درس خارج فقه آیت الله سبحانی
95/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکم سه طلاق در مجلس واحد
بحث ما در باره سه طلاق در مجلس واحد بود، خواه به صیغه واحد باشد،یا به سه صیغه، همین آیهای را که قبلاً خواندیم، با آن از جهاتی استدلال می کنیم که چنین طلاقی شرعیت ندارد و شرعی نیست، استدلال اول را در جلسه گذشته که سر کلمه «مرّتان» بود بیان کردیم و مثالهایی را هم در این زمینه آوردیم و گفتیم جایی که «مرّتان» باشد،معنایش جدا از هم است، اگر پشت سر هم باشد، یعنی یکجا باشند، نسبت به آن «مرّتان» صدق نمیکند.
الآن وارد فقره دوم میشویم: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» این فقره هم دلالت دارد که طلاق ثلاثاً باطل است، خواه شما آیه را مثل معنای اول،معنی کنید یا مثل معنای دوم، اگر خاطر تان باشد، در معنای این فقره دو معنی بود، « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، راجع به دو طلاق قبلی است، . «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ » راجع به دو طلاق قبلی است « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ».
قول دوم این بود که این ( آیه) ناظر به دو طلاق قبلی نیست بلکه ناظر به طلاق سوم است، حالا میخواهد اولی باشد یا دومی، این دلالت دارد که :« الطلاق ثلاثاً» باطل است. چرا؟ چون میگوید: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، یعنی فی کلّ طلاق باید این دو ویژگی باشد « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ». حالا میخواهد این دوتا بر گردد به دو طلاق پیشین یا به طلاق آینده که طلاق سوم باشد، ظاهر این است که «کلّ طلاق» باید از این خصیصه بر خوردار باشد، از کدام خصیصه؟ در هر طلاقی زوج و زوجه فکر کنند: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» طلاق اول را دادی، « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» . پس امساک به معروف کن، یا تسریح باحسان، طلاق دوم را که دادی ، باز هم « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»، طلاق سوم را که میخواهی بدهی،خوب فکر کن، که مسأله، مسأله: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» است.
بنابراین،ظاهر این است که «فی کلّ طلاق» باید این دوتا صفت باشد، یا به خوبی نگه دار یا به نکویی رها کن، این در صورتی محقق میشود که طلاقها از هم جدا باشند، و الا اگر یکجا و فلهای بگوید:« أنت طالق ثلاثاً»، اصلاً چنین طلاقی محقق نمیشود، یعنی نه « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ» محقق میشود و نه« أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍش» . چرا؟ چون یکجا سه طلاق را دادی، و او را حرام ابدی کردی، چیزی که حرام ابدی شد، نه « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ» نسبت به او معنی دارد و نه «تَسْرِيحٌ بِإِحْسَان» . اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است،امساک که ندارد،حتی تسریح هم ندارد، ممکن است باشد و ممکن است نباشد، ظاهر آیه این است که: « الطلاق مرّتان»، یعنی: « ایها المؤمنون! فی کلّ طلاق» زوج باید فکر کند،یا امساک یا تسریح،این در صورتی میشود که طلاق ها از هم جدا باشند،یکجا عملی نیست، چه قدر علمای اهل سنت از دلالت این آیه غفلت میکنند، البته برخی از آنها متوجه است،مانند ابن کثیر، به این مسأله متوجه است، شوکانی هم که یمنی (اهل یمن) و زیدی مذهب بوده و بعداً سنی شده، (زیدیّ تسننّ)، او هم به این نکته توجه کرده است:
قال ابن کثیر: إی إذا طلّقها واحدة أو اثنتین فأنت مخیّر فیها مادام عدّتها باقیة، بین أن تردّها إلیک ناویاً الإصلاح و الإحسان و بین أن تترکها حتی تنقضی عدّـها، فتبین منک، و تطلّق سراحها محسناً إلیها لا تظلمها من حقّها شیئاً و لا تضارّ بها»[1] .
أقول: و أین هذا من الطلاق ثلاثاً بلا تخلّل واحد من الأمرین – الإمساک أو ترکها حتی ینقضی أجلها – سواء طلّقها بلفظ أنت طالق ثلاثاً أو یقول ثلاث مرّات:أنت طالق،أنت طالق، أنت طالق.
قال الشوکانی: یشترط فی وقوع الثالثة أن تکون فی حال یصحّ من الزوج فیها الإمساک – قبل الطلاق الثالث – و إذا لم یصحّ الإمساک إلّا بعد المراجعة لم تصحّ الثالثة إلّا بعدها لذلک، و إذا لزم فی الثالثة، لزم فی الثانیة»[2]
تا اینجا دو دلیل ما تمام شد،دلیل اول ما عبارت بود از:« الطلاق مرّتان»، دلیل دوم: « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» امساک بمعروف و تسریح باحسان، باید در هر طلاقی یک چنین چیزی باشد، و این در صورتی میشود که طلاق ها جدایی از هم باشند.
قال سبحانه: الثالث: قوله سبحانه: «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»[3] .
آن دوتا کدام است؟
1: الإمساک بمعروف
2:التسریح بإحسان
فالمحصّل من المجموع هو کون إتّباع (دنباله طلاق) الطلاق بأحد أمرین من لوزام طبیعة الطلاق الّذی یصلح للرجوع.
البته ما طلاق باین را نمیخوانیم، طلاق باین، مثل اینکه مدخوله نیست یا پیر شده و حیض نمیبیند، آیه در باره کسانی بحث میکند که طلاق شان قابل رجوع است.
اشکال
ممکن است کسی اشکال کند که چرا آیه شریفه میگوید: « فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»، چون آیه این گونه است: «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» نزدیک شد که عدهاش تمام بشود، چرا آن موقع را میگوید؟
علتش این است که شوهر عصبانی است و طلاق داده و به این زودی عصبانیت او از بین نمیبرد ولذا باید زمان بگذرد وتا حدی غیظ و خشم شوهر فروکش کند، و زن هم در آستانه تمام کردن عده باشد، اینجاست که میشود با شوهر صحبت کرد و به او گفت: جناب شوهر! یا او را خوب خوب نگه دار یا رهایش کن، و الا روز اول که تازه او (زن) را طلاق داده و هنوز غیظ و خشمش فروکش نکرده، چنین صحبتی با او مناسب نیست و لذا این دوتا را بعد « فَبَلَغْنَ» میآورد و میگوید: «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ».
الثالث: قوله سبحانه: « فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ»[4] .
مفسرین در باره لام: « لِعِدَّتِهِنَّ» اختلاف دارند،گاهی میگویند این «لام» به معنای «فی» و برای ظرفیت است، « فطلقوهنّ لظرف عدّتهن»، یعنی موقعی که بتوانند عده نگه دارند، فی ظرف عدتهنّ، فی إمکان عدتهنّ، کی؟ زمانی که حائض نباشند، اگر حائض شد، نمیتوانند عده نگه دارند، باید در طهر مواقعه نباشد، چون طهر مواقعه جزء عده نیست،.
گاهی میگویند: لام: « لِعِدَّتِهِنَّ» لام غایت است،یعنی:« فطلّقوهنّ لغایة عدّتهنّ »، تا عده نگه دارند، خواه لام به معنای« فی» و برای ظرفیت باشد، خواه «لام» برای غایت باشد، در هر حال طلاق باید پشت سرش عده نگه داشتن باشد، و این در صورتی است که طلاق ها از هم جدا باشند، شما اگر طلاق ها را فله ای و یکجا بدهید، فقط نسبت به آخر صادق است و حال آنکه آیه میخواهد بگوید، اثر هر طلاقی عده نگه داشتن است، طلاق برای عده نگه داشتن است، اثر هر طلاق،عده نگه داشتن است: « يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ»، طلاق برای عده نگه داشتن است، طلاق اول عده ندارد، دومی هم عده ندارد، طلاق سومی هم به یک معنا عده نگه ندارد، چون برای این شوهر حرام است، مگر اینکه بگوییم عدهاش برای شوهر دیگر است.
إنّ قوله سبحانه: «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» وارد فی الطلاق الّذی یجوز فیه الرجوع [5] . و من جانب آخر دلّ قوله سبحانه: « يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ».
ضمناً این نکته را هم دقت کنید که: در تمام قرآن خطاب به پیغمبر:« یا أیّها الرسول» است، فقط در دوجا:« یا أیّها النبی» است، یکی در سوره احزاب که میفرماید: «ا أَيهَا النَّبِي اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا »[6] .
دیگری هم در سوره طلاق است که آیه مورد بحث باشد « يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ»، معلوم میشود که مقام نبوت، مقام خیلی شریف است که پیغمبر اکرم (ص) را با کلمه نبی خطاب میکند، البته در سیوطی و غیر سیوطی خواندهاند که رسالت اشرف از نبوت است، و حال آنکه عکس است، یعنی نبوت اشرف از رسالت است، نبوت مقام اتصال پیغمبر اکرم (ص) به عالم بالاست، فلذا امام صادق (ع) وقتی که نبوت را معنی میکند، موقعی که نبی با جبرئیل و ما فوق جبرئیل تماس میگیرد، حضرت » فأخذ فتخشع»، در مجلس بخاطر این مقام (مقام نبوت) خم میشود، رسالت، کار اجرایی است، ولذا در قرآن کریم،« یا الرسول » فراوان است، اما «یا أیّها النبی» خیلی کم است.
«يا أَيهَا النَّبِي إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَأَحْصُوا الْعِدَّةَ» علی أنّ الواجب فی حقّ هؤلاء هو الاعتداد و إحصاء العدّة من غیر فرق بین أن تقول أنّ اللام فی «عِدَّتِهِنَّ» للظرفیة بمعنی «فی عدّتهنّ» أو بممعنی الغایة، و المراد لغایة أن یعتددن، إذ علی کلّ تقدیر یدلّ علی أن من خصائص الطلاق الّذی یجوز فیه الرجوع، هو الاعتداد و إحصاء العدّة، و هو لا یتحقّق إلّا بفصل الأول عن الثانی، و إلّا یکون الطلاق بلا عدّة و إحصاء لو طلّق اثنتین مرّة، و لو طلّق ثلاثاً یکون الأوّل و الثانی کذلک. یعنی نه عده دارد و نه احصاء، و عجیب این است که امام صادق (ع) با این آیه استدلال میکند
قد استدلّ بعض أئمة أهل البیت بهذه الآیة علی بطلان الطلاق الثلاث:
قَالَ صَفْوَانُ: «وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ وَ جَاءَ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ فَقَالَ: إِنِّي طَلَّقْتُ امْرَأَتِي ثَلَاثاً فِي مَجْلِسٍ فَقَالَ:
«لَيْسَ بِشَيْءٍ. ثُمَّ قَالَ: أَمَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ ثُمَّ قَالَ: لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً ثُمَّ قَالَ: كُلُّ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَ السُّنَّةَ فَهُوَ يُرَدُّ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ السُّنَّةِ»[7] .
حضرت با این آیه استدلال کرده، استدلال حضرت تعبدی نیست بلکه جنبه تعلیمی دارد، یعنی « بما أنّه معلّم و بشر معلّم» استدلال میکند ولذا هنگامی که با مخالف استدلال میکند، از دیده تعبد نیست، بلکه از دیدگاه تعلیم ا ست.
الرابع: قوله سبحانه: « لَعَلَّ اللَّهَ يحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا »
آخرین آیه ای که من با آن استدلال میکنم این آیه است، صبر کنید و عده را بشمارید، شاید کار جدیدی رخ بدهد،کار جدید کدام است؟ شوهر بر گردد، تا این پیوند مقدس قطع نشود، بعد از این طلاق، این پیوند دو مرتبه بر گردد، این کی عملی است؟ وقتی جدا از هم باشند، اما اگر اینها پشت سر هم باشند، پیوند عملی نیست.
أنّه لو صحّ التطلیق ثلاثاً فلا یبقی لقوله سبحانه: « لَعَلَّ اللَّهَ يحْدِثُ بَعْدَ ذَلِكَ أَمْرًا » فائدة، لأنّه یکون بائناً و یبلغ الأمر إلی ما لا تحمد عقباه، و لا تحلّ العقدة إلّا بنکاح رجل آخر و طلاقه، مع أنّ الظاهر أنّ المقصود حلّ المشکل من طریق الرجوع أو العقد فی العدّة.
تمّ الکلام فی الاستدلال علی بطلان الطلاق ثلاثاً بالقرآن الکریم.
ثانیاً: الاستدلال عن طریق السنّة
استدلال با روایت و سنت، در این زمینه روایات از اهل سنت هست، الآن من روایات را که از طریق اهل سنت نقل شده میخوانم، چون روایات ما به درد آنها نمیخورد، معلوم میشود که در زمان رسول خدا، اگر زنی ثلاثاً مطلّقه میشد، حضرت می فرماید یا باطل است یا یکی حساب میشود، لابد شما سوال میکنید که با وجود این روایات، چگونه آقایان اهل سنت میگویند سه طلاق محقق میشود؟ این خودش یک مسألهای است که جوابش را هم باید خود آنها بدهند .
قد تعرّفت علی قضاء الکتاب فی المسألة، و أمّا حکم السنّة، فهی تعرب عن أنّ الرسول کان یعدّ مثل هذا الطلاق لعباً بالکتاب.
1: أخرج النسائی عن محمود بن لبید قال: « أخبر رسول الله (ص) عن رجل طلّق امرأته ثلاث تطلیقات جمیعاً، فقام غضبان- پیغمبر (ص) ناراحت شد - ثمّ قال: أیلعب بکتاب الله و أنا بین أظهرکم؟! حتّی قام رجل و قال: یا رسول الله ألا أقتله؟»[8] . پیغمبر اکرم (ص) اجازه نداد.
گاهی میجناب محمود بن لبید درست است که صحابی بوده، اما در زمان پیغمبر اکرم (ص) بچه بوده.
ولی ما میگوییم درست است که بچه بوده، اما سماعی از پیغمبر اکرم (ص) داشته، حتی اگر سماع هم نداشته، شما میگویید صحابه کلّهم عدول، فرق نمیکند وقتی روایت را در مقام بزرگی نقل می کند، حجت است.
و محمود بن لبید صحابیّ صغیر و له سماع، روی أحمد بإسناد صحیح عنه قال: « أتانا رسول الله (ص) فصلّی بنا المغرب فی مسجدنا، فلما سلّم منها، قال:« ارکعوا هاتین الرکعتین فی بیوتکم، للسبحة بعد المغرب»[9] .
و هذا دلیل علی سماعه من الرسول (ص) و قد نقله الحافظ ابن حجر فی «الإصابة»[10] .
و لعلّ هذا الرجل الّذی طلّق امرأته ثلاث تطلیقات هو (رکانة) الذی یأتی.
ثمّ نری أنّ النبی (ص) یصف هذا النوع من الطلاق باللعب بکتاب الله، و تظهر أثار الغضب فی وجهه، أفیمکن القول بصحّته بعد ما کان هذا منزلته»؟!
و لو سلّمنا عدم سماعه،کما یدّعیه ابن حجر فی فتح الباری [11] ، فهو صحابیّ و مراسیل الصحابة حجّة بلا کلام عند الفقهاء، أخذاً بعدالتهم أجمعین.
2: روی ابن إسحاق، عن عکرمه، عن ابن عباس قال: « طلّق رکانة زوجته ثلاثاً فی مجلس واحد، فحزن علیها حزناً شدیداً، فسأله رسول الله: کیف طلّقها؟ قال: طلّقها ثلاثاً فی مجلس واحد، قال: إنّما تلک طلقة واحدة فارتجعها»[12] .
تقدیم المصلحة علی النصّ
البته این مسأله ادامه دارد، ادامهاش این است که با وجود این آیات و روایات، چگونه اینها اتفاق نظر دارند؟
عمده این است که خلیفه دوم، در سال هفتم یا ششم خلافتش تصمیم گرفت که این سه طلاقه را تنفیذ کند. چرا؟ تقدیم المصلحة علی النصّ، میگویند گاهی مصلحت عامه چیزی را ایجاب میکند که خلاف نص است، شما مصلحت عامه را مقدم بر نص کنید. جناب خلیفه دید که مردم زنان شان را سه طلاقه میدهند، قاضی هم که ترتیب اثر نمیدهد، خلیفه گفت پس ما این سه طلاقه را تنفیذ میکنیم که دماغ اینها بسوزد، تا دیگر از این غلط ها نکنند، تنفیذ کرد،« تقدیم المصلحة علی النص»، آقایان باید با منطق آنها آشنا باشید، آنها نص را محکوم مصلحت میدانند. بعد از پیغمبر اکرم (ص) زکات «مؤلّفة قلوبهم» را قطع کردند، قرآن کریمی میفرماید:« إنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» [13] .
چرا زکات:« وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ » را قطع کرد؟ گفت: ما هنگامی به « وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ » محتاج بودیم که اسلام ضعیف بود،حالا که اسلام قوی شده، دیگر ما نیازی به آنها نداریم، در اینجا هم گفت: حالا که مردم گوش به حرف ما نمیدهند، هر روز زنان شان را سه بار طلاق میدهند، ما هم میگوییم یک طلاق است یا بی خود و باطل است، برای اینکه اینها را از این کار زشت باز بداریم، باید این را تنفیذ کنیم فلذا تنفیذ کرد، با تنفیذ ایشان، دیگر این مسأله باقی ماند، در حالی که آن مرد اگر صحح باشد، موقتاً این را تنفیذ کرده تا دماغ مردم بسوزد و تا دیگر از این غلط ها نکنند، در هر صورت مسأله طلاق ثلاثه تا الآن باقی است الا اخیراً در مصر یکنوع تبلیغاتی رخ داده است.
بحث ما در قواعد فقهیه به پایان رسید، در سال تحصیلی آینده به عنایت و کمک خداوند منان یا بحث آیات الأحکام یا بحث وقف را شروع میکنیم.