درس خارج فقه آیت الله سبحانی
97/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احکام بیع
«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا»[1]
ترجمه: اي کساني که ايمان آوردهايد! اموال يکديگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد مگر اينکه تجارتي با رضايت شما انجام گيرد. و خودکشي نکنيد! خداوند نسبت به شما مهربان است.
معنای مفردات آیه
1:« تَأْكُلُوا»: الأکل کنایة عن أحد الأمرین:
الف؛ التملّک. ب؛ مطلق التصرّفات المتوقّفة علی الملکیة.
2: « بِالْبَاطِلِ»: الباء للسببیة، أی بسبب باطل، کالقمار و السرقة و الغصب و الخیانة.
3: «وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»: ظاهر الفقرة نهی الإنسان عن قتل نفسه بنفسه المسمّی الانتحار، و یمکن أن یقال: المراد أعمّ منه کقتل بعضهم بعضاً بتصویر أنّ المجتمع شیء واحد، و علی کلّ تقدیر فالجمع بین الأکل بالباطل و قتل النفس، یعرب عن أنّ الأوّل فی عداد الثانی من جهة عظیم المعصیة.
بحث ما در باره احکام معاملات محلّله است، یک آیه را در جلسه گذشته خواندیم و در اطرافش نیز مطالبی را نقل کردیم، الآن آیه دوم را میخوانیم، البته اساس هردو آیه اساس باب بیع است، یعنی آیه: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» را خواندیم که هم بیع را میگیرد و هم غیر بیع را، الآن در این آیه دوم هستیم که میفرماید:«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا»
نکات آیه1: نکته اول آیه مبارکه این است که میفرماید: «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا»، یعنی نمیفرماید:« یا أیها الناس» چون آیه مبارکه در باره احکام بحث میکند، احکام را فقط کسانی عمل میکنند که به خدا و پیغمبر و کتاب او ایمان داشته باشند، اما کسانی که فاقد ایمان هستند، آنها عمل نمیکنند.
بله، اگر بخواهد در باره معاد بحث کند، در آنجا میفرماید:«یا أیها الناس» چون مورد خطابش همه مردم است، اما اگر بخواهد در باره احکام بحث کند، مسلّما طرف خطابش مؤمنین است.
2: نکته دوم این است که چرا فرموده: «لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ»، یعنی در آیه مبارکه کلمه اکل را به کار برده؟
چون اولین نیاز و احتیاج بشر اکل است، ولذا همان کلمه را به کار برده (هر چند غیر از اکل، چیزهای دیگر نیز داریم، مانند لبس و غیر لبس).
3: نکته سوم این است که چرا فر موده: «لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ» اموال را نسبت به همه مردم داده و آن را مال همه دانسته است؟
نکتهاش این است که خداوند متعال جامعه انسانی را نفس واحد حساب کرده، کأنّه اموال، اموال همه است، مثلاً مال جناب زید، مال جناب عمرو نیز هست و بالعکس، و چون یکنوع وحدت در میان مؤمنین است ولذا میفرماید: «لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ»، اموال را نسبت داده به همه مسلمانان و مؤمنین، کأنّه همه مسلمانها موجود واحدند و دارای نفس واحدة میباشند.
4: «بِالْبَاطِلِ»، حرف « باء» برای سببیت است، أی بسبب الباطل، کالغصب، و السرقة و الربا و الرشوة و غیرهم، اما اینکه باطل چیست؟ بعداً بحث میکنیم.
5: نکته پنجم این است که میفرماید: «إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ» این «استثنا» از نظر آقایان، استثنای منقطع است، چون قبلاً دارد «بِالْبَاطِلِ» ، بعداً میفرماید: «إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ» تجارتِ «عَنْ تَرَاضٍ» باطل عرفی نیست، بلکه باطل شرعی است، باطل عرفی رشوه، سرقت و امثالش است، اما رضایت باطل عرفی نیست، ولذا این استثنا، استثنای منقطع است.
6: نکته ششم اینکه به دنبال جملات قبلی میفرماید: «وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» همان نکتهای را که در «لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ» گفتیم، در «وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» نیز میآید، در خودِ این جمله (وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ) دو احتمال متصور است:
الف؛ احتمال اول اینکه انتحار و خودکشی نکنید.
ب؛ احتمال دوم اینکه همدیگر را نکشید، چون همدیگر را کشتن به منزله کشتن خود است.
آیا این آیه شریفه دلالت برملکیت میکند یا بر اباحه؟
تا اینجا نکات آبه را بحث کردیم،حال باید ببینیم که از این آیه شریفه چه را استفاده میکنیم؟ آیا ملکیت استفاده میشود یا اباحه عامه تصرفات استفاده میشود؟
فرق ملکیت با اباحه تصرففرقش ملکیت با اباحه تصرف این است که اگر اولی را بگوییم، در واقع ملکیت را بالدلالة المطابقی استفاده کردیم، یعنی اگر گفتیم آیه در مقام تملیک است، ملکیت را به دلالت مطابقی استفاده کردیم، کأنّه قرآن میفرماید: «لا تتملّکُوا اموالکم بینکم بالباطل إلا أن تملَّکُوا تجارة عن تراض» اگر آیه شریفه میخواهد بفرماید که تجارتِ «عَنْ تَرَاضٍ» موجب ملکیت است، ملکیت را بالدلالة المطابقی استفاده کردیم، گویا در تقدیر چنین است:« یا أیها الذین آمنوا لا تتملَّکُوا أموالکم بینکم بالباطل بل تملکوا بینکم تجارة عن تراض».
اما اگر بگوییم آیه مبارکه در مقام اباحه عامة التصرفات است، آنوقت باید بگوییم:« یا أیها الذین آمنوا لا تتصرّفوا أموالکم بالباطل بل تصرّفوا تجارة عن تراض»، اگر دومی را بگوییم، در واقع ملکیت را بالدلالة الالتزامیه فهمیدیم، چرا؟ چون جواز عامة التصرّفات جدا از ملکیت نیست.
به بیان روشن تر؛ اگر من واقعاً میتوانم در مالی که از شما گرفتهام، همه نوع تصرّفات را بکنم، مثلاً بتوانم آن را بفروشم، هبه کنم، ارث بگذارم و...، این نوع تصرفات قطعاً جدا از مالکیت نیست.
بنابراین، از این آیه مبارکه استفاده میشود که «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» مفید ملکیت است یا به دلالت مطابقی، و یا به دلالت التزامی، اگر دلالت مطابقی شد، باید بگوییم: «لا تتملکوا أموالکم بینکم بالباطل، بل تملّکوا تجارة عن تراض».
اما اگر گفتیم در مقام اباحه تصرفات است، معنی آیه مبارکه این میشود که:« لا تتصرّفوا أموالکم بالباطل، بل تصرفوا تجارة عن تراض»، منتها من در اینجا یک چیزی را اضافه کردم و گفتم اباحه همه تصرفات، جدا از ملکیت نیست، یعنی از آیه شریفه ملکیت را استفاده میکنیم، یا به دلالت مطابقی که معنی اول است و یا به دلالت التزامی که معنی دوم است.
نظر استاد سبحانی
ظاهراً همان معنی اول درست باشد نه معنی دوم، هر چند هردو احتمال را گفتهاند، ولی احتمال اول بهتر از احتمال دومی، چون بعید به نظر میرسد که احتمال دوم مراد باشد.
علی کلّ تقدیر خواه اولی را بگیریم یا د ومی را، ملکیت از این آیه مبارکه استفاده میشود.
آیا آیه شریفه شامل معاطات هم میشود؟
مطلب دیگر اینکه آیا از این آیه مبارکه میتوانیم حکم معاطات را هم استفاده کنیم یا نه؟ قطعاً بیع بالصیغه را می گیرد، اما اینکه آیا معاطات را هم میگیرد یا نه؟
از نظر ما میگیرد، چون «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» همانطور که نسبت به بیع بالصیغه صدق میکند، نسبت به معاطات هم صدق میکند.
بعضی از اساتید ما میفرمودند:« معاطات» اصل است و بیع بالصیغة فرع میباشد، کی؟ هنگامی که بشر تمدن پیدا نکرده بودند و هنوز قانون بلد نبودند، کارها را با معاطات انجام میدادند، بعد از آنکه تمدن پیدا کردند، لفظ را جایگزین معاطات قرار دادند.
بنابراین، «معاطات» اصل است و بیع بالصیغة فرع است، عکس آنچه که از شیخ انصاری و دیگران استفاده میشود، چون آنها مثل اینکه بیع بالصیغه را اصل میگیرند و معاطات را فرع آن میدانند.
بنابراین؛ آیه مبارکه معاطات را میگیرد، «إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ» و معاطات قطعاً تجارتِ «عَنْ تَرَاضٍ» است.
إن قلت: اگر مراد از کلمه «باطل» در آیه شریفه، باطل عرفی باشد، آیه مبارکه برای معاطات شاهد است،«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ - أی عندکم باطل- إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ» تجارتِ «عَنْ تَرَاضٍ» عرفاً باطل نیست، معاطات باطل نیست.
پس اگر بگوییم مراد از باطل، باطل عرفی است، مسلّماً معاطات باطل عرفی نیست، آیه شاهد میشود، «لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ - أی عندکم باطل- إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ» و معاطات در نظر قطعاً عرف باطل نیست.
اما اگر بگوییم مراد از باطل، باطل شرعی است،« لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ - أی عندکم بالباطل الشرعی- در این فرض نمیتوانیم بگوییم آیه مبارکه معاطات را شامل است، چرا؟ چون لعلّ معاطات شرعاً باطل باشد.
بله، اگر میزان عرف باشد، استدلال خیلی روشن است، باطل عرفی حرام است، اما چون معاطات باطل عرفی نیست، چون تمام دنیا معاطات امر عقلی میدانند.
اما اگر بگوییم مراد از باطل، باطل شرعی است، آنوقت آیه میشود مجمل، زیرا نمیدانیم که معاطات باطل شرعی است یا باطل شرعی نیست؟
اگر میزان باطل شرعی باشد،معاطات شبهه مصداقیه است، به این معنی که آیا جزء باطل است یا جزء باطل نیست؟ اگر مراد از باطل، باطل عرفی باشد،« معاطات» شبهه مصداقیه نیست، اما اگر بگوییم مراد از باطل، باطل شرعی است، «معاطات» شبهه مصداقیه میشود، چون احتمال میرود که معاطات باطل شرعی باشد مانند:« ربا».
قلت: این احتمال، احتمال باطل است. چرا؟ چون قرآن کریم در مقام بیان قاعده برای مسلمانان است، یعنی میخواهد برای مسلمانان یک قاعده کلی بیان کند، فلذا اجمال گویی باغرض خدا مخالف است، اگر غرضش باطل شرعی باشد، این آیه مبارکه به درد نمیخورد، قرآن مجید این آیه را آورده تا میزان مسلمانان باشد، یعنی مسلمانان بتوانند معامله صحیح را از غیر صحیح تشخیص و تمیز بدهند، این در صورتی است که مراد از «باطل» باطل عرفی باشد، و الا ا گر مراد از « باطل» باطل شرعی باشد، از این آیه چیزی استفاده نمیشود و چون آیه شریفه در مقام بیان ضابطه و قاعده است، این دلیل بر این است که مراد از «باطل» باطل عرفی است (نه باطل شرعی).
البته من از این قاعده و ضابطه جاهای دیگر هم استفاده کردهام، خیلی از جاها انسان احتمال میدهد که شاید جنبه حقیقت شرعیه داشته باشد، عرض کردم اگر حقیقت شرعیه داشته باشد، آیه مجمل میشود، ما اگر بخواهیم ازاین آیه استفاده کنیم، و قرآن هم برای ضابطه آمده است، ولذا معنی ندارد که مرادش از «باطل» باطل شرعی باشد تا آیه بشود مجمل.
إن قلت: ما در روایات شاهد داریم که مراد از این «باطل» باطل شرعی شرعی است نه باطل عرفی، چون امام (ع) میفرماید:« و منهم الربا» یعنی یکی از آن باطلها رباست، «ربا» معلوم است که باطل شرعی است نه باطل عرفی.
قلت: جوابش این است که گاهی از اوقات نگاه و دیدِ «عرف» کوتاه است، ولذا خداونند برای تفهیم عرف مصداق را بیان میکند، یعنی مراد از «باطل» همان باطل عرفی است، اما گاهی از اوقات عرف درکش کوتاه و کم است، چون تحت تاثیر احساسات قرار میگیرد، تحت تاثیر اموال طلبی است، ولذا باطل را غیر باطل تصور میکند، از این رو، شرع مقدس میفرماید: جناب عرف، ربا نیز از آن باطلهاست، ما عین این مطلب را در بیع خمر، در بیع سگ، و در بیع خنزیر گفتیم، اینها عرفاً باطل نیستند، بلکه شرعاً باطل هستند، یعنی شرع مقدس در اینجاعرف را بیدار میکند و میگوید: جناب عرف، دید شما کوتاه است، بیع خمر و بیع سگ و بیع خنزیر از باطلهای عرفی است، ولذا مانع ندارد که «ربا» باطل عرفی باشد، منتها چون عرف توجه ندارد، چون درکش کم است ولذا شرع مقدس او را متوجه ساخته است.
إن قلت: این آیه مبارکه فقط «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» را میگوید، این آیه در مقام بیان نیست. چرا؟ به جهت اینکه خیلی از چیزها حلال است، اما «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» نیستند، مثل ارث، خیلی از چیزهاست که برای ما حلال است، اما تجارة عن تراض نیستند.
فإن قلت: إن المستثنی منه لیس فی مقام البیان، بشهادة أنّه یحل التّصرّف بالهبة و الوقف و الصدقة و الوصیة و أرش الجنایة و الإباحة الشرعیة و الملکیة، فإنّ الجمیع غیر مشتمل علی التجارة بمعنی التبادل و إن اشتمل علی التراضی.
یعنی تراضی است، اما تجارت نیست، پس معلوم میشود که آیه مبارکه در مقام بیان نیست، اگر ما این اشکال را جواب ندهیم، استدلال ما با این آیه شریفه در بیع مشکل پیدا میکند، چون میگوید آیه در مقام بیان نیست، اگر در مقام بیان بود،خیلی از چیزها حلال است، اما «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» نیستند.
ما در جواب این اشکال میگوییم که این آیه مبارکه در مقام بیان است، اما در مقام انحصار نیست،«تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» کافی است، ولی در مقام انحصار نیست که بگوید فقط منحصر به «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» است، ما باید ببینیم مراد از شما از اینکه میگویید در مقام بیان نیست، چیست؟ اگر بگویید مراد این است که در مقام انحصار نیست، ما هم قبول داریم که در مقام انحصار نیست، چون حلیت و ملکیت گاهی با «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» صورت میگیرد و گاهی با چیزهای دیگر (مانند ارث، هبه، وصیت و امثالش)، ولذا باید بین مقام بیان بودن و بین مقام انحصار فرق بگذاریم، آیه مبارکه در مقام بیان یک قسم است که همان «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» باشد و میگوید«تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» کافی است، این هم معاطات را شامل است و بیع بالصیغه را شامل است، فرق است بین اینکه بگوییم در مقام بیان موضوع نیست و بین اینکه بگوییم در مقام حصر نیست، البته آیه در مقام بیان حصر نیست.
قلت: إنّ کونه فی مقام البیان لا یلازم کونه فی مقام الحصر، فإنّ الأوّل ناظر إلی کون التجارة عن تراض تمام الموضوع للحلیة أو للمکلیة، و أمّا کونه الموضوع المنحصر فلا یدلّ علیه، و کفی فی الاستدلال کونها تمام الموضوع.
فخرجنا بالنتیجة التالیة: أنّ الآیة فی کلا الجانبین تصلح للاستدلال، فلو کانت هناک تجارة عن تراض فهو حلال و هو صحیح، ولو کان المقام مشتملاً علی السبب الباطل عرفاً، فهو غیر صحیح و غیر مفید للتملّک و التصرّف.
خلاصه: اشکال میگوید معلوم میشود که آیه مبارکه در مقام بیان نیست، اگر ما این اشکال را جواب ندهیم، استدلال ما با آیه مبارکه در باب بیع مشکل میشود، چون مستشکل می گوید آیه در مقام بیان نیست، اگر در مقام بیان بود، خیلی از چیزها حلال ا ست، اما تجارة عن تراض نیست.
ما در جواب این اشکال میگوییم آیه مبارکه در مقام بیان است، اما در مقام انحصار نیست،«تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» کافی است، اما در مقام انحصار نیست که بگوید منحصر به تجارة عن تراض نیست، ما باید بدانیم که مراد شما از ا ینکه میگویید در مقام بیان نیست، چیست؟ آیا مراد شما این است که در مقام انحصار نیست، ما نیز میگوییم در مقام انحصار نیست، چون حلیّت و ملکیت گاهی با«تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ» است و گاهی با اینهاست (یعنی ارث، هبه، وصیت و امثالش)، باید فرق بگذاریم بین مقام انحصار و بین مقام بیان، این در مقام بیان یک قسم است، معاطات را هم شامل است بیع بالصیغه را هم شامل است، فرق است بین اینکه بگوییم در مقام بیان نیست، در مقام بیان موضوع نیست یا در مقام حصر نیست، البته در مقام حصر نیست.
پرسشممکن است کسی بپرسد که شما چرا این دو آیه مبارکه را عنوان کردید؟
پاسخپاسخش این است که این دو آیه مبارکه اساس سایر بحثهاست، یعنی ما وقتی معاملات محلّله را شروع میکنیم، اولش بیع است، دومش اجارة است، اساس و پایه همه آنها همین دو آیه است،یعنی: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» دیگری: «تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ».
بنابراین، تحقیق و تفسیر این دو آیه مبارکه که در دو جلسه خواندیم، اساس بحثهای آینده است، بحثهای آینده را اگر بخواهیم تنقیح کنیم، بر اساس این دو آیه مبارکه است ولذا ما ناچار بودیم که مستقلاً این دو آیه را بحث کنیم، تا اساس برای سایر بحثها باشد.