< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

96/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا جانی علاوه بر پرداخت دیه، ضامن پرداخت هزینه درمانی مجنی علیه می‌باشد یا نه؟

در جلسه گذشته به این نتیجه رسیدیم که هر چند در اینجا قاعده« لا ضررم است، «لا ضرر» می گوید بر اینکه عدم ضمان جانی هزینه پزشک و هزینه بیمارستان را حکم ضرری است، شرع مقدس اگر یک چنین حکمی را جعل کند و بفرماید:« لا ضمان»، این حکم (عدم ضمان جانی) نسبت به « مجنی علیه» ضرر است، قهراً «لا ضرر» عدم ضمان را بر می‌دارد، و قانون کلی در ضدینی که «لا ثالث لهما» این است که اگر یکی را بردارد، ‌دیگری ثابت می‌شود.

آنگاه گفتیم ما در مقابل قاعده «لا ضرر» موانعی داریم و آن اینکه: این همه روایاتی که در باره دیه وارد شده است، اصلاً در آنها سخن از هزینه پزشک و هزینه دارو نیست، آیا می‌شود این همه روایات داشته باشیم و در واقع ضمان هم باشد، اما ائمه اهل بیت (ع) اصلاً متذکر نشوند؟ ‌این خیلی بعید است.

سپس عرض کردیم که کلمه آخر را در این جلسه خواهیم گفت، ‌کلمه آخر این است که ما هردو را می‌پذیریم، یعنی هم قبول داریم «لا ضرر» که می‌گوید عدم الضمان حکم ضرریّ، واقعاً حکم ضرری است و این در اسلام نیست،و باز این را هم می‌پذیریم که ائمه اهل بیت (ع) در این روایات اصلاً‌ سخنی از ضمان به میان نیاورده‌اند، اما احتمال می‌دهیم، بلکه بیش از احتمال، لعلّ در آن زمان دیه در آن زمان به اندازه همین هزینه‌ها بوده یا بیشتر، مثل حالا نبوده که قیمت‌ها نوسان داشته باشد، الآن در زمانی زندگی می‌ کنیم که قیمت‌ها نوسان دارد، اما در آن زمان چون جهان ارتباطش با همدیگر خیلی کم بوده، فلذا قیمت‌ها ثابت بوده است، لعلّ دیه‌ای که معین کرده‌اند، خیلی دیه‌ها بالاتر است، به اندازه اجرت طبیب و به اندازه دوا ودارو بوده از این رو ائمه اهل بیت (ع) چیزی نفرموده‌اند، و این بعید نیست، به جهت اینکه گاهی از اوقات دیه ده شتر است، ‌گاهی از اوقات، بیست شتر است و گاهی پنجاه شتر است، گاهی از اوقات پانصد دینار است، نصف است، لعلّ در آن زمان دیه‌ها یا بیشتر بوده یا مساوی بوده.

اما الآن که زمان به گونه دیگر است، یعنی قیمت‌ها در حال نوسان است، بعید نیست که فقیه احتیاط کند و بگوید اگر دیه با هزینه طبیب و مصارف بیمارستان مساوی شد، أهلاً و سهلاً، و باز اگر دیه بیشتر شد، نوش جان دیه گیرنده.

اما اگر تفاوت فاحش شد، مثلاً دیه یک سوم شد، هزینه طبیب و بیمارستان شد: دو سوم، در اینجا بعید نیست که بگوییم در اینجا جانی باید این هزینه را بپردازد، یا اقل مصالحه بکند.

در هر صورت مسئله، ‌مسأله‌ آسان نیست که این آدم جنایت کرده،‌ یک سوم آن را بنام دیه می‌پردازد، اما دو سومش برگردن مجنی علیه ماند، «مجنی علیه»‌علاوه براینکه مدت‌ها رنج بیماری متحمل شده، یک چیزی هم از کیسه خود مصرف نموده.

بنابراین، یا باید فتوا بدهیم، یا حکم به تصالح بکنیم و یا لا اقل قائل به احتیاط بشویم.

النظر النهائی فی المسألة

إنّ سکوت ائمة أهل بیت (علیهم السلام) عن الأمرین (أجرة الطبیب و نفقات العلاج) لأجل الأمر التالی، أنّ الدیة کانت تکفی فی أجر الطبیب و نفقات العلاج، إذ لم یکن فی تلک الأزمنة مشکلة الغلاء، و لأجل کون الدیة، أو الأرش، کان تُغَطِّی نفقات الأمرین، سکت الإمام (ع) عن إیجاب ما زاد.

و بعبارة أوضح: ما ورد فی باب الدیات، منصرف إلی ما کانت الدیة أو الأرش کافیاً لترمیم الجراح و الشّجاج، و قلّما یتفق أن یکون مؤونة العلاج أزید ممّا عیّن فی الشرع.

و إن شئت قلت: إنّ أجر الطبیب و نفقات المعالجة لم یکن شیئاً أکثر من الدیة و الأرش، و لذلک سکت ائمة أهل بیت ع عما ورائهما.

و علی هذا، فلو توقف العلاج التامّ علی بذل نفقات أکثر ممّا أخذ من الدیّة و الأرش، فالاحتیاط اللازم، دفع الأکثر إن أمکن و الا فالتصالح ( و الله العالم).

 

محاضرات فی فقه القرآن الکریم

من خدمت مقام رهبری عرض کردم که در حوزه علمیه یک بخشی خالی است و آن بخش «آیات الأحکام» است که من اسم آن را« فقه القرآن الکریم» نهاده‌ام، البته این اسم مال راوندی است، چون جناب راوندی کتابی در آیات الأحکام دارد بنام: «فقه القرآن»، من این پیشنهاد را کردم و گفتم حاضرم در این کار شخصاً پیش قدم نیز بشوم تا شاید این کار در دوستان دیگر هم اثر بگذارد و یکی از مواد درسی «آیات الأحکام» باشد.

مقدمات بحث

1: نخست مقدمه‌ها را می‌خوانیم،‌صلب مسئله برای آینده می‌ماند، مقدمه اول را از اینجا شروع می‌کنیم و می‌گوییم: مجموع قرآن بر سه محور می‌چرخد:

الف؛ معارف و اصول.

یعنی محور اول در اطراف معارف و اصول می‌چرخد، مانند بحث از معاد، برزخ، بهشت، جهنم و عذاب، یا راجع به صفات خدا و نفی شرک، البته این بخش،‌بخش بسیار مهم است بنام:« معارف قرآن».

ب؛ قصص قرآن، یا تاریخ انبیا.

یعنی محور دوم، قصص قرآن است، باید توجه داشت که کلمه« قِصَص» در قرآن کریم به معنای داستان فارسی نیست، بلکه به معنای سرگذشت امت‌های گذشته است که عبرت انگیز و عبرت آفرین می‌باشد.

البته این بخش از قرآن کریم هم بخش مهمی را تشکیل می‌دهد و من اسم این را می‌گذارم:« تاریخ الأنبیاء».

متاسفانه در ایران تاریخ، طبق شاهان نوشته شده است، تاریخ نگاری از شاهان شروع شده است، از کیامرز (کیامرث) شروع شده تا به اینجا رسیده (زمان ما) و حال آنکه اگر بخواهیم تاریخ بنویسیم، ‌باید از انبیا شروع کنیم، از حضرت آدم شروع کنیم تا زمان خاتم الأنبیاء و از آنجا تا عصر غیبت کبری، البته در این ضمن،‌ تاریخ پادشاهان هم خواهد آمد.

ج؛ فقه القرآن یا آیات الدحکام.

محور سوم، آیت الأحکام است، یعنی آیاتی که (در واقع) وظیفه عقل عملی را بیان می‌کند.

به بیان دیگر؛ بخش اول که معارف باشد، عقل نظری است، عقل نظری در باره معارف است، اما آنکه راجع به احکام است، مربوط به عقل عملی است.

فرق بین عقل نظری و عقل عملی

فرق عقل نظری با عقل عملی این است که عقل نظری «لابدّ أن یُعرَف»، اما عقل عملی «لابدّ أن یُعمَل»، عقل نظری در عرفان بحث می‌کند، «عرفان» یعنی دانستن، بدانیم که: « اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَي الْقَيومُ » [1] اما عقل عملی در باره عمل بحث می‌کند، یعنی « یجب أن یُعمَل».

البته گاهی می‌گویند عقلی نظری در بود و نبود بحث می‌ کند، این تعبیر نیز مانعی ندارد، یا در بود و نبود بحث می‌کند یا در شناخت بحث می‌کند، اما عقل عملی در باید‌ها و نباید‌ها بحث می‌کند: « إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَينْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْي يعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[2]

بنابراین،‌ما اگر آیات الإحکام را می‌خوانیم، در واقع بخش سوم است که عقل عملی است، یعنی باید‌ها و نباید‌ها را از نظر قرآن کریم بحث می‌کنیم.

تعداد آیات الأحکام از نظرعلمای شیعه

2: مقدمه دوم اینکه: در تعداد آیات الأحکام اختلاف است، معروف از آن زمانی که ما شرح لمعه می‌خواندیم، استاد‌های ما می‌گفتند تعداد «آیات الأحکام» پانصد تاست، حتی یکی از علمای شیعه بنام جمال الدین بن عبدالله بحرانى مشهور به إبن مُتَوَّج -عالم امامى بحرین در قرن‌های هشتم و نهم قمری. وی در حله نزد فخرالمحققین شاگردی کرد. مهم‌ترین اثر او کتاب الناسخ و المنسوخ است -.

جناب إبن مُتَوَّج که شاگرد فخر المحققین است، ایشان کتابی نوشته بنام:« النهایة فی تفسیر الخمسمائة آیة» پانصد تا آیه را بحث کرده به خیال اینکه «آیات الأحکام» پانصد تاست، پسرش هم کتاب پدر را شرح کرده است، اسمش را گذاشته:« منهاج الهدایة فی شرح النهایة فی خمسمائة آیة».

این از نظر علمای شیعه است که غالباً می‌گویند «آیات الأحکام» پانصد تاست،.

تعداد آیات الأحکام از نظر علمای اهل سنت

اما علمای اهل سنت می‌گویند «آیات الأحکام» بیش از سیصد و چهل آیه نیست، البته اخیراً یکی از باحثین آنان بنام شیخ عبد الوهاب خنّاف آیات را ریز کرده و گفته در عبادات، صد و چهل آیه تا داریم، در احوال شخصیه، مانند نکاح، طلاق و امثالش گفته‌اند آیات ما هفتاد تاست، اما راجع به تجارت، مانند بیع، رهن، اجاره، شرکت و امثالش هفتاد تاست، اما راجع به امور جنائی که عقوبات است، در آنجا گفته‌اند سی آیه وجود دارد، در قضا و شهادت گفته بیست آیه داریم، ما اگر بخواهیم همه را جمع کنیم، می‌شود سیصد و چهل آیه، فقط علمای شیعه است که می‌گویند پانصد تاست.

دیدگاه استاد سبحانی

اما نظر حقیر این است که این شمارش غلط است، یعنی هم شمارش اول درست نیست و هم شمارش دوم درست نیست. چرا؟ چون ذوق‌ها فرق می‌کند، ممکن است یک آیه‌ای باشد که از نظر یک فقیه بشود از آن حکم شرعی استفاده و استنباط کرد، اما همان آیه ممکن است از نظر فقیه دیگر منبع استنباط حکم نباشد.

مثال 1

‌ من الآن برای شما مثال می‌زنم، یک آیه‌ای است که امام هادی (ع) از آن آیه حکم شرعی را استنباط کرده، و حال آنکه این آیات را همه مفسرین خوانده‌اند و نوشته‌اند، ولی اصلا و ابداً از آن حکم شرعی را استفاده نکرده‌اند.

بنابراین، اصرار بر اینکه «آیات الأحکام» پانصد تاست یا اصرار بر اینکه سیصد و چهل تاست، اصرار بی جاست،‌ زیرا أذواق (ذائقه‌ها) فرق می‌کند، ممکن است یک آیه از نظر فقیه دلالت کند، اما همان آیه از نظر فقیه دیگر دلالت نکند.

چنانچه می‌دانید در زمان متوکل عباسی سیاست عباسی‌ها عوض شد، یعنی بعد از آنکه حضرت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) را شهید کردند، خیلی آنها (عباسی‌ها) در اذهان مردم بدنما و منفور شدند، فلذا سیاست را عوض کردند و تصمیم گرفتند اهل بیت را از مدینه به همان شهری (که خود شان (عباسی‌ها) زندگی می‌کردند) بیاورند تا کاملاً تحت نظر باشند، ولذا از زمان حضرت امام رضا ع به این طرف، ائمه اهل بیت (ع) همه شان در بغداد بودند و کاملاً تحت نظر قرار داشتند، یعنی در مدینه نبودند، امام هادی (ع) هم در سامرا تحت نظر بود، البته زندانی نبود،‌اما تحت نظر بود، خانه داشت، رفت و آمد مردم هم با آن حضرت اجمالاً بود، اما تحت نظر بود، در آن زمان یک ذمی بر خلاف ذمه رفتار کرد، یعنی با یک زن مسلمان عمل جنسی انجام داد، او را گرفتند، حکم صادر کردند که مجازات این آدم قتل است. چرا؟ چون بر خلاف ذمه رفتار کرده است، یکی از شرائط ذمه این است که به اموال و ناموس مسلمانان تجاوز نکند،‌ ولی این آدم (کافر ذمی) به ناموس مسلمانان تجاوز کرده، قهراً از ذمی بودن خارج شده و تبدیل به محارب گردیده و محارب حکمش قتل است، خواستند که او را بکشند، گفت به من یک مقداری آب بدهید که بخورم، تا آب را گرفت، موقع خوردن آب گفت: « لا إله إلّا الله، محمد رسول الله ص» همین جاری کردن شهادتین سبب شد که هیئت داور اختلاف پیدا کنند، معلوم می‌شود که قاضی واحد نبوده، قضاتی در آنجا بود‌ه‌اند، برخی گفتند اسلام و ایمانش به درد نمی‌خورد، عده‌ای هم گفتند مسلمان شده «الإسلام یجبّ ما قبله» فلذا گیر کردند و به راه حلی نرسیدند، اتفاقاً متوکل هم در آن جلسه بود، گفت چه کار کنیم؟ چون بعضی از شما می‌گویید: « الإسلام یَجُبُّ ما قبله» بعض دیگر می‌گویید ایمان این آدم، ‌ایمان خوفی است و ایمان خوفی قبول نیست، گفتند نامه به ابوالحسن (امام هادی ع) بنویسید، برای حضرت نامه نوشتند و مسئله را از حضرت سوال کردند، امام در جواب نامه آنها نوشت که: « یضرب و یقتل» ، گفتند این قبول نیست، باید دلیلش را بگوید، دو مرتبه نامه نوشتند و گفتند ما از شما فتوا نمی‌خواهیم، ما از شما دلیل مسئله را می‌خواهیم. حضرت در جواب آنها این آیه نوشت: « فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ»[3] .

هنگامي که عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند: «هم اکنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايي که همتاي او مي‌شمرديم کافر شديم!

قرآن می‌فرماید: « فَلَمْ يكُ ينْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ»[4]

اما هنگامي که عذاب ما را مشاهده کردند، ايمانشان براي آنها سودي نداشت!اين سنت خداوند است که همواره در ميان بندگانش اجرا شده، و آنجا کافران زيانکار شدند!

این آدم که ذمی است و الآن اظهار ایمان می کند، ایمانش از این قبیل است، وقتی که دید شمشیر بالای سرش است، فلذا اظهار ایمان کرد،‌این قانون، قانون دائمی است، یعنی اختصاص به یک زمان خاص ندارد.

متوکل گفت حرف همان است حضرت هادی گفته و باید این آدم کشته شود.

من عرض می‌کنم اصرار بر اینکه آیات الأحکام را بشماریم، شیعه می‌گوید تعداد آنها پانصد تاست، سنی می‌گوید سیصد و چهل تا می‌باشد، اصلاً هردو نگارش، نگارش غیر صحیح است. چرا؟ چون ممکن است یک آیه از نظر فقیهی منبع استنباط باشد، ولی همان آیه از نظر فقیه دیگر منبع استنباط نباشد.

مثال2

یکی از اساتید ما نقل می‌کرد که من در بعضی از کتاب‌های فقهی دیدم که بعضی از فقها از سوره« بلد» :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* تَبَّتْ يدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ *

بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد)!

مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ *

هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودي نبخشيد!

سَيصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ *

و بزودي وارد آتشي شعله‌ور و پرلهيب مي‌شود؛

وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ *

و (نيز) همسرش، در حالي که هيزم‌کش (دوزخ) است،

فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ*

و در گردنش طنابي است از ليف خرما!

بیست و چهار حکم فرعی را از این سوره استخراج کرده،‌(متاسفانه) من غفلت کردم که سوال کنم این کدام کتاب بوده که شما آن کتاب را دیدید و متوجه شدید که فلان فقیه از این سوره، ‌این همه احکام را استنباط کرده است و لذا ما نمی‌توانیم این سوره را جزء آیات الأحکام نشماریم، اگر واقعاً در این سوره مبارکه دقت بکنیم، می‌توانیم یک رشته احکامی را از آن استفاده کنیم.

اشکال

ممکن است اشکال کند و بگوید این آیه‌ای که شما خواندید: « فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ *، فَلَمْ يكُ ينْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ» این مربوط است به امم سابقه، و احکام شریعت امم پیشین برای ما حجت نیست، شیخ در استصحاب یک بابی دارد که آیا می‌توانیم احکام امام پیشین را استصحاب کنیم یا نه؟

جواب

من در اصول وقتی که بحثم به آنجا می‌رسد، یک کمی یخن را چاک می‌کنم و می‌گویم اصل بحث‌ها صحیح نیست، احکامی را که قران از شرائع پیشین نقل می‌کند، هر چیزی را که نقل می‌کند برای ما حجت است، چون قرآن کتاب حجت است، مگر اینکه بگوید و نفی کند، ‌مثلاً از فرعون نقل می‌کند، هنگامی که در دریا در حال غرق شدن بود: « وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ »[5]

(سرانجام) بني اسرائيل را از دريا [= رود عظيم نيل‌] عبور داديم؛ و فرعون و لشکرش از سر ظلم و تجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامي که غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم که هيچ معبودي، جز کسي که بني اسرائيل به او ايمان آورده‌اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم!

اگر مطلبی قرآن از زید یا بکر و امثالش نقل کند و سکوت کند، آن برای ما حجت است، مگر اینکه نقل کند و سپس آن را نقد کند، این جریان را قرآن برای ما نقل می‌کند، قرآن کتاب قصه و داستان نیست، کتاب هدایت است.

بنابراین، ما نسبت به احکام شریعت‌های پیشین که در قرآن آمده، احتیاج به استصحاب نداریم، چون قرآن کتاب هدایت است، احتیاج نداریم ما در این بخش استصحاب کنیم


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo