درس خارج فقه آیت الله سبحانی
97/12/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: وصیت برای وارث از نظر آیات
همانطور که بیان گردید، کسانی که در خود احساس مرگ میکنند، میتوانند بخشی از مال خود را برای والدین و اقربین ایصاء کنند ( كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ).
البته والدین وارثاند، اما اقربین برخی وارثاند و برخی وارث نیستند، مثلاً فرزندان انسان هم وارثاند وهم اقربین به حساب میآیند، اما برادران و خواهران انسان اقربین هستند، اما وارث نیستند، این مسئله پیش ما مسلّم است و جای بحث ندارد، جناب شیخ طوسی و استادش جناب سید مرتضی عباراتی دارند و میفرمایند، از نظر ما وصیت کردن به وارث هیچ اشکالی ندارد.
اما متأسفانه اکثر فقهای اهل سنت میگویند انسان نمیتواند به وارث وصیت کند، کأنّه اجماع دارند که ایصاء به وارث جایز نیست و شاید قلیلی ازآنها جایز بدانند، جناب خرقی کتابی بنام «المغنی» دارد که در فقه حنبلی است و کتاب خوبی است، البته متنِ کتاب «المغنی» مال خرقی است، شرحش مال دیگری است، جناب خرقی در متن کتاب «المغنی» میگوید اگر انسان ایصاء به وارث کند، احتیاج به اجازه وارث دارد، ما نظیر این مسئله را در جای دیگر داریم و آن اینکه اگر کسی وصیت به مازاد ثلث (بیشتر از ثلث) کند، احتیاج به اجازه وارث دارد، آنها (اهل سنت) می گویند حتی اگر یک دینار هم برای وارث وصیت کند، احتیاج به اجازه وارث دارد، شارح کتاب «المغنی» میگوید بعضی از علمای اهل سنت میگویند حتی اگر وارث اجازه هم بدهد، این وصیت نافذ نیست.
بررسی مسأله از نظر آیات وروایاتما نخست باید مسئله را بر قرآن کریم عرضه کنیم، و سپس بر روایات، اگر بر قرآن کریم عرضه کنیم، ظاهر قرآن کریم صحت به تمام معنی است، زیرا قرآن میفرماید:« كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»[1] . اگر وصیت برای وارث جایز نبود، قرآن کریم چطور فرموده: «الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» آن هم به این اتقان ومحکمی، یعنی میفرماید: «حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»، با این همه عنایت و تاکید چطور بگوییم وصیت برای وارث صحیح نیست؟!
بنابراین، «الکتاب معنا»، البته معلوم است که علمای اهل سنت در مقابل استدلال ما ساکت ننشستهاند، آنها نیز برای خود جواب دارند، آنها دو جور مسئله را حل کردهاند، اول گفتهاند این آیه: « كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» منسوخِ آیه ارث است که در سوره نساء آمده، در سوره نساء آمده: «وصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ»[2] دیگر وصیتی در کار نیست.
بعضی از آنها (اهل سنت) گفتهاند این آیه منسوخ نیست، بلکه مقید است و مراد از «والدین»، آن والدینی هستند که ارث نمیبرند، کدام والدین ارث نمیبرند؟ «والدینِ کافر» ارث نمیبرند، چون کافرند و ارث نمیبرند، ولذا شما برای آنها وصیت کنید تا یک چیزی به آنها بدهند.
فرق دو جوابفرق بین جوابین واضح است، زیرا جواب اول میخواهد بفرماید آیه: « كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» منسوخ است به آیه سوره نساء، اما جواب دوم میگوید آیه سوره بقره ( كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ) منسوخ نیست، بلکه مقید است، «والدین و ابوینِ کافرین اگر مُورِّث شان مسلمان است، ارثش به والدین و ابوین کافر نمیرسد، منتها میتواند وصیت کند که چیزی را به آنها بدهند.
اشکال اول بر جواب اولبرجواب اول آنها سه اشکال وارد است، اشکال اول این است که:« یشترط فی المنسوخ، التقدمُ، و فی الناسخ، التأخُّر»، منسوخ باید قبل از ناسخ باشد و ناسخ بعد از منسوخ، از کجا معلوم است که آیه سوره بقره (كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ) قبل از آیه سوره نساء نازل شده است و لعل عکس باشد، چون هردو سوره مدنیاند، یعنی هم سوره بقره مدنی است و هم سوره نساء مدنی میباشد، ولذا از کجا معلوم است که سوره بقره قبل از سوره نساء نازل شده و لعل قضیه بر عکس باشد؟
پس «یشترط فی النسخ، تقدُّمُ المنسوخ علی الناسخ نزولاً» و شما باید ثابت کنید که اول سوره بقره نازل شده و بعداً سوره نساء.
اشکال دوم بر جواب اولاشکال دوم این است که ناسخ و منسوخ باید تضاد داشته باشند، به این معنی که یکی منفی و دیگری مثبت باشند، و خوشبختانه در اینجا هردو مثبت هستند، یعنی هم آیه ای که میفرماید: «ا« كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» مثبت است و هم آیهای که میفرماید:« لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ» مثبت میباشد، این چه ناسخ و منسوخاند که هردو مثبتاند و عجیب این است که این افراد یک چنین جوابهای کم مایه را میدهند،و حال آنکه ادعای فقاهت دارند و خود را فقیه میدانند.
اولاً، باید منسوخ از نظر نزول مقدم بر ناسخ باشد و ناسخ از نظر نزول مؤخر از منسوخ باشد و بعداً نازل شده باشد.
ثانیاً، در نسخ تضاد شرط است، یعنی اگر یکی مثبت بود، دیگری باید منفی باشد،اما در این دو آیه مبارکه هردو مثبتاند، آقایان در باب مطلق و مقید خواندهاند بر اینکه اگر هردو مثبتاند، هیچکدام بر دیگری مقدم نمیشود.
اشکال سوم بر جواب اولاشکال سوم که ازهمه مهمتر است، اگر کسی آیه یازده از سوره نساء را بخواند، همه جا ارث «بعد الإیصاء» است، اول وصیت است و دین، بعداً ارث است، معلوم میشود که «ارث» در مرحله سوم قرار دارد، یعنی ایصاء و دین در مرحله اول و دوم قرار دارند، ارث در مرحله سوم است، پس وصیت از نظر رتبه، مقدم بر ارث است، با این وجود چطور ارث میتواند وصیت را از بین ببرد، در کتاب ارث آمده که اگر کسی بمیرد، اول میگویند چه مقدار بدهکار است، بدهکاریاش را کنار میگذارند، دوم میبینند که چه مقدار وصیت کرده، آن را نیز کنار میگذارند، ماروای «وصیت» و «دین» میشود: « ترکه و ارث». بنابراین، وصیت در مرحله مقدم است، پس چطور میشود که ارث وصیت را از بین ببرد؟
بنابراین، استدلال این آقایان که میگویند آیه «سوره نساء» ناسخ آیه سوره بقره است، از جهات ثلاث مردود است، اولاً، تقدم و تأخرش روشن نیست. ثانیاً، هردو مثبتین هستند. ثالثاً، از نظر قرآن ترکه بعد از وصیت و دین است، تا وصیت و دین را کنار نگذاریم، ترکه و ارث محقق نمیشود تا به دیگران بدهیم.
ولی الآن بعضی از علمای اهل سنت در فکر افتادهاند که فقه امامیه را بپذیرند، شیخ محمد جواد مغنیه در کتاب خودش بنام: « الفقه علی المذاهب الخمسه» مینویسد که من در کشور لبنان هستم، الآن علمای اهل سنت یک لایحهای را تنظیم کردهاند که آن را به دولت بدهند تا دولت آن را تصویب کند که:« الوصیة لوارث»، چون فقه شان اجازه چنین کاری را نمیدهد، ولذا میخواهند از نظر قانون وارد بشوند.
بنابراین؛ ما تا اینجا توانستیم که جواب اول را تجزیه و تحلیل کنیم، جواب اول این بود که آیه «وصیت» منسوخ است و آیه «ارث» ناسخ آن است.
بررسی جواب دوم اهل سنتجواب دوم آنها این است که قرآن وقتی میفرماید: «... لِلْوَالِدَينِ » مراد والدینی (که ارث میبرند) نیست دارد، بلکه مراد والدین کافرین هستند، چون آنها ارث ندارند و تمام ترکه به دیگران میرسد، ولذا شرع مقدس در باره آنها اجازه داده که به این گونه «والدین»ها وصیت کنند.
البته این جواب آسان تر از جواب اول است، زیرا در این جواب میگوید من دست به ترکیب آیه مبارکه نمیزنم، بلکه فقط آیه را مقید میکنم و میگویم مراد از« ... لِلْوَالِدَينِ » والدین کافرین هستند.
اشکال بر جواب دوم اهل سنتاشکالش این است که شما این قید را از کجا آوردید، این «قید» برای خود دلیل میخواهد، علاوه براین، معنایش این میشود که آیه مبارکه با این طمطراق که میگوید: « كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيرًا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ» این آیه فقط یک مورد نادر را شامل بشود و آن اینکه مسلمانی بمیرد، پدر و مادرش کافر باشد، این خیلی بعید است که قرآن با این اهمیت سخن بگوید و موردش هم مورد بسیار نادر باشد.
دیدگاه صاحب تفسیر المنارصاحب تفسیر «المنار» در اینجا تا حدی روشن تر بحث میکند و میگوید من چگونه که فقهای ما، مقلد امام شان است، یعنی مقلد شافعی، ابوحنیفه، أحمد بن حنبل و مالک هستند و این سبب شده است که مستقلاً قرآن و سنّت را مطالعه نکنند، ایشان (صاحب تفسیر المنار) در اینجا حقیقت را درک کرده و گفته این آیه مبارکه با این عظمت، معنی ندارد که فقط در باره والدین کافرین سخن بگوید، یا بگوییم آیه منسوخ است، ایشان میگوید متاسفانه آنکه برای آنها (علمای اهل سنت) مهم است،همان اقوال ائمه شان است، اما اینکه کتاب چه میگوید و سنت چه میگوید، به این جهت کار ندارند.
بنابراین، ما مسئله را بر قرآن عرضه کردیم و دانسته شد که حق با امامیه است، حتی اگر من امامی هم نبودم، حق را با امامیه میدادم نه با آن طرف.
بررسی مسأله از نظر سنتولی بحث در جای دیگر است و آن عبارت است از:«عرض المسألة علی السنّة» یعنی ما باید مسأله را بر روایات عرضه کنیم و ببینیم که روایات چه میگویند؟
مسلّماً اهل سنت که میگویند:« لا وصیة لوارث» تکیه بر سنت و روایت کردهاند، این روایتی که من میخوانیم، آن را سه نفر نقل کردهاند، یعنی هم ابوداود نقل کرده و هم ترمذی نقل کرده و هم ابن ماجه نقل کرده است.
من ابتدا مضمون روایت را میخوانم، بعداً عبارات روایت را میخوانم، ابو أُمامه میگوید در منا بودم، پیغمبر اکرم بالای ناقهاش سخنرانی میکرد و من جلوی شتر آن حضرت بودم، یعنی من در جِران شتر پیغمبر بودم،جِران عبارت است از:مُقَدَّمُ عُنُقِ الناقة» یعنی زیر دهان شتر پیغمبر اکرم (ص) بودم، و من می دیدم که ناقه پیغمبر اکرم (ص) تقصع بِجَرَّتها، یا بر میگرداند یا فرو میبرد، یعنی آن خار یا علفی که در دهانش است، نشخار میکند، به این معنی گاهی آن را فرو میبرد و گاهی همان را از داخل بیرون میآورد، تقصع، أی تَرُدُ الی الداخل، و گاهی از داخل بیرون میآورد که در فارسی به آن می گویند: نشخار کردن، همان نشخار در فارسی دایرهاش مضیق است، همان را میجود، منتها «تقصع» یعنی هم میجود و هم گاهی آن را فرو میبرد و هم گاهی آن را از داخل میآورد زیر دهان، این آدم میگوید من زیر دهان (جران) بعیر پیغمبر بودم، یعنی زیر سرش بودم، در حالی که شتر پیغمبر «تقصع بجرّتها ...» شنیدم که پیغمبر اکرم میفرمود:« إن الله أعطی لکلّ وارث حقّه لا وصیة لوارث»، دلیل شان همین حدیث است، هم ابن جامه قزوینی این حدیث را نقل کرده و هم ابو داود خراسانی نقل کرده و هم جناب ترمذی آن را نقل کرده است.
آیة الوصیة منسوخة بالسّنةقد علمتَ أنّ آیة الوصیة محکمة لم تنسخ بالکتاب، و لم یقیّد إطلاقها، بل هی آیة محکمة مطلقة یجب الأخذ بها، إلّا أنّه ربما یقال: إنّ آیة الوصیة نُسِخَت بالسنّة الّتی رواها أصحاب السُّنَنِ و لم یروها الشیخان: البخاری و مسلم فی صحیحیهما، و إلیک نقل الروایة سنداً و متناً عن سنن الترمذی، حیث روی فی باب:« ما جاء لا وصیة لوارث» هذین الحدیثین:
1: حدّثنا علی بن حجر و هنّاد قال: حدّثنا إسماعیل بن عیّاش، حدّثنا شرحیبیل بن مسلم الخولانی، عن أبی أمامة الباهلی، قال: سمعت رسول الله (صلّی الله علیه و آله) یقول فی خطبته عام حجّة الوداع:« إنّ الله قد أعطی لکلّ ذی حقّ حقّه فلا وصیة لوارث، الولد للفراش و للعاعر الحجر»[3] .
2: حدّثنا قتیبة، حدّثنا أبو عوانة، عن قتادة، عن شهر بن حوشب، عن عبد الرحمن بن غنم، عن عمرو بن خارجة: أنّ النبی (صلّی الله علیه و آله) خطب علی ناقته و أنا تحت جِرانها (ناقة) و هی تقصع بجرّتها، و أنّ لعابها (ناقة) یسیل بین کتفیی، فسمعته یقول: «إنّ الله أعطی کلّ ذی حقّ حقّه، و لا وصیة لوارث، و الولد للفراش و للعاهر الحجر»[4]
میگویند قرآن مجید با سنت منسوخ شده، درعلم اصول یک بحثی داریم که آیا قرآن را میتوانیم با سنت نسخ کنیم یا نه؟
اصلاً مقام قرآن غیر مقام سنت است، البته سنتی که از زبان پیغمبر اکرم (ص) بشنوی، آن مثل قرآن است، اما سنت آن است که به وسیله این افراد نقل شده، آیا می شود قرآن مجید را بوسیله سنت تخصیص زد؟
بسیاری از علما و فقها گفتهاند که سنت مقامش خیلی بالاست، خبر واحد هر چند حجت است، اما در این حدی که بتواند آیه قرآن را نسخ کند، این آقایانی که این جواب را میدهند، توجه به این مسئله اصولی نکردهاند، مقام« قرآن» غیر از مقام سنت است، باز تکرار میکنم، سنت را اگر از لسان پیغمبر بشنویم، البته آن مثل قرآن است، فرقش این است که قرآن معنی و لفظش از جانب خداست، اما سنت لفظش از پیغمبر است، اما معنی از جانب خدا میباشد.
ولی بحث ما در روایاتی است که بعد از چند واسطه به دست ما رسیده، آیا اینها منزلت شان در این حد است که قرآن را منسوخ کند، منهای بحث ما در اصول، چون ما در اصول گفتیم که قرآن را با سنت متواتر میشود تخصیص زد یا نسخ نمود، اما با خبر واحد نمیشود تخصیص زد یا نسخ نمود.