< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

97/08/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فقه القرآن

همانطور که می‌دانید در باره زکات، یک بحث‌های جانبی نیز وجود دارد که یکی از آنها را در جلسه گذشته عرض کردیم و گفتیم یکی از منابع مالی حکومت اسلامی زکات است و وجوب زکات هم از ضروریات دین است به گونه‌ای که اگر کسی منکر آن بشود، انکارش موجب ارتداد شخص می‌شود.

اشکال

بحث دوم این است که گاهی از برخی از روشنفکران به اسلام ایراد می‌ گیرند و می‌گویند اسلام باید فقر زدا باشد، به این معنی که تخم فقر را از جامعه بکند و حال آنکه آیه مبارکه تثبیت فقیر کرده، گفته در جامعه فقیر و مسکین است، و باید به این فقیر و مسکین زکات داد، فرق است بین فقرزدایی و تثبیت فقر، اسلام می‌خواهد فقر را تثبیت کند، منتها می‌ گوید به این فقرا یک قوت لایموت بدهید.

 

جواب

این اشکال دو جواب روشن دارد:

اولاً، قضیه حقیقیه به معنای فرض الموضوع است، نه اینکه موضوعش حتماً است، اسلام که می‌گوید سهمی برای فقیر و سهمی برای مسکین بدهید، این از قبیل قضایای حقیقیه، و فرض الموضوع است، یعنی اگر احیاناً در جامعه فقیر و مسکینی پیدا شد، به آنها بدهید، اما اگر پیدا نشدند، در راه‌های دیگر مصرف کنید، این آدم ازاین نکته غفلت کرده که احکام اسلامی به صورت قضایای حقیقیه صادر شده، ولذا معنایش این نیست که حتماً‌ باید موضوع در خارج باشد، بلکه فرض الموضوع کافی است نه اینکه حتماً وجود موضوع لازم است، در قضایای حقیقیه ممکن است موضوع باشد و ممکن است که موضوع نباشد، مثلاً اگرمولا بفرماید: «اکرم العالم» معنایش این نیست که حتماً عالم در خارج وجود دارد، بلکه معنایش این است که اگر عالمی در خارج پیدا شد، او را اکرام کنید، اما اینکه حتماً عالم در خارج است یا نیست، جمله «اکرم العالم» اصلاً بر این جهت دلالت ندارد.

پس معلوم شد که قضایای حقیقیه دلیل بر وجود موضوع در خارج نیست، بلکه دلیل بر فرض الموضوع است،.

ثانیاً، این آقای روشنفکر در عالم مثال و خیال زندگی می‌کند ، مراد از عالم مثال، یعنی عالم خیال، چون از روزی که بشر درر روی زمین پیدا شده تا کنون که ما زندگی می‌کنیم، تاریخ نشان نداده که جامعه‌ای بدون فقیر و مسکین باشد، ولذا این فرض آقای مستشکل، یک فرض ذهنی است.

ثالثاً، پیدایش فقر همیشه مربوط به دولت نیست، بلکه گاهی از اوقات فقر پیدا می‌شود بدون اینکه ارتباط به دولت داشته باشد، مثلاً پدر و مادر در سفر کشته می‌شوند و حال آنکه بچه‌های صغیر دارند، مسلماً آنها فقیرند.

یا «شخص» تاجر است و اتفاقاً ورشکست می‌شود، خلاصه ما از این اشکال سه جواب عرض کردیم:

الف؛ قضایای حقیقیه، دلیل بر وجود موضوع نیست، بلکه فرض الموضوع است.

ب؛ اینکه در جامعه، اصلاً فقیری پیدا نشود،‌این یک قضیه فرضیه و خیالیه است، چون تاریخ نشان نداده که جامعه‌ای باشد،‌اما در آن فقیر نباشد.

ج؛ همه فقر‌ها مربوط به دولت نیست، بلکه عوامل دیگری دارد، مثلاً پدر در یک حادثه‌ای کشته می‌شود، بچه‌های‌ او فقیر می‌شوند.

الثانی: قد دلّت الآیات علی أن للفقراء و المساکین سهماً فی الصدقات و ربما یتوهم من ذلک تثبیت الفقر والمسکنة فی المجتمع الإسلامی، إذ لولا الفقر و الحاجة لما کان لسهمهما مصرف، و لکنّه توهم باطل، بل معنی الآیة أنّه لو کان فی المجتمع فقیر أو مسکین فتسدّ حاجاتهم عن طریق الصدقات، و قد ثبت فی محلّه أنّ صدق القضایا الحقیقیة، أو الشرطیة لا یلازم وجود الموضوع فی الخارج قطعاً، بل یکفی فی صدقهما فرض الموضوع، و علی هذا فلو وجد الفقیر و المسکین فتسدّ حاجاتهما بالصدقات، و إلّا فتصرف فی الموارد الستّة الواردة فی الآیة.

هذا، و هنا نکتة أخری، وهی أنّ افتراض خلوّ المجتمع من الفقیر و المسکین، أمر مثالی (خیالی) فتاریخ الإنسان علی البسیطة (کره زمین) یشهد علی أنّه لم یوجد مجتمع خال من الفقر و الحاجة، فإنّ العوامل المُسبِّبَةَ لوجودهما لا تنحصر بسوء تدبیر الدولة، أو نقصان قوانینها، بل لوجودهما عوامل أخری خارجة عن سیطرة الحکومة و تدبیرها، مثلاً ربما یموت الوالد، أو یقتل أو یجرح، و یبقی الأولاد فقراء، أو أنّه یخسر فی تجارته خسارة فادحة یضیع بها رأس ماله، فیصیر فقیراً صفر الید، فلا بدّ للدولة الإسلامیة من ترمیم وضعه، إلی غیر ذلک من الحالات و الأسباب.

الثالث: قد ذکرنا أنّ للمؤلفة قلوبهم احتمالات ثلاثة غیر أنّ صاحب المنار أسهب فی الکلام و ذکر أنّ المؤلّفة قلوبهم قسمان: کفّار و مسلمون، و الکفّار ضربان و المسلمون أربعة، فمجموع الفریقین ستّة، ثم بسط الکلام فی بیان کلٍّ، فمن أراد فلیرجع إلیه»[1]

«المؤلّفة قلوبهم» را سه جور تفسیر کرده‌اند:

1: «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» کافرانی هستند که پول می‌گیرند و از مرز‌های اسلامی حمایت می‌کنند، یعنی از اسلام و مرز‌های اسلامی دفاع می‌کنند.

2: «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» مسلمانان ضعیف الإیمانی هستند که به وزیدن یک باد تغییر عقیده‌ می‌دهند، ولذا‌ مبلغی را به آنها می‌دهیم که ایمان شان محکم بشود.

3: «وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» ممکن است مخلوط از دو قشر و دو طائفه قبلی باشند ، هنگامی که پیغمبر اکرم (ص) شهید شد، نمایندگان «مؤلّفة القلوب» دو نفر بودند، یکی عیینة‌ بن حصین و الأقرع بن حابس، این دو نفر پیش ابوبکر آمدند و گفتند سهم ما را از زکات بدهید، ابوبکر یک کاغذی را به عمر بن الخطاب نوشت و گفت سهم اینها را از صدقات (زکات) بدهید، این دو نفر نامه را پیش عمر آوردند، عمر گفت ما به شما احتیاج نداریم، اگر ما به شما سهمی می‌دادیم چون اسلام ضعیف بود، ولی الآن اسلام قوی شده و بیننا و بینکم السیف، اگر ایمان آوردید فبها، و الا کشته می‌شوید، آنان پیش ابوبکر آمدند و گفتند نامه شما را عمر پاره کرد، «لا ندری أنت الخلیفة أم عمر بن خطاب»؟

پرده پوشی اهل سنت نسبت به کارهای خلیفه دوم

«علی أی حال» اهل سنت همیشه می‌خواهند پرده پوشی کنند، غالباً پرده پوشی می‌کنند و می‌خواهند اشکالات و خلاف کاری‌های آنها را بپوشانند ولذا می‌گویند عمر بن الخطاب عمل به مصلحت کرده، یعنی در مقابل نص قرآن عمل به مصلحت کرده،‌ پس معلوم می‌شود که طبق دیدگاه آنها (اهل سنت) انسان می‌تواند در مقابل نص قرآن، عمل به مصلحت کند.

ما در مقام جواب عرض می‌کنیم اگر واقعاً این باب بر روی ما باز بشود، باید خیلی از نصوص را بخاطر مصلحت از بین ببریم ، و حال آنکه ما وظیفه داریم که به نصوص عمل کنیم، ‌یعنی حق نداریم که عمل به مصلحت کنیم، متاسفانه بعد از پیغمبر اکرم (ص) خلفا مصلحت را بر نص مقدم می‌کردند، مثلاً در زمان رسول خدا اگر کسی زنش را در مجلس واحد سه طلاق می‌داد، یک طلاق حساب می‌شد، اگر می‌گفت:« أنتِ طالق ثلاثة» یک طلاق حساب می‌شد، یعنی ‌هم در زمان پیغمبر اکرم (ص) و هم زمان حضرت علی (ع) حتی در زمان ابوبکر و حتی در دو سال اول خلافت عمر بن خطاب، بعداً ایشان (عمر بن خطاب) گفت باید این مردم را ادب کرد تا زن شان سه طلاق ندهند، ولذا گفت از این به بعد اگر کسی زنش را در مجلس واحد سه طلاقه کند، ‌من آن را سه طلاق حساب خواهم کرد، یعنی آن زن بر شوهرش حرام ابدی می‌شود.

خلاصه اینکه: جایی که اسلام یکنوع فرصتی قائل شده بود، عمر گفت باید ‌این فرصت را از آنها بگیریم. اهل سنت می‌گویند عمر بن خطاب در اینجا مصلحت را بر نص مقدم کرده، ‌و حال آنکه منطق شیعه غیر از این است، یعنی طبق عقیده شیعه هیچوقت مصلحت بر نص مقدم نمی‌شود.

البته الآن در حوزه‌ ما نیز افرادی پیدا می‌شوند که می‌گویند مصلحت مقدم بر نص است و مقالاتی هم در این مورد نوشته می‌شود و منتشر هم می‌شود، کسی نیست که از آنها جواب بدهد.

این روش از زمان خلیفه دوم شروع شده و فقهای اهل سنت هم پرده پوشی می‌کنند و می‌گویند مصلحت مقدم بر نص است، و حال آنکه در فقه شیعه هیچگاه مصلحت مقدم بر نص نمی‌شود:« إنّ دین الله لا یصاب بالعقول».

الثالث: قد ذکرنا أنّ للمؤلفة قلوبهم احتمالات ثلاثة غیر أنّ صاحب المنار أسهب فی الکلام و ذکر أنّ المؤلّفة قلوبهم قسمان: کفّار و مسلمون، و الکفّار ضربان و المسلمون أربعة، فمجموع الفریقین ستّة، ثم بسط الکلام فی بیان کلٍّ، فمن أراد فلیرجع إلیه»

غیر أنّ الذی یجب ذکره، أنّ مدرسة الخلفاء قد آسقطت سهم المؤلفة قلوبهم و قد جرت سیرة النبی (ص) علی دفع السهام إلیهم، لکن لمّا ولی أبوبکر جاء المؤلّفة قلوبهم لاستیفاء سهمهم هذا – جریاً علی عادتهم مع رسول الله ص – فکتب أبوبکر لهم بذلک، فذهبوا بکتابه إلی عمر لیأخذوا خَطّه علیه- یعنی امضا کند – فمزّقه – نامه ابوبکر را پاره کرد - و قال: لا حاجة لنا بکم فقد أعزّ الله الإسلام و أغنی عنکم، فإن أسلمتم و إلّا فالسیف بیننا و بینکم، فرجعوا إلی أبی بک، فقالوا له: أنت الخلیفة أم هو؟ فقال بل هو إن شاء الله تعالی، و أمضی ما فعله عمر»[2]

فاستقرّ الأمر لدی الخلیفتین و من یری رأیهما علی سقوط سهم المؤلّفة قلوبهم، و صرفه إلی من عداهم من الأصناف المذکورین فی الآیة.

ثمّ إنّ أهل السنّة برّروا عمل الخلیفتین بتغیّر المصلحة بتغیّر الأزمان.

قال صاحب المنار:« إنّ ذلک اجتهاد من عمر بأنّه لیس من المصلحة استمرار هذا التألیف لهذین الرجلین الطامعین و أمثالهما بعد الأمن من ضرر ارتدادهما لو ارتدّا، لأنّ الإسلام قد ثبت فی أقوامهما حتی أنّة لا یترتّب علی قتلهما لو ارتدّا أدنی فتنة»[3]

أقول: لو صحّ ما زعمه صاحب المنار من السبب لتبریر عمل الخلیفة، لم یستقرّ حجر علی حجر، إذ ربما یکون مدعاة لترک کثیر من الأحکام بزعم فقدان المصلحة و إلّا من المفسدة، و هذا یجر لفتح باب الاجتهاد أمام النص، و علی ذلک بنی الخلیفة حکمه فی نفاذ الطلاق لو أجری ثلاثاً فی مجلس واحد.

خلاصه ما نمی‌توانیم مصلحت را بر نص مقدم کنیم، چون این کار معنایش این است که بشر اعلم و داناتر از خدا باشد، آیه مبارکه مطلق است، یعنی «المؤلّفة قلوبهم إلی یوم القیامة، حلال محمد حلال إلی یوم القیامة و حرام محمد حرام إلی یوم القیامة» حرام اطلاق دارد.

البته تنها این یک مورد نیست که آنها خلاف نص عمل‌ کرده‌اند، بلکه موارد دیگر نیز وجود دارد مثلا در عصر رسول خدا (ص) سه طلاق در مجلس واحد، ‌یک طلاق حساب می‌شد، ولی در عصر ایشان (خلیفه دوم) سه طلاق در مجلس واحد، سه طلاق حساب می‌شد، دلیلش این بود که باید مردم را ادب کنیم تا سه طلاق ندهند.

روی المسلم عن طاووس عن ابن عباس قال:« کان الطلاق علی عهد رسول الله (ص) و أبی بکر و سنتین من خلافة عمر: طلاق الثلاث واحدة، فقال عمر بن الخطاب: إنّ الناس قد استعجلوا فی أمر قد کانت لهم فیه أناة، فلو أمضیناه علیهم، فأمضاه علیهم»[4]

 

الرابع: اتفقت کلمة الفقهاء من السنّة و الشیعة علی حرمة الصدقات الواجبة علی الهاشمی من غیر خلاف.

قال الخرقی فی متن المغنی:« و لا لبنی هاشم و لا لموالیهم، و المراد من الموالی من اعتقهم الهاشمی، و قال ابن قدامة فی شرحه: لا نعلم خلافاً فی أنّ بنی هاشم لا تحلّ لهم الصدقة المفروضة، و قد قال النبی ص: أنّ الصدقة لا تنبغی لآل محمد و إنّما هی من أوساخ الناس»، أخرجه مسلم و عن أبی هریرة، قال: أخذ الحسن ثمرة من تمر الصدقة، فقال النبی ص: کِخ، کِخ،‌لیطرحها و قال: أما شعرت أنّا لا نأکل لاصدقة» فهو متفق علیه»[5]

حتی اگر بنی هاشم، موالی و غلامانی هم داشته باشند که آنها را آزاد کرده‌اند، غلامان و موالی شان هم نباشد از زکات استفاده کنند.

و قد تضافرت الروایات عن أئمة أهل بیت (علیه السلام) علی حرمة الصدقة علی بنی هاشم، و لکنّة سبحانه عوّضهم برفع حاجاتهم عن طریق الخمس من الغنائم و غیرها، و التفصیل یطلب من الموسوعات الفقهیة.

مطلب چهارم این است که امت اسلامی از شیعه گرفته تا اهل سنت اتفاق دارند بر اینکه زکات بر بنی هاشم حرام است، این مسئله، یک مسئله اتفاقی است و احدی در این مسئله اختلاف ندارند، حتی در روایت است که اهل سنت آن را نقل کرده‌اند، «‌نعوذ بالله» که حسن بن علی (ع) دست برد که از خرمای صدقه بردارد و بخورد، پیغمبر فرمود:« طخ طخ» معلوم می‌شود که:« کخ، کخ» در لغت عرب هم بوده، بعد حسن (ع) آن را انداخت، آنگاه پیغمبر اکرم (ص) فرمود:« أما شعرت أنا لا نأکل الصدقة»، بجای صدقه، خلاق متعال برای بنی هاشم خمس را قرار داده، در واقع خمس جانشین صدقه‌ای است که بر دیگران وضع کرده.

این مسئله، یک مسئله متفق علیه است، حتی در روایات ما است که عباس و فرزندان عباس خدمت پیغمبر اکرم (ص) آمدند و گفتند یا رسول الله دیگران را مامور زکات کردی و زندگی آنها بهتر شده، پس ما را نیز مامور زکات کنید تا به عنوان کارمند کار کنیم و از این طریق امرار معاش کنیم، پیغمبر اکرم فرمود:« أما ترون أنّ الصدقة حرام علی بنی هاشم، و أنّ الصدقة من أوساخ الناس» بجای این، برای شما خمس را قرار داده است.

 

پرسش

پرسش این است که چرا پیغمبر اکرم (ص) بنی هاشم را از زکات باز داشت و بجای آن خمس را قرار داد؟

پاسخ

به نظر من علتش این است که زکات کار دولتی بود، ماموران زکات، ماموران دولتی هستند، مسلّماً کار های دولتی درش اتهام آور است، برای اینکه فرزندان پیغمبر (ص) هیچگونه اتهام نداشته باشند، اینها را وارد این مورد نکرده است.

اگر به این عرض من، خوب دقت کنید، ‌خیلی از چیز‌ها را می فهمید، و آن اینکه: کار‌هایی که تهمت آور است، اگر بنی هاشم را وارد آن کارها می‌کرد، بنی هاشم هم متهم می‌شدند، چون کار‌های دولتی که اقتصادی باشد، اتهام آور است، از این مسئله، به یک چیز دیگرهم پی می‌بریم و آنکه نباید روحانیت در کار‌های اقتصادی وارد بشوند، کار اقتصادی، غیر از اقتصاد است، مثلاً من یک مغازه‌ای دارم، ‌درآمدش مال من است، این مهم نیست، مرادم کار‌های اقتصادی کلان است ولذا اگر اهل علم در آن وارد بشوند، فوراً علیه آنها اتهامات وارد می‌شود، آن چیزی را که من درک کرده‌ام که چرا خلاق متعال بنی هاشم را از این کار‌های دولتی دور کرده، علتش این است که زکات کار دولتی و پول دولتی است، اما خمس مال پیغمبر‌(ص) و اهل علم است، این کار چون یک کار اتهام آور است، از این رو خداوند نخواست که بنی هاشم طهارت و قداست شان بهم بخورد، ولذا برای آنها خمس را قرار داد که پول دولتی نیست.

الخامس: لا یشترط الفقر فی العاملین علی الزکاة، فإنّ الزکاة کالأجرة لعملهیم، إنّما الکلام فی شرطیة الفقر فی صرف الزکاة فی سبیل الله کالغازی و إحجاج الغنی للحج، و التفصیل یطلب من الفقه.

مطلب پنجم اینکه در عاملین زکات، فقر شرط نیست، به این معنی که اگر فقیر هم نباشند، می‌توانند در مقابل جمع آوری زکات، از آن استفاده کنند.

 

إخراج الطیّب من الأموال للزکاةالآیة الخامسة

قال سبحانه:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِي حَمِيدٌ »

ترجمه: اي کساني که ايمان آورده‌ايد! از قسمتهاي پاکيزه اموالي که (از طريق تجارت) به دست آورده‌ايد، و از آنچه از زمين براي شما خارج ساخته‌ايم (از منابع و معادن و درختان و گياهان)، انفاق کنيد! و براي انفاق، به سراغ قسمتهاي ناپاک نرويد در حالي که خود شما، (به هنگام پذيرش اموال،) حاضر نيستيد آنها را بپذيريد؛ مگر از روي اغماض و کراهت! و بدانيد خداوند، بي‌نياز و شايسته ستايش است.

«الشَّيطَانُ يعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[6]

ترجمه: شيطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهيدستي مي‌دهد؛ و به فحشا (و زشتيها) امر مي‌کند؛ ولي خداوند وعده «آمرزش» و «فزوني» به شما مي‌دهد؛ و خداوند، قدرتش وسيع، و (به هر چيز) داناست. (به همين دليل، به وعده‌هاي خود، وفا مي‌کند.

بحث ما عوض شد و آن این است که گاهی از اوقات افرادی فرصت طلب زکات می‌دادند، منتها خرما‌ها را دو قسمت می‌کردند، خرمای چاق و هسته کوچک را از خرما لاغر و هسته بزرگ جدا می‌کرد، زکات را از دومی می دادند، یعنی از خرمای کم گوشت و هسته بزرگ.

شأن نزول آیه این است و خطاب به مؤمین، و می‌گوید: ای اهل ایمان، اگر شما در بازار بروید و بخواهید خرما بخرید، آیا حاضر هستید که خرمای خراب بخرید، هیچ وقت حاضر نیستید که خرمای خراب را بخرید، مگر اینکه چشم بپوشید، اگر واقعاً برای خود روا نمی‌دانید‌، پس برای فقرا و مساکین نیز راضی به این کار نشوید، از هردو بده، ‌یعنی هم از چاق بده و هم از لاغر. « يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ» طیّب آن است که مردم به آن رغبت می‌کنند.

«مَا كَسَبْتُمْ »گاهی از اوقات زکات مال تجارت است، «وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ» و گاهی از اوقات زکات مال زراعت است، اولی اشاره به تجارت دارد، یعنی مرادش تجارت است، چنانچه مراد از دومی زراعت می‌باشد.

«وَلَا تَيمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِي حَمِيدٌ »

«وَلَا تَيمَّمُوا» از «یمّم یممم» گرفته شده که به معنای قصد است،«وَلَا تَيمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ» آن خرمایی که خبیث است،‌یعنی أردء و پست است، قصد نکنید، «مِنْهُ» یعنی و حال آنکه «وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ» شما آن خرمای خبیث را نمی‌گیری، «إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ» مگر اینکه چشم بپوشی.

«الشَّيطَانُ يعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»

المفردات

1:‌الخبیث: ضدّ الطیّب،‌ و هو الردیّ من کل شیء، و أرید به ما لا یأخذه المنفق علیه إلّا بإغماض بقرینة قوله سبحانه: «وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ» و تفسیر الخبیث بالحرام بعید عن سیاق الآیة.

2: تیمّموا: من التیمّم بمعنی القصد.

3: تغمضوا: غمض العین فی الآیة کنایة عن التسامح و التساهل فی البیع و الشراء، فکأنّ المتساهل یغمض عینه و یقبل.

4: الفقر: الحاجة، و هو ضدّ الغنی.

5: بالفحشاء: المعاصی.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo