درس خارج فقه آیت الله سبحانی
96/11/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: عقد استیراد
بحث ما در باره استیراد است، و من در جلسه گذشته استیراد را معنی کردم که استیراد چیست؟ استیراد این است که با طرف قرارداد میبندد که فلان مبلغ از تجارت یا از اجناس را به تدریج بدهد، و این طرف هم به تدریج ثمن را بپردازد، ما عرض کردیم که عمومات این را شامل است، ولی تنها شمول عمومات کافی نیست، بلکه باید ببینیم آیا در مقابل آن (عمومات) دلیل مخالف داریم یا نه، چون اگر دلیل مخالف باشد،عمومات را تخصیص میزند، ولذا ما ادله مخالف را میخوانیم که میگویند عمومات شامل است، اما مخصّص داریم، پنج دلیل اقامه کردهاند بر اینکه عمومات تخصیص خورده است.
الرابع: ما هو المانع من الصحّة؟
استدلّ بعض من لا یری صحّة عقد الاستیراد بوجود نذکرها تباعاً:
الأوّل: إنّه من باب بیع الدین بالدین
البته در روایات داریم که:« بیع الدین بالدین» باطل است،« بیع الدین بالدین» این است که نسیه بفروشم و نسیه بخرم، یعنی هم مبیع نسیه باشد و هم ثمن نسیه باشد،این مسلّماً باطل است، این روایت را از رسول خدا نقل کردهاند که: «لَا يُبَاعُ الدَّيْنُ بِالدَّيْنِ»
متن روایتعَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا يُبَاعُ الدَّيْنُ بِالدَّيْنِ»[1] ، البته راوی این حدیث طلحة بن زید است، اهل سنت طلحة بن زید را تضعیف کردهاند و میگویند وضع الحدیث می کرده، اما علمای شیعه طلحة بن زید را تضعیف نکردهاند، بلکه میگویند روایاتش قبول است، حتی سخت گیر ترین افراد که غالباً روایات اشخاص را رد میکنند، روایات ایشان را قبول میکنند، مثلاً ابن الولید کسی است که خیلی از افراد را رد کرده است، اما روایت ایشان را قبول کرده.
بنابراین، این روایت از نظر اهل سنت ضعیف است، به جهت اینکه معتقدند که طلحة بن زید، وضع حدیث میکرده، اما از نظر ما (شیعه) راوی قوی است، منتها باید بدانیم معنای حدیث که میگوید: «لَا يُبَاعُ الدَّيْنُ بِالدَّيْنِ» چیست، «لَا يُبَاعُ الدَّيْنُ بِالدَّيْنِ» این است که قبلاً دین بوده، آن دین قبلی را یا ثمن قرار میدهیم یا مثمن، دین قبلاً بوده، مثلاً قبلاً من بدهکار بودم، آن دین را ثمن قرار میدهی، مثمن را از من میگیری، هم آن نسیه است و هم این نسیه میباشد، دین بودن قبل از عقد است.
اما در عقد استیراد، «دین» قبل از عقد نیست، بلکه دین مع العقد است، «لَا يُبَاعُ الدَّيْنُ بِالدَّيْنِ» مربوط به جایی است که قبلاً دین بوده، آن را ثمن قرار میدهیم، مثمن هم که نسیه است، اما در استیراد این گونه نیست، یعنی دین قبل نیست، بلکه دین با عقد درست میشود، مثلاً طرف به دیگری میگوید: فلانی، قرار داد میگذاریم شما یک میلیون جفت کفش برای من تولید کن، یا یک میلیون متر پارچه بده، صد هزار، صد هزار متر به من بده، من هم صد هزار صد، هزار پولش را به شما میپردازم، درست است که هردو نقد نیست، اما «بیع الدین بالدین» نیست، چون قبلاً دین نبوده.
شاهدشاهد بر این مسئله، یک روایت است، روایت این است: عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ عَلَى الرَّجُلِ طَعَامٌ أَوْ بَقَرٌ أَوْ غَنَمٌ أَوْ غَيْرُ ذَلِكَ فَأَتَى الْمَطْلُوبُ الطَّالِبَ لِيَبْتَاعَ مِنْهُ شَيْئاً قَالَ لَا يَبِيعُهُ نَسِيّاً فَأَمَّا نَقْداً فَلْيَبِعْهُ بِمَا شَاء»[2]
معنای حدیث از نظر استاد سبحانیاین حدیث را دوجور میشود معنی کرد، یکی را من در متن نوشتم، یکی را من اضافه میکنم، آن را که من در متن نوشتم، این است: فرض کنید جناب زید به عمرو پول داده که به او گندم بدهد، سلفاً گندم خریده، معلوم میشود که حیوانات را هم میشود سلفاً خرید، طعام راکه میشود سلفاً خرید، اما هنوز وقت طعام نرسیده، من طالبم، او مطلوب است، من پول دادهام که سر شش ماه به من گندم بدهد، اما هنوز شش ماه نرسیده، منِ « طالب» سراغ مطلوب میروم و میگویم من از تو صد کیسه سلفاً شکر میخرم، قیمتش همان طعام یا حیوانی باشد که بر گردن شما دارم، منِ طالب در واقع سراغ مطلوب میروم و میگویم شما برای من صد کیسه شکر بده، قیمتش همان طعامی باشد که من بر گردن شما دارم.
حضرت میفرماید: این درست نیست، چون هردو طرف نسیه است، آن طرف هم سلف است و این هم سلف است، شما اگر میخواهی از او شکر بخری، بخر، اما پولش ر نقداً بده.
من این روایت را در متن چنین معنی کردهام، البته معنای دیگر هم است که بعداً عرض میکنم، اگر روایت را این گونه معنی کنیم شاهد عرض ماست، عرض ما این است که اگر پیغمبر اکرم ص فرمود: «لَا يُبَاعُ الدَّيْنُ بِالدَّيْنِ» جایی را گفته که دین قبلاً باشد، مثل مثالی که عرض کردم، دین قبلاً بوده، چطور؟ چون من سر شش ماه از او طلبکار طعام بودم و هنوز سر شش ماه نریسده، این معنای است که من کردهام، و بعضی ها هم قبول کردهاند.
معنای حدیث از نظر صاحب حدائقولی مرحوم صاحب حدائق این روایت را جور دیگر معنی کرده، و شاید در روایات هم شاهدی دارد، معنایی که ایشان (صاحب حدائق) کرده این است که «منِ طالب» سراغ مطلوب میروم و میگویم: فلانی، من از تو یک خروار گندم سر شش ماه طلب دارم، درست است که هنوز سر شش ماه نرسیده، همان گندمی را که از شما طلبکارم، آن را به خودِ من به بیشتر بفروش، من یک میلیون دادم، یک خروار گندم از شما خریدم، ولی هنوز وقتش نرسیده، ولی همان گندم را نقداً به خودِ من بفروش، من یک میلیون و صد هزار تومان به شما میدهم، این معنی هم در روایت احتمال دارد و شاید عبارت هم با این احتمال اطبق باشد.
«علی أیّ حال» این هم شاهد حال ماست، قبلاً نسیه بوده، بحث ما در جایی است که دین با عقد است، پس معنای اولی این شد که سراغ بدهکار میروم و میگویم من که گندم از تو طلبکارم، به من صد کیسه شکر بده، قیمتش همان طعامی باشد که از تو طلب دارم.
ولی صاحب حدائق جور دیگر معنی میکند و میگوید گاهی طرف حوصلهاش سر رفته و لذا نمیخواهد تا شش ماه صبر کند، به طرف میگوید همان طعامی که من سلفاً از تو طلبکارم، آن را گران تر به خودم بفروش و پولش را هم نقداً از من بگیر. این هم اشکالی ندارد.
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ – زید مثلاً- يَكُونُ لَهُ عَلَى الرَّجُلِ – عمرو - طَعَامٌ أَوْ بَقَرٌ أَوْ غَنَمٌ أَوْ غَيْرُ ذَلِكَ – طبعاً باید این سلف باشد، اگر زید ازعمرو طلب دارد، معلوم میشود که سلف بوده است فَأَتَى الْمَطْلُوبُ الطَّالِبَ – زید سراغ عمرو میآید - لِيَبْتَاعَ مِنْهُ شَيْئاً – تا چیزی از او بخرد، این با معنای دوم تطبیق میکند، لِيَبْتَاعَ مِنْهُ شَيْئاً، أی شکراً مثلاً، شکر هم نقد نیست- قَالَ لَا يَبِيعُهُ نَسِيّاً فَأَمَّا نَقْداً فَلْيَبِعْهُ بِمَا شَاء»
البته معنای دوم با عبارت حدیث اطبق است و صاحب حدائق نیز همین معنای دوم را گرفته است، معنای دوم این است که آنچه را من از تو طلب دارم، خودِ همان را نقداً به من بفروش و معامله را تمام کن، هردو را اگر بگیریم، شاهد عرض ماست، در جایی است که دین قبلاً بوده، اما در استیراد دین قبلاً نیست.
نظریه استاد سبحانیما همان معنای اول را انتخاب میکنیم « فَأَتَى الْمَطْلُوبُ الطَّالِبَ لِيَبْتَاعَ مِنْهُ شَيْئاً – شکر از او میخرد، شکر هم نقد نیست، ثمنش همان طعامی است که بر گردن او دارد، هردو دین به دین است، اما دین قبلی- قَالَ لَا يَبِيعُهُ نَسِيّاً فَأَمَّا نَقْداً فَلْيَبِعْهُ بِمَا شَاء»
الثانی: أنّه من قبیل بع الکالی بالکالی
قابل ذکر است که ما در عبارت و دوتعبیر داریم، یکی بیع الدین بالدین است، عبارت دوم:« بیع الکالی بالکالی» میباشد، بین این دوعبارت و تعبیر اشتباه نشود، بیع کالی بالکالی را مرحوم طریحی معنی کرده است.
ربّما یقال أنّ النبی ص أنّه نهی عن بیع الکالی بالکالی، رواه السیوطی فی الجامع الصغیر، و الوروایة عمل بها الأصحاب کما یقول صاحب الجواهر»[3] .
یلاحظ علیه: بأنّ المتبادر من الروایة ما ذکرناه فی الروایة السابقة، أی ما کان کالیاً قبل العقد، و أمّا ما کان منه بالعقد، فشموله مورد تأمّل.
و ما ذکرناه هو الذی فسّر به الطریحی الحدیث، قال: « فی الحدیث نهی عن بیع الکالی بالکالی» بالهمز و بدونه، و معناه بیع النسیئة بالنسیئة،و بیع مضمون مؤجّل بمثله، و ذلک کأن یُسلِم الرجل الدرهم فی طعام إلی أجل فإذا حلّ الأجل، یقول الذی حلّ علیه الطعام: لیس عندی طعام و لکن یعنی إیاه إلی أجل فهذه نسیئة انقلبت إلی نسیئة.
نعم لو قبض الطعا و باعه إیاه لم یکن کالیاً بکالی»[4]
الثالث: ما روی عن النبی ص أنّه قال: «لا تبع ما لیس عندک»
این روایت ابن ماجه نقل کرده است، روی أحمد فی مسنده عن حکیم بن حزام قال: قلت: « یا رسول الله ص یأتینی الرجل یسألنی البیع لیس عندی ما أبیعه، ثم أبیعه من سوق؟ فقال: لا تبع ما لیس عندک»[5] . [6]
مضمون روایت این است که طرف میگوید: فلانی، آن گاو زردی که در خانه ابوالفرج است، آن را برای من بخر، میگوید من که ندارم، میروم از او میخرم و برایش میفروشم، به او میفروشم، حضرت میفرماید این کار را نکن، «لا تبع ما لیس عندک» چیزی را که مالک نیستی، نفروش، معلوم میشود که مبیع سلف نبوده، مبیع مشخص بوده، زیرا میگوید چون مالک نیستی، حق نداری بفروشی، اول آن را بخر، و بعداً به این آدم بفروش.
اما احتمال دیگر هم وجود دارد، آن کدام است؟ سلف باشد، اما یک چیزی را من برای او میفروشم که در قدرت من نیست، صد خروار گندم را میفروشم، و حال آنکه در این استان اصلاً صد خروار گندم وجود ندارد، بنابراین، هردو معنی، یعنی خواه مبیع مشخص باشد، مالک نیستم، اگر کلی باشد، قادر نیستم، اگر مبیع مشخص و معین است، مالک نیستم، اگر سلف است قادر نیستم، این روایت هردو را میگیرد.
فخرجنا بالنتیجة التالیة: أنّ الحدیث یحتمل أحد معنیین:
الف؛ بیع عین معیّنة للغیر قبل أن یملکه.
ب؛ بیع شیء فی الذمّة سلفاً لم یکن علی ثقة من تحصیله و ایفائه للمشتری.
تمّ الکلام فی الروایاة الثلاث:
1: لا تباع الدین بالدین.
2: لا یباع الکالی بالکالی.
3: لا تبع ما لم یملکه.
دو روایت اول ناظر به جایی است که قبلاً دین بوده، دین را یا ثمن قرار میدهد یا مثمن، ما نحن فیه دین قبلی نبوده.
روایت سوم در جایی است که من مالک نیستم، یا قادر نیستم، هیچکدام از اینها در استیراد تطبیق نمیکند..
الرابع: أنّ البعد المکانی یؤدّی إلی تغییر الصفات و یعرض السلعة للهلاک.
دلیل چهارم این است که شما از این آدم صد صندوق گلابی میخرید، گلابیها تا از مشهد به بلوچستان برسد، زمان میبرد و طول میکشد و مسلماً در راه فاسد میشوند، بنابراین، استیراد در امثال این چیزها ممکن نیست، زیرا چوب نیستند که به همان حالت اولیه باقی بمانند، بلکه در مسیر راه فاسد میشوند.
جواب از دلیل چهارمجوابش این است که این حرف شما نسبت به زمان سابق خوب است و حق با شماست، اما در زمان ما سرد خانه است، وسائل نقلیه مانند ماشین و امثال ماشین به سرعت آنها را از شهری به شهر دیگری منتقل میکنند، ولذا از این جهت جای نگرانی نیست.
بله در زمان سابق این مسئله و این نگرانی وجود داشت، ولی در این زمان حتی اگر از دور ترین کشورها هم میوه بفرستند فاسد نمیشود.
الخامس: أنّ العدول عن الرؤیة إلی الوصف غرر و مخاطرة و یفضی إلی المنازعة.
دلیل پنجم این است که شما معامله میکنید بر وصف، و حال آنکه وصف کافی نیست، بلکه باید رؤیت در کار باشد، شما باید مبیع را ببینید، بجای اینکه ببینید، آن را توصیف میکنید و میگویید: من شلوار میخواهم به این اندازه و به این بافت، اگر وصف را بجای رؤیت بگذاریم، چه بسا که در آینده به نزاع بکشد.
جواب از دلیل پنجمما در جواب عرض میکنیم که این مستدل نفهمیده که محل بحث کجاست، این کلام در جایی است که من بخواهم مبیع مشخص و معین را بخرم، یعنی گاو مشخص، شلوار مشخص را بخرم، البته در این گونه موارد، نباید وصف جانشین رؤیت بشود، اما من کلی را میخرم که رؤیت در کلی امکان ندارد، در کلی همهاش با توصیف است.
البته بعضی ها به این طرف دلیل آوردهاند، یعنی نفع ما دلیل آوردهاند، ولی ما میگوییم ما را به خیر تان امید نیست شر مرسان، این ادله شما به درد ما نمیخورد، آمدهاند دلیل آوردهاند.
الاستدلال علی صحّة عقد التورید بوجهین:
1؛ إنّ عقد الاستیراد من مقولة صحّة بیع الغائب.
میگویند استیراد یک چیز جدیدی نیست، بلکه در تمام فقه ما است، غائب را میشود فروخت.
جوابش این است، اینکه غائب را میشود فروخت،این در جایی است که مبیع مشخص باشد، اصلاً این بیع غائب نیست، بیع غائب در جایی است که در کارخانه است، میخرم، اما استیراد از قبیل بیع غائب نیست، بلکه از قبیل بیع معدوم است که بعداً میخواهد ایجادش کند.
2: دلیل دومش این است که عقد استیراد از قبیل بیع سلف است، میخواهند بگویند استیراد از قبیل بیع سلف است.
این دلیل هم اشکال دارد، چون در بیع «سلف» ثمن نقد است،اما در عقد استیراد اصلاً ثمن در کار نیست، فقط بیعانه است، یعنی یک بیعانه میدهیم و بس، که بعداً به تدریج پارچه را تحویل بگیریم و پولش را هم به تدریج بدهیم.
بنابراین، این دو دلیلی که میخواستند ما را کمک کنند، کمک آنها به درد ما نمیخورد. چرا؟
اولاً، از قبیل بیع غائب نیست.
ثانیاً، از قبیل بیع سلف هم نیست.
پرسشمن یک میلیون پارچه خریدهام به تدریج که آن را در پنج نوبت باید تحویل بدهد، هر دفعه هم دویست متر،آیا این عقد استیراد، یک عقد است یا پنج عقد است؟
پاسخیک عقد است، منتها «ینحل إلی عقود» چنانچه در نماز میگوییم که نماز یک وجوب دارد، اما این یک وجوب، « ینحل إلی وجوبات» حمد واجب است، سوره واجب است، هکذا رکوع و سجود و امثالش.