درس خارج فقه آیت الله سبحانی
97/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه القرآن
«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»[1]
اي کساني که ايمان آوردهايد! بسياري از دانشمندان (اهل کتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل ميخورند، و (آنان را) از راه خدا بازميدارند! و کساني که طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) ميسازند، و در راه خدا انفاق نميکنند، به مجازات دردناکي بشارت ده!
حرمة اکتناز العُملَةِ قبل إخراج زکاتهااولین حکمی که زکات داشت، پرداخت زکات واجب بود که این را در آیه اول خواندیم، دومین حکمی که در کتاب زکات خوانده میشود، این است که جمع کردن زکات و فضه حرام است، یعنی:« حرمة اکتناز العملة، قبل إخراج زکاتها»، لفظ «عمله» در لغت عرب به معنای پول است، لفظ «اکتناز» هم به معنای گنج کردن میباشد.
البته جمله: «قبل إخراج زکاتها» یک احتمال است، سه احتمال دیگر نیز در اینجا وجود دارد.
فرق بین احتکار و اکتنازبه ای نکته باید توجه شود که ما دو مسئله داریم، یک مسئله احتکار داریم، یک مسئله کنز داریم، ولذا نباید آنها را با هم مخلوط کرد، «کنز» ما ل ذهب و فضة (عمله) است، اما «احتکار» مال گندم و سا یر اجناس است، و بحث در اینجا در باره احتکار نیست، بلکه در باره اکتناز و کنز است، آیه مبارکه میفرماید:« يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»
ما در این آیه مبارکه، سه حکم داریم:
الف؛ بسیاری از علمای یهود و نصاری مال مردم را از روی باطل می خورند.
ب؛ احبار رهبان (علمای یهود ونصاری) جلوی مردم را میگیرند تا وارد اسلام نشوند.
ج؛ حکم سوم، فقط ربطی به احبار و رهبان ندارد، بلکه هم یهود و نصاری را میگیرد، و هم مسلمین را، آن حکم این است:« وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»
اولین مطلب اینکه: آیه مبارکه میفرماید:« إِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ» معلوم میشود که همه احبار و رهبان این گونه نیستند و این خود دلالت بر عدالت قرآن میکند که عربها میگویند:« الموضوعیه، یعنی واقع گرایی، قرآن خیلی واقع گراست، معلوم میشود که در میان احبار و رهبان، انسانهای با تقوایی نیز وجود داشته که عامل این کار نبوده اند، کلمه «احبار» جمعِ «حِبر» حبر به عالم یهودی اطلاق میشود، یعنی به عالم یهودی میگویند: «حِبر»، لفظ «رهبان» جمعِ «راهب» است، «راهب» در واقع به مبلغان مسیحی میگویند،« لَيأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ»، کلمه اکل در آیه مبارکه کنایه از استیلاء است، چون خیلی از چیزها قابل خوردن نیست، مثلاً فرش، زمین و سایر چیزها قابل خوردن نیست، کلمه «اکل» در اینجا کنایه از استیلاء است.
مرادز از کلمه:« بِالْبَاطِلِ» چیست؟ در کلمه «باطل» چند احتمال است:
1: ربا میگرفتند.
البته این معنی بعید است.
2: رشوه میگرفتند.
یعنی با گرفتن رشوه، حلال را حرام میکردند و حرام را حلال، و غالباً علمای یهود کارش این بوده، مثلاً اگر یک آدم خیلی شریف گناه میکردند، قانون را میپیچاندند، اما اگر یک زن و مردی فقیر، گناه میکردند، قانون را اجرا میکردند، « بِالْبَاطِلِ» یعنی رشوه، رشوه گرفتن و قانون را به نفع طرف پیچاندن.
نظر استاد سبحانیمن فکر میکنم که معنای دومی در اینجا مناسب تر و بهتر است.
اما علمای مسیحی، مانند علمای یهود عمل نمیکردند، یعنی آنها قانون را نمیپیجاندند، بلکه برگهای مغفرت دارند، الآن هم یک چنین برنامهای را در کلیساها دارند، یعنی اگر کسی گناه کرد، یک برگی را میخرد، گناهش آمرزیده میشود که به آن میگویند:« أوراق المغفرة».
بنابراین، کار علمای یهود، غیر از کار علمای مسیحیت است، علمای «یهود» قانون را میپیچاند، جناب مسلم، یک حدیثی را از پیغمبر اکرم (ص) نقل میکند که علمای یهود چنین می کردند:« فإذا سرق الوضیع أجروا علی الحد، و إذا سرق الرفیع منهم، رفعوا عنه الحد» یعنی اگر یک آدمِ بی نام و نشان (پایین شهری و بدبخت) گناهی را مرتکب میشد، فوراً حد را بر او جاری میکردند، اما اگر یک آدمِ متمکن و با نام و نشان (بالا شهری و ثروتمند) گناهی را مرتکب میگردید، به او حد جاری نمیکردند.
اما آقایان «رهبان» اوراق مغفرت داشتند و آن را میفروختند و هرکس آن را میخرید، گناهش آمرزیده میشد.
« وَيصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»، یعنی مانع میشدند ازینکه مردم به اسلام گرایش پیدا کنند، همان جمعیتی که میگفتند عنقریب در میان ملت عرب، یک پیغمبری ظاهر میشود که بت پرستی را از بین میبرد و توحید را برقرار مینماید، قرآن میفرماید علمای یهود و نصاری پیغمبر (ص) میشناسند مثل اینکه بچههای خود را میشناسند، «الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكِتَابَ يعْرِفُونَهُ كَمَا يعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يعْلَمُونَ »[2]
کساني که کتاب آسماني به آنان دادهايم، او [= پيامبر] را همچون فرزندان خود ميشناسند؛ (ولي) جمعي از آنان، حق را آگاهانه کتمان ميکنند!
همین افراد « وَيصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ»، مراد از «سَبِيلِ اللَّهِ» در اینجا اسلام است و گفتند آن پیغمبری که تورات و انجیل ظهورش را به شما وعده داده و خبر داده، این شخص (حضرت محمد) نیست.
پس لغتها را معنی کردیم و گفتیم:« إِنَّ كَثِيرًا » دلالت بر واقعگرای قرآن دارد، و هکذا «احبار» و «رهبان» را معنی کردیم و گفتیم «احبار» جمع «حبر» است، یعنی عالم و دانشمند یهود، «رهبان» هم جمع «راهب» یعنی کشیش، کلمه « اکل» هم در اینجا کنایه از اسیتلاء است، معنای « بالباطل» را هم بیان کردیم و گفتیم: باطل یهود غیر از باطل رهبان است، « وَيصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» ، احبار و رهبان گفتند: آنچه را که تورات و انجیل به آمدنش خبر داده، این شخص (محمد ص) نیست، بلکه شخص دیگر است، پس تا کنون دوحکم تمام شد.
حکم سوم اینکه:« وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» و این حکم اختصاص به یهود و نصاری ندارد، بلکه شامل همگان میشود حتی مسلمین.
در زمان عثمان غوغا بود، خدا میداند که در زمان عثمان، صحابه پیغمبر (ص) تا چه مقدار و چه اندازه، دارای ذهب و فضّه بودند، عبد الرحمان بن عوف وقتی مرد، ترکه او را وقتی میخواستند قسمت کنند، طلاها را با تبر میشکستند و بین ورثه تقسیم میکردند، در زمان عثمان که میخواستند قرآن را دو مرتبه بنویسند، تا لهجه واحده صورت گرفته باشد، عثمان میگفت: این «واو» را ازاینجا بردارید، کدام «واو» را؟ واوِ: « وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ» را، چرا؟ چون خودش و یارانش مصداق این آیه بودند، یعنی طلا و نقره را کنز کرده بودند، که در واقع میخواستند لفظ «واو» را بردارند تا بشود صفت احبار و رهبان، این مطلب را جناب سیوطی در کتاب :«الاتقان» نقل میکند، کتاب «الإتقان» را بگیرید و سوره توبه را مطالعه کنید، در آنجا میگوید: در آن مجلسی که قرآن را برای توحید لهجه مینوشتند، و الا قرآن در زمان پیغمبر (ص) جمع شده بود، اما چون لهجههای مختلفی پیدا کرد و برای اینکه لهجه واحدی قرشی باشد، ولذا چند نسخه از قرآن را نوشتند، وقتی به این فراز آیه رسیدند، عثمان گفت: «واو» در اینجا نیست، و کلمه «الَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ» صفت احبار و رهبان است، اما اگر مسلمانی کنز کند،مانع ندارد.
أبی بن کعب گفت این «واو» را میچسپانیم، «لتلحقن الواو، او لاضعن سیفی علی عاتقی، فالحقوها» ابن کعب گفت حتماً این واو را میچسپانیم و الا شمشیرم را در این مسجد میکشم ولذا ناچار شدند که لفظ «واو» را چسباندند «وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ»
پرسشچرا به طلا میگویند ذهب؟
پاسخچون کلمه «ذهب» از ذهب یذهب گرفته شده و به معنای میآید و میرود، به قول شاعر:
هر کـه آمد عمارتـی نو ساخت رفت و منـزل به دیگـری پـرداخت
وآن دگرپخت همچنین هوسی ویـن عمـارت به سر نبرد کسـی
یــار نـاپـایــدار دوسـت مــدار دوستــی را نشــاید این غــدار
نیک و بد چون همی بباید مـرد خنک آن کس کـه گوی نیکی برد
برگ عیشی به گور خویش فرسـت کس نیارد ز پس ز پیـش فرسـت
عمــر بــرف است و آفتـاب تموز اندکی مــاند و خواجــه غره هـنوز
ای تهــیدسـت رفتــه در بــازار تــرســمت پــر نیــاری دستــار
هر که مزروع خود بخورد به خوید وقت خرمنش خوشــه بـاید چید
الذهب: سمّی ذهباً لأنّه یذهب و لا تبقی.
سوالچرا به نقره میگویند:« فضّة»؟
جوابچون کلمه «فضّه» به معنای شکستن است،» فض، یفضّ» میگویند: فضّ الخاتم، انگشتر انسان شکست، کنایه از مرگ است، چون فضه هم شکسته میشود.
الفِضّة: سمّیت فضّة لأنّها تنفضّ،أی تتفرق و لا تبقی.
«وَالَّذِينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»
پرسش
پرسش این است که چرا ضمیر: « وَلَا ينْفِقُونَهَا» را مفرد آورده؟، چرا نفرمود: «و لا ینفقونهما»؟
پاسخپاسخش این است که این یک قاعده عربی است، در قاعده عربی است که گاهی از اوقات مرجع دوتاست، اما ضمیر را مفرد میآورند، مانند:« وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيرُ الرَّازِقِينَ»[3]
هنگامي که آنها تجارت يا سرگرمي و لهوي را ببينند پراکنده ميشوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها ميکنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزيدهندگان است.
فرموده: «انْفَضُّوا إِلَيهَا» و حال آنکه باید میگفت:« انْفَضُّوا إِلَيهما»، ولی فرمود:« انْفَضُّوا إِلَيهَا»، چون این یک قاعده عربی است که اگر مرجع دوتا (مثنی) باشد، گاهی ضمیر را مفرد میآورند، «وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ»
البته در «سبیل الله» سه احتمال وجود دارد:
الف؛ احتمال اول اینکه «وَلَا ينْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» یعنی زکاتش را نمیدهند، از روایات استفاده میشود که زکاتش را نمیدهند، طلا و نقره را گنج میکنند بدون اینکه زکات آنها را بپردازند، معنای اینکه در راه خدا انفاق نمیکنند، یعنی زکاتش را نمیدهند.
سوال
آیا اگر زکاتش را داد، بعد از دادن زکات اشکال ندارد و چیزی بر گردنش نیست؟
جوابظاهر آیه مبارکه این است که اگر کسی طلا و نقره را گنج کرد، و به حد نصاب رسید و زکاتش را داد، بقیه اشکال ندارد، روایات نیز میگوید:« کلّ مال أدّی زکاته، فلیس بکنز» این یک احتمال بود که بیان گردید، ظاهراً این احتمال بعید نیست.
ب؛ احتمال دوم این است که مراد از «سَبِيلِ اللَّهِ» جهاد است، قرینهاش این است که این آیه مبارکه در سال نهم از هجرت نازل شده است، یعنی زمانی نازل شده که پیغمبر اکرم (ص) میخواست به جنگ تبوک برود که مسافت آن تقریباً صد فرسخ، یعنی ششصد کیلومتربوده، مخصوصاً در آن زمان که باید با شتر بروند و برگردند، ولذا احتیاج به یک کمک مالی داشت، اما گروهی از صحابه بودند که ذهب و فضه را در خانههای خود جمع کرده بودند، حتی یک ریال هم به پیغمبر اکرم (ص) ندادند، پس طبق احتمال سوم، مراد از«سَبِيلِ اللَّهِ» جهاد است.
د؛ احتمال سوم اینکه مراد از: «سَبِيلِ اللَّهِ» کلّ أمر مشروع یتقرب به إلی الله سبحانه، این سبیل الله است.
بنابراین، معانی فرق کرد، چون در اولی دایره مضیق است، یعنی اگر فقط زکاتش را بدهند، کافی است و بقیهاش اشکال ندارد.
اما در دومی، دایره یک کمی وسیع تر است، چون «سَبِيلِ اللَّهِ» یعنی جهاد.
اما طبق احتمال سوم،«سَبِيلِ اللَّهِ» یعنی « کلّ أمر مشروع یتقرب به إلی الله»
اشکالفرض کنید یکنفر میلیاردر است، یعنی سکهها را جمع کرده و زکاتش را هم داده، اما جامعه فعلاً لنگ است و حال آنکه این آدم تمام سکهها را در خانه خود جمع کرده ولو زکاتش را هم داده، اما وقتی سرمایه دست یکنفر یا دونفر شد، جامعه دستش خالی میشود و از آن بیکاری به وجود میآید، با این وجود چطور اسلام این را تجویز میکند.
بله، اگر مقدار کمی باشد، زکاتش را بدهد، چندان مشکلی و همان پرداخت زکات کافی است، اما اگر زیاد است، چند نفر است بنام سلطان سکه، سکّهها را جمع کردهاند و دست مردم خالی است، آیا این درست است؟
جوابجوابش این است که این عناوین ثانوی پیدا میکند، ما مسئله را گاهی از طریق عنوان اولی حل میکنیم، و گاهی از طریق عنوان ثانوی، آیه مبارکه عنوان را اولی را بیان میکند و ناظر به آن است، یعنی اگر کسی زکات آنها را داد، دیگر چیزی بر گردنش نیست.
اما اگر مسئله یکنوع بحران در جامعه ایجاد کرد، مثلا، سرمایه در دست چند نفر یهودی یا یهودی صفت، و حال دست جامعه خالی است، دراینجا عنوان ثانوی پیدا میکند، اینجا هم گنج حرام است.
بنابراین، اگر کسی اشکال کند و بگوید تنها دادن زکات کافی نیست، چون ممکن است کسی زکات را بدهد، ولی هنوز بحران اقتصادی سر جای خودش باقی است، در چنین فرضی مسئله چه میشود؟
در جواب میگوییم: ما گاهی مسئله را از طریق عنوان اولی حل میکنیم و گاهی از طریق عنوان ثانوی.
آنگاه آیه مبارکه میفرماید: «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»
ممکن است کسی بپرسد که بشارت در کار خیر است، نه در عذاب، پس چطور خداوند فرموده: «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»؟
جواب این است که در لسان عرب این گونه حرف زدن مرسوم است و چیزی تازهای نیست، مثلاً میگویند: فلانی را با کتک یا با فحش پذیرای کردیم، این گونه حرف گفتن، در واقع یکنوع طعنه زدن به طرف است و از بلاغت کلام شمرده میشود، مثلاً میگویند: فلانی را با چند سال حبس پذیرای کردیم، پس آیه را بررسی کردیم و احتمالاتش را بیان نمودیم.
بقی هنا أمرین:1: کنز در لغت عرب به چیزی میگویند که در زیر زمین قایم و پنهان کنند، «کنز یکنز» به معنای جمع مال است در زیر زمین، یعنی اگر آشکار ا باشد، به آن کنز نمیگویند، اگر کسی مال خود را در داخل کمد یا زیر رختخواب بگذارد، به آن کنز نمیگویند.
خلاصه کلام اینکه کنز آن است که در زیر زمین پنهان باشد، اگر معنای کنز این باشد که بیان گردید، پس در زمان و عصر ما این مسئله مطرح نیست چون هیچوقت ما اموال خود را زیر خاک پنهان نمیکنیم، بلکه آن را در بانکها خارجی و داخلی میگذاریم؟
جوابش این است که از راه تنقیح مناط وارد میشویم، تنقیح مناط، البته تنقیح «مناط» غیر از تخریج مناط است، این دو اصطلاح را از هم جدا کنید ، «تنقیح مناط» در آن زمان بانکی نبوده، همه مردم اموال خود را زیر زمین قایم میکردند، این در واقع مورد است و مورد مخصّص نیست، به این میگویند:« تنقیح مناط».
بنابراین، فرق نمیکند که زیر زمین قایم کند یا در بانکها بگذارد.
2؛ این آیه شامل ذهب و فضه مسکوک است، و حال آنکه ما الآن ذهب و فضه مسکوک نداریم، سکه، یعنی سکه دولتی،الآن ما سکه دولتی نداریم تا مردم با آن معامله کنند، البته سکه داریم، اما با آن سکه معامله نمیشود، فقط نشانه ثروت است.
جوابش این است که «عمله، یعنی پول» در زمان رسول اکرم (ص)، ذهب و فضه مسکوک بود، ولی الآن عمله همان اوراق است، یعنی همین اسکناسها است و آنها جانشین ذهب و فضه شدهاند، هر حکمی را که ذهب و فضه داشت، همان «حکم» اوراق را هم شامل است، تمام اینها را میگوییم الغای خصوصیت، یعنی عرف اینها را میفهمد، نه اینکه بر آیه تحمیل میکنیم، یعنی هر گز بر آیه مبارکه تحمیل نمیکنیم، زیرا ملاک این است که مردم آنکه مایه عیش و زندگی مردم است، عدهای آن را حبس کنند، دست دیگران خالی باشد، این فرق نمیکند که سکه دولتی باشد که در قدیمی الأیام بود، یا ریالها و دلارهای حالا باشد که فعلاً معامله با آنها صورت میگیرد.
بقیت هنا أمور:
الأوّل: إنّ حکم العُملَة الورقیة، حکم العملة الذهبیة و الفضیّة، وذلک لأنّ الإشارة إلی العُملتین الأخیرتین لأجل أنّ الآیة نزلت فی عصر یسود فیه التعامل بها، فإذا صار التعامل بغیرهما یکون حکمه حکم العملتین، و بعبارة أخری أنّ اتّحاد الذهب و الفضّة موضوعاً للحکم لأجل أنّ التعامل بهما کان رائجاً فی ذلک الزمان، و لیس لهما أی موضوعیة خاصّة فی الحکم، غایة الأمر أنّ الوجب فی العملة الذهبیة و الفضیّة، إخراج الزکاة و فی الورقیة اخراج خمسها إذا تعلقت به الخمس.
الثانی: أنّ المراد فی سبیل الله، یحتمل أحد أمور ثلاثة:
1: ما تقدّم من أنّ المراد أداء زکاة
2: الإنفاق فی جهاد العدو و یؤیّد ذلک احتمال ورود الآیة إبان غزوة تبوک، و قد أمر فیها رسول الله ( ص) أصحابه بالتهیّؤ لغزوة الروم و ذلک فی زمان عسرة الناس، و شدّة من الحرج، و جدب من البلاد، و حاجة الناس للأموال و ما یحمل علیه من الدواب فی سبیل الله، فانفق رجال من أهل الغنی و بخل الأخرون و قد جاء رجال من المسلمین للمشارکة فی الجهاد و طلبوا من النبی (ص) ما یحملهم، فقال النبی (ص): « لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيهِ»[4]
3: أنّ یراد به کلّ ما یتعلّق بمصالح الدین الواجب حفظها و شؤون المجتمع الإسلامی الّتی ینفسخ عقد المجتمع إذا انفسخت، فمن کنز ذهباً أو فضّة و الحاجة قائمة و الضرورة عاکفة، فقد کنز الذهب و الفضّة و لم ینفقها فی سبیل الله فلیبشر بعذاب ألیم، فقد آثر نفسه علی ربّه و قدم حاجة نفسه أو ولده الاحتمالیة علی حاجة المجتمع الدینی القطعیة[5] و علی هذا تتّسع دائرة وجوب الانفاق.
پس معلوم شد که اکتناز برای مسلمانان حرام است، مگر اینکه زکاتش را بپردازند و اگر زکاتش را پرداخت نمود، دیگر مشکلی ندارد.
بله، اگر زکاتش را داد و در عین حال بحرانی در جامعه اسلامی پیش آمد، تنها پرداخت زکات کافی نخواهد بود.