< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله سبحانی

96/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکم رجوع مسلمانان به دادگاه‌های غیر اسلامی

المسألة العشرون

احتکام المسلم إلی المحاکم غیر الإسلامیة

و

احتکام غیر المسلم إلی المحاکم الإسلامیة

بحث در مسئله بیستم است و ما در این مسئله، دو مطلب داریم:

الف- مطلب اول این است که آیا مسلمانان می‌توانند به محاکم غیر اسلام مراجعه کنند یا نه؟

ب- مطلب دوم، عکس مطلب اول است و آن اینکه آیا غیر مسلمان می‌تواند به محاکم اسلامی مراجعه نمایند یا نه؟

هر چند مطلب دوتاست، ولی ما هردو را یکجا بحث می‌کنیم. چرا؟ چون یکنوع ارتباطی بینهما وجود دارد،‌ فعلاً بحث ما در اولی است، یعنی اینکه مراجعه مسلمانان به محاکم غیر اسلامی درست است یا نه؟

از نظر آیات و روایات حرمت استفاده می‌شود، یعنی یک فرد مسلمان یا دو فرد مسلمان نمی‌تواند برای تشخیص و گرفتن حق به محاکم غیر اسلامی مراجعه کنند.

استدلال به آیات

1- قوله تعالی ﴿ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يرِيدُونَ أَنْ يتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يكْفُرُوا بِهِ وَيرِيدُ الشَّيطَانُ أَنْ يضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا﴾[1]

آيا نديدي کساني را که گمان مي‌کنند به آنچه (از کتابهاي آسماني که) بر تو و بر پيشينيان نازل شده، ايمان آورده‌اند، ولي مي‌خواهند براي داوري نزد طاغوت و حکام باطل بروند؟! با اينکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. اما شيطان مي‌خواهد آنان را گمراه کند، و به بيراهه‌هاي دور دستي بيفکند.

شأن نزول آیه

شأن نزول آیه این است که مسلمانی از انصار با یک فرد یهودی اختلاف داشت،‌ یهودی می‌گفت پیش پیغمبر شما برویم تا او در باره ما قضاوت و داوری کند، اما مسلمان می‌گفت باید سراغ کعب بن اشرف (که شاعر و سرکرده یهودیت بود) برویم تا میان ما قضاوت و داوری نماید، قرآن کریم چنین مسلمانی را نکوهش و سرزنش می‌کند و می‌گوید این چه مسلمانی است که از یک طرف می‌گوید من به قرآن و کتاب‌های پیشین ایمان آورده‌ام، از طرف دیگر داوری خود را پیش کسی می‌برد که مظهر طغیان است، نکوهش در باره مسلمان است، چون یهودی در این مورد نکوهش ندارد.

کلمه «طاغوت» مشتق از طغی یطغو است، در واقع حرف الف و هکذا واوش اضافه است، می‌گویند کثرة المبانی تدلّ علی کثرة المعنای، آنکس که طغیانش خیلی زیاد و بالا باشد، به آن می‌گویند:« طاغوت»، در مقابل لاهوت است، چون «لاهوت» به کسی می‌گویند که الهیاتش خیلی قوی و بالا باشد،‌این صیغه، صیغه مبالغه است.

2- قوله سبحانه: ﴿ وَلَنْ يجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾[2] و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلطي نداده است.

وقتی یک فرد مسلمان سراغ محکمه کافر می‌رود، قهراً کافر در رأس قرار گرفته، دو مسلمان در مقابل قاضی کافر زانو بزنند و او یکی را محکوم و دیگری حاکم کند، این بالاترین سبیل کافر بر مسلمان است.

3- قوله سبحانه و تعالی: ﴿ وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ﴾[3]

و بر ظالمان تکيه ننماييد، که موجب مي‌شود آتش شما را فرا گيرد؛ و در آن حال، هيچ ولي و سرپرستي جز خدا نخواهيد داشت؛ و ياري نمي‌شويد!

کلمه « رَکَنَ» چنانچه در معجم آمده به معنای «مَالَ، سَکَن، وَ ثَقَ» است، « وَلَا تَرْكَنُوا»‌ أی و لا تَمِیلُوا، و لا تَسکُنُوا، و لا تَثِقُوا»، اگر یک مسلمان برای قضاوت و داوری به محاکم غیر اسلام و کفار مراجعه کند، با این کارش میل به کافر پیدا کرده و سکون نفس به کافر نموده و او را ثقه دیده است.

از مجموع این آیات استفاده می‌شود که دو مسلمان حق ندارند که اختلاف خود را در محکمه کافر مطرح کنند، کافر می‌خواهد نصرانی باشد یا یهودی یا غیرآنها باشد.

استدلال به روایات

ما در اینجا چند روایت داریم که به ترتیب ذکر می‌شود:

1: فقوله (ص): «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَى عَلَيْه‌»[4]

2: عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ أَوْ إِلَى الْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِكَ فَقَالَ مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى طَاغُوتٍ وَ مَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقُّهُ ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِه‌»[5]

در جایی که رجوع به قاضی مسلمانِ جائر و ظالم حرام باشد، به طریق اولی رجوع به قاضی کافر حرام خواهد بود.

3: عَنْ أَبِي خَدِيجَةَ سَالِمِ بْنِ مُكْرَمٍ الْجَمَّالِ قَالَ: « قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا فَاجْعَلُوه بَيْنَكُمْ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْه‌»[6]

4: عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ: « قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع رُبَّمَا كَانَ بَيْنَ الرَّجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا الْمُنَازَعَةُ فِي الشَّيْ‌ءِ فَيَتَرَاضَيَانِ بِرَجُلٍ مِنَّا فَقَالَ لَيْسَ هُوَ ذَاكَ إِنَّمَا هُوَ الَّذِي يُجْبِرُ النَّاسَ عَلَى حُكْمِهِ بِالسَّيْفِ وَ السَّوْطِ»[7]

5: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: « مَرَّ بِي أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع- وَ أَنَا جَالِسٌ عِنْدَ قَاضٍ بِالْمَدِينَةِ- فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ مِنَ الْغَدِ فَقَالَ لِي مَا مَجْلِسٌ رَأَيْتُكَ فِيهِ أَمْسِ قَالَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَذَا الْقَاضِي لِي مُكْرِمٌ فَرُبَّمَا جَلَسْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ لِي وَ مَا يُؤْمِنُكَ أَنْ تَنْزِلَ اللَّعْنَةُ فَتَعُمَّ مَنْ فِي الْمَجْلِسِ»[8]

 

حضرت از جایی رد می‌شدند، چشمش به محمد بن مسلم افتاد که نزد یک حاکم جور نشسته و با همدیگر حرف می‌زنند، روز بعد که خدمت حضرت آمد، حضرت از او سوال کرد که دیروز کجا بودی؟ گفت با همدیگر دوستی داریم و گاهی کنار هم می‌نشینیم، فرمود فکر نمی‌کنی که یک مرتبه عذابی برای سوزاندن او بیاید و تو را هم بسوزاند.

بنابراین، جایی که مراجعه به قاضی جور(با اینکه مسلمان است) حرام باشد، رجوع به محکمه کافر به طریق اولی حرام خواهد بود، این روایتی بود که من در اینجا آورده‌ام، از طرف دیگر آن حدیث را هم داریم که می‌فرماید: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَى عَلَيْه‌»

وقتی یک مسلمان به محکمه کافر مراجعه می‌کند، مسئله عکس می‌شود، یعنی کفر بر اسلام علو پیدا می‌کند.

نکته دیگر اینکه اصولاً دوتا مسلمان عامی به قاضی مسلمان مراجعه می‌کنند تا حکم شرعی را بفهمند، حکم الهی را بفهمند، قاضی یهودی که حکم الهی را نمی‌فهمد.

پس از مجموع آنچه تا کنون خواندیم استفاده می‌شود که مراجعه کردن مسلمانان به قاضی کافر هم از نظر قرآن حرام است و هم از نظر روایات حرام می‌باشد، روایات هر چند در مورد طاغوت نیست، بلکه در مورد حکام جور است، ولی ما از آنها استفاده اولویت کردیم و‌آقایان معتقدند که مفهوم اولویت حجیت دارد، از مفهوم اولویت استفاده کردیم که این هم حرام است، در آخر این کلمه را بیان کردم و گفتم این دو نفر مسلمان مراجعه می‌کنند که حکم خدا را در حق آنها بیان و اجرا کند و فرض این است که حاکم کافر نسبت به احکام اسلامی به تمام معنی جاهل است، آدمی که جاهل مطلق است، مراجعه کردن به او معنی ندارد.

ظاهرة‌ الإغتراب و آثارها السیئة

کلمه «ظاهرة» در لغت عرب به معنای پدیده است، در زبان فارسی پدیده می‌گویند، ولی عرب‌ زبان‌ها به آن ظاهره می‌گویند، تمام این اصطلاحات از غرب آمده، در این دو اصطلاح است، عرب‌ها به جایش کلمه «ظاهرة» گذاشته‌اند، فارسی زبان‌ها از کلمه پدیده استفاده می‌کنند، لفظ «اغتراب» یعنی غریب شدن و مهاجرت کردن و در غربت زندگی کردن، یعنی خیال نشود که «اغتراب» یعنی در غرب زندگی کردن.

بخشی از خانوده‌های مسلمان به دنبال درآمد بیشتر و زندگی بهتر هستند، البته این مسئله اختصاص به ایران ندارد، بلکه در نوع کشور‌های اسلامی این مسئله مطرح است (خصوصاً در لبنان و دمشق) ولذا کسانی از مسلمانان هستند که می‌بینند در وطن شان زندگی طبق میل شان نیست، تمام خانواده خود را بر می‌دارند و می‌روند در فلان کشور غربی و در آنجا زندگی می‌کنند، اینها دو گروه‌اند، اکثریت شان از این قبیل‌اند که هر چه زمان بگذرد، از اسلام دور می‌شوند، پدر و مادر مقداری از اسلام فاصله می‌گیرند، نسل دوم مقداری بیشتر،‌ نسل سوم به کلی از اسلام بی خبر می‌شوند، ‌اینها چاره‌ای جز این ندارند که عند الاختلاف به همان حکام کافر مراجعه کنند، و غالباً کسانی که در غربت زندگی می‌کنند کار شان همین است.

خاطره

در سال یکهزار و سیصد و پنجاه و شش (1356) از طرف حضرت امام (ره) به ما یک مبلغی دادند که به غرب برویم تا مدتی در آنجا تحقیق کنیم که چرا جوانان مسلمان ایرانی، مسلمان از ایران می‌روند و متاسفانه ‌کافر بر می‌گردند، ما برای همین منظور رفتیم، ما در آنجا این مسأله را احساس کردیم که غالباً بچه مسلمان ها در آنجا می‌روند و رابطه شان با ایران قطع می‌شود، به تدریج انحلال عقیدتی پیدا می‌کنند، خصوصاً برای اینکه تابعیت بگیرند، ناچارند که زن بگیرند تا بعیت بگیرند، یعنی تا زن نگیرند تابعیت نمی‌دهند و تا تابعیت نگیرند، نمی‌توانند کار کنند. خب، به تدریج عقاید شان ضعیف می‌شود.

در عین حالی که یک اکثریتی چنین هستند، اما یک اقلیتی هم وجود دارد که واقعاً دین خود شان را حفظ کرده‌اند، یعنی ‌آداب شان، مساجد شان، روحانی شان و حسینه‌های شان را حفظ کرده‌اند و در اختلاف‌ها و منازعات شان به همان روحانی اسلامی مراجعه می‌کنند.

بنابراین، اولی‌ها به کلیسا و امثال کلیسا مراجعه می‌کنند، اما اقلیت دیگر به روحانی محل مراجعه می‌کنند، واقعاً تمام شرائط اسلامی را حفظ می‌کنند.

الهجرة إلی البلاد الأجنبیة و الإقامة بها و الاستقرار فیها إلی حدّ التزوُّج بالأجنبیات لاکتساب الجنسیة – تابعیت - من الظواهر الّتی ابتلی بها المسلمون فی القرن الأخیر، لما ییجد أبناؤهم فیها (قرن) أرباحاً و منافع مادّیة تجذبهم إلی الهجرة إلیها، إلی حدّ النزوح – اعراض - عن مواطنهم و الابتعاد عن المثل العلیا فی الإسلام- مُثُل، یعنی ارزش‌ها - فهذا القسم من المغتربین لا یهمهم الرجوع إلی أیّ محکمة من المحاکم فی الأحوال الشخصیة و غیرها، و التزویجُ عند عالم إسلامی عندهم هو کالتزویج فی الکنیسة عند القُسِّ – قِسّیسین، کشیش های مسیحی -، فهؤلاء مسلمون إسماً لا واقعاً، غیر أنّ الواجب علی الحکومات الإسلامیة حفظ صلتها بهؤلاء المهاجرین حتّی یحتفظوا بهویّتهم الإسلامیة، و الأفرض علیها العمل علی الحدّ من الظروف المعیشیة حتّی لا یضطرّ هؤلاء للهجرة و لا یبتلو بهذا الواقع المُرّ – تلخ -.

نعم مقابل هؤلاء، جالیات إسلامیة - جمعیت‌های اسلامی – احتفظوا بهویّاتهم الدینیة فی الأحوال الشخصیة و غیرها، فالنکاح و الطلاق و المواریث و غیرها عندهم علی وفق القوانین الإسلامیة و یوجد فیهم من له إلمام بالأحکام الدینیة فیرجعون عند الاختلاف إلیه وعندئذ یحرم علی هولاء الرجوع إلی محاکم أجنبیة فی أیّ مسألة من المسائل، سواء أکانت من الأحوال الشخصیة أو الأمور المالیة، لأنّ الرجوع إلیها نوع تذلل قال سبحانه: « وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ»

احتکام المسلمین إلی محکمة الدولیة

تمام این بحث‌هایی که ما کردیم جنبه فردی داشت،‌ولی گاهی دوتا دولت اسلامی با هم اختلاف مرزی دارند، فرض کنید یک کشور اسلامی با کشور دیگر که آنهم اسلامی است، اختلاف مرزی دارند،اعم از مرز‌های زمینی و دریایی، اینها چه می‌ کنند؟ هردو دولت اسلامی اختلاف شان به دادگاه لاهه می‌برند، در دادگاه لاهه پانزده نفر به عنوان قاضی نشسته‌اند که این قاضی‌ها مقید به دین هم نیستند، هر سه سال ثلث آنها عوض می‌شود هر چند مدت شان شش سال است، منتها هر سه سال، ثلث شان عوض می‌شود، البته سازمان ملل و شورای امنیت، این قضات را انتخاب می‌کنند بنام:« دادگاه لاهه» هردو کشور اسلامی در باره اختلاف مرز‌های زمینی و دریایی خود به دادگاه لاهه مراجعه می‌کنند، من بخاطر دارم که دکتر مصدق برای محکوم کردن یک طرف، به دادگاه لاهه مراجعه کرد، این مسئله را چه کنیم، این یک ضرورت است که مسلمانان ناچار شده‌اند تا برای حل اختلافات مرزی خود در داخل و خارج مراجعه کنند به یک دادگاهی که آن را دو مرکز طاغوتی معین می‌ کنند، یکی سازمان ملل، دیگری شورای امنیت، این دو نهاد بین المللی قضات را معین و انتخاب می‌کنند و اینها (دو کشور اسلامی) هم به آن دادگاه مراجعه می‌کنند، پس چه کنیم؟

راحل این مشکل و این قضیه این است که کشورهای اسلامی (که تعداد شان هم بسیار زیاد است) جمع بشوند و یک دادگاه اسلامی تشکیل بدهند و عند الاختلاف به آنجا مراجعه نمایند، اسلام دین خاتم است، دین خاتم همه چیز را حل کرده است، و یکی از علائم خاتمیت همین است که مشکلات را حل کرده است، لازم نیست که همه به دادگاه لاهه مراجعه کنند، حدود پنجاه کشور اسلامی داریم، آنها بر خیزند و تصمیم بگیرند، عده‌ای را از قاضی‌های عادل و فاضل و متقی بدون اینکه تحت تاثیر اجانب باشند، انتخاب کنند، مدت شان هم شش ساله باشد و به تدریج عوض بشوند و اختلافات مرزی و داخلی پیش آنان ببرند.

ربما یحدث نزاع بین دولتین إسلامیتین، أو بین دولة إسلامیة و غیر إسلامیة، فهل یجوز فی إحقاق الحقّ، الرجوع إلی المحکمة الدولیة المنبثقة من هیئة الأمم المتحدة الّتی تتکون من خمسة عشر قاضیاً تختارهم، هیئة الأمم المتحدة – سازمان ملل - و مجلس الأمن – شورای امنیت- – بِغضّ النظر إلی جنسیاتهم – لتولّی أسمی درجات للقضاء – بالاترین درجه قضاوت را اینها دارند چون بین کشورها قضاوت می‌کنند- و هؤلاء هم الذین یحکمون فیما حدث بین الدُّول من الاختلاف خصوصاً فیما یرجع إلی الحدود أو غیر ذلک.

و یستمرّ هؤلاء علی منصّة القضاء لمدّة ستّ سنوات علی أن یتغیّر ثلثهم کلّ ثلاث سنوات.

و الذی یمکن أن یقال: إنّ الرجوع إلیهم خصوصاً إذا کان النزاع بین دولتین إسلامیتین، حرام فکیف یرضی الإسلام علی أن یرأسهم من لا یَمِتُّ – انتسابی ندارد - إلی دینهم و عقیدتهم، اللّهم إلا إذا دعت الضرورة إلی الرجوع إلیها، علی أساس تشخیص حقوقهم و تحدید مطالبهم (مطالباتهم)، لا خضوعاً إلی قضاءهم (بگوییم موضوع را معین کنند نه حکم را.).

و فی نهایة المقام نقول: من واجب الحکومات الإسلامیة، إنشاءُ محکمة عدل إسلامیة تشارک فی انتخاب قضائها، جمع الدول الإسلامیة، و یکون مجلس القضاء مؤلّفاً من قضاة بارعین و حقوقیین یصدرون عن الکتاب و السنّة و ما اتّفق علیه المسلمون من دون انحیاز إلی سیاسة أو قومیة، أو مذهب فقهیّ خاصّ، و هذه أُمنِیَّة أرجو أن یقوم بها المحتمّسون- غیرتمندان - من المسلمین.

إلی هنا تمّ الکلام فی المسألة الأولی، یعنی اینکه مراجعه مسلمین به محکمه طاغوت حرام است، و دومی – مراجعه به دادگاه لاهه - هم از باب ضرورت است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo