درس خارج فقه آیت الله سبحانی
96/12/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیا جانی علاوه بر پرداخت دیه، ضامن پرداخت هزینه درمانی مجنی علیه میباشد یا نه؟
بحث راجع به ضررهایی است که مجنی علیه متکفل میشود، با روایاتی استدلال میشود که ششتای آنها را خواندیم، الآن روایت هفتم را میخوانیم، عرض کردم که این روایات ارتباط به بحث ما ندارند، چون در این شش روایت، مباشر یا جاهل است یا ارادهاش مقهور اراده سبب است و حال آنکه در مورد بحث ما جناب «مجنی علیه» نه جاهل است و نه ارادهاش مقهور اراده سبب است، بلکه خودش مستقیماً برای معالجه به پزشک مراجعه میکند ولذا از این روایات در محل بحث نمی توانیم استفاده کنیم، روایت هفتم را میخوانیم که شاید اقرب به ادعا باشد.
روایت هفتمهمان گونه که توجه دارید، ما یک کلمه «مُنجِد» داریم و یک کلمه مُستَنجِد، آنکس که به کمک میطلبد، به میگویند: «مُستَنجِد»، آنکس که کمک میکند، به او میگویند:« مُنجِد»، در زمان سابق شهرها و روستاها چندان امنیت از ناحیه مخالف نداشتند، قبیلهای بر قبیله دیگر حمله میکرد، زنان شان را اسیر میکردند و اموالش را به غارت میبردند، یک قبیلهای در معرض خطر قرار گرفته بود، این قبیلهای که در معرض خطر قرار گرفته بودند، سراغ یک قُلچماقی رفتند و از او درخواست کمک کردند و او هم به درخواست اینها جواب مثبت داد و آمد و لذا بر اسب خود سوار شد و به قصد کمک به این قبیله حرکت کرد، ولی جناب قُلچُماق در مسیرش به یک آدمی برخورد کرد که سر چاهی ایستاده بود، برای اینکه خودش را زودتر به قبیله برساند، آن شخص ایستاده را هُل داد، بعداً معلوم میشود که او سر چاه ایستاده بوده و میخواسته از چاه آب بکشد و با هل دادن آقای قلچماق در چاه افتاده و در همانجا مرده است، در هر صورت جناب قلچماق ومنجد رفت و شر دشمن را از سر این قبیله کوتاه کرد، یعنی کاری کرد که دشمن پا بر فرار گذاشتند و رفتند، این آدم وسط قبیله آمد و گفت من توانستم شر دشمن را از شما دفع کنم، مردم قبیله گفتند: کار خوبی کردی، اما یک کار بدی هم در این وسط انجام دادی، گفت: چه کار بدی ؟ گفت آنکس را که هُل دادی، او با هل دادنت در چاه افتاد و مرد، گفت من نظر نداشتم و مینمیدانستم که در آنجا چاهی است و با هل دادن من او در چاه میافتد، فقط او را هل دادم که کنار برود تا راه باز بشود تا من زودتر خودم را به شما برسانم، در اینجا امام میفرماید دیه مقتول و در چاه افتاده را نباید مباشر بپردازد، بلکه باید دیهاش را مُستَنجِدها و قبیله دعوت کننده بدهند، زیرا آنها سبب شدند که این قُلچُماق را دعوت کنند، در اینجا سبب اقوی از مباشر است و حال آنکه مباشر در اینجا عالم بوده و میدانسته که طرف در اینجا است، ارادهاش هم مقهور اراده مستنجدها و دعوت کنندهها نبوده است.
بنابراین، این روایت، با روایات قبلی فرق پیدا کرد، در روایات قبلی مباشر یا جاهل بود یا ارادهاش مقهور اراده سبب بود، ولی در اینجا آقای مباشر هم عالم است و هم ارادهاش مقهور اراده سبب نیست، مع الوصف حضرت میفرماید جناب مباشر نباید دیه را بدهد، بلکه باید سبب بدهد که مستنجدها و دعوت کننده ها باشند.
متن روایت
7- مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّانِي ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ وَ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالا سَأَلْنَا أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع: « عَنْ رَجُلٍ اسْتَغَاثَ بِهِ قَوْمٌ لِيُنْقِذَهُمْ مِنْ قَوْمٍ يُغِيرُونَ عَلَيْهِمْ لِيَسْتَبِيحُوا أَمْوَالَهُمْ وَ يَسْبُوا ذَرَارِيَّهُمْ فَخَرَجَ الرَّجُلُ يَعْدُو بِسِلَاحِهِ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ لِيُغِيثَ الْقَوْمَ الَّذِينَ اسْتَغَاثُوا بِهِ فَمَرَّ بِرَجُلٍ قَائِمٍ عَلَى شَفِيرِ بِئْرٍ يَسْتَقِي مِنْهَا فَدَفَعَهُ وَ هُوَ لَا يُرِيدُ ذَلِكَ وَ لَا يَعْلَمُ فَسَقَطَ فِي الْبِئْرِ فَمَاتَ وَ مَضَى الرَّجُلُ فَاسْتَنْقَذَ أَمْوَالَ أُولَئِكَ الْقَوْمِ الَّذِينَ اسْتَغَاثُوا بِهِ فَلَمَّا انْصَرَفَ إِلَى أَهْلِهِ قَالُوا لَهُ مَا صَنَعْتَ قَالَ قَدِ انْصَرَفَ الْقَوْمُ عَنْهُمْ وَ أَمِنُوا وَ سَلِمُوا فَقَالُوا لَهُ أَ شَعَرْتَ أَنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ سَقَطَ فِي الْبِئْرِ فَمَاتَ فَقَالَ أَنَا وَ اللَّهِ طَرَحْتُهُ قِيلَ وَ كَيْفَ ذَلِكَ فَقَالَ إِنِّي خَرَجْتُ أَعْدُو بِسِلَاحِي فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ وَ أَنَا أَخَافُ الْفَوْتَ عَلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ اسْتَغَاثُوا بِي فَمَرَرْتُ بِفُلَانٍ وَ هُوَ قَائِمٌ يَسْتَقِي مِنَ الْبِئْرِ فَزَحَمْتُهُ وَ لَمْ أُرِدْ ذَلِكَ فَسَقَطَ فِي الْبِئْرِ فَمَاتَ فَعَلَى مَنْ دِيَةُ هَذَا فَقَالَ دِيَتُهُ عَلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ اسْتَنْجَدُوا الرَّجُلَ فَأَنْجَدَهُمْ وَ أَنْقَذَ أَمْوَالَهُمْ وَ نِسَاءَهُمْ وَ ذَرَارِيَّهُمْ أَمَا إِنَّهُ لَوْ كَانَ بِأُجْرَةٍ لَكَانَتِ الدِّيَةُ عَلَيْهِ وَ عَلَى عَاقِلَتِهِ دُونَهُمْ وَ ذَلِكَ أَنَّ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ أَتَتْهُ امْرَأَةٌ عَجُوزٌ تَسْتَعْدِيهِ عَلَى الرِّيحِ فَقَالَتْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنِّي كُنْتُ نَائِمَةً عَلَى سَطْحٍ لِي وَ إِنَّ الرِّيحَ طَرَحَنِي مِنَ السَّطْحِ فَكَسَرَتْ يَدِي فَأَعْدِنِي عَلَى الرِّيحِ فَدَعَا سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ الرِّيحَ فَقَالَ لَهَا مَا دَعَاكِ إِلَى مَا صَنَعْتِ بِهَذِهِ الْمَرْأَةِ فَقَالَتْ صَدَقْتَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّ رَبَّ الْعِزَّةِ جَلَّ وَ عَزَّ بَعَثَنِي إِلَى سَفِينَةِ بَنِي فُلَانٍ لِأُنْقِذَهَا مِنَ الْغَرَقِ وَ قَدْ كَانَتْ أَشْرَفَتْ عَلَى الْغَرَقِ فَخَرَجْتُ فِي سَنَنِي - وَ عَجَلَتِي إِلَى مَا أَمَرَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ فَمَرَرْتُ بِهَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ هِيَ عَلَى سَطْحِهَا فَعَثَرْتُ بِهَا وَ لَمْ أُرِدْهَا فَسَقَطَتْ فَانْكَسَرَتْ يَدُهَا فَقَالَ سُلَيْمَانُ يَا رَبِّ بِمَا أَحْكُمُ عَلَى الرِّيحِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا سُلَيْمَانُ- احْكُمْ بِأَرْشِ كَسْرِ يَدِ هَذِهِ الْمَرْأَةِ عَلَى أَرْبَابِ السَّفِينَةِ الَّتِي أَنْقَذَتْهَا الرِّيحُ مِنَ الْغَرَقِ فَإِنَّهُ لَا يُظْلَمُ لَدَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْعَالَمِين»[1]
با این حدیث استدلال میکنند و می گویند اشکالات قبلی شما بر این روایت وارد نیست، چون در اینجا جناب مُنجِد ( مباشر) هم عالم است و هم ارادهاش مقهور اراده سبب (مُستَنجدها) نیست، در اینجا مباشر باید ضامن باشد و حال آنکه ضامن نیست، بلکه سبب ضامن است.
بنابراین، اشکالات قبلی که میگفتیم علت اینکه مباشر در آنجا ها ضامن نیست چون یا جاهل است یا ارادهاش مقهور اراده سبب است، ولی در اینجا نه جناب مباشر جاهل است و نه ارادهاش مقهور اراده سبب است و در عین حال امام فرموده مباشر ضامن نیست. مانحن فیه نیز از این قبیل است، من در بیمارستان مراجعه میکنم تا زخم خود را مداوا کنم، هم عالم هستم و هم ارادهام مقهور اراده سبب نیست.
اشکالات روایتولی این روایت دوتا اشکال دارد:
اوّلاً، در سند روایت، محمد بن اسلم است، نجاشی میگوید:« إنّه کان غالیاً و فاسد الحدیث».
ثانیاً، من احتمال میدهم حضرت که میفرماید دیه مقتول را قبیله مستنجد و کمک طلب کننده بدهد نه منجد و مباشر، حکم حضرت (ع) در اینجا حکم اخلاقی است، به این معنی حالا که آقای منجد و قلچماق به کمک شما آمده و این همه زحمت کشیده، سزاوار نیست که دیه این مقتول را هم بدهد، بهتر این است که دیه او را شما بدهید، این حکم حضرت در واقع، یک حکم اخلاقی است.
پس اولاً، سند روایت ضعیف است و با روایتی که سندش ضعیف باشد نمیشود احتجاج کرد، علاوه براین، احتمال میدهیم که حکم امام (ع) در اینجا یک حکم اخلاقی باشد، یعنی اولاً و بالذات دیه بر گردن مباشر منجد است نه بر گردن سبب (مستنجدها)، و چنانچه در این مورد میبینید که حضرت میفرماید دیه را سبب بدهد نه مباشر، این حکم امام (ع) جنبه اخلاقی دارد.
یلاحظ علیه: بأنّ الرّوایة ضعیفة لوجود محمد بن أسلم فی سندها، قال النجاشی: یقال:« أنّه کان غالیاً فاسد الحدیث» فلذلک لا یحتجّ بهذه الروایة، فإنّ قَتلَ المُنجِدِ المستقیَ (مفعول قتل) قتل شبه العمد و علیه الضمان، و لعلّ الحکم بأنّ الضمان علی المستنجد حکم أخلاقیّ، فإنّه ارتکب هذه الجریمة خطأً فی طریق إنجاء المُستَنجِدین، فمن له الغُنمُ فعلیه الغُرمُ.
البته روایات دیگر نیز در این زمینه داریم، ولی مضمون مجموع آنها این است که اگر حضرت میفرماید سبب ضامن است نه مباشر، مواردش خالی از این نیست،یا مباشر جاهل است یا ارادهاش مقهور اراده سبب است.
تم الکلام فی الأدلّة الثلاثة، پس بحث ما در ادله ثلاثه به پایان رسید، ادله ثلاثه عبارت بودند از: قاعده اتلاف، قاعده تفویت، قاعده تسبیب.
الرابع: الروایات الواردة فی أجرة الطبیب و نفقات العلاج
ولی یک روایت داریم که در آنجا حضرت میفرماید: « ما دون السمحاق أجرة الطبیب».
تمام این روایت مربوط است به جرحی که بر سر وارد میشود، جرحی که بر سر وارد میشود گاهی از اوقات خدشه است که به آن میگویند:« الحارصه»، گاهی جرحی که بر گوش وارد میشود و کمی خون میآید، نامش:« الدّامیه» میباشد، گاهی جرح کاملاً وارد گوش میشود، تمام اینها را میگویند:« مادون السمحاق».
الجراح المختصّة بالرأس علی آقسام، نشیر إلی بعضها:
1- الحارصة: و هی الّتی تقشر الجلد شبه الخدش من غیر إدما، و فیها بعیر.
2- الدامیة: و هی الّتی تدخل فی اللحم یسیراً و یخرج معها الدم، و فیها بعیران.
3- الباضعة: و هی الّتی تدخل فی اللحم کثیراً و ربما یطلق علیها المتلاحمة، و فیها ثلاثة أبعرة.
4- السمحاق: و هی الّتی تقطع اللحم و تبلغ الجلدة الرقیقة المغشیة للعظم، و فیها أربعة أبعرة.
5- الموضحة: و هی التی تکشف عن وضح العظم، أی بیاضه، و فیها خمسة أبعرة.
پس پنج مرحله داریم، مرحله اول خدشه است، مرحله دوم خون میآید، مرحله سوم وارد گوش میشود، اما وارد پرده گوش نمیشود، یعنی پردهای که بین گوش و استخوان است، اگر به آن رسید، اسم آن را میگویند: السمحاق»، مرحله پنجم هم موضحه است.
حضرت میفرماید: « ما دون السمحاق، أجرة الطبیب»، یعنی آقای جانی در پایین تر از سمحاق که حارصه، دامیه، و باضعة، باید اجرت طبیب را بدهد، پس این روایت، روایت خوبی است چون روایتی که میخواهد کاملاً مسئله را محقق کند.
حال که عبارت حدیث را خواندیم، بد نیست که این نکته را هم متذکر شوم و آن اینکه جناب کلینی دو روایت را یک روایت کرده و حال آنکه آنها دو روایتند و در دو موضوع، یعنی موضوع شان هم فرق دارد، اما اینکه این «جمع» مال کلینی است یا مال راوی، مسأله دیگری است.
ولی جناب شیخ طوسی این دو روایت از همدیگر جدا نموده است.
روایت کلینیمُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
« قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنْ لَا يُحْمَلَ عَلَى الْعَاقِلَةِ إِلَّا الْمُوضِحَةُ فَصَاعِداً». این یک روایت است که اصلاً ارتباطی به مسأله ما ندارد.
همان گونه که توجه دارید در جنایتهای خطئی، دیه را عاقله میدهند نه جانی، حضرت میفرماید: آن را که باید عاقله بدهند، پایینتر ها نیست، پایین تر ها کدامند؟ حارصه، دامیه، باضغه، بلکه از موضحه به بالاتر را میدهند.
بنابراین، اولاً، عاقله دیه جنایتهای عمدی را نمیدهند، بلکه دیه جنایتهای خطئی را میدهند، خطئی را هم که میدهند، از موضحه به بالاتر را میدهند، حتی سمحاق را هم نمیدهند، بلکه بالاتر از سمحاق را میدهند.
تا اینجا خودش یک روایت است که اصلاً ارتباطی به بحث ما ندارد
روایت دوم: « وَ قَالَ مَا دُونَ السِّمْحَاقِ أَجْرُ الطَّبِيبِ سِوَى الدِّيَةِ»[2] . این هم روایت دوم است که کلینی هردو را جمع کرده و حال آنکه اینها دو روایتند نه یک روایت، روایت اول راجع به عاقله است، روایت دوم راجع به جانی میباشد.
اما شیخ طوسی این دو روایت جدا نقل کرده است، نخست روایت اول را نقل کرده، بعداً روایت دوم را نقل نموده است.
بنابراین، ما باید دو روایت را از همدیگر جدا کنیم، روایت اول راجع به قتل یا جرح خطئی است که عاقله آن را میپردازند، حضرت میفرماید پایین ترها مال عاقله نیست، از موضحة به بالاتر مال عاقله است.
روایت دوم راجع به جنایت است، میفرماید اگر کسی جنایت کرد، علاوه براینکه دیه را بدهد، باید اجرت طبیب را هم بدهد.
ولی روایت دوم مفتابه نیست، یعنی احدی از فقهای ما به آن فتوا نداده، روایت معرض عنه است، علاوه براینکه معرض عنه است، علی خلاف المقصود أدلّ، آن این است که شما میگویید اجرت طبیب را باید جانی بدهد، حضرت در سه جا میگوید، یعنی دامیه، حارصه و باضغه، و حال آنکه شما میگویید باید هر چهار جا را بدهد، حضرت سه جا را میگوید، و لعل اینکه سه جا را میدهد، چون اجرت طبیب در اینجا کم است و خیلی زیاد نیست.
بنابراین، اولاً، این روایت مفتابه نیست، بلکه معرض عنه است. ثانیاً، اگر کسی عمل کند، باید در این سه مورد عمل کند، مادون السمحاق، یعنی پایین تر از سمحاق، کلمه «دون» به معنای پایین تر است.
پس با این روایت نمیتوانیم بگوییم همه جا را میگیرد.
ما تا اینجا چهار دلیل را خواندیم:
1؛ قاعده اتلاف.
2: قاعده تفویت.
3: قاعده تسبیب که هفت تا روایت داشت.
4: روایت هشتم.
این روایت هشتم که میگوید ما دون السمحاق، خیلی کم است. بقول معروف، زکات یک تخم مرغ، یک پنبه دانه است، یکدانه تخم مرغ خودش چیست که زکاتش باشد، خدشه چیست که أجرت طبیبش چه باشد.
یک کمی خون آماده، پانسمان میکند، اجرت طبیبش یک درهم است، یا یک کمی در گوش او فرو رفته، خیلی کم است، اگر حضرت در این موارد فرموده، ما نمیتوانیم از این موارد تعدی کنیم به جاهای دیگر.
علاوه براین، این روایت معرض عنه است.
«بقی الکلام فی الدلیل الخامس» یعنی روایاتی که حضرت دست را قطع میکند ومیبرد، بعداً فوراً طرف را در بیت خاصی میبرد و به درمان او میپردازد که به آن میگوییم:« ترمیم موضع القطع».