی مبارزه کرده و حدود هفده طریق و راه برای آزادی ‌آنها معین کرده، ولی خودش هم در یک مواردی بردگی را تاسیس کرده و آن هنگام جنگ است، بعد از آنکه جنگ تمام شد، اسیرانی که می‌گیرد، سه راه دارد، گاهی از اوقات (منّاً) آزاد می‌کند مجاناً، گاهی «فداءً»، یعنی پول می‌گیرند و آزاد می‌کند، و گاهی حکم به بردگی می‌کند، پس چطور می‌گویید که اسلام بردگی را به تدریج از بین برده و حال ‌آنکه خودش در یک مورد بردگی را تاسیس کرده است؟

پاسخ

پاسخش این است که اسلام کفار را در حال جنگ می‌گیرد، و این سه حالت دارد، اگر اینها را آزاد کند، دو مرتبه به لشکر دشمن می‌پیوندند و به جنگ مسلمانان می‌آیند، ولذا گاهی از اوقات شرائط ایجاب می‌کند که آنها را آزاد نکند، البته اگر یقین دارد که اگر اینها بروند، کاری نمی‌توانند بکنند، آنجا آزاد می‌کنند «منّاً»، اما در جایی که احتمال می‌دهد اگر ‌آنها را آزاد کند، دو مرتبه به صورت سازمان یافته به جنگ مسلمانان می‌آیند، پس در یک چنین شرائط نمی‌تواند آزاد کند، می‌گویند آنها را زندانی کند، صد هزار نفر را در آن زمان زندانی کردن امکان نداشت، امکانات حالا، غیر از امکانات زمان پیغمبر بوده، ولذا راه سوم را انتخاب کرد و فرمود هرکس فردی را بگیرد و اسیرش، مالکش می‌شود، همین که گفت مالکش می‌شود، در واقع کوشش می‌کند که او را حفظ کند تا خونش ریخته نشود، در واقع اسلام با این کارش از ریختن خون او جلوگیری می‌کند، بعد که مالک شد، جزء خانواده مسلمانان می‌شود، در خانواده احکام اسلام را یاد می‌گیرد و ممکن است با اختیار خودش مسلمان بشود.

بنابراین، این اشکالی که ممکن است در ذهن آقایان باشد که اسلام در عین حالی که طرق و راه‌هایی را برای آزادی بردگان ارائه کرده، ولی خودش هم در مواردی بردگی را تاسیس کرده، منتها گاهی «منّاً» آزاد می‌کند و گاهی فداءً، اما گاهی مصلحت را در این می‌بیند که آزاد نکند، چون اگر آزاد کند، دو مرتبه تجدید قوا می‌کنند و به صورت سازمان یافته به جنگ اسلام می‌آیند ولذا آنها را آزاد نمی‌کند، بعد می‌گویند چرا زندانی نمیکند، زندانی کردن امکانات می‌خواهد، امکانات در آن زمان نبود.

علاوه براین، زندان جای خوبی نیست، پس بهترین راه این بود که بفرماید: هرکس که بگیرد مالکش می‌شود، قهراً در حفظ او می‌کوشد و می‌گوید مال من است، بعداً جزء خانواده می‌شود و در مرور زمان احکام اسلام را یاد می‌گیرد و مسلمان می‌شود، مسأله عتق را هم تمام کردیم، منتها در اینجا آیاتی داریم که باید بخوانیم:« وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيهِ أَمْسِكْ عَلَيكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَي لَا يكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»[7]

ترجمه: (به خاطر بياور) زماني را که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودي [به فرزند خوانده‌ات «زيد»] مي‌گفتي: «همسرت را نگاه‌دار و از خدا بپرهيز!» (و پيوسته اين امر را تکرار مي‌کردي)؛ و در دل چيزي را پنهان مي‌داشتي که خداوند آن را آشکار مي‌کند؛ و از مردم مي‌ترسيدي در حالي که خداوند سزاوارتر است که از او بترسي! هنگامي که زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسري تو درآورديم تا مشکلي براي مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده‌هايشان -هنگامي که طلاق گيرند- نباشد؛ و فرمان خدا انجام شدني است (و سنت غلط تحريم اين زنان بايد شکسته شود).

این آیه مبارکه در باره زینب است که زینب دختر عمه پیغمبر اکرم بود، بعداً با زید بن حارثه ازدواج کرد، بعداً زید بن حارثه او را طلاق داد و پیغمبراکرم او را گرفت.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo