< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

97/11/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ‌آیات دال بر صحت اجاره

سومین آیه‌ای که برای صحت اجاره با ‌آن استدلال کرده‌آند، آ‌یه ششم سوره طلاق است که می‌ فرماید:

«أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَلَا تُضَارُّوهُنَّ لِتُضَيقُوا عَلَيهِنَّ وَإِنْ كُنَّ أُولَاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيهِنَّ حَتَّى يضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَأْتَمِرُوا بَينَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَإِنْ تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَى»[1]

ترجمه:‌آنها [= زنان مطلقه‌] را هر جا خودتان سکونت داريد و در توانايي شماست سکونت دهيد؛ و به آنها زيان نرسانيد تا کار را بر آنان تنگ کنيد (و مجبور به ترک منزل شوند)؛ و اگر باردار باشند، نفقه آنها را بپردازيد تا وضع حمل کنند؛ و اگر براي شما (فرزند را) شير مي‌دهند، پاداش آنها را بپردازيد؛ و (درباره فرزندان، کار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد؛ و اگر به توافق نرسيديد، آن ديگري شيردادن آن بچه را بر عهده مي‌گيرد.

پس سومین آیه‌ای که با آن برای صحت اجاره استدلال کرده‌اند، آیه ششم سوره طلاق است که راجع به زنان مطلقه است ( نه زنان مزوجة)، این آیه مبارکه می‌فرماید: اگر زنانی را طلاق دادید، حتماً حقوق آنها را رعایت کنید، چند حق برای زنان مطلقه قائل می‌شود:

1: در درجه می‌فرماید: اگر آنها را طلاق دادید، از خانه خود بیرون نکنید، یعنی مطلقه رجعیه (مادامی که عده‌اش تمام نشده) باید در خانه خودِ شوهر باشد، البته الآن این مسئله در میان مردم مرسوم نیست، ولی حکم شرعی مسئله همین است ، یعنی اگر انسان زنی را طلاق داد و زن هم طلاقش طلاق رجعی است، این زن حکم زوجه را دارد ولذا شوهر حق بیرون کردن او را از خانه ندارد، از این رو قرآن کریم می‌فرماید: از توان تان هرچه بر می‌آید، این زن را در خانه خود نگه دارید خواه خانه، خانه ملکی باشد یا خانه اجاره‌ای، هر کدام که باشد حق بیرون کردن زن مطلقه را از خانه ندارد.

«أَسْكِنُوهُنَّ» این زنان را جا بدهید، «مِنْ حَيثُ سَكَنْتُمْ‌» در همان خانه‌ای که هستید، «مِنْ وُجْدِكُمْ» به اندازه توانایی خود، گاهی توانایی شوهر خانه ملکی است و گاهی خانه‌ اجاره‌ای.

2: حق دوم زن مطلقه این است که شوهر حق ضرر رساندن به او را از نظر غذا، لباس، استحمام و سایر ضروریات ندارد، چون گاهی از اوقات شوهران بی معرفت یا کم معرفت پیدا می‌شوند که از نظر نفقه به این زن تضییق قائل می‌شوند تا این زن خانه را ترک کند و برود، یعنی از نظر لباس، از نظر شستن، از نظر استحمام، از نظر غذا، خیلی تضییق قائل می‌شوند به گونه‌ای که زن مجبور می‌شود که خانه را ترک کند، قرآن می‌فرماید این کار را نکنید «وَلَا تُضَارُّوهُنَّ لِتُضَيقُوا عَلَيهِنَّ» به اینها ضرر نرسانید. چرا؟ « لِتُضَيقُوا عَلَيهِنَّ»، لامِ: «لِتُضَيقُوا » لام علت است، ایجاد ضیق این است که نفقه درست و خوب نمی‌دهد و این سبب می‌شود که زن تصمیم به ترک خانه می‌گیرد و خانه را ترک می‌کند. پرسش

پرسش این است که آقایان می‌ گویند: باب مفاعله بین الأثنین است و حال ‌آنکه در اینجا بین الأثنین نیست، بلکه قائم به یک طرف است، پس این دلیل براین است که باب مفاعله، باب اثنینی نیست، بلکه گاهی بین الأثنین است و گاهی بین الأثنین نیست.

3: «وَإِنْ كُنَّ أُولَاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيهِنَّ حَتَّى يضَعْنَ حَمْلَهُنَّ» اگر این زن مطلقه آبستن است، مادامی که وضع حمل نکرده وعده‌اش تمام نشده، باید نفقه زن مطلقه را بپردازد

پس تا اینجا سه حکم برای مطلقات بین کرده است:

1؛ به او مسکن بدهد، یعنی زن مطلقه حق مسکن دارد.

2؛ زن مطلقه (طلاق رجعی) حق نفقه دارد، یعنی شوهر باید نفقه‌اش را بپردازد و از نظر نفقه نباید به او فشار بیاورد و ضیق بگیرد.

3؛ زنان مطلقه اگر حامله هستند، مادامی که وضع حمل نکرده‌اند، نفقه دارد.

4 : «فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» وقتی بچه را زایید، این بچه هم بر گردن پدر حق دارد و هم بر گردن مادر ، حقی که بر گردن مادر دارد این است که باید مادر به او شیر بدهد، حقی که بر گردن پدر دارد این است که باید اجرت شیر مادر را بپردازد، چون این زن از جان خودش مایه می‌ گذارد.

« فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» چرا آیه مبارکه می‌فرماید:« لَكُمْ»، لامِ:« لَكُمْ» می‌رساند که بچه مال شوهر است ولذا پاداش آن را بدهد، با این آیه استدلال می‌کنند که اجاره امر مشروع است.

البته معمولاً صیغه «اجاره» خوانده نمی‌شود، زن وقتی بچه را شیر می‌دهد، شوهر باید مبلغی را به زن بدهد، این ‌ مصداق اجاره است نه اجاره بالحمل الأوّلی، یعنی اجاره به حمل اولی نیست،‌ چون اجاره بالحمل الأولی این است که صیغه اجاره خواند بشود، یعنی یکی بگوید: «آجرتک»، دیگری بگوید:« قبلت»

اشکال

اشکال این است که اجاره ازنطر آقایان عبارت است از:« تملیک المنفعة» و حال آنکه «شیر» منفعت نیست، بلکه عین من الأعیان، چطور آقایان از یک طرف می‌گویند:« الإجارة تملیک المنفعة» از این طرف هم می‌بینینم که شیر منفعت نیست، چون منفعت باید از قبیل اعراض باشد (مثل سکنی در خانه)، اما لبن (شیر) عینٌ مِنَ الأعیان».

مرحوم نراقی در کتاب «‌العناوین» می‌فرماید اگر کسی در اینجا اشکال کند، این اشکال در خیلی از جاها است، مثلا انسان حمام می‌رود، در حمام انسان آب مصرف می‌کند، آب که منفعت نیست، بلکه عینٌ مِنَ الأعیان»، یا کسی زمین خود را به دیگری اجاره می‌دهد تا از علف آن استفاده کند، «علف» که منفعت نیست، بلکه علف عینٌ من الأعیان، یا شخصی چاه خودش را به دیگری جاره می‌دهد، آب که جزء منافع نیست، بلکه (آب) عین من الأعیان.

پس اشکال خیلی زیاد شد:

الف؛ لبن و شیر منفعت نیست، و حال آنکه شما در تعریف اجاره می‌گویید:« الإجارة تملیک المنفعة».

ب؛ ‌ کسی زمین خود را به دیگری اجاره می‌دهد تا او از علف آن استفاده کند، علف منفعت نیست و با تعریف اجاره نمی‌سازد.

ج؛ حمام نیز آبش عین است نه منفعت، و حال آ‌نکه اجاره عبارت است از تملیک المنفعة.

د؛ بئر و چاه نیز چنین است، یعنی آبش عین خارجی است نه منفعت.

پاسخ

پاسخ همه این ا شکال این است که:« منفعة کلِّ شیء بحسبه» هر چیزی که جنبه تبعی پیدا کرد، آن منفعت است، اتفاقاً‌ انسان وقتی خانه‌ای را اجاره می‌کند، سکنی تبعی خانه است، شیر مادر نیز تبعی حضانت است، مادر که به بچه خود شیر که می‌دهد، بچه را رها نمی‌کند، بلکه حضانتش را هم به عهده می‌گیرد و شبانه روز او را نگه می‌دارد، پس «حضانت» اصل است، شیر برای آن فرع شمرده می‌شود، هکذا آب حمام، آب حمام فرع خود حمام است، آب تابع حمام است، جناب حمامی،‌حمام را در اختیار طرف قرار می‌دهد، آب تابع حمام است، و هکذا در مثال بئر و چاه، یعنی «بئر وچاه» اصل است، آب فرع آن است.

«فبلغنا بهذه النتیجة أنّ منفعة کلّ شیء بحسبه، إذا کان شیئ فرعاً وله أصل» فرع را می‌گویند منفعت، خواه آن فرع ملموس باشد یا ملموس نباشد، این عبارت أخرای این است که بگوییم:« منفعة کلّ شیء بحسبه».

به بیان دیگر؛ ذهن ما، ذهن فلسفی است، منفعت در فلسفه غیر از منفعت در فقه است، منفعت در فلسفه، همان عرض است، عرض قائم با موضوع (مثل سکنی)، اما منفعت در فقه، جنبه فلسفی ندارد، بلکه چیزی که جنبه تبعی دارد، به ‌آن می‌گویند منفعت.

پس بهترین جواب همین است که ما گفتیم، البته همه جواب‌ها درست است، منتها من آنها را خلاصه کردم و گفتم که بین منفعت در فلسفه و بین منفعت در فقه خلط شده، منفعت در فلسفه جنبه عرضی دارد، عرض قائم بالجوهر، اما منفعت در فقه، جنبه‌ تبعی دارد، آن می‌شود منفعت، اما چیزی که جنبه اصالتی دارد، ‌آن می‌شود غیر منفعت.

***

3 الدَّینُ أو القرض

 

الآیة الأولی

«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَاينْتُمْ بِدَينٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيكْتُبْ بَينَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا يأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيكْتُبْ وَلْيمْلِلِ الَّذِي عَلَيهِ الْحَقُّ وَلْيتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يبْخَسْ مِنْهُ شَيئًا فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يسْتَطِيعُ أَنْ يمِلَّ هُوَ فَلْيمْلِلْ وَلِيهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَينِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يكُونَا رَجُلَينِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى وَلَا يأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَينَكُمْ فَلَيسَ عَلَيكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايعْتُمْ وَلَا يضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ»[2]

ترجمه: اي کساني که ايمان آورده‌ايد! هنگامي که بدهي مدت‌داري (به خاطر وام يا داد و ستد) به يکديگر پيدا کنيد، آن را بنويسيد! و بايد نويسنده‌اي از روي عدالت، (سند را) در ميان شما بنويسد! و کسي که قدرت بر نويسندگي دارد، نبايد از نوشتن -همان طور که خدا به او تعليم داده- خودداري کند! پس بايد بنويسد، و آن کس که حق بر عهده اوست، بايد املا کند، و از خدا که پروردگار اوست بپرهيزد، و چيزي را فروگذار ننمايد! و اگر کسي که حق بر ذمه اوست، سفيه (يا از نظر عقل) ضعيف (و مجنون) است، يا (به خاطر لال بودن،) توانايي بر املاکردن ندارد، بايد ولي او (به جاي او،) با رعايت عدالت، املا کند! و دو نفر از مردان (عادل) خود را (بر اين حق) شاهد بگيريد! و اگر دو مرد نبودند، يک مرد و دو زن، از کساني که مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب کنيد! (و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند،) تا اگر يکي انحرافي يافت، ديگري به او يادآوري کند. و شهود نبايد به هنگامي که آنها را (براي شهادت) دعوت مي‌کنند، خودداري نمايند! و از نوشتن (بدهي خود،) چه کوچک باشد يا بزرگ،ملول نشويد (هر چه باشد بنويسيد)! اين، در نزد خدا به عدالت نزديکتر، و براي شهادت مستقيم تر، و براي جلوگيري از ترديد و شک (و نزاع و گفتگو) بهتر مي‌باشد؛ مگر اينکه داد و ستد نقدي باشد که بين خود، دست به دست مي‌کنيد. در اين صورت، گناهي بر شما نيست که آن را ننويسيد. ولي هنگامي که خريد و فروش (نقدي) مي‌کنيد، شاهد بگيريد! و نبايد به نويسنده و شاهد، (به خاطر حقگويي،) زياني برسد (و تحت فشار قرار گيرند)! و اگر چنين کنيد، از فرمان پروردگار خارج شده‌ايد. از خدا بپرهيزيد! و خداوند به شما تعليم مي‌دهد؛ خداوند به همه چيز داناست.

همانطور که می‌دانید بحث ما در باره مکاسب محلله است، ابتدا در باره بیع بحث کردیم، بعداً مسأله «اجاره» را مورد بحث و بررسی قرار دادیم، بحث سوم ما در باره دین و قرض است، البته «کلّ دین قرض و کلّ قرض دین»، هر چند بعضی‌ها فرق می‌گذارند و می‌گویند قرض آن است که انسان دستی از کسی پول بگیرد، به این می‌گویند قرض، دین اعم است، هم به این دین می‌گویند، هم اگر نسیه خریده، به آن نیز دین می‌ گویند، اما به نسیه خریدن قرض نمی‌گویند.

«علی أی حال» قرآن مجید احکام قرض و دین را در یک آیه طولانی بیان می‌کند و در این آیه واحده بیست و یک فرع فقهی آمده است، اینکه می‌گویند در قرآن قانون ثبت اسناد نیست، ثبت اسناد قرآن همین آیه است، لازم نیست که قرآن همه فروع را بگوید و جزئیات را هم بیان کند،‌اصول ثبت اسناد در همین آیه آمده، یک آیه است، اما بیست و یک فرع در آن آمده است.

معنای مفردات آیه

1:« تَدَاينْتُمْ»: التداین من التفاعل، و هو رهن وجود شخصین لکلّ فعل، مع أنّ‌ الدین فعل واحد یصدر من الدائن، و یمکن أن یقال: إنّ باب التفاعل ربما یستعمل فی غیرها، بشهادة ما سیأتی فی قوله سبحانه:« وَلَا يضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ » فی آیتنا هذه،‌ مع أنّه لیس فیه إضرار إلّا من جانب واحد، لا من الجانبین.

نعم ذکر ابن عاشور وجهاً آخر و قال: «إنّ المخاطب هو مجموع الأمّة، و فی المجموع دائن و مدین، فصار المجموع مشتملاً علی جانبین»[3] ، ولا یخفی أنّه تفسیر ذوقیّ.

2:« بِدَينٍ»: جِیئَ بهذا القید مع عدم الحاجة إلیه، لکونه مفهوماً من الفعل، جیء به لیکون مرجعاً للضمیر فی الفعل الواقع بعده، أی « فَاكْتُبُوهُ» ولولا ذکره لقال:« فاکتبوا الدّین».

3:« مُسَمًّى»: أرید تعیین آجال الدیون لقطع المخاصمة عند الاختلاف، و الأجل اسم و المصدر: التأجیل.

4:«بِالْعَدْلِ»: بالحق.

5:« فَلْيمْلِلْ»: الإملال: الإملاء، یقال: أملّ علیه و أملی علیه: بمعنی واحد.

6:« يبْخَسْ»: البخس: النقص ظلماً، یقال: بخسه حقّه: یبخسه بخساً، و ثمن بخس، ناقص عن حقّه.

7:« سَفِيهًا»: السفیه: من له الخفّة فی العقل.

8:« ضَعِيفًا»: الضعیف: الصغیر، قال سبحانه:« وَلَهُ ذُرِّيةٌ ضُعَفَاءُ»[4]

9:« أَقْسَطُ»: أعدل، و القسط: العدل، فإذا قیل: ‌أقسط: یکون بمعنی أعدل، و إذا قیل: قسط، یقسط یکون بمعنی (جار).

«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَاينْتُمْ بِدَينٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ» اگر به کسی بدهکار شدید، یا قرض دادید، آن را بنویسید.

در اینجا دو نکته مهم وجود دارد که باید بیان شود:

نکته اول: نکته اول این است که باب تفاعل طرفینی است و حال آنکه قرض دهنده یکنفر است، چرا قرآن می‌فرماید: « تَدَاينْتُمْ»؟

بعضی از مفسرین می‌گویند علت اینکه تعبیر به :« تَدَاينْتُمْ» شده این است که مجموع مسلمانان موجود واحدی هستند ولذا گاهی همین آدمی که قرض می‌دهد، همین آدم گاهی هم قرض می‌گیرد، از این نظر قرآن می‌گوید:« تَدَاينْتُمْ»، کأنّه همه مسلمانان وجود واحدی هستند، در واقع کسی قرض می‌دهد و کسی هم قرض می‌گیرد، ولذا می‌گوید:« تَدَاينْتُمْ» همان آدمی که قرض می‌دهد، گاهی هم قرض می‌گیرد، مجموع مسلمانان گویا شیء واحدی هستند ولذا می‌گوید:« تَدَاينْتُمْ».

دیدگاه استاد سبحانی

به نظر من این جواب، جواب شعری و ذوقی است، بلکه ما از اول منکر هستیم که باب تفاعل، طرفینی باشد،‌ بلکه گاهی از اوقات باب تفاعل قائم به یکنفر است مثل آیه قبلی که خواندیم:« لا تضارّوهنّ»، حتی جریان «لا ضرر و لا ضرار» هم یک طرفی است.

بنابراین، اگر قرآن می‌فرماید:« تَدَاينْتُمْ»‌ نه از این نظر است که مسلمانان موجود واحدی هستند و به همدیگر قرض می‌دهند و قرض می‌گیرند، بلکه باب تفاعل همیشه دو طرفینی نیست، بلکه گاهی در یک طرفی هم استعمال می‌شود.

نکته دوم:« إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى» معلوم می‌شود که قرض باید اجلش معین باشد، مثلاً اگر کسی به دیگری قرض بدهد و بگوید: من به تو قرض می‌دهم هر موقع که داشتی، قرضم را بده، این درست نیست، بلکه باید بگوید: من به تو قرض می‌دهم تا یکسال، معلوم می‌شود که در دین باید اجل و مدت معین باشد.

اشکال

نکته دیگر اینکه: به نظر بعضی‌ها، کلمه: «بِدَينٍ» در جمله: «إِذَا تَدَاينْتُمْ بِدَينٍ» «بِدَينٍ» قید زاید است، چون ازکلمه:« تَدَاينْتُمْ» فهمیده می‌شود و نیاز به آوردن آن نیست، پس چرا این کلمه را آورده؟

جواب

جوابش این است که چون پشت سرش می‌فرماید:« فَاكْتُبُوهُ» ضمیر برای خودش مرجع می‌خواهد ولذا کلمه: «بِدَينٍ» را آورده تا ضمیر« فَاكْتُبُوهُ» به آن بر گردد.

پس در این «فقره» دو نکته را استفاده کردیم، اولاً معلوم نیست که باب تفاعل طرفینی باشد، بلکه یک طرف هم کافی است.

ثانیاً، قرض و دین باید اجل و مدتش محدود و معین باشد، دیگر اینکه کلمه: «بِدَينٍ» قید زاید نیست، بلکه از این رو آن را آورده تا ضمیر: « فَاكْتُبُوهُ» به آن (بِدَينٍ) بر می‌گرد، اگر کلمه: «بِدَينٍ» را نمی‌گفت،0 ناچار بودیم که بگوییم از کلمه « تَدَاينْتُمْ» دین استفاده می‌شود، مثل:« عدلوا هو أقرب للتقوی» خواسته کلمه دین را بیاورد تا ضمیر مرجعش معین باشد.

«وَلْيكْتُبْ بَينَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ» هنگامی که قرض را به کسی می‌دهید، باید یکنفر نویسنده باید از روی عدالت بنویسد.

پرسش

پرسش این است که خودِ قرض دهنده و یا قرض گیرنده می‌نویسد، پس چرا می‌گوید:« وَلْيكْتُبْ بَينَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ»، و حال آنکه ثالث لازم نیست؟

پاسخ

پاسخش این است که در زمان نزول آیه مبارکه نوع مردم فاقد کتابت بودند، در مجموع مکه هفده نفر کاتب بود، در مجموع مدینه یازده نفر، سایر مردم بلد نبودند که بنویسند ولذا همیشه دین و قرض آنها را ثالث می‌نوشت.

ضمناً جناب کاتب باید درموقع نوشتن عدالت را رعایت کند، فرض کنید،‌این آدم صد تومان بدهکار است، جناب کاتب صد تومان را همان صد تومان بنویسد نه کمتر و نه بیشتر.

عجیب این است که این آیه در محیط و جایی نازل شده که شعار شان این بود که:« أنصر أخاک ظالماً و مظلوماً»، در یک چنین محیطی می‌فرماید:« وَلْيكْتُبْ بَينَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ»

گاهی از اوقات شخص ثالث (کاتب و نویسنده) می‌گوید من حوصله نوشتن و امثال آن را ندارم، شما قرض می‌دهید و یا قرض می‌گیرید، به من ربطی ندارد و من آدم بیکاری نیستم که هر روز برای مردم سند بنویسم، قرآن کریم می‌فرماید:« وَلَا يأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ» کاتب باید همانطور که خدا تعلیم کرده بنویسد، یعنی «بالعدل» بنویسد. بنابراین، از این ‌آیه معلوم می‌شود که اگر کاتب و نویسنده در میان جمعیت کم است و غالب مردم امی و بی سوادند، بر نویسنده واجب عینی است و باید بنویسد:« وَلَا يأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ».

«وَلْيمْلِلِ الَّذِي عَلَيهِ الْحَقُّ» ‌آنکس که حق بر گردن اوست، باید واقع را بگوید (املال و إملاء هردو به یک معنی است) اگر هزار تومان بدهکار است، باید بگوید من هزار تومان بدهکارم، کاتب نیز هزار تومان، هزار تومان بنویسد (نه هشتصد تومان و نه هزار و دویست تومان) وَلْيمْلِلِ الَّذِي عَلَيهِ الْحَقُّ - بدهکار، املاء کند، ‌آنکس که حق بر گردن اوست، «وَلْيتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يبْخَسْ مِنْهُ شَيئًا» اگر طرف هزار تومان بدهکار است، کاتب باید هزار تومان را همان هزار تومان بنویسد (نه کمتر و نه بیشتر)

حال اگر جناب بدهکار سفیه یا صبی بود، در این فرض چه کسی باید برای او املاء و املال کند؟ ‌ولی صبی و سفیبه: « فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يسْتَطِيعُ أَنْ يمِلَّ هُوَ فَلْيمْلِلْ وَلِيهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَينِ مِنْ رِجَالِكُمْ » ولی صبی، ولی سفیه و لال باید از طرف صبی، سفیه و از طرف لال املاء و املال کند، آیا این مقدار کافی است؟ نه، بلکه باید دو نفر شاهد بگیرد و پای سند را امضا کنند یا شهادت بدهند که فلانی این مقدار را به فلانی داد:« وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَينِ مِنْ رِجَالِكُمْ»

حال اگر دو شاهد مرد پیدا نشد، در اینجا چه کار باید کرد؟ یک مرد و دو زنی که مورد رضایت شما باشد، یعنی افراد ثقه باشند، آنها باید شهادت بدهند، از ز جاهایی که شهادت زن قبول است، یکی همین جاست، «فَإِنْ لَمْ يكُونَا رَجُلَينِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى»

سوال

سوال این است که چرا شاهد زن دوتا باشند؟

جواب

چون ممکن است یکی فراموش کند و دیگری فراموش نکند و به یاد آورد، آیا جمله:« أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى» علت رجلان است یا علت این است که زن باید دوتا باشد؟

دلیل رجلان نیست، بلکه دلیلِ: «فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ» است، یعنی چرا زن دوتا باشد؟ چون ممکن است که یکی از آنها فراموش کند، دیگری یاد آوری کند.

پرسش

ممکن است کسی بگوید که عین همین قضیه دردو مرد نیز پیش می‌آید، یعنی ممکن است یکی فراموش کند، دیگری یاد آوری کند و به یادش باشد، پس چطور در مورد مرد و رجل می‌گویید دوتا مرد (رجلان) کافی است، اما وقتی که به زن می‌رسید، می‌گویید حتماً باید دوتا باشد که اگر یکی فراموش کرد، دیگری خاطرش باشد؟

پاسخ

پاسخش این است که این بخاطر محیط زندگی است، چون زنان در خانه مشغول کار هستند و کمتر در بیرون از خانه رفت و آمد دارند، ولذا چه بسا برای یکی نسیان رخ بدهد، اما دیگری به یاد داشته باشد، اما مرد همیشه سر و کارش با بیرون است و هر روز طلبکار و بدهکار را می‌بیند، اما زنان چون در داخل خانه هستند، در بیرون خانه نیستند ولذا می‌گویند زن دوتا باشد که اگر یکی فراموش کرد دیگری یاد آوری کند، از این جهت فرموده:« شَهِيدَينِ مِنْ رِجَالِكُمْ» یعنی دو شاهد مرد،«فَإِنْ لَمْ يكُونَا رَجُلَينِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ».

پس جمله:« أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى» علت برای « شَهِيدَينِ مِنْ رِجَالِكُمْ» نیست، بلکه علت برای جمله: «فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ» است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo